شعر

رهبر دانا

مصلحت ان است که خلق خفته را بیدار کرد
شد طبیب عقل که هر دیوانه را هوشیار کرد
معلم دانا دهد پاسخ به شاگردان خویش
پاسخی که ان اورد با خود سوال-اظهار کرد
چیغ و احساسات هرگز کاریک استاد نیست
این بدان معنی ست جهل خویش خوداقرارکرد
کار رهبر ان بود که افتاده را بالا کشد
نی به پا پیزار-به تن چکمن-به سردستارکرد
منطق بالا همیشه خصلت یک رهبر است
رهبر جاهل همیشه ملتی افگار کرد
انکه نزدیک است به توهرگزمدان دانشوراست
می نباید با غبی کنکاشی نا هنجار کرد
باز کن راه سخن بر مرد و زن در این وطن
خود فریبی دور کن افتاده گی اختیار کرد
گر تو دانی کوچه تنگ است پیش اید مرکبی
راه ده برخر نه انکه خود سر خرسوارکرد
میبرد مرکب ترا بار دیگر سوی عقب
می نباید کار تو کاری که ان خرکار کرد
بر عقب رفتن نباشد کار هیچ دانشوری
خدمت دشمن نمود انکس که همچون کارکرد
گوش کن فریاد مردم دور شو از بیگانگی
حرف مردم بشنو و کم گوش بر بادار کرد
حرف معلم بایدش شرین ترازشهد و شکر
نی چنان تلخی که کامش تلخ ترازمستارکرد

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا