خبر و دیدگاه

تاﺭیخ فلسفه ﻯ اسلامى‎

نویسنده: پروفیسور محمد فضل هاشمی

برگردان: فردوس احمدى

کلس گرینل، نویسنده ى “تاریخ فلسفه ى اسلامى” آغاز و پایانِ فلسفه ى اسلامى را در سایه ى دانش یونانى و در سده هاى میانه خلاصه نمى کند. از نگاه این نویسنده ى سویدنى هم زمان با گفتمان دینى در جهان اسلام،  همواره یک اندیشه ى فلسفىِ زنده نیز وجود داشته است. 

 

از گذشته هاى دور تا کنون، درباره ى فلسفه ى اسلامى و پیوند فیلسوفان مسلمان با فلسفه ى یونان سه دیدگاه وجود داشته و دارد:

۱- انکار،

۲- سَبُک پندار و

۳- فرجام گرا.

– انکارگرایان بر آن اند که فلسفه ى یونانى اصولن از برهان هاى انتقادى، روش مند و خِردورزانه پیرامون مجموعه اى از پرسش هاىِ بنیادینِ هستى آغاز مى شود؛ اما اسلام، دینى ست که بر پایه ى باور به خدا و پیروی از دستورهاى خدا استوار شده است؛ چیزى که آمیختگى اسلام و فلسفه را ناشدنى مى کند. ارنست رنان، فیلسوف فرانسوىِ سده نوزدهم، یکى از شناخته شده ترین چهره هاى این دیدگاه بود. او مى گفت که آن چه ما به نام فلسفه ى اسلامى مى شناسیم، همان فلسفه ى یونان است که به زبان عربى برگردانده شده است. رنان بر آن بود که  “نژاد عرب”  نمى تواند انتقادى و علمى بیندیشد. آدونیس، شاعر سوریه اى، نیز مى گوید اندیشمندانى که ما با نام فیلسوفان مسلمان مى شناسیم، خود مسلمانانى راستین و باورمند نبودند؛ اگر چه از نوشته ها و آفریده هایشان به عنوان برجسته ترین منابع و مآخذ از براى قانون گزارىِ دینى در میان سُنّیان و شیعیان بهره بردارى مى شده است.

و اما سَبُک پنداران، شأنِ فیلسوفان مسلمان را به امانت دارانى مى کاهند که فلسفه ى ایران و یونان را پاس داشتند و به آیندگان سپردند؛ همین و بس. 

سومین دیدگاه از آنِ فرجام گرایان است که بر آستانِ فیلسوفان مسلمان سر مى نهد و کوشش و پویش آنان را ارج مى گذارد؛ ولى بر آن است که کار آن ها جایى در تاریخْ، در سده هاى دوازده و سیزدهِ ترسایى، فرجام یافت. دلیل پایانِ کارِ فلسفه در جهان اسلام را مى توان در تازش و یورش عارفان و فقیهان مسلمان بر فلسفه دانست. نامى ترینِ آن ها، امام غزالى بود که فیلسوفان را بى دین مى خواند و سخنان ایشان را متناقض و هم ستیز مى دانست. مشّائیان، فیلسوفان مسلمان و پیروِ ارسطو، خدا را به علت غائى و محرک اوّل تقلیل مى دادند و آن چه را که در جهان رخ مى دهد با اصل علّیت تفسیر مى کردند. غزالى مى گفت که خداى مشّائیان نه آن خداى قادرِ مطلق و توانائى ست که آفریدگار و دادارِ جهان است و بر آن فرمانروا ست. آن چه خشم غزالى را بیش از پیش بر مى افروخت، ردّ معاد جسمانى از سوى مشّائیان بود که بنا بر گفته ى امام غزالى با آموزه ى دین اسلام ناسازگار است؛ آموزه اى که بر روز رستاخیز پاى مى فشارد؛ روزى که مردگان زنده مى شوند و پاسخ گوى رفتار و گفتار خویش اند.

یکى از فرجام گرایان که مى پندارد اندیشمندان مسلمان، فلسفه ى باستان را رها کردند، اندیشمند برجسته ى اروپایى، ویلیام مونتگومرى وات است. او مى گوید که تمدّن اسلامى درست در زمانى از پویایى و زایشِ فکرِ نو باز ماند که اروپاى غربىْ در حال گذار از دوره ى تاریکِ سده هاى میانه بود. در خور تأمل است که اسلام شناسى در سویدن تا میانه ى دهه ى ٨٠ ترسایى، به دوران کلاسیک تمدن اسلامى (۶۶١-١١٠٠) مى پرداخت و بس. 

 

و اما پرسش این است: آیا به راستى فیلسوفان مسلمان، فلسفه ى یونان را پس از خرده گیرى ها و نکوهش هاى امام غزالى رها کردند و به فراموشى سپردند؟ آیا، چنان که فرجام گرایان مى گویند، بناىِ فلسفه ى اسلامى، پس از سده ى ١١ ترسایىْ فرو پاشید؟

باور بر این است که نا همسانىِ بسیار زیادْ میان سرگذشت فکر فلسفى در اروپا از یک سو و دنیاى اسلام پس از تاخت و تاز مغولان از دیگر سو مى تواند دلیلى باشد بر پدید آمدن این پندار. پیشْ رفتِ دانش و صنعت در اروپا پس از سده هاى میانىِ میانه، نوزایى، جنبش اصلاح دینى، روشنگرى و سکولاریزاسیونْ همانا معیار بوده است و نبود جریان هاىِ همسانِ فکرى و علمى در کشورهاى اسلامى بسیارى را بر آن داشته است تا فکرِ فلسفىِ پس از سده ى دوازدهم در عالم اسلامى ْ را انکار کنند و خوار بشمارند. 

گرینل در کتاب خود “تاریخ فلسفه ى اسلامى” چهره ى متفاوتى از جریانِ فکرِ فلسفىْ به ما نشان مى دهد و بر خلاف کسانى که سده ى دوازدهم و سیزدهم را پایان فلسفه در عالم اسلامى مى پندارند، بر آن است که فکر فلسفى پس از این دوره نیز به حیات خود ادامه داده است. او تنها از برخى فیلسوفان مسلمان نام مى برد و البته این کار  از ارزش کتابْ نمى کاهد. گرینل باور دارد که پس از سده ى دوازدهم، سنت فکرى ارسطوئى، سُسْت و ناتوان مى شود و به جاى آن، فیلسوفانى چون سهروردى (١١۵۵-١١٩١) پا به میدان مى نهند تا فلسفه ى افلاتونى، نو افلاتونى و فیثاغورى را با اندیشه هاى عرفانىِ عالم اسلام در هم بیامیزند. شهاب الدین یحیى سهروردى از کشف و شهود مى گوید؛ فلسفه ى اشراق را برتر و پیشرو مى داند و دانش تجربى و اثبات گرایى را پَست و دنباله رو.  نکته ى نغزى که مى توان درباره ى سهروردى گفت این است که او بر دانش تجربى و اثبات گرایى خُرده مى گیرد؛ اما با این همه، فلسفه ى یونان را ستایش مى کند. او فلسفه ى یونان را به مُخمّرِ نان مانند مى کند که مایه ى فربه شدن تفکر فلسفى شده است و بر آن است که سنّت فکرى یونانى زنده و پویا و البته همانند و همگون با ساختار فکرىِ اندیشمندان مسلمان است. 

 

فیلسوفان مسلمان، از همان آغاز شکوفائىِ فکر فلسفى، در جستجوى حقیقت بودند. ابو یوسف کِنْدى (٨٠١-٨٧٣) سفارش مى کند که سخن حقّ را باید شنید؛ چه از زبان نیاکان و چه از زبان بیگانگان.  پذیرش و به کار بستن سخن ِحقّ نه تنها از ارزشِ انسان نمى کاهد و گزند و آسیبى به او نمى رساند بلکه او را توانگر و ارجمند مى کند. آنچه در جستجوى حقیقت و در کارِ فیلسوفان مسلمان با ارزش و بنیادى ست، سازگارىِ وحى و عقل است. رسیدن به حقیقت هم از راه عقل شدنى ست و هم از راه وحى و این که راه هاى رسیدن به حقیقت گوناگون است ولى ناسازگار نیست. البته کِنْدى مى پذیرد که راه و گذرگاهِ عقل، تٓنگ و نا هموار و پُر پیچ و خٓم است.  

صدرالمتألهین ملا صدرا (١۵٧١-١۶۴٠) فیلسوفى ست که در زمان فرمان روایىِ صفویان مى زیست و به گفته ى گرینل، پیشْ رفتِ فلسفه را پس از سده ى دوازده در جهان اسلام نمایندگى مى کند. او کار خود را از فلسفه ى عقلى و تجربىِ ارسطوئى مى آغازد ولى راهش را پى مى گیرد. مشّائیان و اصالت ماهیت را در مى نوردد و حکمت متعالیه را بنیان مى نهد. او چیستى را نَه، بلکه هستى را بنیادى ترین پرسش فلسفى مى داند و به عنوان یک فیلسوف اوریجینال براى فهم موجود بما هو موجود، ابزار کارش را عِلْم حضورى و دریافت درونى بر مى گزیند. اندیشه ى هستى شناسانه ى ملا صدرا را مى توان پیشاهنگ پدیدارشناسىِ مدرن نامید. 

 

فلسفه در جهان اسلام و در عصر حاضر همچنان زنده است ولى سنّت فکرىِ مشّائى و ارسطوئى از جایگاه ویژه اى برخوردار است. براى نمونه، دکتر عبدالکریم سروش به نداى کِنْدى پاسخ مى دهد و ما را به جستجوىِ  دانش و حکمت به دور از خشک اندیشى فرا مى خواند. او خوانش افراطى متونِ دینى را نکوهش مى کند و از پلورالیسم دینى و سکولاریزم سیاسى با ما سخن مى گوید. او فهم بشرى را که دچار قبض و بسط مى شود جدا از  دین مى داند و معرفت دینى را از معارف دینى جدا مى کند. نشانه هایى از معرفت شناسىِ تکاملىِ کارل پوپر، فیلسوف اتریشى-انگلیسى، در گفته ها و نوشته هاى دکتر سروش به چشم مى خورد؛ آنجا که مى گوید فهم دینى دگرگون مى شود و فهم هاى عمیق تر جایگزین فهم هاى سطحى مى شود. معرفت دینى نیز مانند معرفت هاى بشر در دیگر علومْ تاریخ مند است و حقوق اسلامى (فقه) هم مانند هر انگاره ى علمىْ و غیر دینى جایگزین پذیر و ابطال پذیر است. 

 

محمد عابد الجابرى (فیلسوف مراکشى) و محمد ارکون (پروفسور در تاریخ اندیشه, الجزائرى-فرانسوى) از نیاز به یک رویکرد انتقادى به معرفت دینى سخن مى گویند. هر دو در پىِ واکاوى و بررسىِ انتقادى از هر گونه بینش و معرفت دینى که از اسلام تغذیه مى کند استند. روش آن ها تهى از نوستالژى ست و مى کوشد تا فکر انتقادى-تاریخى را با آزادى بیان و تُلرانسْ در هم بیامیزد. 

کلس گرینل، دانش یار دانشگاه یوتبورى در سویدن، از تاریخ فلسفه اسلامى با ما گپ مى زند. نیم نگاه نویسنده به مسائل روزِ جهان اسلامْ بر ارزش کتاب مى افزاید. 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا