خبر و دیدگاه

استاد عطا در سه جبهه مردم خود را شکست داد

جبهه نخست: ریاست اجرائیه

برای نخستین بار در تاریخ سیاسی افغانستان، قدرت سیاسی استوار بر یک سند حقوقی در حضورداشت نمایندگان با صلاحیت بین‌المللی به امضاء رسید. روند یک‌جانبه‌گرایی و انحصار سیستماتیک قدرت، جایش را به تعامل، تقسیم و اصل مشارکت رسمی داد. تقلب‌گران با جریانی مقابل شدند که گریز سیاسی برایشان غیرممکن بود.

با آن‌که به سیاست‌گران «پشتونیسم» این مشارکت ننگین توده‌های غیر پشتون آسان نبود، اما فشارهای مردمی از یک‌طرف و فشار سیاسی خارجی از طرف دیگر تیم توطئه‌گر فعلی را وادار به مذاکره ساخت. فرصت به‌وجود آمده برای ما غنیمت بزرگ سیاسی بود. سیاست‌گران غیر پشتون می‌بایست روند مشارکت سیاسی استوار به یک سند حقوقی را تقویت می‌کردند، گذشته از آن، این فرصت برای جبهه ضد ترور و طالب، به‌مثابۀ آب حیات بود. به نظر من، اگر بازمانده‌های سیاسی پس از مسعود ده‌درصد سواد سیاسی می‌داشتند، سند تقسیم قدرت را که در محور دکتر عبدالله‌عبدالله به‌وجود آمده بود، بلاقید و شرط حمایت می‌کردند تا زمینه برای تدویر لویه‌جرگه و تغییر نظام به‌وجود می‌آمد.

سیاست‌گران پس از مسعود نه‌تنها که از داعیۀ مشارکت سیاسی حمایت نکردند، تا توانستند محوریت داکتر عبدالله‌عبدالله را زیر عناوین گوناگون تضعیف کردند.

از چند و چون این مسائل که بگذریم، یکی از چهره‌های بارز و تاثیرگذار که توانست در ضعیف‌سازی ریاست اجرائیه نقش به سزایی بازی کند، استاد عطامحمد نور است. او همان‌گونه که در زمان انتخابات یکی از بازوهای استوار تیم دکتر عبدالله‌عبدالله بود، در ضعیف‌سازی عبدالله نیز نقش اساسی داشت. انتظار مردم از دکتر عبدالله بالاتر از پست ریاست اجرائیه بود، هیچ‌یک از سیاسیون ماهیت سند سیاسی را درک نمی‌کردند و از عبدالله نتیجۀ بالفعل در مناسبات سیاسی می‌خواستند.

عبدالله در چنین وضعیت با سه جبهه در تقابل بود، مردمی که براش رای داده بود و انتظار آنان برآورده نشده بود، سیاسیونی که باور توده را تقویه می‌کردند تا عبدالله را ضعیف بسازند، تیم توطئه و تقلب که هر آن دنبال فرصت از پیش برداشتن دکتر عبدالله بودند. در این میان عطامحمد نور در پوشش حق مردم، از داکتر عبدالله مصارف زمان کمپاین را طلب می‌کرد. این پوشش –حق مردم- «تبری» شده بود در دستان آقای نور تا ریشۀ «سپیدار» را از بیخ برکند. اگر به‌یاد داشته باشید، در همان زمان چندین بار عبدالله را وادار کردند که ایستاد شود و حق مردم و رای‌دهندگانش را مطابق به تفاهم سیاسی بگیرد. به‌یاد دارم یک‌بار دکتر عبدالله تمام سیاسیون تیم خود را در صحن ریاست اجرائیه جمع کرد و با قاطعیت گفت که ایستاد می‌شویم و حق خود را می‌گیریم.

تیم توطئه و تقلب از طریق رابطه اکلیل حکیمی با ستار مراد، زمینه نزدیک‌سازی عطامحمد نور را با ارگ مساعد کردند. عطامحمد نور از یک طرف عبدالله را وادار به ایستادن کرد و از طرف دیگر به ارگ نزدیک شد. اشرف‌غنی وقتی از تیرگی روابط استاد عطا با داکتر عبدالله آگاه شد، استاد عطا را وعده‌های میان‌تهی داد. جریان مذاکرات استاد عطا با ارگ بی‌نیاز از توضیح است، زیرا همۀ ما در جریان این مذاکرات از ابتدا تا انتها بوده‌ایم. داکتر عبدالله وقتی دید پشت سرش در این ایستادگی در برابر ارگ خالی است، تعامل نشان داد و از طریق‌های گوناگون روابط خود را با ارگ دوباره ترمیم کرد.

وقتی روابط عبدالله با ارگ بهسازی شد، ارگ عطا را کنار زد و دیگر با او مذاکره نکرد. ارگ در بازی عطا، هم توانست ماهیت سیاسی عطا را سبک و سنگین کند و هم توانست از آن‌چه به‌نام ایستادگی در ریاست اجرائیه مطرح شده بود، جلوگیری کند. نتیجۀ این بازی، شکست استراتژیک دو رقیب اشرف‌غنی: عطا و عبدالله بود.

جبهه دوم: بلخ

بلخ یکی از سنگرهای تاثیرگذار و استراتژیک مردمی ماست. موجودیت استاد عطامحمد نور در این نقطۀ استراتژیک، تاثیر بسیار عمیق بر تعیین معادلات سیاسی در کابل داشت. تحولات گذشته نشان می‌دهد که زمینۀ شکستن سیاسی در کابل، دوبار از طریق بلخ مساعد گردیده بود. در همین انتخابات گذشته نیز به وضاحت دیدیم که میزان تاثیرگذاری بلخ و شخص استاد عطامحمد نور در شکل‌گیری فضای سیاسی «وحدت ملی» بسیار زیاد بود.

در زمان کمپاین وقتی اشرف‌غنی احمدزی گلوپاره می‌کرد که حکومت‌های موازی را از بین می‌برم، اشاره مستقیم به حاکمیت استاد عطامحمد نور در بلخ داشت. من فکر می‌کنم گلیم بلخ به دستان خود استاد عطامحمد نور برداشته شد. او در مواجهه با تیم توطئه و تقلب، مثل یک سیاست‌مدار استراتژیک نه بلکه مثل یک قومندان خوش‌باور برخورد کرد.

روباهان ارگ زیر عنوان «حق سیاسی» او را در دام‌های گوناگون پیچاندند، نه‌تنها که هیچ حقی به‌دست نیاورد، حاکمیت بلخ را نیز واگذار کرد و یکی از خواب‌های تیم توطئه و تقلب را که همانا شکستن حاکمیت سیاسی بلخ بود، به حقیقت مبدل ساخت.

جبهه سوم: حزب جمعیت اسلامی

-هرچند جمعیت هیچ‌گاه سر و سامانی نداشته است که من‌حیث یک جبهه از آن یاد کنیم، با آن‌هم پیوستن گروهای ناراض از حکومت به داعیۀ این حزب، قدرت این حزب را بیش‌تر ساخته بود- جمعیت اسلامی پس از چندین سال رکود سیاسی، گردن بلند می‌کرد تا در معادلات سیاسی جایگاهش را دوباره به دست بیاورد. در این میان موجودیت گروه‌های ناراض دیگر از حکومت، دامنۀ سیاست‌گذاری این حزب را فراتر ساخته بود.

علی‌الخصوص تفاهمی که میان حزب جنبش به رهبری جنرال دوستم با این حزب به‌میان آمده بود و چندین چهرۀ پشتون که علاقه به حمایت از جمعیت داشتند، همه خبر از ستاد انتخاباتی قدرت‌مند برای آینده می‌داد. تفاهمی که استاد عطا بر سر «هیچ» کرد، میزان اعتماد سیاسی را در داخل و خارج جمعیت از بین برد. هیچ گروه سیاسی دیگر به حزب جمعیت اعتماد سیاسی نخواهد کرد. زیرا نبود سیاست‌گذاری واحد و هدفمند که بتواند مصداق تصمیم‌گیری واحد باشد، تعاملات فردی –که باعث توافق استاد عطا با ارگ شد- میزان اعتماد سیاسی گروه‌های دیگر را کاهش می‌دهد. از سوی دیگر، تا آن‌جا که من آگاهی دارم در داخل خود حزب جمعیت نیز از بابت این توافق فردی، کشمکش‌ها و گسست‌هایی به‌وجود آمده است که یکی پی دیگر آشکار خواهد شد. به احتمال بسیار قوی، تمام عناصر ناراض از حکومت که در محور داعیه و ایستادگی استاد عطا جمع شده‌ بودند، پس از این دیگر آن اشتیاق و اعتماد سیاسی را نخواهند داشت که از این بابت حزب جمعیت از درون خواهد پاشید. این درون‌پاشیدگی ماهیت سیاسی حزب جمعیت را در انتخابات آینده، ضریب صفر خواهد کرد.

به‌هرانجام، از منظر من، استاد عطامحمد نور استوار بر یک عقلانیت سیاسی وارد فضای پیچیدۀ سیاسی افغانستان نشد. در آغاز آن‌چه را در محور یک داعیۀ بزرگ عنوان می‌کرد، پذیرفتنی و قابل قبول جامعۀ روشن‌فکر، سیاسی و نخبه افغانستان بود. در وسط راه چند لغزش داشت، اما در آخر بسیار خوب ایستاد شد.

ایستادگی آخرش دو گزینه داشت، برد یا باخت. اگر استاد عطامحمد نور روی گزینه برد بیش‌تر فکر می‌کرد، زمانش بود که داعیۀ شکستن استبداد سیاسی را نگهداری می‌کرد و محوریت مردمی خود را من‌حیث فشاری سیاسی تا انتخابات آینده باخود می‌داشت.

من حتا طرف‌دار این بودم که از حکومت نامشروع فعلی هیچ کرسی‌یی نمی‌پذیرفت، شرافت‌مندانه کنار می‌رفت و در همان روز کنار رفتن کاندیداتوری خود را نیز اعلام می‌کرد. استاد عطا نه‌تنها که در این بازی خود را شکست داد؛ بلکه ریاست اجرائیه را تضعیف کرد، بلخ –این نقطۀ استراتژیک- را به داعش واگذار کرد، و حزب جمعیت و رابطه‌های تازه‌ایجادشدۀ آن را از دروان پارچه پارچه کرد. این بماند که در دید عمومی و مردم، مثل صدها یار دیگر قهرمان ملی، القاب معامله‌گر و… را نیز با افتخار کسب کرد.

آن‌چه را تا این‌جا نوشتم، از منظر من یک واقعیت عینی سیاسی است. هیچ‌چیزی هم به‌دست نیاوردیم، «هیاهوی بسیار بر سر هیچ» کردیم و آن‌طرف بدون آن‌که چیزی را از دست بدهد، در سه جبهۀ سیاسی ما را شکست دادند.

به یزدان اگر ما خرد داشتیم
کجا این سرانجام بد داشتیم

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا