خبر و دیدگاه

نهضت پشتونیزم و پشتون سازی در افغانستان

 

تفاوت میان قرن بیستم و بیست ویکم

 

به نام آن خدای که اقوام را برای شناخت همدیگر پدید آورد و مقرب ترین نزد خداوند متقی ترین شماست.

اخیراً آقای اشرف غنی، اهل سادات افغانستان را رسماً یک قوم خطاب کرد که این دستور اساساً خلاف بنیاد وانتروپولوژی اسلامی است. زیرا سادات قوم نیست و آنانی خود را سادات می‌گویند که اخلاف شان به پیامبر و اهل بیت او میرسد .این سلسله زیاد تر جنبه معنوی و تصوفی دارد ازینکه نژادی داشته باشد. از نگاه انتروپولوژی فرهنگی قوم به آن گروه از مردم گفته می‌شود که وجه مشترک نژادی و زبانی داشته باشند . در حالیکه  سادات متشکل از اقوام مختلف و زبان‌های مختلف و حتی بعد از شهادت امام حسین (رض) مذاهب مختلف هستند. یعنی ما سادات شیعه و سنی با شعبات مختلف آن داریم. جالب اینجاست که آقای اشرف غنی در رشته انتروپولوژی فرهنگی دکتورا دارد؟؟؟؟!!!! واما نتوانسته است که این موضوع را درک کند که سادات از نگاه انتروپولوژی قوم شده نه می تواند. جالب است که مردمان جهان کوشش میکنند تا چگونه یک ملت باشند با اهداف مشترک و سرنوشت مشترک. و اما ریس جمهور افغانستان با روحیه قومی و قبایلی عمل میکند و در صدد قوم سازی یک قوم دیگر در کشور است به جای اینکه همه کشوررا به نام ملت واحد افغانستان متحد سازد.  مهمتر اینکه افغانستان یک کشور مسلمان است و از نگاه جامعه شناسی اسلامی افکار قومی و قبایلی در مقابل مدنیت اسلام قرار میگیرد.اسلام آمد تا افکار پوسیدۀ قومی و قبایلی عرب را محو کند و همه مسلمانان را امت واحد بسازد( سوره مومنون آیه ۵۲) و در دین مسلمانان را با هم خواهر و برادر خواند یعنی «اخوه» خطاب کرد، ( سوره حجرات آیه دهم). یعنی اسلام چهارده صد سال قبل در راستای یگانگی انسانی و تشکیل امت واحد و از بین بردن قوم گرایی و قوم پرستی پیشقدم شد. و یک دلیل که جوامع قومی رشد نه میکند برای این است قسمیکه گفتیم به مخالفت معیار های مدنی قرار میگیرد. طور مثال تساوی حقوق بین افراد جامعه.  مخالفین آقای غنی او را به قوم گرایی محکوم کرده اند. خوب، قوم گرایی در افغانستان یک موضوع نو نیست و در اثر پشتونایزشن افغانستان توسط دولتمرادان پشتون مانند سردار فیض محمد زکریا، وزیر خارجۀ اعلیحضرت نادر خان ، محمد گل مومند وزیرداخلۀ نادر خان و سردار محمد داود خان تا اواسط سال هفتاد میلادی، هفتاد در صد اراکین دولت پشتون بودند. و هنوز هم اکثریت پُست های دولتی از آن پشتون هاست. زمانی بود که حکومت مرحوم محمد ظاهر شاه به خاطر خویش خوری که پُست های مهم را از خانواده محمد زایی اشغال کرده بودند مورد انتقاد قرار میگرفت. مرحوم محمد ظاهرشاه مقصر نبود زیرا نظام سیاسی افغانستان، شاهی پارلمانی مانند انگلستان نبود و نظام سیاسی در دست یک خانواده بود نه مردم. با این هم، مرحوم محمد ظاهر شاه از اشرف غنی بسیار بهتر عمل کرد و شاه طلسم خویش خوری را در دهه دموکراسی یعنی ۱۹۶۳-۱۹۷۳ شکستاند واولین صدراعظم دوره دموکراسی یک غیر پشتون یعنی  مرحوم داکتر محمد یوسف بود و اولین دیپلومات زن در سال ۱۹۶۸ یک دوشیزه خانم جوان به نام فایقه مختار زاده از اهل تشیع در وزارت خارجه به امر مرحوم محمد ظاهر شاه مقرر گردید. فایقه مختار زاده از تحصیل یافتگان کشورسویس بود . به دو دلیل مقرر شد: اول اینکه تا آن سال زنان در وزارت خارجه کار نداشتند و دوم با اینکه سردار محمد داود بُرقه و چادری را تنها در کابل موفق شد از میان بردارد و اما یک زن در وزارت خارجه و آنهم شیعه نمیتوانست شامل کار شود. بانو فایقه مختار زاده فعلاً در سویس زندگی میکند . قبل از آن تاریخ، شیعه‌ها حق کار کردن در وزارت خارجه افغانستان را نداشتند. چنانچه ازبک و تاجیک هزاره و ترکمن و دیگر اقوام نه می توانستند در سلسلسه ترفیعات نظامی جنرال پنج ستاره شوند مگر پشتون ها. اما در عصر دموکراسی و قرن بیست و یکم تسلط یک قوم بر دیگر اقوام غیر مدنی و مخالف معیار های یک نظام واقعی دموکراسی و مردمی است . قوم سازی آقای غنی ثبوت محکم از روحیه قومی و قبایلی این شخص میکند. ثبوت دیگر ما تقرر عموی کهنسال آقای غنی به نام قیوم کوچی است که از پشتونیست های درجه یک به شمار می‌رود و از طرفداران سر سخت طالبان می باشد. قیوم کوچی مقالۀ دارد زیر عنوان “ارواشاد محمد گل مومند بابا ارتیا” در شماره  سوم سال ۲۰۱۲ میلادی سالنامه انجمن سالمندان افغان که در شمال کلیفورنیا به همت جناب محمد نعیم مجددی به نشرمی رسد .درین مقاله قیوم کوچی از محمد گل مومند به بسیار بزرگی یاد میکند و مینگارد که افغانستان به یک محمد گل مومند احتیاج دارد. اشرف غنی با اینکه از تمایل پشتونیسیتی کوچی یعنی عمویش خبر داشت اما او را به حیث سفیر روسیه مقرر کرد . این خود گویای حقیقت تلخ خویش خوری و طالب پرستی و قوم گرایی است در قرن بیست و یکم.

جوامع پیشرفتۀ صنعتی در قرن بیستم کوشش کردند تا مسله قوم و هویت قومی اشرافی و تضادی را از میان بردارند. طور مثال بعد از جنگ عمومی اول  لباس مردم عادی اروپا با اهل قدرت و اشراف یکسان شد و دریشی (کت و شلوار) بین همه مردم مروج شد. کشور های صنعتی با براه انداختن اقتصاد سرمایه داری که مردم در چرخ تولیدی سهیم شدند، مسله قوم  ومحله را بی‌رنگ ساخت.در کتاب دلچسپ فرانسیس فوکویاما زیر عنوان «هویت» که در سال ۲۰۱۸ به علاقمندان کتاب عرضه شد میخوانیم که مهاجرت ها از یک گوشه اروپا برای یافتن کار به یک گوشه دیگر اروپا هویت قومی شخص را  از بین برد. و در همین کتاب میخوانیم، اما نژاد پرستی را با صنعتی سازی جامعه در قبال ناسیونالیزم تقویه کرد . همین ناسیونالیزم های اروپایی بود که باعث جنگ‌های جهانی شد. تنها مساله اقتصادی مطرح نبود . هویت نژادی هم مطرح بود. همچنان ، قرن بیستم، قرن ایدیولوژی بود. ایده‌های ناسیونالیزم و سوسیالیزم که جامه عمل پوشید. ایدیولوژی سرمایه داری به شکل منسجم آن بر علیه کمونیزم قداعلم کرد و باعث به میان آمدن مبارزات ایدیولوژیکی مشهور به جنگ سرد گردید. ایده‌های صهیونیزم، مارکسیزم و فاشیزم و در افغانستان پشتونیزم که همه نمایندگی از یک گروه خاص میکرد وحدت ملی کشور ها و وحدت جهانی را از بین برد. ناسیونالیزیم که از نگاه انتروپولوژی نوۀ قوم گرایی است باعث  دو جنگ جهانی و پرتاب بمب اتمی در جاپان و جنگ سرد میان قدرت‌های متخاصم شد. مبارزات بر علیه استعمار در کشور های نو آزاد شده با ناسیونالیزم یک‌جا خمیر شده بود. در کنار آن، چون کشور های نو آزاد شده صنعت نداشت ، سرمایه نداشت تا هویت قومی را کم‌رنگ بسازد بر عکس عمل کرد و به جای ناسیونالیزم ملی که در اثر صنعت پیشرفته و سرمایه در اروپا عرض اندام کرده بود؛ در کشور های نو آزاد شده اتنوسنتریزم قومی دامن زده شد که باعث بدبختی و پسمانی دایمی و پایمال کردن حقوق مردم که از آن قوم نبودند، گردید. افغانستان از همان کشور های است که اتنوسنتریزم قومی توسط یک عده پشتون ها دامن زده شد که داستان آن در یک کشور اسلامی که همه کلمه گوی و مسلمان هستند شدید متأثر کننده و رقت آور است. از نگاه انتروپولوژی فرهنگی قوم گرایی باعث به وجود آوردن اتنوسنیریزم یعنی برتری قومی می‌شود و برتری قومی باعث ملی گرایی یا ناسیونالیزم میگردد. اما در یک کشور عقب‌مانده،  ناسیونالیزم قومی ظهور کرد نه ملی. در افغانستان و دیگر کشور های روبه انکشاف چون قسمیکه گفتیم نه صنعت بود و نه سرمایه؛ اتنوسنتریزم شدید تقویه شد که باید افغانستان زیر یوغ قومی پشتون باشد. مثل امروز که کشور های عقب‌مانده از نگاه فرهنگی زیر تأثیر کشور های بزرگ صنعتی هستند، سال های سی ام میلادی ظهور هیتلر در آلمان بود. اندیشه فاشیستی او نژاد پرستانه و خود را از نژاد آرین گفت.خواست تا آلمان زیر بیرق یک ملت ، یک مردم و یک رهبر به پاخیزد. پشتونیزم افغانی در سالهای سی ام میلادی موازی به فاشیزم هیتلری بود و از همانجا تقلید شد.

از نگاه سوسیوسیکولوژی یعنی رابطۀ جامعه شناسی با روانشناسی مشکل ایدیولوژی این است که وقتی در یک خطه تولد می‌شود مردمان دیگر آنرا کورکورانه تقلید میکنند. هرگز موقف فرهنگی، اقتصادی و سیاسی خود را غور نه میکنند که آیا این ایدیولوژی به درد خور شان است یا خیر؟(کمونیستان افغانستان بهترین مثال است که کوکورانه تقلید کردند). همچنان از نگاه انتروپولوژی سه پدیده است که مردم را متحد می سازد: زبان مشترک ، صرف کردن غذای مشترک و شنیدن موسیقی. پشتونایزشن افغانستان تنها زبانی نبود که مردم غیر پشتون باید پشتو می آموختند. درسه مرحله، اول از زبان آغاز یافت که به تقلید از ترکیه اتاترک باید افغانستان زبان خودش را داشته باشد، مساله زبان پشتو برای همگان پیشکش شد. این پیشنهاد که پشتو باید زبان افغانستان باشد توسط سردار فیض محمد خان زکریا یکی از پشتونیست های طراز اول و اولین وزیر امور خارجه نادر خان ، پیشنهاد شد. از نگاه  انتروپولوژی این یک کار عمده و نهایت مهم و در عین زمان خطرناک بود زیرا شاخصۀ یک فرهنگ از نگاه انتروپولوژی، زبان است و هرگاه زبان مُرد، فرهنگ خشک می‌شود واز بین می رود. تدریس پشتو اجباری شد. نصاب تعلیمی به پشتو ساخته شد که دانشجویان باید به پشتو تحصیل کنند. در شهر کابل نام ها و القاب اکادمیک و نظامی همه پشتو ساخته شد. مامورین دولتی اجاراً باید پشتو می آموختند برنامه‌های رادیویی و اخبار زیاد تر به پشتو شد.سرایندگان فارسی زبان مجبورساخته شدند تا در کنار آهنگ‌های فارسی آهنگ پشتو بسرایند. بالاخره آخرین ضربه همین بود که زبان فارسی را که نه تنها زبان اکثریت مردم افغانستان بود بلکه زبان منطقه آسیا و بخش از خاور میانه بود آنرا به نام دری تغییر دادند و در قانون اساسی ۱۹۶۴ زبان پشتو را زبان ملی اعلان کردند. نتیجه نصاب تعلیمی به پشتو فوق العاده نتیجه خراب داد. معلم نبود . متود درسی نبود و بالاخره پشتو یک زبان قومی بود و نه مدنی بود و نه مانند انگلیسی و آلمانی تخنیکی و در یک ساحه جغرافیایی محدود تکلم میشد و فارسی زبانان نه تنها که علاقمندی به آموختن نداشتند،  میدیدند که فرهنگ مولانا، سعدی ، حافظ و بیدل و نظامی گنجوی و شمس تبریزی، اقبال لاهوری و رابعه بلخی و پروین اعتصامی و ووو همه مصالحه شده است زیرا بالای شان تحمیل شده بود.از نگاه علم زبانشناسی وقتی یک کودک از زبان مادری اش محروم شود( آی کیو) یا معیار ذکاوت او پایین می افتد. وقتی بگومگو ها زیاد شد و نظام تعلیمی کشور به رکود مواجه شد، یکی از وزیران معارف به نام سردار نجیب الله خان مشهور به نام قلمی توروایانا که برادر داکتر انس خان بود و یک شخص مدبر بود متوجه وخامت اوضاع گردید و دستور داد تا مناطق فارسی زبان به فارسی تدریس شود و پشتو زبان به پشتو. در همه ای منطقه آسیا فارسی زبان مردم بود. زبان منطقه را در زبانشناسی lingua Franca گویند. تا سال ۱۸۳۸ زبان رسمی هندوستان  فارسی بود. بعد از استیلای برتانیه در هندوستان  زبان رسمی انگلیسی شد. زبان دربار ترک فارسی بود. کسانیکه به استانبول  و دهلی جدید سفر کرده‌اند اشعار فارسی را در عابدات تاریخی این کشور ها می‌بینند.  با معرفی دری به نام زبان رسمی افغانستان به زبان فارسی یک صدمه بزرگ وارد کردند. فارسی را بی‌اهمیت ساختند. مهمتر اینکه، این کار مضحک به ایران دست بالا داد تا همه اُدبا و شعرای فارسی زبان را  ایران از آن خود بداند.

 بخش دوم پشتونایزشن توسط محمد گل مومند وزیر داخله نادر خان روی دست گرفته شد که برای مردم غیر پشتون بسیار تباه‌ کننده بود. محمد گل خان مومند را پشتونیست ها بزرگ قوم پشتون و بابا خطاب می‌کنند و در تمجید  و توصیف او منحیث یک قهرمان ملی یک کتاب زیر عنوان « ستر پشتون محمد گل مومند بابا» که توسط سیداگل غریبیار به رشته قلم در آمده است در دسترس ماست. گفتیم که قوم گرایی در مقابل مدنیت قرار میگیرد. در مقابل آزادی انسان ، در مقابل تساوی حقوق، آزادی بیان و کلام  و مهمتر از همه در مقابل پیشرفت همگانی جامعه قرار میگیرد و خلاصه هر چه مدنی باشد و در مقابل هر آنچه از گذشته باشد باید نیست و نابود شود. در آلمان، نازی ها کتاب‌های که مخالف نازی و عقاید فاشیستی شان بود در سالهای سی میلادی سوختاندند. یعنی هر چه که از مدنیت گذشته باشد باید از بین برده شود.. در افغانستان با ورود محمد گل خان مومند در قطغن زمین (مناطق شمال افغانستان) آثار قلمی ، سنگ نوشته‌ها و آثار دوره کوشانی را در بغلان منهدم کردند..در حدود ۲۳۷ نسخ خطی قدیمی به زبانهای عربی، فارسی و ترکی توسط مومند حریق ساخته شد. (خاطرات مولوی عبالرشید بلخی) اینکه طالبان مجسمه مشهور بودا را در بامیان منهدم کردند به خاطر شرک نبود. اگر مساله شرک مطرح میبود در همان آغاز که مسلمانان خطۀ خراسان را فتح کرده بودند این مجسمه زیبا را از بین می‌بردند و اما این کار را مسلمانان نکردند. بر عکس تبلیغ کردند که اگر میخواهید دین شما احترام شود ، دین دیگران را احترام کنید و این از گفتار پیشوای اسلام بود. مجسمۀ با شکوه بامیان قربانی قوم گرایی پشتونیزم طالبان شد. . محمد گل مومند برای اینکه تسلط قوم پشتون را در منطقه حاکم سازد نام های قریه جات را به پشتو نامگزاری کرد.  فهرست آن زیاد است و اما برای ثبوت موضوع و این تحقیق چند مثال می آوریم

نام قریه چهار باغ گلشن ولایت بلخ به شینکی تبدیل شد.

نام قلعه چه به سپین کوت تبدیل شد.

نام ینگی ارق به نوی کوت تبدیل شد.

نام هزاره چقیش به استولگی تبدیل شد.

نام رحمت آباد به چرگی تبدیل شد.

نام قریۀ بها الدین که به افتخار پدر مولانای بلخ نامگزاری شده بود به شپوله تبدیل شد و نام سلطان خواجه ولی به مروندی.

در هرات  نام سبزوار به شیندند تبدیل شد.

در شبرغان نام تخت سلطان به شینکوت تبدیل می‌شود.

گفتیم که فهرست به درازا می‌کشد و به همین اکتفا می کنیم. اینکه هزاران هزار جریب زمین از مردم منطقه غصب شد و به پشتون ها داده شد بحث طولانی دیگر است. بعد از زبان ستیزی، فرهنگ ستیزی روی دست گرفته شد و مومند مانند جنرال ژوزف منگلۀ یا آدلوف هایشمن جنرال های آلمانی  دوران هیتلر در افغانستان بود. قساوت و بی رحمی مومند در تاریخ موی بر بدن راست میکند.

دوره سوم و آخری پشتون سازی در دوره صدارت  سردار محمد داوود خان روی دست گرفته شد. سردار محمد داوود بسیار شدید زیر تأثیر افکار ناسیونالیستی هیتلر آلمان قرار گرفته بود. چون به زبان آلمانی تسلط داشت در مورد هیتلر و شعار او یعنی یک مردم یک ملت و یک رهبر زیاد مطالعه داشت. سردار محمد داوود چنین فکر کرد که او هم می‌تواند با اتحاد قوم پشتون افغانستان را زیر همان شعار هیتلری به قیادت خودش رهبری کند. ازین رو داعیه نامهناد پشتونستان شدید روی دست گرفته شد و خواست تا پشتون های آن سوی خط دیورند با پشتون های این سو یعنی افغانستان متحد شوند. غافل ازینکه پشتون های آن سوی مرز هرگز علاقمندی این کار را نداشتند. برای این منظور یک عده پشتون های متعهد به پشتونیزم را دور خود گرد آورد و خواست تا بدین ترتیب به حیث یک رهبر ملی عرض اندام کند و بدین ترتیب دیگر اقوام را نادیده گرفت. یعنی ملی گرایی سردار محمد داوود قومی بود نه ملی که همه افغانستان را در بر گیرد. هرگز از دست دادن پنچ ده که افغانستان به روس ها از دست داده بود یادی نکرد.  مساله پشتونستان سیاست بیطرفی افغانستان را زیر شعاع قرار داد. همه انرژی کشور به پای این داعیه نامنهاد ریخته شد. نه تنها این اجراات نتیجه نداد و در دوره ریاست جمهوری خودش را خاموش گرفت و صدای خود را بالا نکرد؛ زیرا متوجه شد که دنیا از پاکستان پشتیبانی میکند و مهم‌تر اینکه زعمای قبل از او هم این مساله را مصالحه کرده‌اند به شمول اعلیحضرت امان الله خان که اگر دیورند را مصالحه نمیکرد استقلال افغانستان ناممکن میشد. نادرشاه با همین مصالحه به قدرت رسید. یک عده از مورخین و محقیقن می نویسند که چون جد او سلطان محمد طلایی خاک افغانستان را به انگلیس سپرده بود ، سردارداود عقده به دل این موضوع بود و مساله پشتونستان را جدی گرفت. در قضیۀ پشتونستان که هرگز به ثمر نرسید هیچ‌کس به سردار داوود از حقوق بین الدول نگفته بود زیرا حالا معلوم می‌شود که حقوق بین الدول را مطالعه نکرده بودند که نظر به ماده های حقوق بین‌المللی دیورند هرگز به افغانستان بر نمیگردد. بزرگترین صدمه در مساله پشتونستان دشمنی ابدی با پاکستان به وجود آمد. برای مطالعات بیشتر داعیۀ نامنهاد پشتونستان لطفاً به تحقیق این محقق زیرا عنوان « داعیۀ نامنهاد پشتونستان: بحث خط دیورند فایده و مجال سیاسی ندارد در سایت این محقق رجوع نمایید که در سال ۲۰۱۰ به نشر رسید. در زمان ریاست جمهوری سردار داود نام های خانوادگی که به اساس قومیت بود ملغی قرار داد و اما خیلی برای  این اقدام‌ ناوقت شده بود. چناچه تغییر روش سیاسی‌اش که خواست به گروه دست راستی منطقه حایل داخل شود بعد از مذاکره با شاه ایران هم ناوقت بود. یک عده زیاد پشتون ها که سردار داود را بسیار ناز و نوازش میدهند و او را قهرمان ملی می نامند به خاطر مساله پشتونستان است در غیر آن مرحومی در تاریخ معاصر افغانستان مرتکب اشتباهات زیاد شد که ایجاب یک مضمون جداگانه را میکند. اشتباه اول او از نگاه فرهنگ عیاری کابلی از ناجوانی او برعلیه مرحوم ظاهرشاه یعنی برادر همسرش آغاز یافت که ظاهر شاه را از سلطنت مخلوع ساخت.

قسمیکه همه مورخین افغانستان در قسمت ظهور اعلیحضرت محمد نادرشاه موافق هستند که محمد نادر شاه به کمک قوه های مذهبی سنی، قوم پشتون جاجی و منگل ، و مداخله انگلیس ها  اعلحیضرت امان الله را از پا انداخت و به کرسی سلطنت افغانستان جلوس کرد. درین توافق در تاریخ افغانستان یک ازدواج نا مشروع بین قوم پشتون و مذهب سنی صورت گرفت. قوم از مذهبیون دفاع میکرد و مذهبیون از قوم. اولین وزیر عدلیه نادر شاه از خانواده مجددی بود. این ازدواج باعث پسمانی و بدبختی افغانستان شد زیرا هر دو گروه به حمایۀ همدیگر، مردم را استثمار کردند. جالب اینکه قوم پشتون هم استثمار شد و توسط خود سران پشتون فریب خوردند. مانند دیگر اقوام آنانیکه اهل دهات بودند و تحصیل نداشتند استثمار شدند. نادر خان به کمک جاجی و منگل به قدرت رسید و اما جاجی و منگل حتی یک سرک  و یا مکتب نداشت. تنها دل شانرا خوش ساخت که از خدمت اجباری زیر بیرق و نظامی معذور ساخته شده بودند. اگر در مورد دین و بی‌عدالتی‌های که به وجود آورده بودند کسی صدای خود را بالا میکرد قوم او را سرکوب میکرد و اگر کسی در مورد اجراات قوم مطلب اظهار میکرد مدهبیون او را به خیانت و کفر محکوم میکردند. این مذهبیون سنی بودند که از پشتونایزشن افغانستان شدید حمایه کرد در حالیکه وقتی ما قرآن را ورق می‌زنیم ، پشتونایزیشن مغایر احکام قرآن و عدالت اسلام است . این حمایه و ازدواج تا قرن بیست و یکم هم دوام کرد و مرحوم صبغت الله مجددی (مذهبی) برای اشرف غنی (قومی) استخاره کرد تا به قدرت برسد. یکی از ذریات خانوادۀ  مجددی در کلیفورنیا خواست تا همان آش و کاسه را تازه نگاه دارد (اتحاد قوم و مذهب) و در یک گردهمایی که بین هندی های آمریکا و افغانان براه انداخته شده بود، قیوم کوچی رابرای سخنرانی دعوت کرده بودند که ازطرف عده کثیر افغانان روشن که دیگر نه میخواستند ازدواج قوم و مذهب دوام پیدا کنند و نکاح ناشروع باید به طلاق انجامد، برنامه را تحریم کردند و شرکت نکردند. حتی یک عده زیاد از مجددی های منور که نه میخواستند به خیانت و قوم پرستی محکوم شوند درین گردهمایی شرکت نکردند.

پشتون سازی افغانستان مردم را شدید دلسرد ساخت. زیرا مردم سیاست را از دهن حکومت می شنیدند و دین را از دهن مذهبی ها. یا مردم به کفر محکوم میشد و یا خیانت. فارسی زبانان منور برای اینکه راه دهمزنگ (زندان مشهور کابل) نشوند خاموش ماندند. دهه دموکراسی که یک روشنایی نسبی پیدا شده بود توسط سردار محمد داود از بین برده شد. در دوران ریاست جمهوری که خودش سه وزارت را کار میکرد همه جراید متوقف ساخته شد.  دیگر از دموکراسی خبری  نبود.  همکاری با گروه های دست چپی باعث نه تنها سقوط ریاست جمهوری بلکه اشغال افغانستان توسط قشون سرخ گردید.

 ظهور گلوبلایزیشن یا جهانی شدن و پسان تر سوشل میدیا یا رسانه‌های اجتماعی روابط سیاسی و اقتصادی را در سطح جهانی تغییر داد. از جهان یک دهکده کوچک ساخت. کشور های سرمایه داری زیر عنوان لیبرالیزم نو خواستند تا همه سکتور های اجتماعی به شمول دانشگاه‌ها و طب و طبابت همه و همه خصوصی شود. تلویزیون‌های خصوصی عرض اندام کرد که هر کدام برنامه کاری و هدف خاص خود را دارد . دانشگاه‌ها خواه خوب و خواه خراب خصوصی شد. آزادی‌های فردی و گروهی تشویق شد. دین و مذهب زیاد تر یک موضوع شخصی شد ازینکه ملی باشد. به اقلیت‌ها  نفس تازه داده شد. قرن بیست و یک مساله گوناگونی فرهنگ‌ها را در زیر چتر قانون محور اصلی جامعه سازی قرار داد. حقوق زنان به شکل غربی آن و سرمایه گزاری در زمینۀ حقوق زن شدید تقویه شد. پس قرن بیست و یکم قرن تساوی حقوق است.اینکه کسی دین دارد یا ندارد ، اینکه چه عقیده سیاسی دارد و یا ندارد مطرح نیست. دانشجویان را قسمی آموختند که دیگر در کار سیاست دخیل نشوند. و تنها شاگرد باقی مانند زیرا در کشور های عقب‌مانده صحن دانشگاه محل مبارزات سیاسی است و حالا شاگرد دیگر در غم سیاسی نیست در غم خود است تا در نظام لیبرالیزم نو چطور زنده ماند. درین نظام  اصول اخلاق اجتماعی و مدنی مطرح نیست. عدالت اجتماعی مطرح نیست. فردیت و اینکه چطور و با کدام نیرنگ و واسطه و تقلب به هدف رسید مرام همگانی است. دموکراسی در قابل نیولیبرالیزم موقع را مساعد ساخت تا مردم صدای خود را بکشند و از حقوق مردمی مذهبی و انسانی و زبانی خود دفاع کنند. پس وقتی ما می‌دانیم که روند زندگی همینطور است پس قوم پرستی دیگر گنجایش ندارد. هر کشور پیشرفته به یک اندیشۀ ضرورت دارد تا گرد هم یکجا شوند. در افغانستان قوم ، مذهب ، نژاد ، و زبان وجه مشترک نیست. تنها اسلام می‌تواند اندیشه عمومی باشد و اما آنهم توسط وهابی ها ربوده شده است. اگر مانند وهابی مسلمان هستی خوب ورنه کافِر هستی.  در افغانستان هیچ چیز اساساً ملی نیست. ملی بودن در یک جامعۀ که فرهنگ‌های گوناگون دارد یک واژه مضحک است . اگر چیزی ملی هم است تحمیل شده است . جهان ، جهان گوناگونی فرهنگ‌ها در زیر یک چتر به نام قانون می باشد. امروز ما به اتحاد مردمی خود منحیث یک ملت صدمه می‌زنیم اگر اجازه میدهیم که یک مذهب مانند سنی‌ها به نام اکثریت تسلط داشته باشند و یا یک قوم مانند پشتون ها تسلط داشته باشند. دوران، دوران اتحاد و یگانگی است که ما همه در مقابل قانون زن مرد و همه اقوام حقوق مساوی داشته باشیم. موضوع قوم و مذهب باید یک موضوع شخصی باشد نه ملی. مساله میراث بانوان باید با مردان یکسان ساخته شود. احکام اسلام نظر به شرایط زمان و مکان قابل تغییر است.  زبان‌های فارسی و پشتو و ازبکی باید همه مساویانه رفتار شود. تاپه زدن‌ها به نام فاشیست و ستمی و غیره با درک اصول اخلاقی از بین برده شود. مذهبیون به خود اجازه ندهند تا مردم را به کفر بگیرند. زیرا امروز صد سال قبل نیست. طلسم اتحاد قوم و مذهب در قرن بیست و یکم دیگر کار نمیکند. امروز جوانان که هفتاد در صد کشور را تشکیل میدهند فریب عمامه و عبا و قبا را نه میخورند به جز از چند تن ساده دل که عقل شان در اختیار خود شان نیست. آزادی‌های فردی تضمین شود. مردم مسول اعمال و کردار و گفتار خود باشند نه اینکه از مذهبی و یا حکومت ترس داشته باشند. کشور افغانستان نه بدون پشتون کشور می‌شود نه بدون تاجیک و هزاره وترکمن و ازبک و دیگر اقوام. قرآن تفوق یک قوم را بر قوم دیگر محکوم میکند. درافغانستان قرن بیست و یکم هیچ قومی بر قومی، هیچ مذهبی بر مذهبی هیچ زنی بر مردی و هیچ مردی بر زنی تفاوت ندارد مگر تقوی و دانش. ما باید همه برادر و برابر باشیم. گذشته را فراموش کنیم وحتی خیانت های که به نام قوم و مذهب اتفاق افتیده اگر فراموش نه می‌کنیم باید عفوه کنیم وکشور را آباد کنیم و اگر یادی از پشتونستان می‌کنیم پس باید یادی از پنج ده که در عین قرن ، تسلط عین امیرو سیاست‌های استعماری بازی بزرگ به روس ها از دست دادیم ، هم یاد کنیم در غیر آن از عدالت کار نگرفته ایم. زیبایی ما در گوناگونی فرهنگی ماست و این یک نعمت خداوند است. امروز مودی صدراعظم هند به مشکل دچار شده است زیرا گوناگونی فرهنگی هند را مد نظر نگرفت که هندوستان کشور هندو تنها نیست.اگر روزی رژیم ایران سقوط میکند (چنانچه روسیه شوروی بعد از هفتاد سال سقوط کرد) برای این است که دین آنهم یک مذهب بالای مردم تحمیل شده است و آزادی‌های مردم به نام دین مصالحه شده است. اگر عربستان با همه ثروت نَفَس‌های آخر خود را میکشد برای این است که دیگر اتحاد قوم آل سعود و وهابی ها به شماره افتیده است.  ما باید از تجارب خراب گذشتگان و مردمان گیتی بیاموزیم.در غیر آن افغانستان مانند سودان و یوگوسلاویه و غیره تجزیه خواهد شد و این به مفاد هیچ قوم افغانستان نخواهد بود و من الله التوفیق.

دکتور محمد فرید یونس

سابق استاد دانشگاه ایالتی کلیفورنیا

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا