خبر و دیدگاه

تصویری مستند از دنیای خیر القرون

 

امت اسلامی در عصری بسر می برد که جوامع اسلامی با مشکلات فکری زیادی دست وپنجه نرم می کند، از یک طرف با اندیشه ها وارداتی غرب در جنگ وستیز است واز طرف دیگر با اندیشه های افراطی ای که پس از مرحلۀ استعمار در جوامع ما جوانه زده وبا گذشت هر روز فربه تر می گردد.

افراطیگری مشکلات زیادی را برای جوامع ما بوجود آورده وکاملاً آرامش را از جوامع اسلامی سلب نموده است، ومردم به مرحله ای رسیده اند که دیگر دغدغه های مبارزه با غرب واندیشه های غربی را به فراموشی سپرده اند وتمام طرف توجه شان گروه های افراطی وکارنامه های سیاه آنان شده است.

اندیشه های افراطی نه تنها دستاورد خوبی برای جهان اسلام نداشته اند بلکه جهان اسلام را بسوی نابودی سوق داده وآسیب های جبران ناپذیری بر پیکر آن وارد کرده اند که زخم های آن عمیق تر وسوزانندتر از آسیب هایی است که توسط دشمنان اسلام، به امت اسلامی رسیده است. چرا این گروه ها چنین راه ورسمی را در پیش گرفته اند؟ مگر زندگی ما از اسلام وآموزه های آن بیگانه است؟

این پرسش از مهم ترین پرسش ها درحوزۀ اندیشۀ اسلامی معاصر به حساب می آید، وتمام افراطیگری هایی که از طرف گروه های اسلامی دیده می شود، در پاسخ به این پرسش است.

امروز ایدۀ “جامعۀ جاهلی” بر اندیشۀ بسیاری از جوانان تسلط یافته است، واین اندیشه تنها در میان گروه معینی رواج نیافته بلکه تمام گروه های اسلامی کم ویا بیش از این اندیشه متاثر گردیده ودر راه فربه سازی آن تلاش می کنند.

تقریباً موضوع اینکه جامعۀ ما جامعۀ جاهلی است وما از اسلام فاصله گرفته ایم وقوانینی که بر ما حکومت می کند قوانین شرکی وکفری است که سزاوار احترام واطاعت نیست، وبر مسلمانان لازم است تا از آن سرپیچی کنند ودر برابر آن بایستند وتلاش کنند تا آن را به قانون اسلامی تبدیل کنند، تمام این سخنان زاییدۀ ایدۀ اساسی ای است که آن را ابو الاعلی مودوی مطرح کرد وسید قطب به عنوان یک تئوری سازوبرگش داد.

پرسش اساسی این است که آیا واقعاً ما درجوامع جاهلی زندگی می کنیم که مستحق جنگ خانمانسوز است؟ آیا قوانینی که بر ما حکومت می کند قوانین شرکی وجاهلی است؟ وبر این اساس ما راهی جز جنگ وخصومت نداریم که در آن یا به شهادت برسیم ویا اینکه پیروز گردیم؟ ودشمن ما هم راهی ندارد یا اینکه پیروز گردد ویا نابود شود؟

واقعیت این است که گروه های اسلامی به ویژه آن هایی که از طرف حکومت های استبدادی مورد شکنجه وتعذیب قرار گرفتند، برای تسلّی خاطر خویش وتحریک پیروان خود در برابر این حکومت ها ادبیات خاصی از داستان های تاریخ اسلام ساختند وآن را برای خورد وبزرگ تلقین کردند، وکار به جایی کشید که مصیبت ها ومحنت های یک مرحلۀ معین، مبدل به مکتب فکری شد، واین باعث شد که ادبیات خشونت ورویاروی در تاروپود گروه های اسلام رخنه کند.

بدون تردید که در تاریخ اسلام نمونه های ازعلما واندیشمندانی وجود دارد که در برابر حکومت های استبدادی ایستاده اند، اما گروه های اسلامی این نمونه ها را برجسته تر کرده ودرهرکوه وبرزنی از آن یاد کردند وحتا در زمینۀ رابطۀ علما وفرمانروایان کتابها ومقالات متعددی نوشتند، وچنان این ادبیات را به مردم تلقین کردند که رابطۀ فرمانروا وفرمانبر را رابطۀ نفرت وانزجار وترس و وحشت نشان دادند، وآنعده از علمایی را که با حکومت ها میانه ای خوبی داشتند آن ها را به عنوان (واعظان پادشاهان) معرفی کردند، وبرای پیروان خود چنین تلقین کردند که بهترین کارهای خیر، ایستادن در برابر پاشاهان ومبارزه در برابر آنان می باشد.

با چنین تصویری از جامعه وحکومت، گروه های دینی با داشته های دینی وفرهنگی وسیاسی، گزینشی عمل کردند، طوریکه سده های نخستین اسلام را خیر القرون دانسته وتمام نیکی ها را به ان ها نسبت دادند. از خلفای راشدین بیشتر سخن گفتند اما از خلفای اموی وعباسی که نمادهایی از ظلم وستم بر بندگان خدا بودند چیزی نگفتند، وبا چنین ادبیاتی برای مردم فهمانده ومی فهمانند که سده های نخستین اسلام قرن هایی بوده که همگی مطیع اوامر پروردگار بوده وهیچ کسی گناهی نکرده واگر اشتباهی هم کرده اند اشتباه اجتهادی بوده که در آن نه تنها گناهکار نیستند بلکه اجر وپاداش هم می گیرند!!.

به این نکته خیلی مهم هم پیش از وارد شدن به اصل بحث اشاره کنم که اندیشه های افراطی در سده های نخستین اسلام جایی در میان امت اسلامی نداشته اند، وامت اسلامی از زمان حضرت علی به بعد در برابر اندیشه های افراطی خوارج ودیگر گروه ها سرسختانه ایستادند وخود امام علی، مبارزات خستگی ناپذیری در برابر این پدیدۀ شوم انجام داد که تا امروز کارنامه های آن حضرت، منبع تشریع در فقه سیاسی اسلام به حساب می آید.

واینکه برخی از گروه های سیکولار سرچشمۀ افراطیگری را درتعالیم اسلام می دانند درست نیست، بلکه مسلمانان نخستین از جمله خلیفه دوم وسوم وچهارم همگی قربانیان اندیشه های افراطی بوده وبه وسیلۀ افراطی ها به شهادت رسیده اند، وامت اسلامی از آن روز تا کنون با گروه های افراطی میانه خوبی ندارد؛ زیرا مسلمانان میانه رو می دانند که افراطیت با دین وآموزه های آن سازگاری ندارد وجز بدبختی وسیه روزی چیز دیگری به ارمغان نخواهد آورد و پیروان واقعی اسلام هرگز چنین اندیشه هایی را تحمل نکرده وبسان حضرت علی ویارانش در برابر آن ها مبارزه خواهند کرد تا مسلمانان، اسیر اندیشه های متحجرانه آن ها نگردند.

برای اثبات اینکه سده های نخستین اسلام سده های افراطیگری نبوده است، در این بحث تصویری از واقعیت های زندگی خیر القرون را ارائه می دهم تا خوانندگان عزیز با آگاهی کامل از آن عصر آگاهی یافته وفریب شعارهای توخالی افراطگرایان را نخورند، وبا شناخت درست خیر القرون بتوانند با واقعیت های زندگی دنیای معاصر کنار آیند واز عالم خیال ووهمی که گروه های دینی ساخته وبه خورد مردم می دهند، نجات پیدا کنند؛ زیرا تصحیح مفاهیم، نخستین قدم در راه اصلاح جوامع به حساب می آید، واین همه افراطیگری وفتنه انگیزی که در دنیای ما وجود دارد وما را با مشکلات زیادی مواجه ساخته نتیجۀ بدفهمی از دین، تاریخ و واقعیت های زندگی اسلاف ماست.

سده های نخستین اسلام را علما خیر القرون می خوانند، وهرگاه آدمی به تحقیق وبررسی پیرامون این قرن ها می پردازد می داند که سده های نخستین، عصر زرین اسلام وتمدن اسلامی بوده است، و واقعا سزاوار این بوده است که با چنین نام ونشانی شناخته شود؛ برای اینکه در آن زمان ها گروه های دینی ای که امروز حضور دارند وزندگی امت اسلامی را تبدیل به جهنم کرده اند، وجود نداشته اند. ویقین کامل دارم که اگر صحابه وتابعین درعصر ما می زیستند از خشم وغم واندوه دق می کردند؛ زیرا گروه های دینی عصر ما طوری اند که به حق دیگران اعتراف نمی کنند، وبه انسان من حیث انه انسان ارزش قائل نیستند و برای مردم دنیا دین ودیانت وتدین را وارونه نشان می دهند؛ وتصویری ازدین برای مردم کشیده اند که در آن جز کشتن، بستن وسوختن ونابود کردن وسنگسار نمودن چیز دیگری نیست، از اخلاق، محبت، صمیمیت، انسانیت ومدارا در آن خبری نیست وهمه چیز در ان حرام است موسیقی حرام آواز حرام وصدها حرام دیگر! .. وکار به جایی کشیده که تمام نمادهای فرهنگی ای را که از زمان فتوحات اسلامی به دست فاتحین مسلمانان افتاده بود و تا امروز وجود داشت وصحابه وتابعین همه آن ها را بسان آثار تاریخی باقی گذاشته بودند امروز به وسیلۀ این گروه های متحجر ودشمن مدنیت وانسانیت نابود کرده می شود!. واین گروه های جاهل ومتحجر چنان ادعاهای بالابلندی دارند که گویا این ها بیشتر از یاران پیامبر دل شان به دین ودیانت می سوزد!.

عملکردهای این گروها خیلی عجیب وغریب وپر از تناقض به نظر می آید، مردم را به شفایابی به قرآن دعوت می کنند اما خودشان برای درمان به امریکا ولندن می روند!. زندگی نادرست و کهنه وعقلانیت پوسیده ای دارند که تمام حقائق دنیای قدیم وجدید نزد آن ها به اندازۀ پشیزی ارزش ندارد، افکار وارونه وذوق باژگونه دارند، زیبائی های دنیا را زشت جلوه می دهند وزینت دنیا را به درد واندوه وترس از آتش دوزخ وقهر خدا مبدل کرده اند، وگویا خداوند در کتاب خود نفرموده که(وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ ءٍ)(الاعراف:۱۵۶)« رحمت من همه چیز را فرا گرفته است»، واین که خداوند(لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ)(نساء: ۴۸)«تنها گناه شرک را نمى بخشد اما غیر آن را براى هر کس بخواهد و صلاح ببیند خواهد بخشید»، مردم را در مضیقه قرار داده وزندگی شان را سخت نموده اند وبرای همگان چنین وانمود می کنند که جز آن ها دیگران همگی بر باطل اند.

اما این حقیقت را نمی دانند که دنیا برای همگان آفریده شده است، برای مومن وکافر، خوب وبد، عابد وفاجر، میگسار وپرهیزگار، به همین لحاظ جامعه ای که انسان ها در آن زندگی می کنند امکان ندارد که بسان زندگی ملائکه باشد وهمگی مطابق نصوص دینی بر راه راست بوده وهیچ گناه وانحرافی از آن ها سرنزند.

جامعۀ اسلامی در گذشته ها آنگونه که جریان های دینی افراطی تظاهر می کنند وبه آن افتخار می نمایند نبوده، بلکه جامعۀ نخستین وحتا عصر طلائی اسلام از این حقیقت انسانی کونی بیرون نبوده است.

جامعه اسلامی در گذشته ها جامعه انسانی بود، به این معنا که با حقائق زندگی سروکار داشت ودر آن از هرطیف مردم وجود داشت، از اهل عبادت وتقوا گرفته تا اهل فسق وفجور واز شاهان ظالم تا شاهان عادل. ودر پهلوی کتاب های فقه کتاب های تراث ودر پهلوی شعر پاک، شعر خمریات وجود داشت.

در دنیای خیر القرون، مدینه منوره مهمترین مرکز سرود وآواز درعصر اموی به حساب می آمد!! دکتر شوقی ضیف در کتاب گرانسنگ خود بنام(الشعر والغنا فی المدینه ومکه لعصر بنی امیه) می گوید:« شامیان در بدو امر توجهی به آواز وموسیقی نداشتند وعراقی ها خیلی کم به آن علاقه نشان می دادند. اما حجاز تا خرخره غرق در سرود وآواز بود، ومدینه منوره از سابقه دارترین شهرهای حجاز در این زمینه بود، وتوجه به سرود وآواز در این شهر از زمان عثمان شروع شد طوریکه آوازخوانان مشهوری مانند: طویس وقند به شهرت رسیدند… وچنین چیزی یک امر طبیعی است؛ زیرا مردم مدینه دراثر فتوحات وسرازیر شدن غنائم به مال وثروت زیادی دست یافتند کما اینکه برده های بسیاری به این شهر سرازیر می شد، بخاطر اینکه این شهر پایتخت امپراتوری اسلامی بود، وموج خوشگذرانی وتجمل پرستی به آن زودتر از جاهای دیگر رسید … وآنقدر مدینه در زمینه سرود وآواز پیش رفت که آوازخوانان از آنجا به جاهای دیگر فرستاده می شدند … ودلیل این مدعا این است که خلفا در دمشق آوازخوانان خود را غالباً از مدینه می خواستند وحتا مکه هم آوازخوانان خود را از مدینه می خواست… آنچه  که باعث امتیاز مدینه بر شهرهای دیگر شد این بود که از زمان خلفای راشدین تا مدت های مدیدی موالی زیادی دراین شهر حضور داشتند، همچنان علت دیگری که باعث رونق وترقی آوازخوانی در این شهر گردید این بود که اشراف ونجیب زادگان علاقه وافری به ساز وآواز داشتند وحتا برخی از ایشان مانند عبد الله ابن جعفر، سردار بنی هاشم، خانۀ خود را شبیه هوتل برای آوازخوانان ساخته بود وعلاقمندان هرازگاهی برای شنیدن سرود زنان ومردان آواز خوان، به آنجا می آمدند … مدینه همچنان دراین زمینه تا زمان عباسی ها سرآمد روزگار خود بود، وابویوسف، قاضی القضات دربار عباسی برای برخی از اهل مدینه گفته بود که: ای اهل مدینه کارشما عجیب است طوری که شریف و وضیع تان به سرود وآواز علاقه دارید وبه آن گرفتارید…».

مورخین می نویسند که: خلفای بنی امیه در زمان های بیکاری به قصائد وشعر روی می آوردند ومدتی نگذشت که آوازخوانی جای شعر را گرفت، ومعاویه، مروان، ولید، سلیمان، هشام ومروان بن محمد به غنا روی آوردند، اما بخاطر حفظ ابهت خلافت، برای ندیمان ظاهر نمی شدند، بلکه میان آن ها وندیمان پرده ای آویخته می شد تا ندیمان از حرکات خلیفه در حالت خوشی وسرمستی اطلاع نیابند. گاهی خوشحالی وطرب برخلیفه چیره می شد وحرکاتی از او سر می زد که جز کنیزکان مخصوص کس دیگری از آن اگاهی نمی یافت. اگر از پشت پرده آوازی بلند می شد ویا حرکت غیر معمولی ای صادر می گردید، مسوول پرده فریاد می زد:( کافیست کنیزک کافیست! دست بردارد!) با چنین سخنی می خواست برای ندیمان وانمود کند که انجام دهندۀ چنین حرکات برخی از کنیزکان بوده اند.

اما برخی از خلفای بنی امیه بر آوازخوانان وندیمان ظاهر می شدند، واز اینکه بعضی حرکات در حالت خوشحالی وطرب از آن ها در حضور ندیمان وآوازخوانان صورت می گرفت باکی نداشتند… در زمان ولید دوم کار به جایی کشید که وی مردم را به موسیقی وآوازخوانی مکلف کرد ودراین زمینه راه اسراف وزیاده روی را در پیش گرفت؛ به گونه ای که اموال زیادی را بر آوازخوانانی که از دورترین نقاط سرزمین خلافت دعوت می شدند، خرج می نمود.

سخن ما تا اینجا بر محور خود آواز وموسیقی می چرخید اما آن سازوآوازهایی که با بدکاری وفجور همراه باشد مانند رقص وپایکوبی برهنه ودیگر کارهای نا مشروع دیگر، چنین چیزهایی بدون تردید که از محرمات بوده وجامعۀ اسلامی در طول تاریخ با آن سرجنگ وستیز داشته است.

اما غنا در ذات خود حرام نیست، بلکه نفس آدمی با شور وشعف وذوق بسوی آن تلاش می کند؛ به همین لحاظ بزرگان قوم از فقها وقاضیان ونجیب زادگان درغنا وآواز وگوش فرادادن به آن هیچ مشکل وحرجی نمی دیدند.

مالک بن انس امام سرزمین مدینه گاهی درعروسی ها آواز می خواند، چنانچه درعروسی ابن حنظله آواز خواند، وشخصی بنام “بردان” که از جملۀ موالی بود وبه عنوان مسوول بازار مدینه ایفای وظیفه می کرد ودرمیان مردم به قضاوت می نشست، شغل اصلی اش آوازخوانی بود، وشخص دیگری بنام “دحمان” از آوازخوانان مدینه بود که خیلی نمازخوان هم بود وشهادتش پذیرفته می شد. زمانیکه قاضی عبدالعزیر بن مطلب مخزومی گواهی دحمان را پذیرفت برخی ها بر وی ایراد گرفتند که چگونه شهادت وی را پذیرفته اید در حالیکه وی آواز می خواند وبرای کنیزکان آوازخوانی یاد می دهد؟! قاضی در پاسخ به آن ها گفت: خداوند همۀ ما را ببخشاید کدام یک از ما آوازخوانی نمی کند؟!.

قاضی مدینه ابن حنظلیه اوازخوانی می کرد ووالی مدینه عمربن عبدالعزیز نیز اواز می خواند. بر علاوه ازاین، شهر مدینه با زنان آوازخوان شهرت بسزایی یافت مانند: عزه المیلاد که در مدینه خانه ای داشت ومردم برای شنیدن آوازخوانی اش به آنجا می رفتند، وخانم دیگری بنام جمیله، دارای سرای بزرگی بود که در آن به آوازخوانی می پرداخت وزنان دیگری بنام های برد الفواد، نومه الضحی، قند، رحمه، هبه الله، فرحه، حبابه، سلامه، خلیده،عقیله، شماسیه، فرعه، بلبله، لذه العیش، سعیده و زرقاء وجود داشتند که در مدینه به آوازخوانی می پرداختند.

علمای بسیاری در طول تاریخ در مورد مباح بودن غنا در شریعت اسلامی، سخن گفته اند. امام شوکانی در کتاب خود تحت عنوان(ابطال دعوی الاجماع علی تحریم مطلق السماع) می گوید: از جمله کسانیکه غنا را مباح دانسته اند عبدالله بن جعفر وعبدالله بن عمر رضی الله عنهما اند. وعبدالله بن زبیر کنیزکانی داشت که در تار می نواختند، وزمانیکه ابن عمر بر وی وارد شد از عبدالله بن زبیر پرسید که این چیست ای یار رسول خدا؟ عبدالله بن زبیر تار را به ابن عمر داد وگفت: این ترازوی شامی است، سپس ابن زبیر گفت: به وسیلۀ این، عقل ها وزن می شود. وامام شوکانی برخی از کسانی را که آوازخوانی را مباح می دانسته اند نام گرفته که از جملۀ آن ها قاضی شریح، سعیدبن مسیب، عطا بن ابی رباح، زهری، شعبی، معاویه، عمروبن عاص، ابن حزم، عبدالعزیز بن سلمه بن ماجشون مفتی مدینه، عزبن عبدالسلام وابواسحاق شیرازی است.

مسلمانان نخستین توجه زاید الوصفی به شعر نمودند، وازهماهنگ سازی آوازها وریتم متعدد شعری، جولانگاهی برای هماهنگ سازی آوازها وموسیقی ساختند واز حدای شتر(سرود و آوازی که ساربانان هنگام راندن شتر می خوانند) که آهنگ ابتدائی محدودی بود آهنگ های پیشرفته تری را پایه گذاری کردند. در حدیث انجشه که رسول خدا فرمود:« ارام تر با شیشه ها(زنان) نرمی کنید» گویا رسول خدا به انجشه مشورت می داد که مقام متسارع(پرده موسیقی است) را نسراید تا زنان متاثر نشوند، وحدا به آهنگ آهسته ودنباله دار کند، که امروز به آهنگ کودکانه شناخته می شود.

از دلائلی که در احادیث نبوی در زمینه نیکوشمردن آوازهای شیرین طرب انگیز آمده است سخن رسول خداست که برای ابو موسی اشعری در حالیکه آواز زیبایش مورد پسند رسول خدا قرار گرفته بود گفت:«پاره هایی از صدای خوش و الحان “آل داود” به تو داده شده است!».

در صحاح نیز آمده است که رسول خدا صلی الله علیه وسلم غنا را اجازه داد وبرای حضرت عائشه گفت:«ای عایشه! آیا همراه شما سرگرمی (دف و غیره) نبود؟ زیرا انصار، سرگرمی را دوست دارند». در روایت دیگر آمده است که «دختر را به شوهرش فرستادید؟ عائشه گفت: بلی. پیامبر فرمود: وآیا کسی را همرای وی فرستادید که آواز بخواند؟ گفت: نخیر. پیامبر فرمود: آیا نمی دانید که مردم انصار غزل خوش شان می آید؟ چرا نفرستادید همرای عروس کسی را می گفت:

أتیناکم أتیناکم

نحییکم نحییکم

ولولا الحبه السمراء

لـم نحلل بوادیکم

در صحیح بخاری ومسلم از عائشه روایت شده است که گفت:« ابوبکر بر من وارد شد ونزد من دو دخترکی از دختران انصار بودند که آواز می خواندند ودف می زدند… رسول خدا گفت: ای ابوبکر انها را بگذار بخاطری که روزهای عید است». امام نووی در شرح این حدیث می گوید:«اینکه رسول خدا خاموشی اختیار کرد، برای اینکه برای آن دخترکان مباح بود» واز سائب بن یزید روایت است که گفت:«زنی نزد رسول خدا آمد، رسول خدا برای عائشه گفت: آیا این زن را می شناسی؟ گفت: نه نمی شناسم ای نبی خدا. پیامبر گفت: این زن آوازخوان بنی فلان است، دوست داری که برایت آواز بخواند، پس آن زن اوازخواند». زهری از سائب بن یزید روایت کرده است که عمربن خطاب در برخی از سفرهایش برای رباح بن معترف گفت: برای من آواز بخوان ورباح این شعر را سرود:

أتعرف رسماً کالطراز المذهب

بعمره قفرا غیر موقف راکب

ابن قتیبه به سند خویش از سلیمان بن یسار روایت می کند که وی سعدبن ابی وقاص را شنید که میان مکه ومدینه آواز می خواند، سلیمان برایش گفت: چنین کاری درحالیکه تو محرم هستی انجام می دهی؟ سعد گفت: برادرزاده آیا از من سخن پریشان وهذیان می شنوی؟

بیهقی روایت می کند که سلیمان بن یسار ازعقبه بن عمر در حالیکه برسر شترش سوار بود ودرآن زمان به عنوان امیر لشکر ایفای وظیفه می کرد، شنید که وی در منطقه “نصب” آوازخوانی می نمود. وبیهقی به سند خود از وهب بن کیسان سخن عبدالله بن زبیر را روایت می کند که گفت:هیچ یک از مهاجرین را نشنیدم مگر اینکه آوازخوانی می کردند.

منابع ادبی وتاریخی از جمله «مروج الذهب ومعادن الجوهر» مسعودی، و«الأغانی» أصفهانی، و«العقد الفرید» ابن عبد ربه، وبسیار دیگر از علمای قدیم، موضوع غنا در حجاز را مورد بحث قرار داده ومجالس ساز وآواز حجازیان در زمان جاهلیت واسلام را به تصویر کشیده اند که متون آن ها حاوی اخبار ومرویات بسیاری است.

نویری در«نهایه الأرب» موضوع غنا وسماع را مورد بحث قرار داده وآنچه در این باره از ممنوعیت واباحت آمده است همه را ذکر کرده است واز صحابه، تابعین، امامان، عابدان، زاهدان واز خلفا، اشراف زادگان، فرماندهان واخبار مردان و زنان آوازخوان و کسان بسیاری را نام برده است. وی قدم به قدم از شیخ عبدالغنی نابلسی در مخطوط خود بنام «إیضاح الدلالات فی سماع الآلات»پیروی کرده است. از مشاهیر غنا در مکه در صدر اسلام: سعید بن مسجع متوفای ۸۵هـ از آزاد شدگان بنی جمع است. وی از پارسیان ورومیان بهترین آهنگ های شان را گرفت وآن را مطابق ذوق مکی ها ساخت وحتا گفته اند که وی نخستین کسی است که پایه های اقتباس آهنگ ها از فرهنگ های هنری همجواران اعراب را وضع کرده است. شخص دیگری بنام ابن سریج متوفای ۹۸هـ از آزادشدگان بنی نوفل بن عبد مناف است، که در پوشیدن موی ساختگی شهرت یافت، وزمانی که آواز می خواند روی خود را بخاطر جذامی که داشت می پوشانید. شخص دیگری بنام مسلم بن محرز متوفای ۱۴۰هـ وجود داشت، وی ملقب به “چنگ زن” عرب گردید بخاطر اینکه چنگ را خوب می نواخت. وی از نخستین کسی است که در حجاز به ایقاع رمل(یکى از لحنهاى موسیقى) سروده است. ابن سریج یکی از چهار ستون موسیقی در حجاز به حساب می آید، وان چهار تن عبارت اند از: ابن سریج وابن محرز در مکه ومعبد ومالک طائی در مدینه، این اخیر اولین کسی است که (تار) را در مکه استفاده کرد.

از بزرگان موسیقی صدر اسلام در مدینه سائب بن یسار متوفای ۶۴هـ است. وی در نواختن تار شهرت یافت واشراف مدینه از جمله عبدالله بن جعفر را در طرب وشادمانی آورد ومعاویه او را به دربار خود برای آوازخوانی دعوت کرد، وی از جمله کسانی بود که در آوازخوانی در مدینه نوآوری کرد وآهنگی را بنام ثقیل اول(یکی از هفده بحر اصول موسیقی) اختراع نمود ودر تاریخ عرب نخستین کسی است که به چنین سبکی سروده است. معبد بن وهب متوفای ۱۲۶هـ از آزاد شدگان بنی مخزوم است، وی هنر آوازخوانی را نزد سائب آموخت، ودراین زمینه برتری یافت تا اینکه به امیر آوازخوانان ملقب گردید. یونس بن سلیمان کاتب، متوفای ۱۳۵هـ، وی مولای عمرو بن زبیر بود، آوازخوانی را از ابن سریج، معبد، ابن محرز وغریض آموخت. غزلیاتی را که وی در باره زینب دخترعکرمه سروده بود، بعدها بنام “زیانب” مسما گردید. وی چنانچه در فهرست ابن ندیم آمده است نخستین کسی است که در زمینۀ موسیقی در مدینه تالیف کرده است. وآواز خوان مشهور دیگری بنام مالک بن ابی السمح متوفای ۱۳۷هـ یاد می شد، که درکودکی یتیم گردید سپس عبدالله بن جعفر او را تربیت کرده وآوازخوانی را از معبد آموخت ودر مجالس یزیدبن عبدالملک وولید بن یزید، آوازخوانی نمود.

جا دارد در اینجا حکایت جالبی را از یکی از امامان حدیث نقل نمایم: ابراهیم نوادۀ عبدالرحمن بن عوف صحابی پیامبر است. وی از علمای مورد اعتماد به حساب می آید خودش وپدرش سال ها قاضی شهر پیامبر اسلام، مدینه منوره بودند. ابراهیم در زمان هارون رشید به بغداد آمد، هارون رشید وی را مورد احترام ونوازش قرار داد. وی از ابراهیم در ارتباط به غنا وموسیقی پرسید. ابراهیم فتوا به تحلیل آن داد.

از اینکه ابراهیم در روایت حدیث شهرت داشت وامام عصرش بود یکی از اصحاب حدیث برای گرفتن احادیث پیامبر نزد وی آمد، اما زمانی وی را دید که آهنگ می سراید گفت: من علاقه داشتم تا از تو حدیث بشنوم اینک از تو حدیث نخواهم شنید. ابراهیم برایش گفت: برو خود را گم کن!. سپس به حاضرین گفت تار را بیاورید تار را بیاورید! من هرگز در بغداد حدیثی روایت نخواهم کرد مگر اینکه پیش از آن آهنگی بسرایم. کار ایشان در بغداد شایع شد وبه گوش خلیفۀ عباسی هارون رشید رسید.

هارون رشید وی را نزد خود خواست واز حدیث زن مخزومی ای که دزدی کرده بود وپیامبر دستش را بریده بود پرسید. وی سند حدیث وهمچنان فقه آن را بیان کرد .

هارون برایش گفت: برای ما بیشتر از رسول خدا حدیث بگو. ابراهیم گفت: عود(تار آلت موسیقی) را بیاورید.هارون گفت: آیا عود(چوبی است که دود آن خوشبویی دارد) خوشبویی می خواهی؟  گفت: نخیر عود(تار) آهنگ وطرب می خواهم. هارون تبسم کرد وابراهیم دانست که خبر آهنگ خوانی وی بگوش هارون نیز رسیده است.

ابراهیم گفت: یا امیر المومنین دیروز آدم ابلهی مرا اذیت کرد ومجبور شدم قسم یاد کنم که پیش از روایت هر حدیثی در بغداد آهنگی بسرایم. هارون گفت: بلی همین طور است. تار را خواستند وابراهیم این آهنگ را با تار زمزمه کرد:

                یا أم طلحه إن البین قد أزفا … قل الثواء لئن کان الرحیل غدا

هارون گفت: کدام یک از فقهای شما سماع را مکروه می دانست؟ ابراهیم گفت: آنانی که طیبات خدا را برخود حرام کرده بودند. هارون گفت: آیا از امام مالک در این زمینه چیزی شنیده ای؟ ابراهیم گفت: مرا پدرم خبر داد که امام مالک وپدرم با جمعی از مردم در یک محفلی در”بنی یربوع” دعوت شدند در حالیکه با خود دف وتار والات موسیقی داشتند آهنگ می خواندند وبازی می کردند. وامام مالک خودش دف مربعی در دست داشت که به جمع، آهنگ می خواند ومی گفت:

                       سلیمى أجمعت بینا … فأین لقاؤها أینا

هارون با شنیدن این آهنگ خنده کرد وبه ابراهیم عطایا وبخششی داد.

ابراهیم مذکور، نوادۀ عبدالرحمن بن عوف صحابی پیامبر ویکی از مبشَرین به جنت است. و از امامان بزرگوار تبع تابعین، وشاگرد مورد اعتماد امام محمد بن شهاب زهری به حساب می آید وبخاری ومسلم از ایشان روایت ها کرده اند.

خوشگذرانی ولذت بردن از زندگی دنیا پاره اساسی از جهان اسلام بود. وکار به جایی کشید که اهل اسلام در خوشگذرانی زیاده روی کردند به گونه ای که لباس های ابریشمی می پوشیدند وحتا گردنبندهای طلائی بر گردن اسپان خود می آویختند ودر ظرف های طلائی ونقره ای می خوردند ومی آشامیدند وجامه هایی برتن می کردن که بهای آن ها به پنجصد دینار می رسید. تنها مردان به اسراف وخوشگذرانی روی نیاورده بودند، بلکه زنان هم در پوشیدن لباس های نرم ونازک واستفاده از زیورات وجواهروخوشبویی ها، تفنن می ورزیدند، طوریکه درتابستان بخاطر خوشگذرانی به طائف می رفتند. شهر مکه پر از کنیزکان وبردگان بود ولهو ولعب دراین شهر گسترش چشمگیری یافته بود ودر پهلوی آن نشاط وفرح هم بسیار شد وبرای بیکاران وخوشگذرانان دلقکی بنام “دارمی” وجود داشت که کارش خنداندن والیان وبزرگان قوم بود، وزنان هم دوست داشتند که با دارمی به تفریح وخوشگذرانی بروند!! جامعۀ مکه به تعبیر ما امروزی ها جامعۀ لیبرال بود، به گونه ای که مردان وزنان با هم اختلاط می کردند همانگونه که سکینه دختر حسین بن علی که از زنان مشهورعصر خویش بود واز ظریف ترین ونیکوترین آن ها از نگاه اخلاق به حساب می آمد، روزی فرزدق، کثیر، جمیل ونصیب را نزد خود فراخواند و به نقد اشعار آن ها پرداخت سپس هرکدام را هزار دینار جائزه داد!. عائشه دختر طلحه بن عبید الله از جمله زنانی بود که در ادب وتاریخ عرب وعلم نجوم نبوغ داشت، وی در شب نشینی های هشام بن عبدالملک با مردان شرکت می کرد واز شعرعرب، تاریخ ونجوم سخن می گفت واز طرف خلیفه جائزه می گرفت. بر علاوه از این ها زنان زیادی دیگری هم وجود داشتند که درعرصۀ علم، فقه وادب شهرت یافته ومجالس مشترکی را با مردان تشکیل داده وبه بحث وبررسی پیرامون موضوعات مختلف می پرداختند. که کتب تاریخ زبان وادبیات عرب نام واشعار آن ها را جمع آوری کرده است.

بدون تردید که درمکه ومدینه مردان علم وعبادت وزهد هم حضور داشتند اما هیچگاهی مانند گروه های دینی امروز مردم را به نماز وعبادت مجبور نمی کردند، وجوانان به بازی وتفریح مشغول بودند وحکومت های آنروز مانند حکومت های اسلامی امروز جوانان را در خانه ها زندانی نمی کردند، وبا تمام معنا زندگی طبیعی جریان داشت؛ زیرا آن ها با حقائق زندگی سروکار داشتند.

در دنیای سیاست نیز خلفا وامیران کارهای غیر شرعی انجام می دادند در حالیکه فقهای بزرگ هم وجود داشتند اما هیچ یک از آنان خواهان برکناری خلیفه ویا امیر نبودند، وحتا زمانیکه برق شمشیر را دیدند دیگر جرأت نصیحت را نیز از دست دادند. نمی خواهم از حادثه المناک جمل وصفین یاد کنم که میان صحابه بوقوع پیوست ومصیبت ها وپیامدهای ناگواری در پی داشت.

نگاهی به کشمکش بر سرخلافت میان عبدالملک بن مروان وعبدالله ابن زبیر می اندازیم. ابن زبیر در برابر خلیفۀ وقت، یزید بن معاویه قیام کرد یزیدی که در زمان او رویداد غم انگیز”حره” در مدینه منوره بوقوع پیوست وسپس لشکر یزید مکه را محاصره کرد وبا منجنیق های آتشین، خانه کعبه را حریق ساخت. این رویداد در سال ۶۳هـ بوقوع پیوست وابن زبیر پس از مرگ یزید بدون بیعت، خود را خلیفۀ مسلمانان اعلان کرد ودر همان زمان مروان بن حکم هم خود را خلیفۀ مسلمین اعلان نمود.

زمانیکه مروان وفات کرد فرزندش عبدالملک خلیفه شد، با وی برخی از اهل اسلام بیعت کردند وی با این زبیر جنگ کرده واو را محاصره نموده وخانه کعبه را برسرش خراب کرد ودر نهایت ابن زبیر را به قتل رسانید. مورخ فقیه ابن کثیر یاد می کند که عبدالملک بن مروان با رومی های (کافر) صلح کرد وبه آن ها هرهفته ۱۰۰۰ دینار می داد تا سرزمین شام از تاخت وتاز آن ها در امان باشد و وی بتواند در این فرصت با خیال راحت با ابن زبیر(مسلمان) جنگ کند!.

این واقعیت های المناک دنیای دار الاسلام در خیرالقرون بود، وما در جایی نخواندیم که فقها خلیفه را بخاطر این کارش به آتش دوزخ بشارت داده باشند وبرای اینکه مسلمانان را بخاطرطمع وحرص به قدرت وپادشاهی کشته است وی را نفرین کرده باشند، ونصوص دینی هم نتوانست بر خلیفه خودکامه تاثیری بگذارد. آنچه که مایۀ تعجب آدمی می شود ونزدیک می شود که شاخ درآرد این است که با وجود این همه جنایت، گروه های دینی به مشروعیت اینگونه خلفا اعتراف نموده وآن ها را نمونه هایی از قدرت وعزت وافتخار اسلام می دانند! در حالیکه آن ها خلافت غصبی خونخوار وخودکامه با تمام معنا بودند، وامیدوارم که حافظ ابو الفداء ابن کثیر مورخ کتاب البدایه والنهایه را گروه های دینی از جمله مستشرقین ملحد معرفی نکنند!. چه کنیم که تاریخ گواه بر بدی های ما وخلفای ما است، تمام این ها برای این است که ما به حقائق دنیایی که درآن زندگی می کینم اعتراف نمی نمائیم بلکه همواره از آن روی می گردانیم در حالیکه ازگریبان ما گرفته است وهرلحظه به ما نگاه می کند.

اگر نگاهی به جهان اسلام در عصر عباسی باندازیم می بینیم که حاکمیت فرزندان عباس با سفاح (بسیار خونریز)!! شروع می شود، سفاحی که خون های مسلمانان بیشماری را بخاطر اینکه از طرفداران بنی امیه بودند بی باکانه ریختاند. سفاح وخلفای دیگری که بعد از وی آمدند هیچ توجهی به احادیث نبوی ای که مردم را به اطاعت از اولوالامر دعوت می کند، نکردند بلکه شمشیر خود از نیام برکشیده ودر برابر صاحبان امر وخلافت اموی جنگیدند تا اینکه آن ها را نابود ساختند، وخود بر تخت خلافت تکیه زدند ودر این راه ازهیچ جنایتی دریغ نورزیدند وفقهائی که همواره احادیث اطاعت از اولوالامر را بسان گروه های دینی عصر ما  شب وروز می خواندند مانند دیگران از آن ها اطاعت وفرمانبرداری نمودند.

در بارۀ هارون الرشید می گویند که در تمام زمان خلافت خود یک سال به جهاد می رفت وسال دیگر به حج، ای کاش می دانستم که ایشان چگونه از فرصت استفاده کرده وفرزند به دنیا آوردند؟! پرواضح است که ایشان با حقائق زندگی وخواسته های دنیا تعامل نمودند.

تردیدی وجود ندارد که ایشان هم به غزا وجهاد می رفتند وهم به زیارت خانه خدا مشرف می شدند، وضعیت شان بسان هر انسان دیگری بود اما همچنان از زیبائی ها وخوشی های دنیا نیز لذت می بردند. اسحاق ابن ابراهیم موصلی از مشهورترین ندیمان خلفای عباسی بود طوریکه وی همدم وندیم رشید بود وپس از آن ندیم مامون وواثق. ودر ساخت آهنگ، یگانۀ روزگار خویش بود. زمانیکه به رحمت ایزدی پیوست متوکل، خلیفۀ عباسی گفت: که بخش عظیمی از ابهت وزینت پادشاهی رفت. وی دارای تالیفات متعددی است از جمله کتاب اغانی خود وی واغانی معبد واخبارعزه المیلاد (اوازخوان مدینه) می باشد، وبدون شک که این ندیم همیشه با پادشاه بود واز وی در حج وغزا جدا نمی شد. شایان ذکر است که اسحاق موصلی دارای مدرسه ای بود که در آن به مردان وزنان، اصول موسیقی را می آموخت، وکتاب های تاریخ می گویند که در این مدرسه زیباترین دختران، هنر موسیقی را می آموختند.

هرگاه سخن از موسیقی وهنر در تاریخ اسلام به ویژه در خیر القرون به میان آید جریان های اسلامگرا چنین اخباری را از ساخته ها وپرداخته های دشمنان اسلام می دانند که وارد کتاب های تاریخ شده است، به همین لحاظ من ترجیح می دهم که کتاب امام ابن حزم فقیه ومحدث اندلس که بنام (طوق الحمامه للالفه والالاف) است را به خوانندگان معرفی کنم. کتابی که در عشق وعاشقی وداستان های رمانتیک بوده وتوسط فقیه، محدث، مورخ وصاحب مذهب ظاهری ومولف کتاب المحلی امام ابن حزم نوشته شده است.

این کتاب در کشورهای اسلامی مورد بی مهری قرار گرفته است وحتا در برخی از کشورهای خلیج فارس وزارت آموزش وپرورش انتشار آن را ممنوع اعلان کرده است. محتوای این کتاب برای جریان های دینی تکان دهنده است، طوریکه در این کتاب امام ابن حزم از عشق وعاشقی سخن به میان می آورد ودر هر مورد شعرهای نابی می سراید که گویای استاد بودن نویسنده در این زمینه است، و به روش های اظهارعشق ومحبت پرداخته و راه های وصال را برای عاشقانی که درفراق معشوق می سوزند، ذکر می دارد، ورمز وراز معاشقه با چشم وفرستادن نامه ومواصفات سفیر را بیان می دارد ودر اخیر از عفت وپاک دامنی سخن گفته که خیلی موثر، متین وعمیق است.

برای اینکه غم واندوهی را که اندیشه های افراطی سال های متمادی بر روح وروان ما انبار کرده اند از چهره خود بزدائیم در ذیل به نمونه ای از موضوعات این کتاب می پردازیم.

در بارۀ اشاره به چشم، امام ابن حزم می گوید:«پس از کنایه به سخن گفتن اگر مورد پذیرش قرار گرفت، نوبت اشاره به گوشۀ چشم می رسد، این اشاره جایگاه ستودنی ای داشته وتأثیر شگفتی هم می گذارد که قطعاً باعث وصل می گردد… اشاره به گوشۀ یک چشم، نشانۀ بازداشتن از کاری است، وسست گردانیدان آن نشانۀ قبول می باشد ونگاه دوامدار دلیل بر احساس درد وتأسف بوده وشکستن نگاه، نشانۀ شادمانی وخوشحالی است…».

در باب مکاتبه ونامه نویسی می گوید:«پس از اشاره با چشم نوبت نامه نویسی می رسد، ونامه ها دارای نشانه هایی اند… مناسب است که نامه با لطیف ترین شکل تهیه گردد وبا جذابترین ونغزترین الفاظ نگاشته شود … وحتا رسیدن نامه به دست معشوق واطلاع یافتن از آن خود دارای لذتی بی نظیر است که به حد دیدن معشوق می رسد … ودر این باره ابن حزم می سراید:

جواب اتانی عن کتاب بعثته *** فسکن مهتاجا وهیج ساکنا

سقیت بدمع العین لما کتبته *** فعال محب لیس فی الود خائنا

فمازال ماء العین یمحو سطوره *** فیا ماء عینی قد محوت المحاسنا

غدا بدموعی اول الخط بینا *** واضحی بدمعی اخر الخط بائنا

«پاسخ نامه ای که فرستاده بودم برایم رسید

آن نامه او را که ناارام بود، آرام کرد وآرام  را به هیجان آورد

زمانیکه آن نامه را نوشتم با آب دیده آبیاریش کردم

کار عاشق اینگونه است که در آن خیانت وجود ندارد

همواره آب دیده سطرهای آن را نابود می کرد

ای آب دیده حقا که زیبائی ها را محو ونابود کرده ای

با آب دیده ام در بامدادان اول خط آشکار گردید

ودر چاشتگاه با آب دیده ام آخر خط هویدا شد».

به همین لحاظ این حزم عاشقان را توصیه می کند که نامه های خود را پاره پاره بفرستند تا اگر به دست دیگری بیفتد باعث رسوائی نشود!.

بدون تردید که این فقیه بزرگوار استاد در هنر عشق بازی با زنان بوده است!.

آیا می توانیم  صاحب کتاب “المحلی” را فاسق بد اخلاق و بی حیا به حساب آوریم!؟

هرگز، این ها حقائق زندگی اند که ابن حزم اندلسی به آن ها اعتراف کرده ودر فضای اجتماعیِ بازی که زندگی می کرده با آن سروکار داشته است، بدون اینکه احساس حیوانی به شهوت جنسی که همواره با دیدن زن برای برخی ها زنده می شود، مطرح باشد، که چنین چیزی با اخلاق حمیده، جوانمردی وخلق وخوی عالی منافات دارد.

فقها در حوزۀ دین کتاب می نوشتند، عبادات واحکام آن را شرح می دادند ونیز دنیا را درک می کردند؛ به همین لحاظ در بارۀ عشق ومعاشرت نیز می نوشتند که رقیبان آن را ممنوع می پندارند، اما آن ها به این عقیده بودند که نوشتن دراین زمینه ها ممنوعیت شرعی ندارد. به ساز وآواز گوش می دادند ودر جشن های عروسی خلفا وامیران که به حد افراط در آن ها خرج می شد حضور می یافتند وهرگز مردم را برای انقلاب در برابر آنها وتکفیرشان دعوت نکردند. کتاب های خداناباوران را می خواندند اما به طلاق شدن زنان ومصادرۀ اموال شان حکم صادر نمی کردند، وهمواره با آن ها به بحث وگفتگو می نشستند ودر اثر این گفتگوها بود که جهان اسلام با فلسفۀ یونان آشنا شد که این تعامل باعث بوجود آمدن جریان های عقلگرا درخیر القرون گردید، ودر یکجا ودریک دیوان با آتش پرستان، نصرانیان ویهودیان گردهم جمع می شدند وهرگز آن ها را طرد نمی کردند، وبه علم الیقین می دانستند که خلفا وامیران کارشناسانی از آتش پرستان، نصرانیان ویهودیان را استخدام می کنند اما هرگز بر آنها خشم نگرفته وخواهان عزل شان نمی شدند، آیا عاقلانه است که بگوییم فقها در آن عصر از آیات قرآنی واحادیث نبوی آگاهی نداشتند؟ باز درعصر حاضر جاهلانی که بیشتر از یک ودو کتاب نخوانده اند، وتمام داشته های علمی شان بیشتر از چند حدیثی نیست که آن ها را طوطی وار حفظ کرده واز فقه آن هم آگاهی ندارند، می ایند وبا کمال پر روئی وبی حیائی به تکفیر دیگران می پردازند.

هدف ما از بیان آنچه گذشت این است که به این امر اعتراف کنیم که دنیای جهان اسلام مانند دنیای دیگران است، در آن اموری است که نمی توان آن ها را نادیده گرفت وبه آن اعتراف نکرد، دنیای اسلام آنگونه که برخی ها تصور می کنند دنیای خیالی نیست بلکه دنیایی است که در آن لهو وخوشگذرانی ولذت بردن از نعمت های دنیوی وسازوآواز ورسم وموسیقی وهنرهای زیبای دیگر وجود دارد، دنیا چنان است که گنجایش همگان را دارد، وآن هایی که تصور می کنند پس از ایجاد دولت خلافت وتطبیق قوانین دینی می توانند این همه چیز را از بین ببرند کورخوانده اند. چرا بجای نابودسازی هنر، آن را به هنر هدفمند تبدیل نکنیم؟ چرا در برابر کسانی که در زمینه های موسیقی وهنر ورسم موهبه دارند موانع ایجاد کنیم؟

چرا برخی ها تصور می کنند که زندگی بدون مسجد رونق نمی یابد وهمواره مانع آزادی دیگران می شوند واین باعث می شود که دیگران بخاطر عناد ولجبازی راهی را در پیش گیرند که حتا امور طبیعی را در خفا انجام دهند؟ که نمونه های بارز آن را در حاکمیت طالبان درگذشته وخلافت داعش وحاکمیت ولایت فقیه در ایران می بینیم، به گونه ای که خیلی از جوانان وآزاداندیشان بخاطر لجاجت وعناد در برابر دکتاتوری این حکومت ها دین ستیز شده اند! جالب تر از همه این که برخی از گروه های دینی در سال های اخیر از آزادی های موجود استفاده کرده ودر برابر هرچیزی که خلاف میل شان بود راهپیمائی کردند، در حالیکه اگر در سایۀ امارت ملا عمر وخلافت داعش چنین کاری را می کردند به اتهام بغاوت سرهای شان در چار راهی ها آویزان می گردید! اما این ها این راهپیمائی را بخاطر اینکه مانع کنسرت آوازخوانی شوند براه انداختند وشعارهای مرگ را سر دادند، اما تا کنون دیده نشده که این گروه ها در برابر ظلم، استبداد، تبعیض نژادی وفساد حاکمان کشور وانتحار وانفجار گروه های دینی راهپیمائی ای کرده باشند؟ از عملکرد این گروه ها دانسته می شود که آن ها از نگاه اخلاقی در اوج فساد اخلاقی قرار دارند، بخاطر آوازخوانی زن ویا مردی زمین وزمان را به شور می آورند اما بخاطر کشتن نمازگزاران توسط گروه های دینی در مساجد وبازارها لب به سخن نمی گشایند!.

فقهای اسلام در گذشته ها به ویژه در صدهای نخستین با حقائق دنیای اسلام خود را وفق داده بودند، به همین لحاظ با سعۀ صدر به آواز وموسیقی گوش می دادند واز آن لذت می بردند وبا مخالفین فکری خود به گفتگو می پرداختند اما هیچگاهی آن ها را به کفر متهم نمی کردند وهرگز از روش های تروریستی برای تشویق مردم ضد مخالفین استفاده نمی نمودند، وصدها هزار مسلمان بدون اینکه خلافتی داشته باشند زندگی خود را به پیش می بردند وکسی نبود که آن ها را به مردن جاهلیت تهدید کند، وفرمانروایان را می دیدند که به غیر ما انزل الله حکم می کنند اما آن ها را کافر وجامعه شان را جامعۀ جاهلی نخواندند ودر برابر برادران دینی خود اعلان جهاد ننمودند. علت آن این بود که آن ها بر خویشتن اعتماد داشتند وبه اصطلاح عامیانه سرخود حساب می کردند وتوانائی آن را داشتند که چارۀ مناسبی تقدیم کنند تا بتوانند با وضعیت موجود در جامعه کنار آیند.

اما مسلمانان امروز اینگونه نیستند، از درون شکست خورده اند وتوانائی روبرو شدن با دشمن واقعی را از دست داده اند، به همین لحاظ دشمنان واقعی را ترک کرده ومیله های تفنگ خود را بر سینه های مسلمانانی که از گروه وجماعت آن ها نیستند ومانند آن ها فکر نمی کنند، نشانه گرفته اند! وهرازگاهی مخالفین فکری خود را به سیکولاربودن؛ بی دین بودن، مستشرق بودن متهم می کنند.

اعتماد به نفس گذشتگان باعث بوجود آمدن تمدن اسلامی شد اما شکست درونی مسلمانان عصر حاضر باعث انزوا وعقب ماندگی مسلمانان گردید وتمدن که نتوانستند ایجاد کنند بلکه مانع بزرگی در برابر تمدن سازی دیگران شده اند اما من به این باورم تا زمانیکه عقلانیت دینی به همین حال و وضعیت متحجرانه باشد هرگز تمدنی ایجاد نخواهد شد.

جامعۀ مسلمانان نیاز به پایه گذاری روح مدارای دینی واجتماعی دارد تا مردم بتوانند زندگی طبیعی خود را بدون دلهره واضطراب به پیش ببرند، جامعۀ اسلامی نیاز دارد تا فرزندانش به گونۀ طبیعی به مسجد رفت وآمد داشته باشند کما اینکه به موسیقی پاک وهنر بلند نیز گوش دهند وعلاقه داشته باشند.

به امید آنروز

منابعی که از آن ها استفاده بردم قرار ذیل اند:

  1. تاریخ الاسلام السیاسی والدینی والثقافی والاجتماعی، حسن ابراهیم حسن.
  2. تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، شمس الدین الذهبی.
  3. نیل الأوطار، محمد بن علی بن محمد بن عبد الله الشوکانی الیمنی.
  4. تجدید الفکر الدینی دعوه لاستخدام العقل، احمد البغدادی.
  5. الشعر والغنا فی المدینه ومکه لعصر بنی امیه، شوقی ضیف.
  6. التخلف السیاسی فی الفکر الاسلامی المعاصر، صلاح الدین ارقه دان.
  7. طوق الحمامه للالفه والالاف، ابن حزم الاندلسی.
  8. الصحاح والسنن.

احمدذکی خاورنیا

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا