خبر و دیدگاه

نامه به روشنفکران دینی

۳-

بنام آنکه در دل عاشق تجلی کرد

در این صحرای نومیدی که میخواهد سراغ من     که از هر نقش پایم تا ابد خفتست عنقائی

حال را نمیشود دریافت ما فقط با گذشته و آینده سرو کار داریم. چون حال ثابت نیست و این نا امید کننده است. شعور از ازل تا امروز مثل مسافر در حرکت است. در زمان نقش پای خود را میگذارد و به عدم میرود. و به یک مفهوم موهوم چون عنقا شباهت دارد. عنقا اگر فقط اسم باشد خیلی بزرگ است. ولی اگر دارای صفت شد محدود میشود. زمان تسلسل اندیشه ها است در برتو وجود.

و در این صحرای نا امیدی برنامه پرکاربخش فارسی بی بی سی بحث جالبی را به راه انداخت. اما دریغ که دعوت شده گان از فرهنگ خود آگاهی نداشتند. آنها فقط به نظریات فلاسفه و عرفای غربی استناد میکردند. و با استفاده از کلمات لاتین میخواستند مخاطب را تحت تاثیر قرار دهند. نمیدانم چرا برای اثبات ادعای خود همیشه باید از نظریات غربی ها استفاده کنیم. در حالیکه تیوری تکامل اصلا در بستر فرهنگ فارسی شکل گرفته است. و زبان ما و فرهنگ ما تمام این مطالب را در دل خود دارد.

از مولانای بلخ سوال کردند که جطور شما این مفاهیم مغلق را به این سادگی بیان میکنید. گفت: من نمیدانم چرامردم این مفاهیم ساده را اینقدر مغلق بیان میکنند. عقل عاقل مثل نوری است که زاویه های تاریک اندیشه را روشن میکند. اما بعضی ها به تاریکی می افزایند.

بیدل دهلوی از عارفان فارسی سرای سبک هندی.۱۶۴۴-۱۷۲۰

در مورد تکامل میگوید:

هیچ شکلی بی هیولا قابل صورت نشد        آدمی هم قبل از آن کادم شود بوزینه بود

هیولا یعنی ساختار کیمیای اگر آن تغییر کند جوهر شی هم تغییر میکند.

چنانچه میدانیم داروین زیست شناس انگلیسی در سالهای بین۱۸۰۹-۱۸۸۲

زندگی میکرده و بیدل.یکصدو شصت سال قبل از داروین به این مسئله توجه داشته است. نمیدانم چرا ما عادت کرده ایم که امتیاز تمام اندیشه ها را باید به غربی ها دهیم. وباز در جای دیگر میفرماید.

آفاق جاندارد همت کجانشیند         سنگ از نگین براید تا نام ما نشیند

عرفا نیاز ندارند که استخوان های بوزینه ها را جمع آوری نمایند. آنها میدانند که هوشی است در ماده که در قالب زمان که از حرکت به وجود آمده خودش را بیان میکند. معشوقه در ماست و به عاشق رونمایی میکند. لزومی ندارد گرد جهان بگردیم استخوان جمع کنیم. فقط قلب  پاک کافیست که هوش در ما بیدار شود.

آن هوش در هر لحظه جلوه ئی دارد و اوست که هم شاهد است و هم مشهود. من و شما و استخوان های ملیون ها سال قبل همه یک حقیقت هستیم که در ادوار تاریخ به اشکال مختلف ظاهر شده ایم. مثل موج دریا که هر لحظه شکلی دارد. ولی حقیقتش همان آب است.و جز او چیزی نیست.

عارف بزرگ عالم مولانای بلخ که ششصد سال قبل از داروین زندگی میکرد. در مورد تکامل چنین فرموده است:

از جمادی مردم و نامی شدم       وز نما مردم به حیوان سر زدم

مردم از حیوانی و آدم شدم         پس چه ترسم کی زمردن کم شدم

حمله ئی دیگر بمیرم از بشر      تا برارم از ملایک   پر و  سر

بار دیگر از ملک قربان شوم       آنچه اندر وهم ناید آن شوم

همچنان لزومی ندارد که در هر مسئله آیات ضعیف و بعضی اوقات بی ربط از قران بیاوریم. در حالیکه میدانیم که شناخت پویائی اندیشه اندیشمندان در یک فرهنگ مشخص است. واین ربطی به دین ندارد. ضرور نیست که اندیشه عرفا را سپر دین بسازیم. داستان دینی آفرینش با آنچه عرفا بیان کرده اند در تضاد است. و این را ما همه میدانیم. تئوری داروین در مقابل اندیشه عرفا نه بلکه موازی آن در حرکت است. تئوری خوبی است اما خشک و بی جان است.

داروینست ها تشنه لبانی اند که بلاخره به دریای معرفت عرفا میرسند. باید یاد آور شد که ناظر ماورئالطبیعه خارج از طبیعت نیست. بلکه طبیعت خودش هوشمند است. اگر هوشمند نمیبود نمیتوانست موجودات هوشمندی چون انسان رابسازد. اگر ما هوش نداشتیم میتوانستیم تیلفون هوشمند بسازیم ؟  البته که نه.بس جواب واضح است.

ز نفی ما و من اثبات وحدت کرد آگاهی      حبابی چند از خود رفت و بیرون ریخت دریای

مسئله دیگر اینکه در فرهنگ های مختلف نام های مختلف برای بیان آگاهی در نظر گرفته اند. مثل الله. بگوان. یهوه و غیره. بهتر است آگاهی را فقط آگاهی بنامیم. که هم حقیقت دارد و هم بزرگان ما از این کلمه استفاده کرده اند. اینکه ما با دیگر موجودات ژن های مشترک داریم مخالف نظر عرفا نیست. عرفا به این نظر اند که آگاهی در سیر تکاملی خود خودش را به اشکال گوناگون بیان کرده است. تمام اخلاقیات انسان به آگاهی انسان ارتباط دارد  و آن بیانگر تکامل عقلی انسان است. اخلاق قبیح در مقابل آگاهی رنگ باخته و میبازد. انسان با گذشت هر روز به آگاهی مطلق نزدیکتر میشود و شناخت ساختار ژنتیک یک قدم مهم در راه رسیدن آگاهی ما به آگاهی مطلق است.

وقتی به آگاهی کامل برسیم از تاریخ و ادیان مان شرم خواهیم کرد. از آن دختران و پسران جوان که بخاطر عاشق شدن یا ضروریات طبیعی جسمانی سنگسار شدند شرم خواهیم کرد. از آن بیچاره گان که بخاطر تقسیم غیر عادلانه ثروت از برای لقمه نانی چیزی را دزدیدند و دست ها شان بریده شد، شرم خواهیم کرد. از حس یک زن وقتی شوهرش زن نو به خانه آورده شرم خواهیم کرد. از شنیدن داستان آن مهاجرینی که طعمه نهنگ شدند شرم خواهیم کرد…..و غیره.

همچنان باید یاد آور شد که کود های طبیعت خود به خود کار نمیکنند بلکه آگاهی از آنها بخاطر رسیدن ما به آگاهی کامل استفاده میکند. در حقیقت آگاهی میرود خودش را تکمیل کند مائی درکار نیست. اگرشما حروف آ. گ. ا. ه. یئ که هر کدام کود هستند را جداگانه در نظر گیرید هیچ معنی را افاده نمیکنند. اما اگر شما آنها را هوشمندانه پهلوی هم قرار دهید معنی آگاهی را به ما میرسانند. تولید هوش و آگاهی هم کود های دارند که ما هنوز به آن دست نیافته ایم ولی حتما دست خواهیم یافت و راز آگاهی به ما معلوم خواهد شد و آن راز راز خود مان است.

حدودا چیزی بیشتر از سیزده ملیارد سال قبل آگاهی به بیان خود آغاز کرد .

این بیان ظاهرا غیر منظم به نظر میاید. اما در بطن خود نظم عجیبی دارد

آن بزرگ عزیز(مولانای بلخ) فرمود:

که تو آن هوشی و باقی هوش پوش        خویشتن را گم مکن یاوه مکوش

انسان عکس و فهرست کائنات است. او همان هوش اولیه است. ازلی و ابدی. او دائمالوجود است. او در زمانی بود که ابتدا ندارد و اینکه  بیشتر از سیزده ملیارد سال طول کشید تا مکان آماده شد که او تشریف آورد. او مثل مسافری است که زمان زیادی در سفر بوده است. او هنوز خودش رابه صورت کامل درنیافته است ولی خیلی نزدیک به شناخت خود شده است. حالا او راه یک ساله را در یک روز میرود. و این خیلی هیجان انگیز است. ولی با تاسف وقتی او خودش را شناخت عمر زمین به پا یان میرسد. و آن قیامت خواهد بود. اما انسان میرود تا جا های دیگری را برای ادامه حیات خود پیدا کند و از آنجا به جای دیگری خواهد رفت. او صاحب کائنات است هر جا دلش خواست میرود.

امید این امانت به مستحق برسد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا