خبر و دیدگاه

سبز، سرخ، آبی

در آغازِ خوانشِ  داستان “سبز، سرخ، آبى” کمى گیج و سَر در گُم شدم؛ ولى رمان نجیب محفوظ (روز قتل رئیس جمهور) به ناگاه در ذهن تاریکم  پدیدار شد و راه را بر منِ گم کرده راه روشن کرد. “روز قتل رئیس جمهوررا سه سال پیش، در صنف زبان عربى و در دانشگاه یوتبوریسویدن، به عنوان مشق و تکلیف خانه، خوانده بودم. درباره ى دختر و پسرى است که نامزد و دل باخته ى هم اند؛ ولى به علت دشوارى هاى اقتصادى مصر، نمى توانند ازدواج کنند. نکته اى که در داستان نجیب محفوظ بود و در خوانشسبز، سرخ، آبىکمکم کرد آن بود که داستانسبز، سرخ، آبىنیز مانند داستان نویسنده ى مصرى، نجیب محفوظ، سه راوى داشت. دختر، پسر، پدر کلان پسر؛ سه راوى درروز قتل رئیس جمهورو شاه ولى، آناکارین و ایزابلا؛ سه راوى درسبز، سرخ، آبى“.

من زاده ی هرات و کلان شده ى مشهد ام. مى خواهم بگویم خوانشسبز، سرخ، آبىو نوشته های نویسندگان شهرهاى دیگر افغانستان به من کمک مى کند تا با شیوه ى نوشتار برخى واژه ها و البته با گویش خوبان پارسى گویِ شهرهاى افغانستان، آشنا شوم؛ واژه هایى چون لب سرین، تکسى، پکه کردن، بِرِک، کلچ، ریز، چورى، ایلا کردن، سیت، تیز رفتن، بچه بى ریش، یخن هفت، یخن گرد، آرند زدن، چانس، کوت بند، آهن برک، خوش داشتن، لخشیدن، وارخطا و ده ها واژه ی دیگر درسبز، سرخ، آبى“. بسیارى از آن ها پارسى ست و برخى بیگانه و چه زیبا و پسندیده خواهد بود اگر بتوان واژه هاى بیگانه را به پارسى برگرداند. و یا کم از کم با یک واژه نامه ی کوتاه در پایان کتاب، به خوانندگان فارسى زبان در ایران، در فهم پاره اى از واژه ها، کمک کرد

 

شاه ولى (آموزگار رانندگی) زنی را به نام آناکارین در سویدن دوست می دارد و هم زمان، مِهر انگریز را نیز که در آن سوی کره زمین، در افغانستان، می زیید در سینه دارد. او دو سوىِ زمین را با بوسه به هم مى رساند و آن گاه که مى گوید (ص ٨۶) چه لذت بخش است بوسیدن لبان زنى در این طرف دنیا با یاد لبان زنى در آن طرف دنیا من را به یاد این شعر دلکش حافظ مى اندازد:

 

راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست

آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست

 

هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود

در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست 

 

ما را ز منع عقل مترسان و می بیار

کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست

 

از چشم خود بپرس که ما را که میکشد

جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست

 

او را به چشم پاک توان دید چون هلال

هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست

 

بارى، کتاب “سبز، سرخ، آبى” زندگى را در رانندگى و رانندگى را در زندگى مى ریزد، روزمرگىِ واژه ها و نشانه ها را مى شکند و به چالش مى کشد و جان تازه اى به کالبد واژ ها مى دمد .این نوآورى, دوست داشتنی ست. این که واژه ها، هستنده گانند؛ مى زیند و دگر مى شوند؛ تا خسته دل و افسرده جانى چون من را از لجنِ روزمره گى بِرَهانند .آناکارین (۶۹) آن گاه که به چراغ سرخ مى رسد، مى گوید چراغش از مدت ها پیش سرخ شده است. بعد از مرگ شوهرش، استفان، چراغش سرخ شده و امیدى هم به سبز شدنش ندارد. و هنگامى که چراغ، سبز مى شود، شاه ولى به او مى گوید چراغ ها همیشه سرخ نمى مانند. و این هم چند نمونه ی دیگر از این گونه جمله های دوست داشتنی که می کوشد جان تازه ای به کالبد خشک واژه های ترافیکی بدمد:

 

به چهار راه نگاه مى کنم. انگار به خودم و سرنوشتم نگاه مى کنم. از خودم کمى گلایه مى کنم. چرا تا به حال به بازگشت فکر نکرده امچرا احساس ها ترافیک وجودم شده اند. چهارراه ها در سرتاسر روحم رخنه کرده اند و سربالایی ها یکى پس از دیگرى، مثل کوهى در برابرم قد برافراشته اند. ۴٩

 

کاش آدم ها هم یک بار در سال کنترول فنى مى شدند. شاید بعد از کنترول مى گفتند که سیستم گازهایتان  به هم خورده و کمى هم روغن خور شده اید. باید سیستم گازهایتان را عوض کنید. یا شاید مى گفتند سیستم آب و روغن در ماشینت با هم مخلوط شده اند و هر وقت که ریز مى دهید، باد خارج مى کنید و از مخرج هم آب و روغن با هم مى آیند و تمام سیستم تان باید عوض شود. ۵۵

 

دلت که پر غم مى شود، تلاش کن با نور بالا زندگى را تماشا کنى. ۵٧

 

آناکارین در پویش است که نگاهت به سوى خطرها مى لغزد و خطرها را ارزیابى مى کنىپویش نگاه دقیق و موشکافانه یى است که در هر چهار راه و در هر بن بست و در هر میدان و در هر شرایطى باید انجام داد. پویش کنکاش براى بهتر زیستن استدر هر پویشى نگاهى به پشت سر باید انداخت تا تجربه ى قبلى را دوباره تکرار نکنى٧٨٨١

 

بعضى جاده ها اصلى اند و بعضى جاده ها فرعى. در جاده هاى اصلى حق اول با تو است. در جاده هاى فرعى مى تواند حق با موتر دست راستت باشد. جاده ى اصلى تعیین کننده است. در زندگى هر کسى یک جاده ى اصلى وجود دارد که انسان ها کم تر به آن فکر مى کنند؛ جاده ى اصلى یى که در آن حق تقدم با تو است. شاید آدم فکر کند که کسانى در زندگى اش جایگاه جاده ى اصلى را داشته باشند. اما هیچ کس به اندازه ى خود آدم اصلى نیستجاده هاى فرعى وقتى به اصلى وصل مى شوند، خطوط احتیاط و علائم احتیاط دارند. تو باید بدانى که علائم احتیاط در زندگى آدم وقتى پیش مى آیند، باید مواظب بود و همه سو را دید. ٩٣

 

جاده ى اصلى، جاده ى فرعى، پویش، ریسک شناسى، چراغ ترافیک، جاده هاى یک طرفه، میدان ها، تبدیل خط هاى زندگى و سرانجام بازگشت. و این چیزى شبیه سرنوشت من است. ٩٩

 

داستانسبز، سرخ، آبىاوریجینال است. بِکر است. طبیعى و وحشى است. اى کاش می شد این داستان را به همه ى زبان هاى جهان برگرداند و به آنان که در آزمون دریافت جواز رانندگی اشتراک می کنند هدیه داد؛ تا پدیده های روزمره ی زندگی را ژرف ببینیم. چشم به راهسبز، سرخ، آبىهاى دیگر از آقاى عارف فرمان، در جا و گاه دیگر هستم. دانش آقاى عارف فرمان در گستره ى علوم انسانى و البته منش و سرشت جناب ایشان که بیت الغزل حافظ را در روانم زنده مى کند، چنین چشمداشتى را در من بر مى انگیزد:

 

عشق و شباب و رندى مجموعه مراد است

چون جمع شد معانى گوى بیان توان زد

 

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا