خبر و دیدگاه

به مناسبت چهل و چارومین شهادت میوند وال

 

در اردی بهشت سال ۱۹۶۳ به صفحات شمال کشوربرای برگذاری جشن دهقان سفری داشتیم، دهقانانی که ازحیوانات اهلی خود درفصل زمستان به خوبی رسیدگی وهم چنان کسانی که حاصل بهتراز زمین های شان برداشته بودند، باید تقدیرمی شدند. دررأ س هیئت وزیرزراعت غلام حیدرعدالت بود، رؤسای مالداری، ترویج نباتات، وچند نفرمدیران عمومی ازبخشهای مختلف ومتخصصین زراعت ازایالات متحدۀ امریکا وگروپ فنی که ما بودیم وزیرراهمراهی میکردیم.

عدۀ زیادی ازمامورین برای خدا حافظی درمقابل دفتر وزیرآمده بود درهمین حال رئیسی درخواستیی به وزیر پیش کرد که امری بدهد، وزیرامری نوشت، رئیس بعد مطالعه گفت: « صاحب این امرخلاف قانون است. » عدالت چیغ زد وگفت: « پدرل… بی نا م … چه وچی …. من خودم قانونم، بروگم شو. »

بلی وی ازآن وزرای درجه اول محمد زائی نسب، ازنفرهای خاص سردارداؤد بود، عدالت، حسن شرق، داکترسهیل، وغلام رسول خان رئیس ظبط احوالات شب ها وروزها باهم بودند وسرنوشت مملکت را رقم میزدند. یکی از دوستان شان به شوخی پرسیده بود؛ چرا شما همیش یکجا می باشید درجواب شنیده بود مایکی بالای دگراعتبارنداریم که اگر یکی ازما تنها بماند ودرنزد بادارنمامی کند. بلی این ها بودند چهارکلاه لیونی سردار.

بد نیست مثالی ازیک وزیری ازمردم عام، هم ببریم هنگا می که در وزارت اطلاعات وفرهنگ درمدیریت عمومی سمعی وبصری درسال ۱۹۶۵ بودم، شهید میوندوال وزیرآن وزارت بود. روزی ازدروازۀ شمالی آن وزارت بالامی آمدم، درمنزل سوم دفترما بود. پهلوی راست ما مدیریت عمومی اداری و پیادۀ دفترآن بالای چوکی نشسته بود، دروازۀ لفت بازشد، وزیربرآمد چشمم به اوافتاد، پیادۀ دفترقد راست ایستاد سلام وتعظیم کرد، میوندوال

با وی دست داد، به احوال پرسی شروع کردند، ازترس اینکه مبادا ازمن بپرسد، کجا بودی چرا بالای وظیفه ات نیستی، خودرا درخلای دروازۀ شعبۀ عکاسی پنهان کردم، صدای شان را به خوبی می شنیدم وزیرازپیادۀ دفتردرحالیکه دستش را دردست خود داشت، ازفامیلش نام گرفتهاحوال پرسی میکرد، بچه ها ازمکتب خلاص شدند؟ دخترت کارمیکند، خانم صاحب خوب است، معلوم بود سابقۀ دوستی دربین شان بود، بلی این است وزیر وآن بود وزیر. بعد کودتای داؤد خان در ۲۶ سرطان که درمسکو طرح وبه دست یاران داؤد خان  بی خبر یا باخبرداده تطبیق شد.

پرچمی ها دوبارتلگرافی ساختگی ازطرف داؤد برای میوندوال درعراق فرستادند که فوری برگردد درحالیکه داؤد خبرنداشت، وی مهمان اُستاد خلیلی سفیرما درعراق بود، اُستاد برایش گفته بود نروکه پرچمی هامی کشنت، میوندوال گفته بود تلگراف ها ازداؤد است.

 

چون قضا آید طبیب ابله شود     وان دوا اندررۀ خود گمره شود.

(مولانای بلخ)

 

بدین لحاظ میوندوال ازعراق به کابل برمی گردد، جلسۀ حزب مساوات را دایر و پراگراف حکومت شاهی را ازاساسنامۀ حزب می کشند، هنگام ملاقاتش با داؤد اظهارهمکاری میکند.  چندی بعد داؤد خان بازشوق درسرش می زند که عدۀ بی گناهان رادربندوغل بکشد، صیدی هم دردامی صیاد بود که ازدست شکنجه جیغ وناله کشند، شب ۲۳ سپتمبر ۱۹۷۳ به آواز پرچمی اکرم عثمان محمد زائی نصب رادیواعلان گرفتاری اشخاصی را به جرم کودتا به سرکردگی محمد هاشم میوندوال نشرمیکند .

وقتی بزرگوارمیوندوال را نبی عظیمی مثل اسیری نزدی وی می آورد، داؤد خان برایش گفته بود، هاشم چه خیانت درسرداری؟ وی جواب داده بود من جزخدمت برای وطنم چیزی دگرنمی خواهم. داؤد سوالش را سه بارتکرارکرده بود میوندوال هم جواب را، بالاخره وی درک میکند ، کارازکارگذشته ، گفته بود خاین توهستی، خاین اجدادت است که هروقت دل تان شد مارا به انگریزبفروشید فروختید، هرگاه دل تان خواست مارا به روس بفروشید فروختید. اینجا بود که یاورداؤدخان وی را به ضربۀ قنداغ تفنگ نقش زمین میکند البته روسها، پرچمی ها، وخلقی ها ازدانش، فهم، ومحبوبیت میوندوال سخت درهراس بودند. شهید راه مردم، رادمردی مثل میوندوال، عبدالرزاق خان، مرستیال خان محمد خان وعدۀ وطن دوستان وخداپرستان را بی رحمانه  درروز  ۲۳.۹.۱۹۷۳ گرفتاروروانه محبس میکنند، این دد منشان آنقدر زجرش کردند که به زبان پشتو میگفت اگرمی کشید بکشید چرا زجر می کنید این گفته هایش رابهاول پسرعبدالملک خان اززبان پدرش که با اطاق میوندوال پهلوبه پهلودرمحبس دهمزنگ بود و آوازمیوندوال را می شنید برایم گفت. صاحب منصبی ازسدنی آسترلیا بعدا مکتوبی به جریدۀ امید نوشت، من دروزارت داخله وظیفه داربودم، شبی ببرک کارمل به صمد اظهرتیلفون کشید وگفت همان آدم کلان را بکشید، اظهرگفت پیش ما نفرهای کلان بسیاراست کدامش را، ببرک گفت هاشم میوندوال را.بعد از ۱۱ روزشکنجه میوندوال رامظلومانه باکوبیدن قنداغ تفنگ، مشت، ولگد؛ صمد اظهر، قدیر پاچا گل وچند اوباش دگربه شهادت می رسانند وخبری در رادیونشر می کنند  که میوند وال بعد اقراربه کودتا دیشب ذریعه ای نکتایی خود انتخارکرد.              

 دراخیرماه آبان ۶ نفررا اعدام وباقی به حبس  های طویل المدت محکوم شدند. غوث الدین فایق درکتاب رازی را که نمی خواستم افشاء کنم ص ۹۷ می نویسد، حکم اعدام از طرف محمد آصف الم خوانده شد بعد نبی عظیمی به عساکر چنین قومومنده داد. (دانضباط دتولی زوانانو!  دخاینینوپه وژیلونخه ونیسی )

نبی عظیمی این قاتل هنگام به شهادت رساندن این بزرگمردان تفنگچۀ دردست داشت وکسانی که هنوزدرحالت نزع بودند به کلۀ آنها فیرمی کرد، این چشم دید یکی ازعساکری است که درشبی اعدام متهمین وظیفه داشت.  

به امید روزی که به داگاه اشببینیم

.مقبره ای شهید راه وطن و مردم

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا