خبر و دیدگاه

به بهانه چهل سالگی انقلاب هفت ثور

 

من قیام مسلحانه شاخه نظامی حزب دموکراتیک خلق افغانستان را درهفتم ثور ۱۳۵۷ انقلاب میدانم. بدلیل اینکه در آغازِ این انقلاب، اکثریت مطلق مردم افغانستان ازین انقلاب بطور شایانی استقبال بعمل آوردند. اما اینکه خود خواهی های حفیظالله امین و عمل تمامیت خواهانه و دیکتاتورانه او این انقلاب را به گند کشاند سخن جداگانه ای میباشد. انقلاب اصولا در تمام جامعه تغیرات رو نما میسازد. امور اقتصادی و امور اجتماعی و امور فرهنگی را به تغیرو دگر گونی مواجه میسازد. که بدون شک که چنین کاری در زمان زمامداری حزب د.خ.ا. اتفاق افتاده بود.

در کودتاها معمولا گرفتن قدرت دولتی مطرح میباشد و دیگر دگرگونی ای در اجتماع از لحاظ افتصادی و اجتماعی و فرهنگی رونما نمیگردد. اگر چنین باشد آنرا کودتا مینامند. و لی در جریان حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان این دگرگونی خیلی برجسته و هویدا بود. که بدون شک آنرا انقلاب میتوان نامید. اینکه رهبران حزبی بنده نفس اماره شده و اصولنامه حزب را به ذوق خود تفسیر و تعبیر نموده  وحزب را به کجراهه کشاندند معنی  نادیده گرفتن تغیرات بوجود آمده نمیتواند باشد.   از تغیراتیکه در سیاستهای اقتصادی و اجتماعی و کلتوری دولت پدید آمد نمیتوان  چشم پوشید. مثلا” کارگران و دهقانان و در مجموع زحمتکشان کشور که قبل از انقلاب به آنها به دیده سبک دیده می شد ، تغیر یافت و هر نخبه سیاسی در جستجوی شجره کارگری برای خود بود. اقتصاد مختلط و راه رشد غیر سرمایه داری جای مهمی را در برنامه اقتصادی کشور پیدا کرد. سوئ استفاده ملا های استفاده جو و عمل های فریب کارانه آنها مثل جن گیری و تعویض نویسی از میان رفت، کلمات مترقی  در ادبیات کشور جای برجسته ای پیدا کرد. سازمان زنان و تجلیل روز زن با تشریفات خاص همراه با اعطای تحایف برگزار میگردید. شرکت زنها در امور اجتماعی و کشوری  افزایش یافت،…وغیره. اما اینکه شرایط عینی و ذهنی جامعه از طرف نور محمد ترکی رهبر سمبولیک  و حفیظالله امین رهبر عملی حزب در نظر گرفته نشد و به  اصالت حقیقت اهتمام ورزیده نشد و نفاق درون حزبی فربه تر ساخته شد  یک رو سیاهی تاریخی به حزب دموکراتیک خلق افغانستان و لکه ننگ نازدوده شدنی ای بر پیشانی حفیظالله امین و ترکی  میباشد.  شما توجه بفرمایید همینکه مقامات بلند پایه جناح پرچم حزب د.خ.ا. در همان آغاز از طرف حفیظالله امین بعنوان سفیر و نمایدگان دپلوماتیک در خارج تبعید میشوند هیچدام از اعضای بوروی سیاسی حتی خود نور محمد ترکی این کار خلاف اصول و غیر منطقی حفیظالله امین را انتقاد نمیکنند بلکه خورسند هم میشوند که امتیاز رهبری در انحصار خود شان باشد. تا اینکه بعد از مدتی نورمحمد ترکی در می یابد که حفیظالله امین  باوجود دست بوسی او و گذاشتن القاب مضحک مثل رهبر کبیر، …وغیره حتی به  خود او هم صادق نمیباشد، و تصمیم میگیرد که جلو یکه تازی حفیظالله امین را لگام زده و بگیرد و حزب را از شر حفیظالله امین نجات دهد. ولی نا وقت شده بود و حفیظالله امین بمجرد احساس نیت نورمحمد ترکی  نورمحمد ترکی را محبوس و دستور داد که نورمحمد ترکی را توسط با لشت بقتل میرسانند. در عین زمان  حفیظالله امین جلسه بوروی سییاسی را دایر  و استعفا نامه خود ساخته نورمحمد ترکی را قرائت مینماید. اعضای بوروی سیاسی با وجودیکه خوب از زیر پا کردن اصول توسط حفیظالله امین و بقتل رساندن نورمحمد ترکی آگاهی دارند. دست بالا نموده استعفای ترکی را قبول و حفیظالله امین را در مقام منشی عمومی حزب دموکراتیک خلق افغانستان می پذیرند.  معلومدار در حزبیکه رهبران آن به اصول و موازین پذیرفته شده حزبی و اخلاقی پابند نباشند حتمی است که سرنوشت آن حزب به ذلت و نابودی می انجامد. در بحبوحه این حوادث اتحاد شوری سابق از ترس خراب شدن بیشتر اوضاع و حفظ افغانستان در میدان نفوذ خودش با استفاده از ریسمان انترناسیونالزم پرولیتری به افغانستان وارد میشود و ببرک کارمل راآورده بر مسند قدرت حزبی و دولتی نصب مینماید. تصادف که در شوروی سابق ورق دور میخوردو کسان دیگری قدرت حزبی و دولتی را در اختیار میگیرند. چهره های جدید با استفاده از رسم و عنعنه معمول حزب کمونست اتحاد شوروی مبتنی بر زیر پانمودن اصل دموکراسی در درونِ حزب و انحصار قدرت و خودکامگی دکتاتور زیر نام رهبر خواستند دولتهای اقمار شوروی سابق را یکایک و به ترتیب تسلیم حوادت زیر نفوذ نظام سرمایه قرار دهند. به این ترتیب نوبت به افغانستان میرسد. قوای نظامی مستقر در افغانستان کودتا براه می اندازد ببرک کارمل را زیرنظارت قرار داده و پلنوم کمیته مرکزی حزب د. خ. ا. (پلنوم هزدهم) را دایر و در آن داکتر نجیب الله را در عیوض کارمل بمقام رهبری حزب و دولت نصب مینماید. در این پلنوم با وجودیکه از زیر پا شدن اصول و موازین دموکراسی و اخلاقی آگاهی داشتند به اکثریت مطلق دست بالا نموده و داکتر نجیب الله را بعیوض ببرک کارمل در رأس رهبری حزب و دولت نصب مینمایند. بدون شک حزبیکه ویا رهبرانیکه به رعایت اصول و موازین رهبری جمعی پابند نباشند و به اصالت حقیقت اهتمام نورزند. سرنوشت شان به چنین افتضاح و سر افگندگی ای می انجامد که شایسته شان میباشد.

 

درس های که اکنون کرسی نشینان دولتی و نخبگان سیاسی افغانستان میتوانند از سرگذشت انقلاب ثور بیاموزند زیاد میباشد که من در اینجا فقط به چند تای آن اشاره میکنم.

۱-زیر پا کردن اصول و قوانین در هر شکل آن به نفع هیچ کسی و یا قدرتی نمیباشد که باید ازان احتراز جست. مثال زنده آن زیر پا کردن اصول دموکراسی یعنی انتخواب زمامدار به اراده آزاد مردم میباشد. ما دیدیم که در سه انتخابات ریاست جمهوری به خواست و اراده آزاد مردم افغانستان توجه مبذول نگردید، خیانت و تقلب صورت گرفت. نتیجه این تقلب و خیانت را درکار روسای جمهور تقلبی بخوبی دیده میتوانیم که جز فساد و نا امنی که مردم افغانستان با گوشت و پوست خود این مصیبت را احساس نموده و به دها مصیبت و ناملایمتی و بدبختی های نا تمام دیگر دچار میباشند.

۲-انحصار قدرت و برتری جوئی قومی و داشتن تبعیض به نفع زمامدار ویا هیچ گروهی نمی تواند باشد. ثابت شده است که یک قوم  در یک کشور وقتی احساس خوشبختی و سعادت کرده میتواند که تمام اقوام ساکن آن سر زمین احساس سعادت و خوشبختی نمایند.

۳- پا بندی به قوانین و رعایت اصول اخلاقی توسط زمامدار،  کشور را در جاده رشد و ترقی قرار میدهد. رئیس جمهور غنی از خود سوال نماید که چرا قانون تصویب شده ثبت احوال نفوس را زیر پا نمود؟ و از خود بپرسد از زمان محممود طرزی تا حال که مردم افغانستان نخواستند بالادستی و افضلیت قوم افغان را با قبول هویت قوم افغان بالای خود بپذیرند. آیا در زمان حاضر ممکن خواهد باشد که اقوام غیر افغان این عمل غیر اسلامی و اخلاقی را بپذیرند.؟

… وغیره.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا