خبر و دیدگاه

بقــه تقلــید از مــار کـرد

انجــنیر دادود به تقلــید از کــرزی و احــمدزی با خــیال پلــو چــوکــی ولایت بلــخ زندگــی را قمــار زد
انجنیر دادود که با دوکانک بکس و دستکول فروشی اش در لندن یک زندگی آرام و بی غل وغش داشت و در طول سالهای متمادی افغانستان و مشکلات آن کشور را بکلی فراموش کرده بود و فقط گاه گاهی به این می اندیشید که اگر او هم در همان سالهای اول حضور جامعه جهانی در افغانستان مانند کرزی، احمدزی و خیلی کسان دیگر که مانند او درغرب دوکانکی و رستورانکی داشتند که با لشکر امریکا به وطن باز گشتند و امروز به پست های بلند دولتی و سرمایه و قدرت غیر قابل تصور دست یافتند می رفت تا حال او هم صاحب مال و منال و جاه و مقامی می شد.
اما باز باخود میگفت که آب رفته را نمی توان با بیل باز گشتاند و باید به همین زندگی عادی امروزش قناعت کرده و خدا را سپاسگذار باشد تا اینکه از قضا روزی تلفونی از ارگ کابل آرام و قرار او را بهم زده و دوباره هوس چوکی و قدرت و ثروت را در وجودش زنده کرد.
انجنیر داود در هوای رسیدن به چوکی ولایت بلخ و دست یافتن به مال و منال بی پایان استاد عطا شب و روز خیال پلو زده و در اولین اقدام خلاف همه گوشزد و سرزنش دوستان و اقارب  دوکانش را به نیم قیمت به فروش رسانده با حال و عیال روانه کابل شد.
اما از بخت بد او کار برطرفی استاد عطا و تخلیه چوکی ولایت بلخ که اشرف غنی محاسبه غلط کرده و آن را خیلی ساده پنداشته بود به درازا کشید و به اصطلاح سنگک شد و حالا بعد از طی دو ما هنوز هم مانند گوشت خر دندان سگ سر درگم و نا معلوم است.
اکنون انجنیر دادود بر حماقت و حرص و طمع خویش از یکسو و بر شیطنت و نیرنگ و فریب اشرف غنی از سوی دیگر نفرین فرستاده و در سرد خانه ارگ زار زار گریه کرده و در زیر لب زمزمه میکند :
ملــک رفــت ودوکــان رفــت و قرضــم صــد هــزار اســت
از دســت قمــار اســت
از دســت قمــار اســت
دوستان و اقارب که  ناله و فریاد او را از سردخانه ارگ شنیدند به او چنین گفتند :
گــریه زار او چــو بشنفتــند
مــردم دور و پیش او گفتــند
گر نصیحت گهی تو بشنیدی
اینچــــنین روز بد نمیــدیدی
با تقـــــــــدیم حـــــــــــرمت
حقــــ(شـــمس الحــق)ــــانی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا