خبر و دیدگاه

دمی با نجم العرفا حیدری وجودی

    

 دمی با نجم العرفا حیدری وجودی از پیش قافله داران عرفان اسلامی ،                                                                                                                    

در خرگاۀ سبز عشق و کوچه باغ غزل هایش

 

قسمت دوم

این کلام چنان با عشق مخلوط است که در جاذبۀ آن در فجر اسلامی هزاران انسان بدون در نظرداشت رنگ ، پوست ، نژاد و قوم به محور آن عاشقانه چرخیدند و رسن الهی آنرا پر جاذبه تر ازهر زمانی محکم گرفتند . این عشق سرشار الهی به وحی بود که مردان پابرهنه یی را به مثابۀ حماسه آفرینان برگزیده ، جهانگشای گیتی گردانید . عشقی که به مثابۀ ایثار در چکاچک شمشیر های بی هراس آنها تجلی یافت ، بزودی در تار وپود جامعۀ نوپای اسلامی راه یافت و بر  حوزه های گوناگون علمی ، فلسفی ، عرفانی ، هنری ، وادبی سایه افگند . عشق در عرفان اسلامی از آنرو بارزتر چهره  نمایاند ، در فضای آن نمودار شد ، تار و پود آنرا در خود پیچاند و با آن هم آغوش شد که دارای روحی سرشار از عصیان اندیشه ورزی بوده ،  توانایی به بار و برگ بنشاندن اندیشه را تا آنسوی کرانه های ناپیدای جهل دارد و نسیم صور آگاهی را درتاریکی های ناآگاهی می وزد . در آنجا ها که پای اندیشه در گل می ماند ، رسن اشراق را به یاری خواسته وبا چنگ زدن به آن اندیشه را یارای حرکت به پیش میدهد . در نتیجه همگرایی خاصی را میان اندیشه ظاهری و آفاقی و باطنی بوجود می آورد که معنای اصلی “یتفکر فی آفاق والانفس” را رنگ تازه یی میدهد .  به یاری  این هم آویزی  های فکری  است که ملا صدرا ها به یاری اندیشه و با اتکا به تجربۀ باطنی به کشف مهمی در حوزۀ  اندیشه دست یافت که همانا “حرکت جوهری” اش خوانند  اینهایی به گونۀ ملا صدرا ها  که جهانی از عظمت ها را در سکوت خود پنهان کرده  و در فراز و فرود اندیشه قبض ها و بسط ها را به تجربه گرفته اند .

از این باب وارد بحر آگاهی و شناخت  شده و با ناخن تفکر و تدبر بستر مخملین اندیشه و اشراق را به نوازش  گرفته اند . سکوت در واقع لحظات استثنایی حیات آدمی است که در زمان ویژه یی چراغ های نورانی را در دور ترین زوایای ذهن انسان روشن مینماید .  انسان به یاری این نور به شناخت های دست نیافتنی یی نایل آمده و آنچه را که ذهن ظاهری از شناختنش عاجز می ماند به یاری ذهن باطن می یابد . چنانکه شعر شاعری زمانی به کمال میرسد که مضمون و محتوای آن بصورت هماهنگ و مساوی از پدیده های بیرونی و تجربۀ درونی یا انتزاعات فکری شاعر بهره مند باشد . شاعر است که با به کار بردن تشبیهات ، استعارات ، تناسب و ایهام کلمات را به بازی گرفته و تصویر های بکر و زیبایی را با تولدی دیگر به گونۀ شعر ارایه میدهد که این تصویر ها در واقع سبک شعری هر شاعر را میسازد . میزان موفقیت هر شاعری هم منتزع گردانیدن واژه ها و آمیختن آنها در یک تصویر زیبا و بکر است که تصویر ها نشاندهندۀ سیالیت، تحرک ، شفافیت ، وصفایی واژه ها است . به هراندازه ییکه این خصوصیت ها در تصویر های یک شعر تجلی یابند ، به همان اندازه از عظمت آن از لحاظ ترکیب واژه ها ، بافت کلمات و سچه بودن آنها پرده برمیدارد .  در نتیجه شعر را بعد ابدیت داده و مانند سنگ شناوری از آن کرانه های زمان به آن کرانه های زمان به  حرکت در می آورد . حرکت شعر در پهنای هنری اش به سوی شدن های پی آ پی از همن جا آغاز میگردد که بیشتر از تجربۀ درونی او ریشه گرفته و تفکر بیرونی اورا در مورد واقعیت ها بازتاب میدهد . دریافت های شاعر بیشتر جنبۀ الهامی دارد که پختگی کلام او با مطالعات گسترده ، کاوش های دقیق و تجربه های ذهنی او در پیوند است تا او چگونه توانسته است به یاری  تخیل و ایجاد انقلابی در حافظه  تیر های تفکر را در تار و پود شعر جاری گردانیده و دراز راۀ اندیشه را در پارچه شعری کوتاهتر بسازد .شاعر که با نیروی الهام از  چنین توانایی های بهره مند است ؛ پس عارف به معنای وسیعش کسی که جذبۀ شناخت در پس پرده های دلش می تپد ، برای دستیابی به شناخت های برتر یک گام پیشتر از شاعر قدم گذارده ، اشراق را به یاری می طلبد و توانایی های بیشتری برای شناخت دارد ؛ زیرا او نه تنها به تفکر در آفاق رو آورده ؛ بلکه برای گشودن گره های اندیشه در آفاق به تفکر در انفس نیز پرداخته و یافته های آفاقی را در اشراق انفسی به نیروی عشق آتشین و شور عصیانی آن عجین مینماید  .  مردان پاک باز، وارسته و عصیانی یی از عبدالله انصاری تا ذوالنون ها ، حلاج ها ، همدانی ها (عین القضات)، بایزید ها ، هجویری ها ، سنایی ها ، عطار ها ، ابن العربی ها ، سهرودری ها ، رومی ها (جلال الدین بلخی ) ، قونیوی ها ( صدرالدین ) و ده های دیگر  در این راه همت گماشته و هر یک با انقلابی دیگر دایرۀ شناخت عرفانی را در محور توحید پویا و بارور گردانیدند . این ها به یاری عشق چنان دگرگونی های عظیم معنوی را در این حوزه بوجود آوردند و در ساحۀ نظری مردانی مانند ابن العربی ها و قونیوی ها و در عرصۀ عمل مردانی چون  رومی ها رستاخیز شگفت آوری را در عرصۀ اندیشه های عرفانی بر پا نمودند .   این مکتب مردان بی باکی مانند حلاج ها را در دامن خود پرورید که “انالحق” گویان چنان انقلاب روحی را در حوزۀ شناخت های عرفانی بوجود آورد که گویی او یک گام پیشتر از بایزیزید گذاشت و به “سبحان ماعظم الشانی” اکتفا نکرد  و مردانی مانند مولانای روم را که به قول شیخ عطار ” آتش در دل سوختگان عالم زد” در دامان خود پرورش داد . مردیکه انسان را یاری رساند تا با بدست گرفتن رسن عرفان پله به پله به آستان خدا وند گام بگذارد و حتی شناخت بشری را در بعد چهارم وارد انقلاب جدید نمود . درخت تنومند تکامل را به معنای قرآنی آن (کلمۀ طیبه)  که ریشه های استواری در زمین دارد و شاخه های آن در آسمان ها به اهتزاز بوده ، شور تازه یی بخشید و تحول را فراتر از صدره ها در حوزۀ اندیشه پذیرا شد ، مقام انسان را چنان بالا برد ، او را در بلندای تکامل به تماشا گرفت و بالاخره بجایی گام گذاشت که گفت : آنچه اندر وهم ناید آن شوم . او که غفلت را از بهاولد پدر خود به ارث برده بود .  باور داشت که زنده گی خود نوعی غفلت از واقعیت هایی است که انسان به آنها واقف است . وی رمز و راز حیات را در همین غفلت ورزی پنداشته و می گوید که هرگاه این تغافل در انسان وجود نمی داشت ، هیچ ارزش مادی ومعنوی در جوامع بشری بارور نمی گردید و بشریت امروز شاهد چنین پیشرفتی نمی بود . وی این غفلت را در مثال قصاب و گاو ارایه داده است که اطاعت و کاه خوردن گاو را بوسیلۀ قصاب نوعی غفلت خوانده است . رومی بزرگ با این همه غفلت باوری ها چنان با شور عرفانی زنده گی را پر جاذبه ارایه داده است که آدمی را پایکوبان و دست افشان به نیروی رقص سماع به پیش می کشاند . با این شعر جاودانه :

بشریت را در شوری از احساس و موجی از وجد برای همدلی و هم آغوشی در گلزار حیات فرا  خوانده و با فراخوانی جمعی همه را برای مشاهده معشوق فرا می خواند که در این فراخوانی بزرگ حتی در گلزار روحی تازه بخشیده و با مقدم دلدار سیمای زمینی گلزار را ویژه گی آسمانی میدهد . مولانا می خواهد که شور عشق آسمانی خویش را در عقب این غفلت پنهان نموده و تا باشد که با غفلت ها و تجاهل عارفانه  های پیهم جلوۀ ناز را در عقب آن به تماشا بگیرد .  به باور او هرگاه این تجاهل های عارفانه در انسان بار و برگ نمی داشت ، عشق در جلوه های گوناگون تجلی نمیکرد و به این وسعت در حوزه های مختلف زنده گی اعم از علم ، فلسفه ، هنر و ادب بازتاب روشن نمیداشت . او تکامل در ذره ذرۀ هستی ، جامعه  و تاریخ را نتیجۀ باروری عشق میداند که در جلوه های گوناگون رخ مینمایاند .حقا که عشق شور دمادم حیات بوده و بدون آن یک لحظۀ حیات هم  معنایی ندارد و این عشق غفلت ورزانه است که زنده گی را درپهنای گوناگونش معنا بخشیده و تلاش های او را برای تکامل و تحول در عرصه های مختلف حیاتی جهت میدهد . به نیروی این عشق است که بینش آدمی  همراه با کنش ها و واکنش هایش در گسترۀ زنده گی بالنده و متحرک گردیده و دیدگاه های او از مرز های تنگ افکار منحط و گرایش های ناستودۀ زبانی ، قومی و نژادی بریده و بسوی فرامرزی و فراملیتی راه میگشاید  . به مرزی راه می  گشاید که در آنجا بر پیشانی بسیاری از بحث های کنونی پیرامون آموزه های مختلف بشر خط بطلان کشیده و با خواندن “طایلات” چراغ را بر فراز راۀ انسان روشن میگرداند که بوسیلۀ آن او می تواند دشواری ها و چالش های گوناگون علمی ، فلسفی ، هنری ، ادبی و حتی ایده ئولوژیک را در حوزۀ شناخت و شناخت  شناسی  با روش و کاربرد های سالمی گشوده و با ارادۀ انقلابی و ایجاد تحول در همه عرصه ها کوره راهان آنها را به خوبی بپیماید .این عشق در هر شخصی به گونه یی جلوه گر می شود و به نحوی به کمال میرسد . در پسر جوانی به گونه یی در خط وخال معشوقۀ زیبا رویی خود نمایی میکند ، در شاعری هم گرچه در خط خال معشوق پدیدار میگردد ؛ ولی بزودی پرورده شده و در ذهن توانمند شاعر بار و برگ دیگری می یابد که راۀ شاعر از خط و  خال محض جدا گردانیده و به به قولی راۀ او را از کوره راهان عشق  مجاز به کوره راهان عشق حقیقی رهنمود ساخته است . در این مقام است که دیگر آن خط و خال زیبا روی قدیم آن جذبۀ گذشته را از دست داده و او آن جلوه های قدیم عاشقانه را در فراتر از خط وخال در سیمای برتری به جستجو کرفته  که در این حال آن خط و خال قدیم بستری بیش برای عبور شاعر تا رسیدن به آرزو های مرموز و پنهان او نیست و تنها به مثابۀ انگیزۀ ابتدایی او را برای رسیدن و دست یابی به سرچشمه های جلوه های ازلی و ابدی عشق یاری نموده است  .  عشق در این مرحله اندیشه های شاعر را به گونۀ دیگری به گروگان گرفته و تراوش ذهنی او را به فراخ راه های دیگری رهنمون میسازد که تکامل واقعیت های هستی برایش خوردی نموده و نو به شدن پدیده ها را تا انسان چنان لایتناهی تصور مینماید که بالاخره با این فریاد ها ” آنچه اندر وهم ناید آن شود” بر عطش پایان ناپذیر خود برای شدن های برتر جند قطره یی از آب تسلی می ریزد . واضح است که پیش از رسیدن به این مقام فراوهمی به بهانۀ استعاره ، تشبه و تناسب به دنبال تصویر های انتزاعی و مجرد شاعرانه رفته و آنگاه که به تصویر کشیدن چشم در بادام ، ابرو به کمان و خورشید در خنجر  عطش سیراب ناپذیر او را مرفوع نگردانیده و اینها به گونه یی وهم در ذهنش نمایان شده اند ، بالاخره با ارایۀ اندیشۀ فراوهمی بسنده کرده است . عارف جلوه های عشق را در سیر و سلوک معنوی از واقعیت تا فراواقعیت ها یا از مرز های واقعی تا مرز های ابدی و ازلی به گونۀ دیگری به تماشا میگیرد که گم شدۀ خود را در استدلال های عقلی نیافته و پای استدلال را در این زمینه چوبین می یابد و برای سیراب کردن عطش ناقرار خویش دل را به یاری گرفته ، به جهان اشراق رو آورده و با وارد شدن در این پهنای پر از پردۀ اسرار از “طامات” بافی های عقل خسته شده و با قرار دادن آن در اختیار شناخت های اشراقی و به انتزاعات ذهنی پناه برده است تا جلوه های ناپیدای گم شدۀ خویش را در کرانه های آگاهی های قلبی خود دریابد .جلوه های عاشقانه در هر شخصی از یک آدمی مانند دهقانی ساده وبی پیرایه گرفته تا یک شاعر ، نوسینده ، هنرمند ، ادیب ، مورخ ،  جغرافیا دان ، دانشمند ، فیلسوف و عارف و سیاستمدار ، حقوقدان و جامعه شناس ، در اشکال مختلف پدیدار میگردد . مثلی که دهقانی ایده آل های عاشقانۀ ذهنی خویش را به گونه یی در سراپردۀ هستی به کاوش گرفته و به یاری احساسات وعواطف سادۀ خود بالاخره بعد از طی     طریق خط و خال بدنبال جلوۀ مرموزی می شتابد و تا آخر عمر احساس ناپیدای خود را از پهلو تهی کردن هر بیل تا گل ها و زیبایی های طبیعی ، ستاره ها مهتاب و خورشید جویا می شود  ؛ به همین گونه نویسنده یی آنرا در لابه لای واژه ها به جستجو گرفته وبا آسمانی ساختن واژه ها چشمه سار زلال کلمات را در بستر ایده آل های ذهنی خود به حرکت در آورده و تا آنسو کرانه های ناپیدا سیمای مرموز عشق ، این دوست داشتنی خالی از  غل و غش را به مثابۀ انگیزۀ نیرومند جویا میگردد .  به همین گونه این جلوۀ ازلی و ابدیکه برای همیش در بستر طبیعت جاری و ساری بوده و در وجود هر شخصی می توان آنرا به گونه یی دریافت  . این نیروی نامریی در واقع یگانه انگیزه برای حرکت آدمی به پیش است ، در عقب هر تحول تاریخی و دگرگونی های بزرگ اجتماعی  قرار داشته و لوکو متیف انقلابیون گیتی است . این جذبه است که آدم را در برابر گرسنگی ها ، آواره گی ها و ده ها مصایب دیگر مقاومت بخشیده و توانایی های استثنایی را برای او عطا مینماید تا برای دست یابی به هدف زنده گی در غار برایش به مراتب زبباتر و دلکش تر از زیستن در کاخ و ویلایی مینماید  .  

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا