خبر و دیدگاه

روایتی از تاریخ خونین کشور

جرقه های کوچک و دگرگونی های بزرگ تاریخی

درست ۴۱ سال پیش از امروز؛ اما شگفت آور این که گویی اکنون در پیش چشمانم همه چیز ظاهر می شوند و حوادث آن روز مانند تصویر در ذهنم تداعی می شوند. ساعت نزدیک به یک بجه بود که پس از صرف نان چاشت کفیتریای دانشگاهء کابل را به قصد فاکولتۀ انجنیری ترک کردیم. هنوز از راهرو کفیتریا بیرون نشده بودیم که جمع بزرگی از مردم در اطراف طب عدلی چشمان ما را به خود میخکوب کردند و وضعیت برای ما غیر عادی به نظر رسید. کمی به عجله پیش رفتیم و در چند قدمی متوجه شدم که آقای بلوچ زیر درختی ایستاده است. وی دو سال پیش از آن معلم فزیک ما در لیسۀ شاۀ  دوشمشیره بود. با دیدن او اندکی نگران شدم؛ زیرا می دانستم که او یکی از اعضای حزب دموکراتیک خلق بود. با شتاب بیشترخود را به او نزدیک کرده و پس از احوال پرسی مختصر از وی پرسیدم، استاد خیریتی است؟ وی پاسخ داد ” خیبر صاحب به شهادت رسیده است” و فوری گفت، آصف جان هم آمده است. آصف هم یکی از استادان من در لیسۀ شاه دوشمشیره بود و یکی از رهبران پیشتاز حزب خلق بود.

آقای بلوچ یکی از اعضای شاخهء پرچم حزب دموکراتیک خلق بود و در دورۀ مکتب گاهی از خیبر یادآور می شد و در مورد او در همان زمان چیز هایی از زبانش شنیده بودم. از سویی ضمن صحبت های او با نام خیبر آشنایی داشتم که او مدیر مسوء ول جریدهء پرچم بود و از با سواد ترین اعضای حزب دموکراتیک خلق بود. گفته می شد که او بیشتر تمایلات ملی داشت و مانند سایر رهبران این حزب مانند کارمل، سلیمان لایق، بارق شفیعی، حفیظ الله امین، تره کی، دستگیر پنجشیری، اناهیتا راتب زاد، شرعی جوزجانی، کریم میثاق، کشتمند، شاه ولی، گلاب زوی، رفیع و دیگران گرویدهء افکار کمونیستی نبود و حتا گفته هایی وجود دارد که خیبر مانند کاسترو افکار ریزونیستی داشت و در چارچوب ساختار های تاریخی و ملی افغانستان خواهان حکومت سوسیالیستی بود که وی مخالف هر نوع دخالت مستقیم شوروی در امور افغانستان بود.  قتل او تا کنون مرموز مانده و شماری ها کشته شدن او را به جنبش حوانان مسلمان و شماری هم به کا جی بی و شماری هم به استخبارات داوود نسبت می دهند و نظریه هایی وجود دارد که قتل او به دستور کا جی بی اجرا شد؛ زیرا آن زمانی بود که داوود پس از سفرش به ایران، مصر و عربستان سعودی در صدد کم رنگ شدن رابطه اش با مسکو و نزدیکی با گروه های اسلامی بود که گفته می شود. وی از طریق وزیر عدلیۀ خود با استاد ربانی تماس گرفته بود و دلیلش هم این بود که داوود فکر می کرد، کا جی بی شوروی او را از قدرت برکنار و بجایش حزب دموکراتیک خلق را ابقا می نماید؛ اما داوود بی خبر از آن که جلالر در هنگام گفت و گو هایش با رهبران ایران یعنی رصاشاه، عربستان سعودی و سادات رئیس جمهور مصر را به رهبران شوروی جزییات گفت و گو  های داوود را به رهبران شوروی رسانده بود.

جسد میراکبر خیبر پس از چند ساعت از طب عدلی بیرون کشیده شد و طی مراسم کلانی از سوی حزب دموکراتیک خلق به خاک سپرده شد. هرچند خیبر از لوگر بود و او هم مانند سایر رهبران حزب خلق از چشم اقارب و مردمش افتاده بود و شاید از همین رو بود که او در شهدای صالحین به خاک سپرده شد. رهبران حزب خلق در مراسم به خاک سپاری او سخنرانی های تندی برضد دولت کردند و حکومت را اخطار دادند. پس از مراسم دفن، فاتحه خوانی او را در مسجد شاه دوشمشیره تحت تدابیر شدید امنیتی با یک نمایش بزرگ سیاسی انجام دادند. اخطار های رهبران حزب خلق داوود را واداشت تا رهبران طراز اول این حزب را در زندان ولایت کابل زندانی کند. شب یک روز بعد از فاتحه رادیو کابل در اعلامیه یی بازداشت رهبران این حزب را اعلان کرد و با صدور این اعلامیه اوضاع در کشور و بویژه در کابل بیشتر حساس شد. در میان رهبران حزب خلق تنها حفیظ الله امین توانست تا پیش از زندانی شدن با استفاده از وقت کشی فرمان کودتا را بوسیلهء شاخهء نظامی این حزب اعلان کند. نظامیان وابسته به این حزب که به استثنای چند نفر دیگران همه خورد ضابط بودند، دست به کودتا زدند. اسلم وطنجار با به حرکت درآوردن تانک های زرهی از قطعۀ چهار زرهدار به سوی ارگ و جنرال قادر با به پرواز درآوردن طیاره ها در فضای کابل نقش تعیین کننده در کودتای هفت ثور داشتند که گفته می توان با تلفات اندک به پیروزی رسیدند. نیرو های طرفدار کودتا تنها در ریشخور با مقاوت رو به رو شد که با کشته شدن قوماندان فرقۀ ریشخور مقاومت ختم شد.

روز هفت ثور رهبران این حزب از زندان ولایت کابل رها شدند و در همین روز از طریق رادیو اعلامیهء براندازی حکومت داوود را صادر کردند. این در حالی بود که داوود در قصر گلخانۀ ارگ هنوز دست از مقاومت نبرداشته بود تا آن که گفته می شود حودش پس از کشتن اعضای خانواده اش خود را نیز کشت؛ اما گفته هایی وجود دارد که داوود و خانوادۀ او به دستور حزب خلق کشته شدند و بخاطر آرامش افکار عامه از قتل او سناریوی دیگری درست کردند. این کودتا با تلفات کم به پیروزی رسید. شماری مورخان دلیل کودتای داوود در برابر فرزند کاکایش در کنار اختلاف سیاسی که او را بر اساس تصویب قانون اساسی ۱۳۴۳ از قدرت برکنار کرد، اختلاف خانواده گی نیز گفته اند. چنانکه نویسندۀ کتاب “دهۀ دموکراسی” ریشۀ این اختلاف را به خواهر شاه پیوند می دهد که داوود خواهان او بود و اما شاه او را به سردار ولی نکاح کرد.

به هر حال دلیل سقوط زود هنگام  داود حکومت استبدادی وی بود که مورد نفرت همه گروه ها قرار داشت و داوود با به شهادت رساندن میوند وال رهبر حزب سوسیال دموکراسی و انجنیر حبیب الرحمان رهبر جنبش جوانان مسلمان اشتباهء بزرگی را متحمل شد. وی با این کار سنگ های بنای نظام حکومتی را خالی کرد و با راندن گروه های اسلامی به دامن پاکستان و بوتو، فرصت را برای حزب خلق فراهم کرد تا از بدنهء حکومت داوود برضدش قیام کنند. هرچند در کودتای داوود برضد ظاهر شاه هر دو شاخۀ خلق و پرچم حزب دموکراتیک خلق نقش داشتند و اما بعد ها شاخۀ خلق گوشه گیری کرد وشاخۀ پرچم تا آخربا داوود رابطه داشت. گفته می توان که شاخۀ پرچم با خانوادۀ شاهی رابطۀ سنتی داشت و به همین سبب گروه های دیگر داکتر عنایتا راتب زاد را داکتر شاه می خواندند. قتل میوندوال و انجنیر حبیب الرحمان و سخت گیری ها داوود با نهضت اسلامی از اشتباه های کلان داوود بود که تلاش های وی در راستای ترغیب بوتو برای حل دیورند و بهبودی مناسبات افغانستان و پاکستان در پایان های حکومتش در کنفرانس سران اسلامی در لاهور به ثمر نه نشست. گفته می شود که قذافی دراین موضوع میان داوود و بوتو میانجیگری کرده بود و بوتو برای حل دیورند برای داوود اختیار داده بود و اما تاکید کرده بود که او را نزد مردم پاکستان شرمسار نسازد. این مسآله بود که امریکا بوتو را در پاکستان بوسیلۀ جنرال ضیاالحق و داوود راشوروی پیشین بوسیلۀ حزب دموکراتیک خلق سرنگون کرد.

از آنزمان که اکنون ۴۱ سال سپری شده و فکر می کنم که آن حادثه لحظاتی پیش رخ داده است. جان مطلب در این است که آن رویداد در آن روز خیلی کوچک می نمود و هرچند کشته شدن شخصی که از رهبران طراز اول و نظریه پردازان حزب دموکراتیک خلق و در ضمن مدیر مسوء ول نشریهء آنان بود، در آن روز هم دست کم گرفته نمی شد و اما اینجا حرف بر سر سرعت عقربهء زمان و تاثیر گذاری یک حادثه در سرنوشت یک ملت است که آن روز خیلی کوچک می نمود. در آن روز کسی هرگز فکر نمی کرد که قتل او تاریخ را عوض می کند، شوروی پبشین حامی ایده ئولوژیک خیبر را سرنگون و جنگ سرد پایان یافته و کشور های آسیای میانه به آزادی های خود می رسند. نه تنها این که دیوار برلین فرو می ریزد، به ادامهء آن جهان یک قطبی می شود و در فاز دیگر امریکا به افغانستان زیر نام مبارزه با تروریزم لشکرکشی می کند، اما برعکس تروریزم نه تنها نابود شد، برعکس تروریزم به کمک حامیان دیروز مجاهدین افغانستان را به میدان جنگ استخباراتی پاکستان و هند و ابران و امریکا و روسیه و چین و کشور های دیگر تبدیل کرد و بالاخره اکنون که از آن حادثه ۴۱ سال می گذرد، تحولات زیادی در جهان رونما شده و اما در دایرهء این تحول مردم و کشور ما بحیث چوب سوخت این تحولات بررگ در جهان قرار گرفته اند که هر روز قربانی هایش بیشتر از افزون می شود. در این مدت امریکا بوسیلهء مجاهدین امپراتوری شوروی را از هم پاشید و در دور دیگر امریکا با حامیان خود زیر نام تهدید “کمربند سبز خطرناک تر از بنیاد گرایی” درافتاد و طالبان را حلال مشکل خواند و امروز می بینیم که باز هم عقربه های زمان به گونهء دیگری شتاب دارد و روسیه و ایران و پاکستان با همدستی یک دیگر برای سقوط امریکا از طریق حمایت طالبان دست به کار شده اند و داعش به گونهء مرموز وارد جنگ افغانستان شده است. درست این خاطرهء قیام جبههء نحات الحزایر برضد نظامیان این کشور در خاطره ها تداعی می کند که چگونه گروهء استخباراتی زیر نام مجاهدین افغان با وحشت آفرینی ها حقانیت انقلاب شاخه های حزب مرحوم عباس مدنی را زیر پرسش بردند و کار بجایی رسید که او با حکومت مصالحه کرد و خانه نشین شد. شگفت آور این که قتل خیبر در ضمن این که عامل پیروزی حزب اش شد و در مرحلهء دیگر عامل نابودی و تباهی حزب دموکراتیک خلق نیز شد. حال پرسش این است که هنوز هم قتل خیبر به قول مارکس لوکوموتیف تحولات کنونی در جامعهء ما و با توجه به بازی کنان خارجی جنگ افغانستان محرک کشور های منطقه و جهان در این بازی است و حکومت های افغانستان پس از ۲۰۰۱ در نتیجۀ ضعف و فساد بیش از افزون اداری و ناتوانی های مدیریتی و نفوذ مافیا های گوناگون خارجی و داخلی در درون حکومت و مداخلۀ بیش از حد خارجی ها بویژه شرکت های پیمان کا امریکایی وابسته به شبکه های مافیایی قدرت و گرو های لابی در کاخ سفید از پای افتاده و اند اعتبار خویش را نزد جهانیان و حتا ولی نعمت خویش از دست داده است. حال نمی توان به آن دل بست؛ زیرا فرصت ها از دست رفته است و به قول معروف کار از دست حکومت و حتا مردم افغانستان رفته و توپ بازی در پیش پای امریکا و بازیگران منطقه یی و جهانی و لابی های طالبان افتاده است. حکومت آنگاه دست بالا می داشت که دارای اقتدار بسندۀ ملی و از پشتیبانی تمامی گروه ها و اقشار جامعه در داخل برخوردار می بود. نفاق گروهی و قومی جای با همستان تحمل پذیری را می گرفت. این در صورتی ممکن بود اجماع ملی در داخل قوت می گرفت و در راستای تحقق حکومت داری خوب کار جدی می شد؛ زیرا یگانه پاسخ منطقی در برابر تروریزم به غیر اسلحه حکومتداری خوب است که چون تیغی اخته بر گلوی طالبان تروریست وارد می شود.

حال که چنین است و ناگزیر باید انتظار حادثهء خیبر دبگری را کشید تا باشد که به گونۀ کشته شدن شهزادۀ صربستانی که به مثابۀ جرقۀ جنگ جهانی دوم را برانگیخت و با همه کوچکی اش چنان سایه افگند که به شتاب حادثۀ یازدهم سپتمبر، سریع تر و پر شتاب تر از قتل خیبر و یازدهم سپتمبر عقربه زمان را به سوی تحولاتی سیر بدهد که همه چیز را به قول معروف یک شبه دگرگون کند و یا این که ما اگر ندیدیم، دست کم تحولات مثبت آن برای نسل های آینده سرنوشت ساز باشد. یا این که به صلح خلیل زاد می توان امیدوار بود و به آن دل خوش کرد تا پس از این به عقربهء زمان خوش بین و به آینده یی امید وار بود که بدون ظهور حادثه یی ثبات در کشور ما برقرار می شود؛ اما در سایه و روشن حوادث خونبار کشور و با توجه به پیچیده شدن و استخباراتی شدن این جنگ و دخالت کشور های منطقه و جهان در افغانستان گمانه زنی هایی منفی در افکار ناخن می زند که با توجه به اهداف کلان و راهبردی کشور های دخیل در اوضاع افغانستان و با به حاشیه کشاندن حکومت و مردم افغانستان، بازی های مرموزی در پیش است که تحقق هرگونه آرزوی خوش بینانه برای صلح و ثبات در کشور را محال می نمایاند.  

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا