خبر و دیدگاه

نگاهی به کتاب فرستاده

بخش اول

مقدمه

درین اواخرکتابی زیر عنوان فرستاده از کابل تا کاخ سفید، سفر من در جهان آشفته، از جناب دوکتور زلمی خلیل زاد بزبان انگلیسی به نشر رسیده است، که محترم هارون نجفی زاده آنرا به زبان پارسی دری برگردان نموده است.  کتاب در موسسه نشراتی عازم بچاپ رسیده است و شامل ۲۶  فصل و ۳۴۴ برگه میباشد.

فرستاده بگفته ای هارون نجفی زاده مترجم کتاب، ترکیبی از زندگی نامه، گذارش سیاسی،  و تحلیل و تجزیه  اوضاع افغانستان و خاور میانه  و بازیهای امریکا درین مناطق میباشد و  عمدتاً نقش خلییزاد را در بازیهای سیا در افغانستان و خاور میانه نشان میدهد و هچنان  چی باید کرد های امریکا را از دیدگاه  خلیلزاد بوضوح بیان کرده است. و کتاب بیشتر کارروایی و داستانهای هیرویی بنام خلیلزاد را درین درگیری ها و شکل دادن  وضیعت در منطقه ای خاور میانه و افغانستان  بسود بازیهای استخباراتی امریکا دربر گرفته است.

با این پیش درآمد کوتاه، سری بزنیم به متن و محتوای کتاب فرستاده، که قهرمان داستان با یک سر و گردن بالاتر از سایر دست اندرکاران « افغانی » سازمان سیا، در سمت و سو دهی رویدادهای افغانستان، منطقه خاور میانه و جهان نقش بازی کرده است  و با استفاده از هزاران رنگ و نیرنگ زمینه شکست و فروپاشی نیروهای چپ، ترقیخواه، ملی، سیکولار و میهنپرست را چی در افغانستان و چی در منطقه ای خاور میانه از طریق زمینه سازی « کمکهای بشر دوستانه ، صدور کالایی دموکراسی و حقوق بشر امریکایی » با حاتم بخشی های فراوان تسلیحاتی، استخباراتی، اقتصادی، آموزشی، پولی  و هلال طلایی  مواد مخدر  و پیشبرد هزاران توطیه و دسایس استعماری،  برای رونق بنیادگرایی اسلامی، سلفی گری و تروریزم اسلامی، برای سیطره و هژمونی امریکا در منطقه فراهم آورده است.

خلیلزاد یکی از افزارهای اجرای سیاست غارتگرانه ای امریکا در کشور ما و منطقه بوده و است، که در هم آهنگی کامل با سازمان سیا، آی، اس، آی و پادوهای منطقوی و عمال کندرو، تندرو  و مزدوران امریکا، با استفاده ابزاری ازگروه های وابسته اسلام سیاسی،  بنیاد گرا و تروریستان اسلامی بستر مناسب را برای تجاوز خونین و حضور نظامی، استخباراتی، سیاسی، و اقتصادی امریکا  در افغانستان، خاور میانه و منطقه مساعد ساخته است و بالوسیله آن با کشتار میلیونها انسان،آوارگی ده ها ملیون و ویرانی و بربادی تعدادی از کشورها، تراژدی قرن را در افغانستان و خاور میانه و برخی از کشورهای اسلامی رقم زده است، که روزانه جان صدها تن غیر نظامی، شامل زنان، کودکان، پیرمردان و جوانان را میگیرد و همه هستی مادی و معنوی چندین هزار ساله ساخته شده بدست بشر را به تباهی ونیستی میکشاند.

پروژه های ضد انسانی و ضد بشری سرمایه سالاری جهانی با افزار خلیلزادها،  سر انجام  با کشتار میلیونها انسان هموطن ما، با سرهم بندی این همه لشکر ایلجاری وحشت و ترور وانفجار وانتحار گروهای اسلام سیاسی  عربی و عجمی ونیروهای جاده صاف کن متفکران قبیله و پیشقراولان حضور امریکا در کشور ما، سرانجام به بار نشستند و خلیلزاد توانست سرنوشت ملی و سیاسی این مردم قتل عام شده و فاقد شده از هستی مادی و معنوی را بدست معماران سازمان جهنمی سیا بسپارد و  ساختارهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی، جامعه را علی الظاهر بدست مهره های درشت سیا در قالب حاکمیت سیاسی فدراسیون قبایل بگذارد  و خود بحیث مهندس اصلی بازگشت حاکمیت سیاسی ــ قومی و قبیله ای وابسته  و دستنگر امریکا، در پشت پرده، بحیث وایسرای امریکایی نقش اصلی را ایفا کند.

و اما مردم افغانستان و جوامع حاشیه نشین تاریخ سیاسی کشور بعد از این همه قربانی، قتل عام، غارت و چپاول و ویرانی و پشت سرگذاشتن ملیونها کشته، معلول، آواره، سرزمین ویران، بربادی نهادهای اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و سرزمینهای سوخته، با جادوگری سیاسی خلیلزاد ها، شکست سیاسی میخورند. و دوباره به مسیری باز میگردند، که سرنوشت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، هویتی و تاریخی آنها در بیشتر ازیک قرن توسط امیر عبدالرحمان رقم خورده بود.  گویا دورزدنهای باطل تاریخ  این مردم ، تهی از تکامل است و  سرنوشت ملی و سیاسی، همانست که ذریعه استعمار بریتانیا در بیشتر از یک قرن قبل طراحی شده بود.  یعنی همان  حاکمیت سیاسی ــ قومی، با حضور و نفوذ استعماری در زیر بنای حاکمیت سیاسی و حکومت دست نشانده، مزدور و دستنگر خارجی.

گرجه خلیلزاد، خود را درین کتاب استراتژیست و نظریه پرداز بی همتا  وجادوگر ماهر سیاسی معرفی کرده است، اما در اصل خلیلزاد یکی از پیچ مهره های استخباراتی و اجرایی تابع سازمان سیا، محافل صیهونیستی، والستریت، پنتاگون و وزارت خارجه امریکا است، که بیشتر به جویدن دوباره ای تفکرات و سیاستهای محافل حاکمه افراطی امریکا، نیومحافظه کاران و محافل صیهونیستی پرداخته است و اگر « چلهای لغمانی» و تفکرات بدوی قبیله ای  و قرون وسطایی خلیلزاد  از متن کتاب  برداشته شود، در عرصه ای تفکر و سیاست جز نشخوار تفکر وسیاست نیو محافظه کاران و محافل صیهونیستی امریکا، وگرایشهای فاشیستی برخاسته از فرهنگ، تفکر و سیاست قبیلوی محمدگل های مهمند، چیزی زیادی از جناب خلیلزاد به آن افزوده نشده است.

اما  خلیلزاد درین کتاب با چسپاندنش به صف نیو محافظه کاران و محافل صیهونیستی امریکا، و تبانی با گرایشات فاشیستی و تمامیت خواهی قبیله یی و قومی تلاش کرده است، که با مهارت  از همه ای این سرشکاری، پینه و وصله های ناجور و عاریتی در راستای رسیدن به قدرت شخصی، ثروت فردی وخانوادگی در امریکا بهره ببرد و همینطور به منظور به ثمر رساندن سیاستها و تفکرات فاشیستی و قبیلوی بنفع قوم و قبیله خود، از ارتش، پول و سلاح امریکا در افغانستان استفاده ابزاری کند.

خلیلزاد اضافه بر جویدن و نشخوار تفکر و سیاست گروههای حاکمه، سلطه جو و تجاوزگر امریکایی، مدیون آموزش فکری و سیاسی سلف خود مانند امیر عبدالرحمان، نادر خان، هاشم خان،  و دیگر مهره هایی ریز و درشت امارتها و سلطنتهای قومی و قبیله ای خود نیز است، که توانسته بودند در منازعه قدرت و رابطه بین جوامع واقوام در حاکمیت سیاسی ــ قومی، با اتکا خارجی وحمایت تسلیحاتی، پولی، استخباراتی و سیاسی دولت استعماری انگلیس سیطره و سلطه سیاسی ــ قومی شان را بر سایر جوامع واقوام برادر کشور بگسترانند و درین مبارزه پیروز شوند و حاکمیت قومی وقبیله یی شانرا با راندن  این جوامع از  عرصه های سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، هویتی و تاریخی تحکیم کنند.

خلیلزاد برای برپایی دوباره حاکمیت سیاسی ــ قومی، با استفاده از تجارب اسلافش، با مهارت توانسته است از رابطه اش با سیا، محافل پرنفوذ صیهونیستی و نیو محافظه کاران امریکایی سود فراوان ببرد و ازین رابطه استخباراتی، نتنها بر علیه جوامع و اقوام برادر بخصوص تاجیکان، زبان پارسی دری و مظاهر فرهنگی وتمدنی آن در افغانستان بگونه مؤثر استفاده کند، بلکه بر آنچه رنگ و بوی و بازمانده از ایران زمین تاریخی و خراسان قدیم و تمدن شکل گرفته بر محور زبان پارسی دری بوده و میباشد به دشمنی سبعانه بر خیزد و این دشمنی را فراتر از مرزهای افغانستان به ایران و عراق و فارسی زبانان منطقه نیز بکشاند.

برای اینکه به راز و رمز ها،  کاروایی فکری و سیاسی جناب دکتور خلیل زاد درین شاهکار تاریخی، سیاسی و ادبی شان که پر و مملو از نقش آفرینی این هیروی فیلم هالیودی است، بیشتر وبهتر آشنا شویم، لازم است، تا هر بخش کتاب فرستاده را جداگانه مرور، بررسی و ارزیابی کنیم تا به چهره اصلی این تکنوکرات؟! قبیله و دارای گرایشات فاشیستی  و هدفی که او در افغانستان و ایران و عراق دنبال تحقق آن بود واست، پی ببریم،  موضوعات کتاب را به بخشهای زیریرین تقسیم میکنیم:

 

یک

 

هدف از نوشتن کتاب

هدف خلیلزاد از نوشتن این کتاب و این همه بیزن بهادری و داستان پردازی و ارایه تفکر، سیاست و استراتیژی توسعه طلبانه امپریالیستی و راهکار فاشیستی، قومی و قبیله ای دران، بیشتر به دو منظور اساسی بوده  است:

۱ــ خلیل زاد این کتاب را در آستانه انتخابات ۲۰۱۶ ریاست جمهوری امریکا نوشته است، که به گونه روشن پیروزی جمهوری خواهان دران انتخابات مشهود بود. یکی از اهداف این کتاب و ارایه طرح و جمع بندی سیاستها و راهکارهای استراتژیک! دران توسط خلیلزاد  در اصل  بمنظورجلب نظر مساعد محافل صیهونیستی و نیو محافظه کاران جناح راست حزب جمهوریخواه برای احراز پست وزارت خارجه امریکا  بوده است.  در واقع  بخشی ازین کتاب مانیفیست تمام و کمال دوران وزارت خارجه فرضی خلیلزاد  است، که او انتظار داشت بعد از پیروزی جمهوریخواهان به این مقام نایل آید. انتشار کتاب در آستانه انتخابات نیز همین هدف را نشانه گرفته بود؛

اما بخت تا ایندم با خلیلزاد یاری نکرده است. زیرا زمام امور و گردانندگی قدرت سردمداران کاخ سپید به موج سوار دیگری تعلق گرفته است، که با پناهندگان غیر اروپایی میانه ای خوبی ندارد و چندان به دیکته نیو محافظه کاران جمهوری خواه برای جابجایی مهره های  آشنای قدیمی، اعتنا و باور ندارد. در اثر این بی مهری، باوجود بسط و شرح اشغال مجدد وسیطره کامل بر جهان ذریعه برنامه های فاشیستی و ضد بشری خلیل زاد، هنوز پای این مهره ای درشت سیا، محافظه کار جدید و همکار محافل ضیهونیستی با تفکرات بدوی قبیلوی، به وزارت خارجه ای امریکا نرسیده است. و ازینرو بشریت  و بخصوص کشورها و مردمان مورد تهاجم  و زیر نفوذ و سلطه ای  سرمایه سالاری  و دشمنان ورقیبان امریکا تا این برهه زمانی، خدارا شکرگذار باشند، که حد اقل ازشر یکی از نیومحافظه کاران با تفکر و سیاستهای تجاوزگرانه، فاشیستی و فبیله ای و قرون وسطایی در امان مانده اند.

 

۲ ــ چشم داشت دیگر  خلیلزاد از نوشتن این کتاب و تمرکز روی گرایشهای فاشیستی، شؤنیستی و تمامیت خواهی دران، این بوده و ا ست، که اگر در مبارزه برای احراز پست وزارت خارجه امریکا، خلیلزاد ناکام  بماند،(که تا اکنون  به این مقام نرسیده است) ، بیشتر جمع بندیهای این کتاب، برای جلب حمایت تمام گروه ها، حلقه ها  وگرایشهایی فاشیستی در افغانستان  و حمایت جمهوریخواهان از وایسرایی دوباره خلیلزاد، در افغانستان مد نظر بوده است.

خلیلزاد با جمع بندی  مبانی تیوریک و راهکارهای عملی و ارایه الگوها ورفتارهای تاریخی برای تداوم قیادت سیاسی ــ  قومی و قبیله ای خود در افغانستان، در نظرداشته است تا ازیک سو  ترحم قومی وقبیله ای « لر و بر » را بسوی خود جلب کند و از سوی دیگر زعامت سیاسی برآمده از انتخابات ۲۰۱۶ در امریکا را ترغیب کند، تا بقیادت سیاسی او بحیث حاکم امریکایی در کابل مساعدت کنند .

چنانچه گرد همایی های بنام روشنفکران؟! در امریکا، دبی، لندن، کابل و برخی از کشورهای اروپایی و بستر سازی برای حضور دوباره خلیلزاد، بیانگر تمایل این بازگشت خلیلزاد به صحنه ای سیاسی افغانستان است. کتاب فرستاده، در واقع مبناهای تیوریک و پراتیک برای این تلاشهاست و چگونگی برخورد خلیلزاد با مقوله قدرت سیاسی و رابطه جوامع و اقوام را با حاکمیت سیاسی دست ساز خلیلزاد،  بخوبی نشان میدهد.  جوسازی تبلیغاتی برای جمع و جورشدن تشکیلات سیاسی زیر رهبری خلیلزاد،  بیشتر به  منظور بازگشت دوباره ای خلیلزاد بقدرت  بوده  و است و خلیلزاد با ارایه این طرح های فاشیستی خواهان ایفای نقش فعال تر و بیشتر در افغانستان است.

 

دو

 

داستان کودکی و پیوستن خلیلزاد به سازمان سیا

 

خلیل زاد در داستانی، آوان طفولیت، طرز زندگی خود و خانواده خویش را  بطرز دل انگیزی بیان کرده است و یکی از شرین ترین رومانها را از خاطرات  کودکی و تقدس خانوادگی؟! از خود بیادگار گذاشته است. و در مورد پدر چنان داستان تراژیک گفته است، که گویا قهرمان داستان، کمر خدمت را به کشور محکم بسته است و برای خدمت بشر دوستانه؟! و ابراز صداقت به هم میهنان شمالش، راهی آن دیار  شده بود و خانواده هم این پدر را وقف خدمت مردم؟! کردند و برایش « فاتحه نمادین » گرفتند!

خلیلزاد مینویسد: « پدرم در دهه ۱۹۳۰  از ولایت شرقی لغمان به مزار شریف رفته بود، بارها داستان گذر از ناحیه ای مرکزی هندوکش را تا رسیدن به مزار شریف روایت میکرد… او در جستجوی فرصت بود.  که دران روز ها این مساله ای کوچکی نبود، که یک مرد جوان راه ناکجا آباد را در پیش گیرد. خانواده روز عزیمتش را مراسم نمادین فاتحه خوانی برگذار کرد، که هرگز انتظار باز گشتش را نداشتند. ماه ها وقت گرفت تا بمزار شریف رسید. بعد آمد خانواده را باخود بمزار برد و در محله نزدیک روضه مبارک جاگزین شد و …» . فرستاده، برگه ۲ .

اما این مسافر دیار مولا علی چگونه بیک چشم بهم زدن، در مزارشریف صاحب کار فوق العاده، و خانه و زمین و باغ و همه آنچه در لغمان نداشت، گردید! این مساله معمایی است که خلیل زاد به اصل قضیه نپرداخته است و یک مشت  اراجیف و لاطایلات را بجای حقیقت تلخ تاریخ بیعدالتی ملی و سیاسی حاکم بر کشور،  و پیشبرد تبعیض سیستماتیک تاریخی توسط باباها و سلف خود، بدون ذره شرم و مراجعه به وجدانش مانند اکثر محتوای کتاب داستانی اش، جاگزین کرده است.

دریافت کار فوق العاده، زمین و خانه  و جابجایی و کوچ ستمگرانه ای عده ای از قبایل پشتون دو سوی مرز دیورند به شمال و از جمله پدر جناب خلیلزاد و سایر خلیلزاد ها را در جای دیگر باید جستجو کرد. و آن جابجایی ها در حقیقت، نه دنبال فرصتها، بلکه به کاروایی ستمگرانه مزدوران انگلیس در وجود حکومت سه برادر  و خلف الصدق آنها بستگی داشته است، که در کنار استبداد وحشتناک سیاسی، ستم و تبعیض اجتماعی و سیاست جنگ قومی، جابجای پشتونهارا از دوسوی مرز دیورند به شمال، مبنای حکومتداری قومی و قبیله ای خود قرار داده بودند و پشتونیزه کردن شمال، سرکوب جوامع واقوام غیر افغان، تقسیم و ترکه ملکیتهای مردم به پشتونهای دوسوی مرز دیورند وبرهم زدن ترکیب اجتماعی نفوس در شمال و مناطق غیر پشتون نشین در مرکز، شمال و غرب و آستانهای مختلف کشور را هدف اصلی حکومتداری وسیاست فرهنگی و اجتماعی واقتصادی شان قرار داده  بودند.

محمدگل مومند بپاداش سرکوب و قتل عام خونین تاجیکان شمالی  در ۱۹۳۲ یعنی همان دهه ۱۹۳۰ میلادی خلیلزاد، نایب الحکومه تام الاخیار شمال میشود. مهمند دران دیاری که مهد و گهواره زبان پارسی دری بوده است و  فرهنگ وتمدن چندین هزاران ساله بر محور این زبان شکل گرفته بود و جایگاهش را بحیث میراث مشترک فرهنگی و تمدنی، زبان رابطه بین اقوام، زبان سیاست و داد و ستد، فرهنگ، تحقیق وپژوهش همه جوامع واقوام این سرزمین از سده های دراز باز کرده بود، منسوخ کرد و تلاش داشت آن را بدرون خانه ها و وسینه های مردم براند و از آموزش و پرورش وسیاست واداره، بکنج عزلت وانزوا بکشاند.

مهمند هرکسی راکه زبان پشتو نمیدانست از کار و ماموریت دولتی برکنارکرد و بجای آنها چری ها و کور سوادان  « لر و بر »  را از پشتونهای دو سوی مرز دیورند گماشت و بخش بزرگی از پشتونهای قلمرو هند برتانوی را بزور لشکر قومی و حاکمیت سیاسی ــ قومی، تحت حمایت انگلیس، در خانه و بالای زمین مردم جا بجا کرد و پدر جناب خلیلزاد یکی از آنهایست که در پرتو سیاست فرهنگی واجتماعی واقتصادی جدید حکومت سه برادر، به شمال در دهه ۱۹۳۰  به دستیاری مومند جابجا شده بود و صاحب ماموریت دولتی و سایر امتیازات در شمال گردیده بود.

شاد روان میر غلام محمد غبار مؤرخ شهیر کشور،  در تاریخ گران ارج شان، افغانستان در مسیر تاریخ، جلد دوم برگهای ۷۱ تا ۷۴  و ۸۰ تا ۸۱ جریان مفصل ستمگری محمد گل مهمند را بیان داشته است و از جمله مینویسد  مهمند یک مرد متعصب قبیله یی بود، که تعصب نژادی وزبانی را به کمال داشت، مهمند علناً و اسماً تبعیض و ترجیح از نظر زبان و نژاد را را در بین مردم ولایات شمال بمنصه اجرا گذاشت و در سال ۱۳۱۱ یعنی همان دهه ۱۹۳۰ جناب خلیلزاد، بحیث نایب الحکومه تام الاختیار به شمال رفت.

مهمند نشخوار گر گرایشات فاشیستی، شئونیستی و تمامیت خواهی در کشور و یکی از پدران فکری و سیاسی خلیل زادها، بپاداش سرکوب تاجیکان شمالی،  غارت و سرکوب و قتل عام، مقام نایب الحکومه تام الاختیار آستانهای شمال را بدست می آورد.

بنقل از کتاب میر محمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، محمدگل مهمند که پیش از تصدی پست جدید نایب الحکومگی در شمال، قبلن وزیر داخله نادر شاه بود و برای یک دوره در نایب الحکومگی قندهار مشق و تمرین دیده بود،  در شمال سیاست فرهنگی رژیم سفاک نادری را بگونه خشن مورد استفاده قرار داد و به سر کوب زبان پارسی دری پرداخت.  محمد گل مومند اضافه برینکه میخواست زبان پارسی دری را از اداره، سیاست، داد وستد، فرهنگ و ادب نابود کند، در تلاش بود تا آنرا از کوچه وبازار نیز بردارد. او در ۱۹۳۲ به آستانهای شمالی کشور به حیث نایب الحکومه و نماینده تام الاختیار، از جانب نادر خان گماشته شد و مصروف تطبیق سیاست فرهنگی شد، که شاه در نظر داشت آنرا در کشور تطبیق کند.

مهمند مردمان شمال را وادار کرد تا عرایض شانرا به پشتو بنویسند و در غیر ان به آن ترتیب اثر داده نمیشد. خانواده های بیشماری از پشتونهای پاکستان را به پیمانه وسیع با ضبط اموال مردم و توزیع به آنها به پشتونها در شمال جابجا کرد. ماموریت دولت در شمال حق پشتو زبانها بود. نامهای بسیاری از مناطق و محلات را به پشتو بر گشتاند و بخش بزرگی از آثار تاریخی کشور را مانند خلفش طالبان ویران کرد، تا آثار و میراث گذشته تاریخی از روزگار پیشین باقی نماند و درین راه حتا از شکستاندن لوحه های قبور نیز خود داری نکرد.

مهمند تلاش کرد تا تمام کارمندان دولت را در شمال  از پشتونهای « لر و بر » بگمارد و دست  عناصر محلی و فارسی زبان را از اداره دولت کوتاه کند و در پی تحقق همین سیاست، ملا ها و چری های پشتو زبان از  دوسوی مرز دیورند را با خود بشمال برد، که بر خلاف داستان پردازی های خلیل زاد در مورد پدرش، پای او توسط محمد گل مومند به ماموریت در شمال کشیده شد. استخدام در سر گنجینه ای شمال و بدست آوردن زمین و خانه رایگان و معاش و درامد از ضبط و مصادره ای اموال و دارایی های مردم، نه ماتم فامیلی، عزاداری و مراسم  « نمادین فاتحه خوانی »، بلکه جشن و پایکوبی برای خانواده های پشتون تبار دو سوی مرز دیورند بوده است، که با حمایت وسیع مالی و سیاسی و نظامی دولتهای قومی وقبیله یی افغانستان، انجام گرفته و میگیرد.

در واقع این محمد گل مهمند بود، که یکسره ماموریتهای دولتی را به پشتونها داد و پدر جناب دوکتور خلیل زاد یکی از آنها بود. مهمند در کنار عبدالمجید زابلی، محمد داود خان و محمد نعیم خان در  زیر رهبری نادر و هاشم  به تبلیغات همانند هیتلر در افغانستان دست زد و سر انجام این تیم توانستند طی فرمانی در ۱۳۱۵ خورشیدی زبان پشتو را بجای زبان پارسی دری بنشانند وزبان پارسی دری را از آموزش وپرورش بردارند.

کار مهمندها تنها جلب چری ها و ملاهای دوسوی مرز در ماموریت که پدر خلیل زاد یکی از هزاران تن آن بود، نبود، بلکه محروم کردن بومی های شمال از زمین، منابع آب و علفچر و پیشبرد تبعیض آشکار در برابر مردم غیر پشتو زبان و تحکیم مواضع سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی قوم پشتون در برابر دیگران در شمال کشور بود. م. محمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، جلد اول بخش دوم برگهای  ۶۳۵ و ۶۳۶ .

خلیلزاد مانند بسیاری از روایتهای من درآوردی اش با جعل داستان پدرش در واقع به جعل تاریخ و بی اهمیت نشاندادن ستمگریهای دودمانی حکومت سه برادر و  ستم شاهی پرداخته است و آنچه بر مردم غیر پشتون ( افغان ) در کشور وبویژه در شمال کشور تحمیل شده است، با داستان سرایی، کتمان نموده است.

در واقع خانواده خلیل زاد برخلاف این آب و تاب دادن خلیلزاد، نه مسافر راه نا کجا آباد برای دریافت فرصت شده بود، بلکه از طریق مهمند به ماموریت در شمال فراخوانده شده بود و بالای زمین و خانه مردم مانند سایر پشتونهای پاکستان و افغانستان اسکان داده شد وحق کار، زمین و خانه رایگان را در مزارشریف بدست اورده بود و شاید هم این خلیل اله چری و یا طالب و یا هم صاحب سواد کوری بوده باشد، که بجای یک کارمند غیر پشتون با پیروی از سیاست فرهنگی نادرخان به رهبری مهمند در شمال جا بجا شد و این داستان سرایی خلیلزاد در مورد پدرش از ریشه نادرست است.

خلیلزاد در مورد آزاد اندیشی!  و   صداقت و وظیفه شناسی پدرش، گزافه گویی بسیار دارد. فرستاده برگه ۱۴ .

اما همین پدر صادق! با چند افغانی معاش ناجیز آنزمان که خرچ وخوراک عادی یک خانواده را تامین کرده نمیتوانست، در کارته چهار کابل خانه میخرد و خلیلزاد را بخانه بزرگتری در محله کارته ۴ که محله لوکس و مردم پولدار بود و در بهترین جای شهر کابل موقعیت داشت میبرد؟!  

آقای خلیلزاد از دوران نوجوانی یا به اساس طالع وبخت؟! و یا تصادف نیک! معرفی مهره های فعال جاسوسی امریکا در کابل سر و رازی با مرکز فرهنگی امریکا پیدا میکند. و بقول کارمندان جاسوسی ک، ج ب، در افغانستان مراکز فرهنگی امریکا و شوروی در کابل هر دو لانه ای جاسوسی بودند، ک، ج، ب در افغانستان نویسنده میتروخین برگهای ۳۳ و  ۳۴.

 وخلیل زاد توانست از طریق این مرکز فرهنگی؟!  در بهترین دانشگاه های امریکا درس بخواند، به دور دنیا سفر کند و خود را به پله های بالای استخباراتی و سیاستگذاری امریکا در منطقه ای خاور میانه و افغانستان و پاکستان و آسیای میانه و سازمان ملل برساند.

خلیل زاد از طریق همین مرکز فرهنگی! از ۱۹۶۶ تا ۱۹۶۷ به امریکا میرود و بیک خانواده امریکایی جهت تعلیمات و آشنایی به راز و رمز وظایف بعدی سپرده میشود! فرستاده برگه ۲۱.

و بعد از گذشت این دوره، برای کار دوباره به افغانستان بر میگردد ورابطه اش را با سفارت امریکا و مرکز فرهنگی؟! حفظ میکند و توسعه میدهد.  جناب دوکتور خلیلزاد در مورد چنین ابراز نظر میکند: « رابطه ام با ایالات متحده از طریق امریکایی ها در کابل برقرار بود و من همیشه در مجالس که از سوی سفارت امریکا برگزار میشد حضور می یافتم و به توسعه « ای، اف، اس» در دیگر نقاط افغانستان کمک میکردم. من همچنان از دانش آموزان، آی اف اس، امریکا که برای گذراندن تابستان به افغانستان می آمدند و نیاز به میانجیگری فرهنگی؟! داشتند حمایت میکردم …» فرستاده، برگه ۳۰ .

خوب رفت وآمد یک افغان بطور دایمی به سفارت امریکا و اشتراک مداوم در مجالس سفارت امریکا در کابل، که هیچ شغل رسمی، نه در سفارت امریکا و نه در وزارت خارجه افغانستان داشته است و کار خستگی ناپذیر برای توسعه موسسه ی فرهنگی امریکایی! در نقاط مختلف افغانستان و پذیرایی و میانجیگری از امریکایی هایی که به افغانستان می آمدند و همه هم خلیلزاد را می شناختند؟! و در اصل همه کارمندان شبکه جاسوسی سیا در افغانستان بودند،  پرده از مصروفیت دایمی خلیل زاد در آوان جوانی میبردارد و تمام پرسشها در مورد صعود به سرعت نور،آقای خلیلزاد به پله های مختلف در رده بندی قدرت، در امریکا را پاسخ میدهد.

 در واقع مرجع نبوغ خلیلزاد ها و متفکران درجه اول و درجه  دوم جهان! سازمان سیا و سایر مراجع استخباراتی بوده و اند، که اقبال الهی و فرصت ها؟! را شامل حال خلیلزاد ها  و دیگران  ساخته و میسازند و  استعداد تکنوکراتها و دیوان سالاران در کشور های زیر نفوذ و سلطه دولتهای استعمارگری مانند امریکا و حاکمیت های سیاسی دست نشانده و پوشالی، تنها در ید پرقدرت سازمانهای جاسوسی برای رسانیدن این ذوات  به پله ها ورده های مختلف قدرت است و بس.

خلیلزاد بگفته خودش در تمام محافل دانشجویی در کابل شرکت میکرد. فرستاده برگه ۳۰ .

وبیشتر در دانشگاه کابل بضد چپ و بسود امریکا فعال بود و در راس اتحادیه محصلین قرار گرفته بود، یا قرار داده شده بود. در حالیکه خود خارج داشگاه کابل قرار داشت. و تنها هروقت که میخواست در مبارزه به سود امریکا وارد جر وبحث برضد چپ و ملی گراها در کشور میشد وبا آزادی کامل میتوانست وارد این عرصه شود. فرستاده برگه ۳۵ .

خلیل زاد در مورد دریافت بورسیه های تحصیلی از امریکا؟! و زمان و تعیین رشته نیز خودش تصمیم میگرفت و هر نازی که بالای سفارت امریکا میکرده است با کمال میل پذیرفته میشد. خلیلزاد میگوید: « رابرت نیومن سفیر وقت امریکا در کابل، وقتی مرا در جشن چهارم جولای در اقامتگاه خود؟! دید، به کناری مرا خواند و از من خواست یک ترم در دانشگاه امریکایی بیروت به صورت ازمایشی قبول کنم. اگر آنرا نپسندیدم راه من همیشه باز است، که برگردم و درسم را در دانشکده طب از سر بیگیرم …» فرستاده برگه ۳۰ .

این چنین روابط ویژه راکه سفارت امریکا در کابل با خلیلزاد داشت،  امریکا با وزارت خارجه افغانستان و سایر مقامات سلطنت نداشته است که هرموقع ناز و بازار آنها را بخرد؟! خلیل زاد صرف بعد از گذشتاندن یکسال در افغانستان وجذب چهره های جدید بمرکز فرهنگی امریکا؟! در کابل، دوباره با استفاده از بورسهای سخاوتمندانه امریکا به بیروت میرود.

لبنان در زمان حضور پر میمنت خلیلزاد در دانشگاه امریکایی بیروت،  پایگاه استخباراتی و سیاسی  امریکا در شرق میانه  بود.  امریکا با طرح کمر بند سبز و تعین  شرق میانه بحیث منطقه تقابل  امریکا با شوروی و چپ و ملی گرایی عربی ( سوسیالیزم عربی ) در جنگ سرد، در لبنان و مرکز ان بیروت سرمایه گذاری وسیع استخباراتی، آموزشی و سیاسی کرده بود، که به اساس استراتیژی و پلانهای تجاوزکارانه  امریکا، درگیری با کمونیزم و شوروی، چپ و جنبشهای ملی، باید از شرق میانه شروع میشد.

دانشگاه امریکایی در بیروت در واقع یکی از تربیت گاه های سازمان سیا در منطقه بود و جوانان وابسته به سازمان سیا را از کشورهای مختلف اسلامی و جهان سومی درین مرکز آموزش میداد، تا آنهارا در مقابله با تفکر وسیاستهای ضد امریکایی تجهیز کند. بیشتر این مرکز برای سرکوب فکری گرایش های سوسیالیستی در کشور های اسلامی، جهان سومی و بویژه جنبش های طرفدار ملی کردن نفت در کشورهای خاور میانه وکشورهای همجوار شوروی سابق مطمح نظر اساسی قرار گرفته بود.

یکی از افزار های این تفکر و سیاست، ایجاد سازمانهای بنیادگرایی اسلامی و اسلام سیاسی بوده است، که  به راهکار کمربند سبز اسلامی در مبارزه با شوروی، چپ و ملی گرایی و عمدتن سوسیالیزم عربی، که نوعی از تفکر چپ و آمیخته با ملی گرایی عرب بود و منافع استعماری امریکا را در منطقه بچالش کشیده بود، کارایی اساسی داشته است .

خلیلزاد یکبار بورسیه راکه در رشته طب نبود رد میکند. اما امریکا برای افغانستان در بیروت، که مرکز تقابل خود باشوروی تعین کرده بود، طبیب تربیت نمیکرد به همین لحاظ سفیر امریکا،  ازخلیلزاد را میخواهد! که حتماً به بورسیه برود؟! مگر جناب خلیلزاد در آنزمان چی مقامی داشت، که حتمن سفیر امریکا خود دست وآستین بر میزد، تا خلیلزاد ازین بورسیه استفاده کند؟ فرستاده، برگه ۳۰ .

در واقع خلیلزاد کار پرسود را بنفع مرکز فرهنگی امریکا! بعهده داشت که باید پس از فراگیری دروس و شرایط لازم و مشق و تمرین باید به افغانستان بر گشتانده میشد. طوریکه بعدها نقش خلیل زاد در  افغانستان، شرق میانه از جمله عراق و سوریه، لبنان و…،  را  شاهد بودیم و دیدیم. ازینرو دانش آموزی خلیل زاد در بیروت کاملن زیر نظر سازمان سیا انجام میشده است.  

خلیلزاد در حالیکه در دانشگاه امریکایی بیروت مصروف آموزش بود،  اما بگونه ای داوطلبانه  در راس اتحادیه محصلان قرارداشت  و ازین تریبیون با هرچه رنگ چپ و ملی گرایی داشت، به مخالفت برمیخاست و خود  میگوید من طرفدار امریکا وبسود آنکشور فعالیت میکردم. فرستاده، برگه ۳۵ .

خلیلزاد در آنزمان نیز آنقدر اعتبار نزد امریکایی ها داشت که بدون برگشت  به افغانستان و موافقت دولت افغانستان در مورد تمدید بورس تحصیلی اش، بدوره فوق لیسانس در بیروت پرداخت و مطالعاتش را در مورد خاور میانه؟!  به پایان رساند. کاری که بعدها در عراق، سوریه، لبنان،یمن وایران کارش آمد و ماموریتهای بزرگ آدمکشی و ویرانی را درین کشور ها به پیش برد. فرستاده،  برگه ۳۸ .

خلیل زاد  از راه مطالعات؟! به این نتیجه گیری میرسد، که جمال عبدالناصر رهبر فقید مصر طرفدار امریکاست و اورا الگوی خود قرار میدهد و بعد ازینکه با عینک  سازمان سیا در می یابد، که او فریفته سوسیالیزم عربی شده است و جانبدار امریکا نیست ازو بدش می آید. فرستاده، برگه ۳۸ .

یعنی معیار و محک تمام حب و بغض خلیلزاد، نسبت به افراد، شخصیتهای سیاسی،احزاب، سازمانها و کشورها، جانب داری و تامین منافع امریکاست. هرکه مخالف سلطه و تجاوز و غارت کمپنی های فراملیتی امریکایی و محافل حاکمه امریکاست و بر منافع ملی خودش پا بفشارد، دشمن خلیلزاد است.

بعد از کودتای داود خان بگفته خلیلزاد« تجدد گرایی نیرومند » ، خلیلزاد به عوض برگشتن به میهن، بعد از اتمام دوره ای آموزش،  بدون موافقه ای دولت افغانستان، بورسیه دوکتورا میگیرد و از بیروت راساً راه امریکا را میگیرد؟! فرستاده برگه ۳۸ .

ودر امریکا هم خلیلزاد راساً به پروفیسور وولستتر؟ استاد دانشگاه شیکاگو و یکی از نیو محافظ کاران معرفی میشود، که در دانشگاه اضافه بر داشتن سمت استادی، همکار سیا در بخش مبارزه با شوروی و مسابقه تسلیحاتی و از همکاران وزارت دفاع نیزبوده است.

دانشجوی عادی از افغانستان برای بازیهای بعدی با چپ و جنبشهای ملی و مبارزه با سوسیالیزم و شوروی راسآ  از طریق این استاد؟! به بازیهای پنتاگون کشیده شد؟! وولستتر از خلیلزاد دعوت میکند که دستیار تحقیق او شود. فرستاده برگه های ۴۱ و ۴۲ .

بعداً خلیلزاد، سر از  وزارت دفاع در میآورد.  و همین پروفیسور همکار وزارت دفاع و سازمان سیا، ریاست پایان نامه  دوکتورای خلیلزاد را به عهده میگیرد و خلیلزاد همزمان از جانب او برخلاف رشته و مسلکش بوزارت دفاع معرفی میگردد. به این میگویند طالع وبخت! فرستاده، برگه ۴۳.

 این استاد دانشگاه، خلیلزاد را بگونه مسقیم به وزیر دفاع در ریاست جمهوری جرالد فورد وصل میسازد! مگر جناب خلیلزاد کدام رشته نظامی را می آموخت، که باید در وزارت دفاع به ستاژ  وآموزش میپرداخت؟ روشن است، که خلیل زاد از جانب سیا اعزام شده بود. و در بخشهای مبارزه با چپ و نفوذ شوروی در افغانستان تربیت میشد. خلیلزاد بر خلاف رشته تحصیلی اش به همکار وزارت دفاع تبدیل شد و بعدن با آمدن به پاکستان  در زمان حضور شوروی در افغانستان، از اموزش نظامی و استخباراتی اندوخته در سیا و وزارت دفاع امریکا، برای ویرانی افغانستان استفاده شایان بعمل آورد.

خلیل زاد ماجرایی را نقل میکند، که بگونه صریح در کنار مهره سیا بودن خودش، وابستگی حامد کرزی را نیز به سازمان سیا اثبات میکند. خلیل زاد مینویسد : « در اگست ۱۹۸۸  به پیشنهاد آرما کاست معاون امور سیاسی وزارت خارجه امریکا با ضیا ملاقات کردم و قرار شد که در سفر، ضیا را همراهی کنم. بعدن بطور ناگهانی برنامه سفر با ضیا تغییر خورد و برایم دستور داده شد به پشاور بروم و با رهبران افغان دیدار کنم. و من در یک مجلس  نشسته بودم، که وسط ملاقات حامد کرزی تماس تیلفونی دریافت کرد. ناگهان ایستاد  وبیرون شد و بعد بمن زنگ زده شد و دستور داده شد، که به صورت فوری به کنسول گری امریکا بر گردم و بعد از سانحه هوایی اطلاع یافتم، که قرار بود من نیز در آن سفر باشم. فرستاده،  برگه ۶۰ .

ازین تماس تیلفونی دو مساله کاملن مشهود بود: یک، به کرزی و خلیلزاد از عین منع یعنی سازمان سیا هدایت داده میشد و آنها زیر نظر مستقیم سازمان سیا کار و فعالیت میکردنند؛ مساله دوم، سانحه هوایی، که منجر به قتل ضیا شد و قرار بود، خلیلزاد یکی ازین مسافرین باشد، به شرکت سیا عملی واجرا شده بود. در واقع پلان ترور جنرال ضیا حاکم نظامی پاکستان با آگاهی وشرکت سیا به اجرا درآمده بود. زیرا خلیلزاد مهره ای درشت سازمان سیا بآنکه در پلان سفر بود، در دقایق آخر، سفرش لغو گردیدو بجای همراهی ضیا، به آستان بوسی نوکران ضیا پرداخت.

 

سه

موضعگیری فکری و سیاسی خلیلزاد

 

آقای دوکتور زلمی خلیل زاد امریکایی افغان تبار ( پشتون تبار)  یکی از بازیگران اصلی سازمان جهنمی « سیا » در شرق میانه، جنوب آسیا، افغانستان و آسیای میانه بوده و است، که در رخدادهای چند دهه اخیر در فراز و فرود بازی بزرگ، جنگ سرد و قتل و کشتار بسیاری درین حوزه های جغرافیایی  واز جمله در افغانستان دخیل بوده است.

آقای خلیل زاد چه در موسسه راند که یک مرکز مشاوره و سیاست گذاری نظامی بوده است ، چه در خدمت غولهای نفتی جهان، چه در نقش همکار بلند رتبه وزارت دفاع امریکا و جه بحیث مهره ای درشت سیا و وزارت خارجه، در ویرانی افغانستان، عراق، سوریه، لیبی، لبنان، یمن و جاهای دیگر نقشش را برای طرح و اجرای سلطه ای امریکا برجهان بخوبی اجرا کرده است.

ویژگی دیگر این نیومحافظه کار امریکایی با سازو کار های صیهونستی در افغانستان، تمایل او به گرایش فاشییستی، تمامیت خواهی و  تحکیم پایه های انحصار قومی و قبیلوی حاکمیت سیاسی جامعه برادر پشتون ویک قومی سازی تمام نماد ها ونمود های ملی است.  خلیلزاد با استفاده از تمام راهکارهای تروریستی و فاشیستی وجلب حمایت «جامعه ای جهانی » برهبری امریکا بار دیگر شالوده یک حکومت متمرکز تک قومی را ریخت و دموکراسی، مردم سالاری وراه کار های جامعه شهروندی را به « دموکراسی افغانی» یعنی همان قوم سالاری و قبیله سالاری بدل کرد و با استفاده از تمامی زمینه ها و امکانات داخلی و بیرونی حاکمیت متمرکز خشن وبیروکراتیک یک قومی را بعد از شکست وریخت های اساسی، دوباره اعاده کرد.

جالب است که خلیل زاد، دشمنی قومی و قبیله یی خود را با فرهنگ و زبان پارسی دری و  تاجیکان افغانستان به ایران نیز بدلیل زبان و فرهنگ و تمدن مشترک سرایت داده است و با هرچه رنگ و بوی ایرانی و نمادی از فرهنگ و تمدن پارسی در عراق داشت به دشمنی برخاست. خلیل زاد  در عراق از مدتها پیش از سرنگونی صدام حسین، برای تجاوز خونین امریکا به عراق مصروف سازماندهی شورش علیه عراق بود  و ازبخشهای مختلف جهان، جواسیس و نیروهای وابسته به امریکا را   یکجا و گرد کرد و زمینه لشکر کشی امریکا به عراق را مانند افغانستان فراهم ساخت.

خلیلزاد در آغاز، از پیروزی اسلام گرایان سیاسی در افغانستان و ایران در مبارزه برای شکست شوروی، نیروهای چپ و ملی و ترقیخواه استفاده کرد، و اما بعد از فرو پاشی شوروی و سلطه ای بی چون و چرای امریکا بر جهان پسا شوروی، خلیلزاد به تقویه بنیاد گرایان و تروریستهای قومی خود در افغانستان و پاکستان پرداخت و با استفاده از یاران دیرین خود در آی اس آی  و سران ارتش پاکستان، به تسلیح بیشتر گروه های قومی و تباری خویش دست زد و برای کمک به این جنگ قومی،  از افزار امریکا و دولتهای مزدور و پادوهایی منطقه یی و کشورهای مزدورامریکا، استفاده کرد.

در ایران نیز خلیلزاد دنبال تغییر رژیم آخندی به مهره های استخباراتی دست ساز سیا است وازینرو با چنگ ودندان بجان رژیم آخندی ولایت فقیه افتاده است، تا قیادت سیاسی را از شرق میانه الی افغانستان یکدست و با مهره هایی استخباراتی امریکا پر کند و در خدمت منافع کمپنی های فراملیتی و محافل صیهونیستی امریکا قرار دهد و ایده ساختن اسراییل بزرگ و قیادت وایسراهای امریکایی عربی و حوزه ای خلیج فارس بدون دغدغه و ایجاد مشکلی برای امریکا  ادامه یابد و به پیش برده شود.

 

بخش دوم

 

چهار

 

توجیه قبیله سالاری و جعل کاری در عرصه  تاریخ نگاری خلیلزاد

 

جناب دوکتور خلیلزاد در کتاب فرستاده  بسیاری از رویدادهای سیاسی،  تاریخی، فرهنگی و ادبی کشور را بگونه تحریف شده بازتاب داده است و دربرخی موارد به جعل و وارونه سازی تاریخ روی آورده است. نگاه های زیرین خلیلزاد درین کتاب، بگونه آشکار جعل تاریخ است و خلیلزاد برداشت ها و راهکار قومی و قبیلوی خود را بجای تاریخ، و واقعیات شکل گرفته ای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و ادبی درکشور نشانده است:

ــ خلیلزاد   تعداد کسانی راکه مشروعیت دومانی درانی را بچالش کشیده بودند، بسیار اندک و ناچیز میشمارد؟!  فرستاده، برگه ۴ .

ازین برداشت جناب خلیزاد طوری استنباط میگردد، که آقای خلیلزاد یا واقعاً تاریخ افغانستان را نخوانده است و  از آوان نوجوانی مصروف آموزش و بازی های  استخباراتی بسود امریکا و سیا بوده است و یا هم مانند بسیاری از تاریخ نویسی های سیاسی به دست عمال قبیله و تفکرات فاشیستی و تمامیت خواهی به جعل و تحریف تاریخ پرداخته است.

مگرآقای خلیل زاد نمیداند، که  به استثنای زمامداریهای تیمور شاه، امیر حبیب اله سراج و دوران ظاهر شاه، که آنهم بعد از یک دور سرکوبهای خونین و کشتار مخالفان سیاسی و حریفان اجتماعی، اختناق و قتل عامهای وحشیانه، که منجر به سکوت و نوعی آرامش  در کشور شده بود، سراسر  این تاریخبیشتر از دو سده ای پسین، پر از جنگهای لاینقطع، سرکوبها و منازعات سیاسی و اجتماعی برای جنگ قدرت و کشمکشهای اجتماعی برای تصرف آن و سرکوبهای اجتماعی و سیاسی خونین بوده است؟

جنگ برادران، بنی اعمام ، جابجایی های گسترده برای سرکوبهای اجتماعی و غصب حق مالکیت از مردم، سرکوب خونین ازبکها، بلوچها، پشه یی ها تاجیکان، ترکمن ها، هزاره ها و…، مظاهر نا خوشایند این کشمکشهای خونین برای سلطه بر دیگران، انحصار قدرت سیاسی و تصرف قدرت و حاکمیت سیاسی بوده است. وقتی، فرزندان، برادران، بنی اعمام و قبایل همزبان و همریشه و فرهنگ مشروعیت سیاسیی یکدگر را نپذیرفته اند، مردم چگونه این مشروعیتهای سنتی قبیلوی را پذیرفته بوده و اند؟!

از  ایجاد حاکمیت متمرکز مرکزی ــ قومی، که بعنوان دولت و حاکمیت سیاسی مرکزی از امیر عبدالرحمان خان شروع شده است تاکنون نیز تاریخ افغانستان  پر و مملو از کشمکشهای خونین برای برقراری نوعی حاکمیت سیاسی ــ قومی، بوده و است، که آنهم بوسیله استعمار و در بیشتر حالات مداخله قوتهای استعماری بیرون از کشور حل و فصل شده است. به شهادت سراج التواریخ کاتب هزاره،  تنها در زمان امیر عبدالرحمان بالاتر از صد قیام اجتماعی و مردمی از سوی یک جامعه در برابر حاکمیت این مزدور انگلیس رخ داده است.

پایه استدلال تاریخی جناب خلیلزاد درین مورد چیست که مشروعیت درانی را همه پذیرفته بودند؟!  قیامهای اجتماعی وسیع در زمان امیر عبدالرحمان، امیر امان اله خان، محمد نادر خان، سرنگونی ظاهر شاه در یک کودتای سفید و بدون هیچگونه مخالفت مردمی و اجتماعی  و برداشته شدن محمد داود خان در چند ساعت، همه و همه بیانگر آن بوده است، که این حاکمان قبیلوی در میان مردم پایگاه اجتماعی نداشته و از مشروعیت سیاسی و اجتماعی برخوردار نبوده اند.

امیر عبدالرحمان بمثابه ای« امیر آهنین » در برابر مردم و مانند مومی در دست استعمار انگلیس و سایر خلف الصدق امیر، نه از مبنای مشروعیت درانی بی چالشّ، بلکه بر پایه لشکر حشری و قومی و حمایت تسلیحاتی، استخباراتی و پولی دولت هند برتانوی، حاکمیت سیاسی ــ قومی و خانوادگی شان را استقرار بخشیدند و در منازعه قدرت سیاسی ــ قومی، و خانوادگی بر حریفان سیاسی و اجتماعی پیروز شده بودند. و هرزمانیکه تکیه گاه خارجی از پشت سر خانواده ی درانی، والاحضرت و اعیحضرت برداشته شده است، این حاکمیتهای سیاسی  قومی و قبیله ای بیک چشم بهم زدن فرو ریخته اند. سرنوشت امیر امان اله، محمد داود خان، نجیب اله، ملا عمر وبقیه همینگونه رقم خورده است وحامد کرزی و احمدزی نیز به تار و کاکل خارجی و حمایت همه جانبه امریکا وابسته اند، نه مشروعیت درانی، غلزایی و قومی و برادر بزرگ؟!

با وجود این همه  جنگهایی خان و مان برانداز ولاینقطع، هنوز به تعبیر خلیل زاد کسی مشروعیت دود مانی درانی را بچالش نکشیده است! خلیل زاد گویا نه از قتل عام جامعه هزاره بدست امیر عبدالرحمان خبر دارد، نه از تاراج و براندازی نورستانی ها و پشه یی ها بدست این میر غضب تاریخ و نه از قتل عام تاجیکها در شمال کابل بدست نادر و هاشم و مهمند ونه از سر کوب ازبکها وترکمنهای شمال بدست جانیان اعظم و نه از قتل عام و شکنجه ای روشنفکران کشور بدست رژیم سفاک نادری، هاشم جلاد، داود و…،  شاید به تعبیر خلیلزاد   این روشنفکران مشروطه خواه وسایر جریانهای سیاسی، مبارزه ای سیاسی نمیکردند؛

***

 

ــ خلیلزاد مینویسد : « ظاهرشاه میتوانست تنها به دری گپ بزند، که گویشی از شمال کشور است…  و در مورد داود خان میفرماید داودخان یک تجدد گرایی نیرومند بود…» . فرستاده، برگه ۴ .

درین داوری جز اینکه  حب و بغض قومی نسبت به زبان پارسی دری و برداشت شخصی خلیلزاد از تجدد خواهی مطرح باشد، هیچگوشه ای از حقیقت را در خود ندارد.  درین داستان سرایی،  تعصب قومی و زبانی خلیلزاد به اوجش رسیده است و  پارسی ستیزی دران موج میزند. خلیلزاد با ارایه این پندار باطل، حقیقت تاریخی، فرهنگی و تمدنی این سرزمین را مسخ کرده  است.

جناب خلیلزاد در سطح یک داکتر علوم سیاسی تا هنوز فرق زبان و گویش را نمیداند.  آقای خلیل زاد باید بداند، که زبان پارسی دری شامل قاعده ای آوایی، معنایی و دستوری کامل است و از هزاران سال بدینسو بحیث یک زبان نتنها در افغانستان، بلکه در منطقه ما وجود داشته است و زبان گفتاری و نوشتاری منظم است و گویشهای بیشماری را در خود جا داده است.

آقای خلیلزاد! اگر این گویش شمال است، در غرب و مرکز، شرق و جنوب کشور مردم بکدام زبان حرف میزنند؟  مگر جناب خلیل زاد آگاه نبوده و نیست که زبان پارسی دری تا حضور بادارن انگلیسی اش و استعمار روس در قرن ۱۹ ، دراین منطقه، از سینکیانگ چین در شرق تا سوریه کنونی در غرب و از آسیای میانه تا هند در جنوب زبان سیاست، فرهنگ، اداره، داد وستد، آموزش و پرورش، تحقیق و پژوهش، زبان دیوان و دفتر و زبان رابطه بین جوامع گوناگون بوده است؟  درین زبان میلیونها نسخه کتاب و اثر، از شرق میانه، تا ترکیه ، آسیای میانه و هند بچاپ رسیده است. جناب خلیل زاد نمییداند، که تا اوایل دوره ای محمد ظاهر شاه زبان پارسی دری، یگانه زبان رسمی افغانستان بوده است. و یا اینکه بگفته جناب شان گویشی از شمال کشور است؟! به این میگویند فوران بغض قبیلوی و فارسی ستیزی؟!

جناب خلیلزاد زبان پارسی دری،  از شاخه زبانهای هند و اروپایی، بعدن از شاخه ای هند و ایرانی، بعدن اویستایی، وهمینطور شکل متوسط معروف آن سغدی و تخاری و بلخی وهری است وشکل موجود آن پارسی دری. در حالیکه گویش صورت متفاوت یک زبان است، گویندگان کمتری دارد، در یک منطقه محدود سخن زده میشود و چی بسا، که صورت خطی و مکتوب بگونه مستقل ندارد. و بیشتر گفتاری است، تا نوشتاری و دستور زبان منظم و تدوین شده ندارد.

در مورد محمد داود خان هم بنیاد برداشت خلیل زاد با نوگرایی و تجدد خواهی از ریشه نادرست است. محمد داود خان به ارزیابی اکثریت مورخان، ملی گرایان و تجدد خواهان مشروطه خواه، یکی از مستبدین تاریخ سیاسی افغانستان بوده است و دوره او در تاریخ، به دوره ای استبداد صغیر مشهور است، که استبداد کبیر را ولینعمتان داودخان، نادر جلاد و محمد هاشم خان، جانی اعظم به نمایش گذاشته بودند.

در بین روش حکومتداری کاکاها و برادر زاده  تفاوت ماهوی چندانی وجود نداشت، این سه تن دکتاتوری خونین سیاسی، خانوادگی و قومی را در کشور رقم زدند و قدرت را در مرکز و آستانهای کشور در کف خانواده اعلیحضرت و والاحضرات ترکه وتقسیم کرده بودند.

داودخان در دوره ای اقتدار سیاسی اش از ۱۹۵۳ تا ۱۹۶۳ بحیث نخست وزیر پرقدرت و از ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۸ بحیث رییس جمهور ارستوکراتیک کشور، جز اینکه چهره کاملن استبدادی یک حکومت خود کامه را نمایش داد و در پی تحکیم اقتدار شخصی و خانوادگی خود بود، چندان رابطه ای به نوگرایی نداشت. محمد داود خان در زمان نخست وزیری اش علیه دموکراسی نیم بند  وجنبش مشروطه خواهی شامحمود صدراعظم قیام کرد، احزاب سیاسی، رسانه ها ونهاد های مدنی و روشنفکری را منحل کرد و در واقع کودتای سپید درباری را بر علیه آزادی، دموکراسی، نماد های نو گرایی وتجدد خواهی انجام داد. میر غلام محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، جلد دوم، برگه های ۲۴۹ تا ۲۵۴ .

در دوره ای ریاست جمهوری ارستوکراتیک خود نیز به اقدامات مشابه سیاسی دست زد، وبا برپایی رژیم کودتایی، استبداد سیاسی ــ قومی، را به نمایش گذاشت  و به دهه مشروطیت، آزادی های فردی واجتماعی و دموکراسی نیم بند، مصرحه در قانون اساسی ۱۹۶۴ پایان داد. این سردارمستبد تاریخ، به دیوانه معروف بود و در زندگی بمقام دوم راضی نمیشد و تمام عم و غمش رسیدن بمقام اول بود و قدرت را میراث خانواده میدانست و در دوره ای نخست وزیری اش، خواستار تقسیم مساویانه قدرت بین خود و ظاهرشاه بود. در واقع این سردار، در هردو بار قدرتش، جز تبدیل کردن نظام نیم بند مشروطه به خودکامه، کارنامه دیگری از تجدد خواهی و نوگرایی ندارد. م. فرهنگ. افغانستان در پنج قرن اجیر جلد اول برگه ۶۷۸ .

فلسفه سیاسی محمد داود خان برتری نژادی، دکتاتوری فردی و اطاعت کور کورانه از رهبر بود. داود خان با دموکراسی و آزادیهای شخصی و اجتماعی عمیقاً مخالفت داشت و یک زمامدار با گرایش فاشیستی بود. م. فرهنگ، جلد اول بخش دوم، برگه های ۷۰۱ و ۷۰۲ .

 به جابجایی پشتونها بشمول پشتونهای پاکستان در مناطق غیر پشتونها علاقه فراوان داشت و تمامی زمینهای آبیاری شده در دو پلان اقتصادی دوره صدارت و بعداً ریاست جمهوری اش را به  پشتونهای « لر و بر » و بیشتر پشتونهای پاکستان توزیع کرد.

در عرصه ای اقتصادی و سرمایه گذاری و انکشاف صنایع و موسسات تجارتی امتیاز ویژه به پشتونهای لر و بر داده شد و تبعیض آشکار و سیستماتیک را در برابر جوامع واقوام غیر پشتون بکار برد. با این اوصاف چسپاندن لقب نوگرایی و تجدد خواهی و مدرنیزم به محمد داود خان  بی انصافی محض به تاریخ ونوگرایی وتجدد خواهی است.

محمد داودخان، محمد نعیم خان، عبدالمجید خان زابلی، محمد گل خان مومند وسایر دنباله روانشان  به  فاشیزم هیتلری گرایش داشتند و گرویده بودند و تمام عم وغم شان را قبیله گرایی، قومگرایی وخانواده پرستی تشکیل میداد. داود خان یکی از چهره های درباری بوده است که سرشتاً به دکتاتوری فردی و قومی وخانوادگی باور داشت؛

                                            ***

 

ــ خلیلزاد به سلسله ای تاریخ سازی های من درآوردی خود مینویسد: « تاریخ معاصر کشور را نمیتوان با شکوه گذشته مقایسه کرد، افغانها باز مانده های سلسله ای از امپراطوری های بزرگ هستند…». فرستاده، برگه ۴ .

خلیلزاد بسیار شیفته این امر است، که همه چیز را مانند تاریخ، شکوه گذشته، صلابت فرهنگی و دوره اعتلای فرهنگی، علمی و ادبی گذشته پربار این سرزمین را به افغانها ( پشتونها  ) بچسپاند. اما جناب خلیل زاد باید بداند، که نام این کشور در قرن ۱۹ به افغانستان بر گردانده شده است. و این افغان بعنوان هویت جعلی بر تمامی باشندگان کشور از دوره ای ظاهر شاه بدینسو تحمیل شده است. پس این افغانها کی بودند، که شکوه گذشته داشتند؟ و این شکوه گذشته در کدام عرصه ها بوده است؟ که مردم ما ازان بی اطلاع اند؟!

واقعیت مسلم اینست که سرزمین با شکوه خراسان و آن دوران طلایی، فرهنگ وتمدن ایجاد شده بر محور زبان پارسی دری در اثر هجوم پیوسته قبایل بدوی و به ویژه بعد از قرن ۱۸ یعنی سلطه ای سیاسی فدراسیون قبایل پشتون بر بخشی از خراسان که اکنون افغانستان مینامندش، افول کرد و از ملکوت باروری اندیشه های عرفانی، فلسفی، علمی، نجوم، صنعت، پیشه وری، فرهنگ و ادب و شعر، در هبوط اندیشه های منحمک شده قبیله گرایی، گیر افتاد و ازان زمان تاکنون  ما در باتلاق تفکر، اندیشه، سیاست  و دین قبیلوی دست و پا میزنیم. تاریخ افغانستان ازان زمان تا حال، وضع حال مردم را حکایه میکند و حال شان در واقع تاریخ این مردم است.

« شکوه خلیلزاد ها »  در واقع تاریخ در جازدنها و خشکیدن تکامل و ارزشهای مشترک بشری درین شوره زار قبیله سالاری و قومگرایی است. جامعه درین جا با نو شدن و دگر شدن تفکر و سیاست خرد ورزانه و مردم سالاری، نوگرایی، تجدد گرایی، پرسشگری و اندیشیدن و دگر اندیشیدن آشنا نیست و درین باتلاق قبیله گرایی و قومگرایی همه چیز بی جان و بی رمق شده است.

اگر تاریخ قبل از اسلام این سرزمین را به گل روی جناب داکتر خلیلزاد ببخشیم و بعد از اسلام را  مبدا تاریخ این سرزمین قرار دهیم، که جناب عالی بران اشراف کامل دارند! نه طاهری، نه صفاری، نه سامانی، نه غزنوی، نه سلجوقی، نه غوری، نه خوارزمشاهی، نه اهل کرت، نه تیموریان هرات، نتنها هیچکدام افغان نبودند، بلکه به این هویتی، که خلیلزادها در پی تحمیل جز بر کل برآمده اند، آشنا نبودند.

در عرصه دانش و فلسفه، و شعر و دین، عرفان و…، نیز نه سینا، نه بیرونی، نه فارابی، نه رازی، نه زید بلخی، نه موسای خوارزمی، نه ناصر جسرو، نه مولوی، نه سنایی، نه امام اعظم،  نه نیشاپوری، نه مسلم و…، این نام پر افتخار جناب عالی را پدک نمیکشیدند. پس این شکوه گذشته افغانها! واین امپراطوری های بزرگ افغانی از کی و از کجا شروع شده بود و درین سرزمین کهنسال چی نقشی داشتند؟

حقیقت امر اینست، که این امپراطوریها و این نامهای پر افتخار علمی و فرهنگی و ادبی و عرفانی ما هیچکدام زیر این چتر تنگ « هویت افغانی » نمی گنجند و برای بازتاب این نامها باید هویت ملی فراگیر اجتماعی را جستچو کرد، که بدون شک  این هویت ملی، خراسان است، که از یکطرف به همه ای جوامع واقوام ارتباط  داشته و دارد و از جانب دیگر همه این اسمای با مسما، تاریخ، فرهنگ، ابهت وصلابت گذشته ای این سرزمین  را بازتاب روشن میدهد و در خود میگنجاند؛

                                          ***

 

ــ جناب دوکتور خلیلزاد کار را ازعرصه تاریخ نویسی وگزافه گویی در مورد روال شکل گرفته ای تاریخ سیاسی، به اسلام شناسی کشیده است و در مورد اسلام و مذاهب اسلامی و از جمله شیعه و سنی مینویسد: « مزار شریف در اختلاف بین شیعه و سنی جایگاهی مهمی دارد. دو مذهبی که در جهان اسلام از آغاز ظهور این دین! تا به امروز وجود دارد. این دو دستگی به کشمکش بر سر جاگزینی حضرت محمد بر میگردد، برخی از مسلمانها که مخالفت کردند که رهبری در بیت پیامبر بماند وباور داشتند، که پیامبر شخصاً علی را بعنوان جانشین خود تعین کرده است،میخواستند علی خلیفه شود، شکست خوردند، سنی ها برنده این دعوا شدند و ابوبکر نخستین خلیفه اسلام شد و شیعیان اورا غاصب خواندند…». فرستاده، برگه  ۵.

تاریخ نویسی و اسلام شناسی خلیل زاد مانند عربده کشی جناب دوکتور احمدزی در مورد اسلام و مذاهب اسلامی بسیار بر هم و در هم و متاسفانه از ریشه نادرست است. اولاً مزار شریف چی ارتباطی به تقابل شیعه و سنی داشته و دارد، این شهر تا زمان سرکوبهای مذهبی بدست امیر عبدالرحمان، عمدتن منطقه ای سنی نشین بوده است. خلیلزاد پیدایش شیعه وسنی را پیش از فوت پیامبر اسلام میداند، که در زمان مرگ حضرت محمد سنی ها پیروز شدند وخلافت را بدست آوردند وشیعه ها شکست خوردند؟!! یعنی در زمان پیامبر هم دوگروه شیعه و سنی وجود داشت و بر سر خلافت دچار کشمکش سیاسی شدند؟!

اما در واقع متکی به مستندات تاریخی،  کشمکش بر سر جانشینی پیامیر بین انصار و مهاجرین روی داد، انصار ادعا داشتند، که آنها خدمات زیادی به اسلام و پیروزی اسلام کرده اند، لذا خلافت بعد از پیامبر حق آنها است، در حالیکه مهاجرین خلافت را حق قریش مکه میدانستند و سرانجام ابوبکر خلیفه شد.  تاریخ طبری، جلد چهارم، برگه ۸۲ .

و ابوبکر هم نه به مقاومت شیعه، بلکه بیشتر به مقاومت کسانی مواجه بود، که از اسلام بر گشته بودند و به تعبیر امروز،« مرتد » شده بودند. کدام کشمکش مذهبی را در زمان خلیفه اسلام با شیعیان تاریخ بیاد ندارد و تا زمان علی فرقه ای بنام شیعه وجود نداشت و فرقه های مذهبی در اواخر اموی و اوایل عباسی بوجود آمدند.

در زمان علی اولین فرقه ای سیاسی و مذهبی، که در مخالفت با قدرت سیاسی و دینی خلیفه چهارم و خاندان بنی امیه قرار گرفته بود، خوارج بودند.  و مساله شیعه و سنی، نه بزمان پیامبر اسلام و نه بزمان خلفای راشدین تعلق دارد. در زمان خلافت ابوبکر و عمر، عثمان و علی کدام جریان شیعی وجود نداشت، البته اختلافات درونی بر سر قدرت از همان زمان مریضی رو بوخامت پیامبر بوجود آمده بود، که بیشتر جنبه سیاسی، قومی و تباری داشت و نه وجهه دینی و مذهبی؛

                                             ***

 

ــ خلیلزاد مینویسد: « من مطالعه زیادی کرده ام، که چگونه اسلام افراطی بر فهم طبیعی که من در کودکی از دین داشتم غلبه کرده است، قرن هفتم میلادی بود، که اسلام به افغانستان رسید و به سرعت در تمام ابعاد زندگی مردم افغانستان نفوذ کرد…». فرستاده، برگه ۷.

ازین نتیجه گیری شتاب زده ای جناب خلیلزاد معلوم میشود که جناب شان دین را در سطح همکار دیگرش در سیا، جناب اشرف غنی احمدزی میداند. اگر خلیل زاد متون دینی و قرآن را میخواند مسلماً به چنین شتاب زدگی قضاوت در مورد دین اسلام نمیکرد.  پیش از هر پیش داوری،  اگرجناب خلیلزاد به متن قرآن ( سوره ای بقره،آیه ۱۹۱، آیه ۲۳۱ ، سوره مایده آیه ۳۳ ، سوره انفال آیه های ، ۴۱، ۳۹ ، ۵۵ ،۶۵ ، ۶۷ ، سوره توبه آیه های ۱۴، ۲۹ ، ۷۳ ، ۸۸ ،۱۱۱ ،۱۲۳، سوره محمد آیه  ۴ ،  و ده ها آیه دیگر ) توجه میکرد، طبعاً در قضاوت شان بی تاثیر نبود. این بحث درازی است و بماند برای آینده.

 از تسامح دینی، اعتدال، میانه روی  وعدم خشونتی، که جناب داکتر خلیل زاد از اسلام در کودکی اش به آن آشنا است، بیشتر ریشه در جای دیگر دارد.  با نقش فزاینده سیاسی خراسانیها و پارسها، در دربار عباسی  هم بدلیل راه یافتن چهره های بزرک سیاسی خراسانی و هم بدلیل نفوذ ادیان زرتشتی، بودایی، عیسوی، مانی، فلاسفه یونانی و…، نرمخویی دینی بالا گرفت ومنجر به تعابیر وتفاسیر گوناگون از دین اسلام شد، که باعث بوجود آمدن مذاهب مختلف، دگر اندیشی، رونق دانش و فلسفه در امپراطوری عباسی گردید. برخی از مذاهب و فرقه های اسلامی تلاش کردند، تا ،دین را با مبانی فلسفی، علمی و عقل وخرد گرایی آشتی دهند. در نتیجه ای تلاشهای پر ثمر معتزلی ها، فرقه هایی صوفیه و عرفا، که وارسته گی فردی را برای اصلاح جمع مد نظر داشتند، خشونت دینی کمرنگ شد  و در خراسان تاثیرات دراز مدت داشته است. و این خود بحث درازدامن است و گنجایش پرداختن به آن درین جا  نیست.

آنچه بعنوان فرهنگ اسلامی متبارز گردیده است، در واقع بدست خراسانی ها، فارسها، مصری ها و اسوری ها وسایر  دانشمندان غیر عرب ریخته شد و در قالب فرهنگ اسلامی ظهور کرد. نرم شدن رفتارها  و کردار های دینی در واقع زیر تاثیر مذهب معتزلی و فسلفه عرفانی و اشراقی خراسانی  رنگ گرفت، که در خراسان پس از اسلام فراگیر شده بود و آثار آن تازمان آبیاری و ایجاد اسلام سیاسی و بنیاد گرا بدست باداران امریکایی خلیلزاد در خراسان و افغانستان کنونی دوام کرد و پابر جا ماند. و نرم خویی دینی بیشتر  ریشه در آمیزه دین اسلام با فرهنگ سرزمینهای شرقی و از جمله دین میترایی، زرتشتی، بودایی، مانی و… دارد. در اصل خشونت دینی با اسلام سیاسی، رادیکال و بنیادگرا دوباره سر کشید، که سیا و سازمانهای استخباراتی غربی در مقابله با شوروی، در ایجاد، تسلیح و گسترش آن نقش قاطع داشته اند و هیاهوی خلیلزاد ها در مورد خشونت دینی،  در واقع طفره روی وکج بحثی  وکتمان حقیقت، از اقدامات امریکا در پشت سر آبیاری خشونت دینی نهفته است.

در مورد نشر و پخش اسلام در خراسان و افغانستان کنونی، تحلیل، برداشت و قضاوت خلیلزاد بسیار عامیانه و در سطح افراد کم سواد تاریخ قرار دارد. خلیل زاد مینویسد: در قرن هفتم میلادی بود، که اسلام به افغانستان رسید و بسرعت؟!  در تمام ابعاد زندگی مردم نفوذ کرد …» . فرستاده، برگه ۷.

در حالیکه آنزمان افغانستانی وجود نداشت  و این سرحدات و جغرافیه سیاسی لادرک بود و مردم خراسان به شهادت همه مؤرخان و تحلیلگران حوادث تاریخی خراسان پس از اسلام، نه بیکبارگی اسلام را پذیرفتند، بلکه قدم بقدم در برابر پیشروی اعراب مسلمان مقاومت کردند واین کشمکشهای خونین و لاینقطع برای نزدیک به ۴۰۰ سال کماکان ادامه یافته بود.( میر علام محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ جلد اول برگه های ۷۰ تا ۷۴ و  ۷۵ تا ۸۲ ) .

بخش بزرگی از شمال کشور، نه بدست اعراب، مسلمان شده بود، بلکه بدست خانواده خراسانی طاهری، اسلام آوردند. بخشهای از هلمند، زابل و کابل بدست صفاریان  مسلمان شدند، بخشهای از شمال کابل تا جنوب هندوکش ذریعه لشکر کشی غزنویان اسلام آوردند و بخشهایی از سالنگ، پنجشیر، کاپیسا و باباهای خلیلزاد تا کافرستان در قرن ۱۹ و ۲۰ میلادی اسلام آوردند. کاتب جلد سوم بخش اول برگه های ۳۷۳ ،ج. جهارم بخش دوم  ۳۸۹ ، ۳۹۰ ، وصد ها برگه دیگر ازین کتاب. و  برگه های۴۱۷ و ۴۱۸ . م فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر؛

                                                ***   

ــ ادعایی خلیل زاد در مورد علاقه داشتن به بازی کرکت در کودکی، نیز دلچسپ است، بازی کرکت همزمان با حکومت دست نشانده ای کرزی به افغانستان راه یافت و این بازی قبلن در افغانستان رواج نداشت و ازجمله واردات محصولات دیگر پاکستان بعداز کرزی است، که به افغانستان آورده شد. و چگونه خلیل زاد اشتیاق کرکت را در زمان ظاهر شاه داشته است؟! خلیل زاد این بازی انگلیسی را مال پشتونها تصور کرده و به آن افتخار کرده است که در جوانی شوق فوتبال و کرکت را داشته است؛

                                                    ***

 

ــ در افشانی های خلیل زاد، از عرصه تاریخ، دین و سیاست، بعرصه فرهنگ و ادب نیز کشیده شده است. خلیلزاد مینویسد: « من شیفته شاهنامه بودم. این کتاب شامل شعر های حماسی است که داستانهای مرتبط  به سلسله شاهان فارس را در بر دارد…»  فرستاده، برگه ۱۵ .

این برداشت خلیلزاد از شاهنامه واقعاً مایه شگفتی است؟! ایران زمین فردوسی، بخش مهمش در افغانستان کنونی موقعیت دارد. هر آدمی، اگر یکبار شاهنامه فردوسی را خوانده باشد، به آسانی در می یابد که بیشترین بخش شاهنامه ی فردوسی، داستانهای رزمی، شاهان کیانی و پیشدادی و رزم وپیکار ایران زمین را  بازتاب داده است، نه شاهان ماد و هخامنشی و دیگران. شاید بخشهایی از شاهنامه به رزم وپیکار برخی از شاهان مشترک دو کشور همزبان وهم فرهنگ معطوف شده باشد،که این مساله امر طبیعی است، زیرا تاریخ، فرهنگ وتمدن در افغانستان، به هیچصورت مجزا از ایران، اسیای میانه وبخشهایی از نیم قاره ای هند نیست. ولی بیشتر شخصیتهای اسطوره یی وتاریخی شاهنامه ای فردوسی به ایران زمین، یعنی سرزمین آریایی ها بستگی داشته و دارد.

  جنگهای کیانیان و افراسیاب، قهرمانان داستانها  همه و همه درین سرزمین پرورده شده وشکل گرفته اند. زابل، کابل، سمنگان، سیستان، بلخ، پادشاه زابلستان، دختر شاه کابل، شاه سمنگان، تهمینه، سهراب، رستم زابلی، سام، نریمان، ذال، گشتاسب، زریر، جاماسب ار جاسب و ده ها نمونه دیگر و…، در سرزمینی که اکنون افغانستان نام گرفته است، سر کشیده بودند و هنوز این نام ها در دل این آب و خاک وجودارند. هزاز بیت و یا شاید بیشتر ازان در شهنامه فردوسی از دقیقی بلخی است، که کیانیان و پیشدادیان  بلخی را ستوده است. و « ایا تکار زریران » نمونه روشن آنست. اصل این داستان به پارتی خراسانی سروده شده است.

بیشترین بخشهای شاهنامه در واقع بازتاب شاهنامه ابو منصوری است، که برای یکی از سروران ارتش دوره ای سامانی بنام  عبدالرزاق نوشته شده است. بخشهای مهم شاهنامه روایت جنگهای قبایل آریایی دوسوی رود آمو  دریا و سیر دریاست ( سیحون وجیحون ). با این همه مدارک روشن و آفتابی، خلیلزاد از کجا سلسله هخامنشی را در شاهنامه گنجانیده است ؟! هنوز چنین مدارکی در شهنامه وجود ندارد.  هر آدمی که یکبار شاهنامه فردوسی را خوانده باشد بخوبی درک میکند، که خلیلزاد نه شاهنامه را خوانده است و نه چندان دلبستگی به آن داشته است و یا اگر خوانده باشد، چیزی ازان دستگیرش نشده است، این همه خود ستایی بیشتر به منظور اشراف بر مسایل، تاریخی، ادبی و فرهنگی صورت گرفته است، اما حیف که، که وارونه و جعل شده اند؛

                                            ***

ــ خلیلزاد از ناسیونالیستهای میهن پرست مانند پژواک نام میبرد، که کارشان متمرکز بوحدت دوباره پشتونهای پاکستان و افغانستان بوده است. « مطالعه شاعران معاصر افغانستان هم مشمول درس بود. کسانی مانند پژواک که کارش متمرکز کردن موضوعات وطنپرستانه بود، که ملی گرایان افغانستان در دوسوی خط دیورند پشتونها را فرا میخواند تا دوباره متحد شوند…» فرستاده، برگه ۱۵ .

اگر بجای واژه ای ناسیونالیست، خلیلزاد واژه قبیله گرا  و قومگرارا بکار میبرد، به درک آسان مطلب کمک میکرد. زیرا مفهوم و معنای ناسیونالیست، بیشتر برای تامین استقلال سیاسی، اقتصادی، حاکمیت ملی، تمامیت ارضی و زنده کردن ابهت، تاریخ، صلابت فرهنگی، تاریخ  ملی  و غرور وخودباوری ملی  دریک کشور کار برد دارد، نه کوبیدن دهل و نغاره ای پشتونستان خواهی، قومگرایی وقبیله گرایی ومتحد کردن پشتونهای دوسوی مرز.

 مگر جناب دوکتور خلیلزاد بااین همه القاب علمی، آگاه و تحلیلگر سیاسی و…، نمیداند، که در سرزمینی که اکنون افغانستان نام گرفته است، ازبکها، بلوچها، پشه یی ها، تاجیکها، ترکمنها، نورستانی ها، هزاره ها و …، نیز هموطن خلیلزاد ها و پژواکها اند، که باید شامل قاموس ملی گرایی « افغانی » خلیلزاد شوند. تقسیمات استعماری و خط کشی های سرحدات سیاسی وجغرافیایی در قرن ۱۹ و ۲۰  توسط دولتهای استعماری بریتانیا و تزار روس، اضافه بر پشتونها، ازبک ها، بلوچ ها،پشه یی ها، تاجیکها، ترکمنها و بسیاری از اقوام دیگر  شامل درجغرافیه ای خراسان را تجزیه کرد و آنها را در چند کشور تقسیم نمود؟

چرا این ملی گرا ها؟! مانند پژواکها و خلیلزاد ها،  ازیک جا شدن ازبکها، بلوچها، پشه یی ها، تاجیکها، ترکمنها، نورستانیها که در عین زمان و تحت عین شرایط تقسیم و تجزیه شدند، حرفی نمیزنند و تنها به یکجا شدن قوم و قبیله خود شان دلبسته اند و جذبات ملنگی را  با تنور پشتونستان خواهی گرم کرده اند؟ کجای این لر و بر خواهی، ملی گرایی است؟ مگر این ازبکها، بلوچها،پشه یی ها، تاجیکها، ترکمنها، نورستانیها، هزاره ها و… هموطن شان نیستند؟ مگر چرا این پژواکها و خلیلزاد ها از خود نمی پرسند، که چرا آنها نسبت به هموطنان شان به پشتونهای پاکستان ارجحیت قایل اند؟ در حالیکه کسانی هموطنان ما اند، که درین جغرافیه سیاسی بنام افغانستان یکجا با ما زندگی میکنند و سرنوشت مشترک سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و ملی و غم وشادی مشترک با ما دارند.

خوب اگر ازبکها، بلوچها، پشه یی ها، تاجیکها، ترکمن ها و دیگران مساله یکجاشدن خود را با جوامع و اقوام همزبان، همفرهنگ، همریشه و همتبار شان در بیرون از مرزهای جغرافیه سیاسی افغانستان مطرح کنند، این « ملی گرایی » برای خلیلزاد ها و پژواکها قابل قبول خواهد بود؟ به هیچوجه.

آقای خلیلزاد! این سیاست پشتونستان خواهی  در بیشتر از هفت دهه چی دست آوردی داشته است؟  در چهاردهه پسین میلیونها انسان را قربانی کرد، میلیونها معیوب و معلول و میلیونها آواره، وکشور هم به ویرانه توسط همین افزار های دوسوی« لر و بر» مبدل شد. ما صاحب پشتونستان نشدیم، مگر نفوذ سیاسی، استخباراتی، اقتصادی و حریم خلوت پاکستان با استفاده از جزایر پشتون نشین تا آمو دریا  گسترش یافت.

مگر بیشتر این زعمای پاکستانی مانند ایوب خان، یحی، ضیا، جنرال اختر عبدالرحمان، جنرال درانی، جنرال اعجاز الحق و ده های دیگر پشتون نبودند، که کشور را به حمام خون بدل کردند، مگر همین طالبان پشتون تبار دو سوی مرز نبوده و نیستند، که روزانه به صد ها انسان را میکشند ومناطق پشتون نشین افغانستان را به جهنم تبدیل کرده اند و دروازه دبستان ودبیرستان ودانشگاه را برروی پشتونها بسته اند؟

خلیل زادها و پژواکها حتا داشتن رابطه فرهنگی، ادبی ومذهبی  جوامع واقوام غیر پشتون کشور را باگروه های قومی مشابه همتبار شان در بیرون مرزهای جغرافیایی و سیاسی به حریم ممنوعه تبدیل کرده اند و به داشتن این روابط فرهنگی و زبانی ومذهبی، تعبیر تجزیه طلبی و برچسپ استعمار  فرهنگی را  میزنند؟! اما در سوی دیکر خود خواهان متحد شدن پشتونهای پاکستان با افغانستان اند! ملی گرا های افغان! هموطنی، همسویی ملی، ومفاهیمی مانند وحدت ملی، منافع ملی و … با سیاست  «  یک شهر و دو نرخ و یک بام دوهوا » بوجود نمی آید. میهن پرستی و ملی گرایی اینست، که به تمام باشندگان این سرزمین بدون تعلق رنگ، پوست، جنس و نژاد، قو م وقبیله و مذهب، بگونه یکسان برخورد و رفتار شود و به تاریخ، فرهنگ، هویت، ارزشهای اجتماعی همه در قالب مای ملت پابندی نشان داده شود و غرور مشترک ملی را ایجاد کند. ملی گراهای ما پشتونستان خواهی یکطرفه را برای راندن دیگران ازین سرزمین مطمح نظر اساسی قرار داده اند، چنانکه تا کنون به آن رفتار و عمل شده است.

                                                 ***

 

ــ خلیلزاد الگوهای قابل پیروی از زعمای سیاسی گذشته مورد تاییدش را اینگونه بیان میکند:

« من به ویژه به دو رهبر معاصر افغانستان علاقه مند بودم. یکی امیر عبدالرحمن خان که امیر آهنین خوانده میشد و او بین سالهای ۱۹۸۰ تا ۱۹۰۱ یک دولت مدرن را بنیاد گذاشت. امیر عبدالرحمن با اتکا به نیروی اراده و قدرت فزیکی یک دولت متمرکز و از بالا به پایین ایجاد کرد، که خودش تمام والی هارا بر میگزید و دسترسی اداری کامل را به دورترین روستاها گسترش داد. من در حالی که میدانستم که بقدرت نیاز است که بتواند نظم برقرار کند، فکر میکردم امیر آهنین در بهره گرفتن از شیوه های قدرت خیلی سریع بود، بجای آنکه به کار پرزحمت در ایجاد اجتماع مبادرت ورزد… » فرستاده، برگه ۱۶ .

« داستان امیر امان اله خان، شاه تجدد گرا و ناکام افغانستان که کشور را از ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۸ اداره کرد هم بر من تاثیر گذاشت، او هم مانند رهبران وقت ترکیه و ایران تجربه ای بلند پروازی نو سازی را رویدست گرفت…». فرستاده، برگه  ۱۶ .

 نتنها خلیلزاد، بل بیشترین مستبدین سیاسی ــ قومی و قبیله یی بعد از امیر آهنین در رفتار وکردار سیاسی حاکمیت یک قومی خود، سلف شان، امیر عبدالرحمان را الگو قرار داده و اند. اما خود امیر در تاج التواریخش بهتر از هرکس دیگر خود را  نه دولتمدار، مدرن و ملی، بلکه قومگرای کهنه پرست و دشمن سایر جوامع واقوام و نوکر و دست نشانده استعمار انگلیس معرفی کرده است، که جای بحث بیشتر برای  مدرنیستهای قبیله را نگذاشته است.

« یک روز نادرشاه با جمع غفیری از درباریان پیاده برای تفرج عصر از دوازه ارگ خارج شد و همینکه در سرک مقبره امیر عبد الرحمن خان رسید بایستاد و درودی بر روح آن پادشاه خونریز بخواند وبه جمیعت گفت: در تمام سلاطین افغانستان، مردیکه مردم افغانستان را شناخت و خوب اداره کرد، همین امیر عبدالرحمن خان بود…  بدون تردید جمعیت درک کردند که نادر شاه در برابر مردم افغانستان دهشت بر پا خواهد کرد. …» غبار. افغانستان در مسیر تاریخ. جلد دوم. برگه ۴۴ .

برای روشن شدن واقعیت گفتار خلیلزاد باید بیشتر ازهمه از تاریخ نوشته شده بدست  خود امیر آهنین مدد بیگیریم تا روشن شود، که امیر عبد الرحمان واقعاً یک ملی گرایی مدرن بود، یا یک وطن فروش مستبد و نوکر استعمار انگلیس؟ و این مساله از جهت دیگری نیز ضروری است که روشنفکران همه جوامع و اقوام و نهادهای فکری وسیاسی  برای همسویی و همبستگی ملی و ایجاد مای ملت باید روی یک طرح سیاسی توافق کنند، و این امر مربوط میشود به توافق تاریخی تمام جوامع و اقوام روی قهرمانان ملی و  همینطور وطنفروشانی، که با باج دادن دوسره به استعمار، باخاکفروشی و وطنفروشی، خاک، کشور، اقتدار ملی، حاکمیت ملی و تمامیت ارضی و صلابت ملی را برباد دادند و به تنها چیزی که دست یافتند، برپایی حاکمیت قومی مزدور خارجی، خاندانی، ثروت، اقتدار شخصی واستبداد فردی و قومی و تباری بود وبس.

وقتی همبستگی ملی و نماد ها و نمود های ملی شکل میگیرند، که ما قهرمانان ملی را از قاتلان و غارتگر ان و چپاولگران ملی تفکیک کنیم. اگر امیر عبدالرحمان برای جامعه ای برادر پشتون « امیر آهنین، بانی دولت مدرن و الگوی رفتاری برای یک جامعه پذیرفته شود و تابو و حریم ممنوعه اعلام گردد و برای جوامع و اقوام غیر پشتون بروایات مستند تاریخ قاتل و غارتگری باشد، که از فروش دختران و زنان یک جامعه هموطن دیگرش مالیه میگرفت، پیوسته زمین، خانه وکاشانه مردم را به خیل و تبار خود تقسیم میکرد، ایل و طایفه اش  را از غارت جوامع واقوام غیر پشتون معاش میداد و زمینه ولخرچی را برای آنها از جیب مردم مهیا میکرد، مردم را بازور لشکر قومی و حشری و مساعدت بیدریغ دولت انگلیس برده وکنیز میساخت و…، ناممکن است جوامع و اقوام این کشور روی طرح سیاسی و ملی توافق کنند، که با آن توافق تاریخی نداشته و ندارند.

شناخت از امیر عبدالرحمان و دیگر بابا ها و انا ها باید بدون تعصب و حب و بغض قومی، اجتماعی و مذهبی باشد و شناخت بدون تعصب بدون تحلیل منطقی و تاریخی قضایا امکان پذیر نیست. امیر  بانی دولت مدرن؟! خلیلزادها، خود کتابی بنام « تاج التواریخ » دارد، که بهتر از هرکسی دیگر خودش را و آنچه بنام « دولت مدرن» است، معرفی کرده  است و با خواندن کتاب دستنویس امیر آهنین، در واقع این صفات خلیلزاد ها به او نمی چسپد.

امیر آهنین صرف در کشتن، سرکوب، کله منار کردن، وچشم کشیدن هموطنانش آهنین بود و در برابر انگلیس و تقسیم و ترکه کشوربرای انگلیس و به سپارش انگلیس و تامین منافع منطقه ای استعماری انگلیس، خاک فروشی و میهن فروشی، نرم تر از موم در دستان وایسراهای هند بر تانوی بود، که هر طور میخواستند، امیر آهنین را قالب میکردند و خواست مورد نظر را از کالبد بی روح سیاسی او در می آوردند.

امیر بیشتر برای چاپیدن و شیره کشی اقتصادی مردم به وضع مالیات سنگین بر زن و فرزند، درخت و حیوانات، فضا و زمین دنبال قدرت سراسری بود، در واقع دنبال پر کردن کیسه خود، خانواده، درباریان و قوم وخویش و تبار و خانواده هایی محمد زایی بود.  و برای چاپیدن همه مناطق و محلات دنبال سلطه سراسری و مرکزی متمرکز برکشور میگردید، تا اینکه چیزی از ثروت مردم از دستش دور نماند، نه اینکه ازین تمرکز قدرت سیاسی، بسود حاکمیت ملی، تمامیت ارضی، استقلال، پیشرفت و ترقی کشور و بگفته ای خلیلزاد « دولت مدرن » استفاده کند و شالوده یک حکومت مرکزی ملی را با مشارکت همه مردم بگذارد و برای قرار دادن مردم در یک مسیر ملی، دولتسازی و ملت سازی، فرهنگ سازی ازین تمرکز قدرت مرکزی، استفاده جایز و ملی کند.

امیر آهنین در واقع کمر بسته بود، تا جوامع و اقوام افغانستان را ازین جغرافیه بیرون کند و زمین ودارایی و هست وبود شان را به بستگان و قوم و تبار خود بطور رایگان ترکه وتقسیم کند، ملیونها نفوس این کشور را سر به نیست کرد و یا ازین کشور به  تبعید اجباری کشاند.  و هدف تمرکز قدرت قومی و خانوادگی امیر صرف برای کوچ دادن اقوام غیر پشتون، تصاحب دارایی و ملکیتهای آنها و پهن کردن سلطه خانوادگی و قومی بر همه کشور برای تاراج مردم بود و بس.

برای امیر آهنین حضور غیر پشتونها درین سرزمین، صرف وسیله ای تامین معشیت و رفع ضرورت برای ارتش و چرخاندن اداره امور اقتصادی و اداری کشور بود. امیر به اتباع بودن جوامع واقوام غیر پشتون باور نداشت، که پاره ای از حقوق تابیعیت را داشته باشند. وبرخورد امیر با جوامع غیر پشتون همواره برخورد دشمنانه بود. امیر اکثریت نفوس جامعه ای هزاره را نابود کرد، سرنوشت اسارت آوری را برنورستانی ها وپشه یی ها تحمیل کرد و از بلوچها، تاجیکان، ترکمن ها، ازبکها هم مذهب، هم سلب مالکیت کرد. برای روشن شدن ذهن خلیل زاد ها و دیگر چاکران و نوکران استعمار که معتقد به ایجاد دولت مدرن توسط امیر عبدالرحمان سفاک بوده و اند، بهتر است،  یک بار دیگر تاریخ را ورق بزنیم و بعد قضاوت را به خوانندگان بسپاریم:

امیر  در تاج التواریخ خود چنین میگوید: « ای قادر مطلق قدرت در ید قدرت قومی باشد…» تاج التواریخ چاپ ۱۳۷۳،  مطبعه میوند، برگه ۱۹۳ .

امیر تنها به قدرت قومی باور داشت، نه ملی. بر خلاف تصور خلیلزادها امیر قدرت را از جهت محمدزایی بودن و سنی مذهب بودن حق میراثی خود میداند، نه حق مردم افغانستان و آنهم از تبارهای گوناگون. و در حقیقت برداشت خلیلزاد ها از ملت و ملی با امیر یکی است و آن همان برداشت قومی ازین مساله است، نه تمام ملت و مردمی که درین خغرافیه زندگی میکنند. امیر پشتون بودن و محمدزایی بودن را برای تصاحب قدرت،  حق میداند واین مساله ایست، که به دل گرایشات فاشیستی چنگ میزند و امیر خونریز وجلاد تاریخ را الگوی رفتاری و کرداری  خود در حکومتداری انتخاب میکنند و مفاهیم ملت وملی را برای استفاده ابزاری در دم ان پینه و وصله می نمایند.

امیر اینگونه به حاکمیت سیاسی مردم افغانستان باور دارد: « مجددا تخت وعناوین سلطنت افغانستان راکه از روی نسب و مذهب استحقاق آنرا داشتم بتصرف من آمد…». همانجا، برگه ۴۰۴ . امیر در تصرف قدرت دعوای نسب و دین را دارد، نه دولت مدرن و ملی .

امیر عبدالرحمان صفت افغان، افاغنه را در برابر ازبک، بلوچ، پشه یی، تاجیک، ترکمن، هزاره و نورستانی و دیگران میگذارد و همه را دشمن دین و حکومت افغانها میداند، نه اینکه بگفته ای خلیلزادها همه را افغان بداند. « محمد امین خان در اغتشاش ساعی بود، نوشت که به جهت دفاع پانزده هزار خانوار دشمن بدخشانی لشکر مکفی ندارم…» تاج التواریخ برگه ۳۴ .

یعنی بدخشانی ها نتنها اینکه افغان نیستد، بلکه دشمن هم هستتد. یا  : « … بعد ازین قطعی به میرهای بدخشان یقین حاصل شد که با سربازان تربیت شده افغان در میدان جنگ نمیتوانند روبرو شوند…» همانجا برگه ۴۰.

 ویا « افراد بدخشانی اقرار نمودند، به سبب اینکه از افاغنه نفرت داشتند دوسال است که از خانه به کوه برآمده و رهزنی میکردند وامیر هم پنجهزار تسلیم شدگان تاجیک را بدهن توپ میپراند…» همانجا برگه ۵۳ .

و یا خوب میدانستم که ازبکها از افغانها متنفر اند و همیشه حاضر اند به آنها صدمه برسانند. همانجا، برگه ۶۷ .

اما این امیر سفاک تاریخ نمیگوید، که این نفرت از کجا و به چه اساس بین این جوامع هم دین و هم مذهب ایجاد شده است و چرا از یک دگر متنفر اند؟ برای اینکه امیر خانه، زمین، باغ، منابع آب،علفچر ومواشی این جوامع واقوام را با استفاده از لشکر قومی و حشری مسلح شده با سلاح انگلیس وحمایت نظامی، تسلیحاتی و پولی دولت استعماری هند برتانوی تصرف میکرد و به ایل واقوام خود رایگان میسپرد. راه و رسم هموطنی، که توسط خلیلزاد ها  تا اکنون ادامه یافته است، و این باعث این بحران اجتماعی در کشور شده است، همین الگوی امیر خون آشام است.

 بزرگان ولایت بلخ که زمین و باغ مزروعی شان به افغانها توزیع شده بود، از امیر شیرعلی خان دوباره این جایدادها را خریدند. ولی امیر عبدالرحمان  زمینهای خریداری شده مردم راکه بار دوم از پسر کاکای امیر خریده بودند،  توسط لشکر تا دندان مسلح میگیرد و به افغانها میسپارد و میگوید از تفضلات الهی من قلعه انها را در ظرف شش ساعت خراب کردم و زمین هارا تسلیم افغانها نمودم. در واقع مردم بلخ زمینهای خودرا دوباره از امیر شیرعلی خان میخرند و بار سوم  با از دست دادن زمین شان به بیگار قوم امیر وادار میشنوند برگه ۱۱۱ .

امیر عبدالرحمان میگوید: « من بزبان « افغانی » به همراهان خود گفتم دور میر بابا را بیگیرید…» . همانجا برگه ۱۸۶ . یعنی کسی تا زمان امیر عبدالرحمن نام زبان پشتو را نشینیده بوده است و همان زبان افغانی بوده است. یا اینکه: « طایفه هزاره بر یکی از دسته های لشکر افغانی حمله کردند… همانجا برگه ۲۶۴ .

در واقع «شعار هر کس از افغانستان  است، افغان است»  شعاری است که بعد ها خلف امیر عبدالرحمان با تفکر و سیاست قبیله یی خلیلزاد ها آنر اختراع کردند و این مساله در مخالفت و دشمنی با واقعیت وجودی جوامع واقوام غیر پشتون بوجود آمد و طرفندی بوده و است برای استحاله دیگران در هویت افغانی.

دلبستگی خلیلزاد ها برای  الگو برداری  از امیرعبدالرحمان  در واقع قومی ساختن حاکمیت سیاسی با حمایت خارجی است، که تا کنون مورد استفاده قرار گرفته است. تا جاییکه تاریخ نوشته شده بدست خود امیر نشان میدهد، یک بخش قدرت در بد قدرت قومی امیر است و بخش عمده و اساسی آن مانند همه دوران خلف امیر به پشتوانه خارجی تکیه داشته و دارد.

یعنی در منازعه قدرت برای سرکوب رقیبان اجتماعی و سیاسی امیر و همین طور، امارتها، پادشاهی ها، جمهوری ها و…، نقش قدرتهای استعماری نقش اصلی وتعین کننده بوده است. خود امیر عبدالرحمان نیز بار ها به این مساله پرداخته است: « بواسطه این وعده ( چشم پوشی از استقلال در امور خارجی) که بدولت انگلیس داده بودم و تمام تعلقات خود را با دولت روس قطع کردم، تخت سلطنت افغانستان به تصرف من درآمد. حال آنکه دولت روس به واسطه آنکه چندین سال نمک آنها را خورده بودم و مرا مرخصی و اجازه آمدن به افغانستان داده بودند، مرا رهین منت خود میدانستند وروسها مرا بکابل فرستاده بودند…» تاج التواریخ برگه ۳۹۲ .

اما آقای لودیک آدامک افغانستان شناس معروف امریکایی چنین مینویسد: « امیر عبدالرحمان با تصویب و تصدیق برتانیه و روسیه بر مسند زمامداری نشست…» تاریخ روابط افغانستان از زمان امیر عبدالرحمان تا استقلال . برگردان توسط علی محمد زهما سال ۱۳۴۹ برگه ۱۹ .

خود امیر برخلاف لاف و گزاف ملی گرایی مدرن امیر توسط خلیلزادها، از نفوذ استعمار بر طایفه سلطنتی چنین پرده بر میدارد: « حفاظت از خانواده سلطنتی که خارج از افغانستان میباشند بر دوقسم است، بعضی از آنها تحت حمایت دولت انگلیس میباشند یعنی کاسه لیسان دولت انگلیس میباشند و قسم دیگر در تحت حمایت دولت روس. تاج التواریخ، برگه ۴۳۷ .

در واقع سیاست رسمی و پایه یی امیر عبدالرحمان و طایفه ای سلطنتی « نوکری برای اجانب وآقایی بر اقارب » بوده است و امیر عبدالرحمان میگوید: « در عهد نامه که با دولت انگلیس دارم، شرط شده است که با هیچ دولت خارجه غیر از خود انگلیس و یا وایسرای هند روابط دوستانه نداشته باشم…» همانجا برگه ۵۰۴ .

امیر اجیر بودن خود را چنین بیان میکند« دولت انگلیس پول خودرا به کسی مفت نمیدهد…». همانجا، برگه ۵۰۶ .  یا « از تصور این امر مکدر بودم، که دولت افغانستان تا یک درجه ای تحت امر هر فرمانروایی که به هندوستان مقرر شود، میباشد. من که امیر افغانستانم آلت بازیچه ای هستم که فرمانروا به هر شکلی بخواهد آنرا بگرداند…»  همانجا، برگه ۴۰۳ .

ویا اینکه: « نصیحت من به پسرانم واخلافم اینست که روابط دوستی را با ملت انگلیس به هر زودی و به هرگرمی، که آنها را مجال بدست آید، مستحکم نمایند. اگر دولت انگلیس خواهش پسرها و اخلاف مرا نپذیرد، آنها نباید شکایت کنند و الا هرچه که حالا هم در دست آنها میباشد از دست شان خواهد رفت…». همانجا، برگه ۵۰۷ .

و الحق که اخلاف امیر مانند خلیلزاد ها سر مویی ازین نصیحت امیر سر پیچی نکردند و برد شان در مبارزه اجتماعی با حریفان سیاسی و اجتماعی و نیروهای ملی و ترقیخواه در منازعه قدرت سیاسی  همین مساله بوده است.

آنجه فاشیستهای مارا به امیر عبدالرحمان خان وابسته میسازد، اینست که امیر میگوید: « برای زمینهای توزیع شده دیگران به پشتونها در سمت شمال، آدم لایق میخواهم، که مردم همسایه بدانند وبیبینند، که فلان تعداد قوم افغان آنقدر مردم دارا و صاحب غزت ، دولتمند ومالدار اند، که بر سرزمینی که بدست آورده اند، جان میدهند، زمین توزیع شده برایشان را بکسی نمیدهند. درین صورت خانوارهای مذکور بازوی دولت اند و بمنزله پر و بال من خواهند بود…» همانجا، برگه ۵۲۲ .

این اظهارات خود امیر « مدرن و ملی گرا »  در مورد راهکار قدرت وحکومت داری و برخورد با سایر جوامع و اقوام وهمینطور داشتن رابطه استعماری با دولت انگلیس  به کسانی مانند خلیلزاد هابوده است، که باور به مدرنیزم و ملی گرایی امیر دارند. حال باید مستنداتی تاریخی دیگر را از تاریخ نویسان هم عصر امیر و مؤرخان دربار امیر بیاوریم، تا به چگونگی ماهیت اداره وسیاست استبدادی ضد ملی و دست نشاندگی امیر آهنین بهتر آشنا شویم:

کاتب مینویسد: امیر عبدالرحمان خان هزاران خانواده جمشیدی را از بالامرغاب وکشک و شمال هرات کوچ داد و جایش را به پشتونهای قندهاری بعنوان قوم وقبیله خود تسلیم داد. سراج التواریخ جلد سوم قسمت اول برگه ۱۱۵ . امیر عبدالرحمان مرو وپنجده و بالا مرغاب را که اکثرن جمشیدی بودند، بروسها و جنوب را به پشتونها بخشید. همانجا برگه ۱۷۶ ج سوم بخش یکم.

امیر عبدالرحمن وقتی پنجده و بخشهای از مرو را بروسها تسلیم کرد به انگلیس ها نامه نوشت و دران متذکر شده بود: « از مردی و مصلحت دانی بدور بود، که برای دو پاره زمین از سرحدات خود را ندهم و شمارا  بدولت روس بجنگ و نزاع گرفتار و آب و عزت دولت شمارا  و قدر دوستی شمارا پاس نکنم و قدردان دوستی شما نباشم. دوست صادق بخیر و منفعت کار میکوشد و امری را اختیار میکند، که ضرر بدوست خود نرساند…» . همانجا، جلد سوم بخش اول برگه ۲۱۰ .

پاس دوستی انگلیس، فروش و حراج خاک افغانستان. « مقارن این حال مردم کوچی طوایف درانی بذریعه اشتهار ذیل از حضور انور اگاهی داده میشوند که در بادغیسات و مرغاب رفته مسکن گزین شوند و برای کوچیان، گاو، تخم بذری،مصارف راه، کرایه بارگیر همه از دولت داده میشود و تا چهار سال از تادیه هرنوع مالیه معاف اند…»  همانجا،جلد سوم بخش اول برگه ۳۲۳ .

زمین مردم گرفته میشود، مصارف سفر هم از پول مالیه دهندگان همین مردم بخشش داده میشود، قوم امیر از  مالیات معاف و خانه و زمین تاجیکان و جمشیدی هارا برایگان تصرف میکنند.  بگفته کاتب آنهاییکه به برکت سیاست ملی گرایی مدرن امیر، زمین و خانه و کاشانه شان را از دست میدهند و آنهایکه تبعید میگردند، باید در داخل سرحدات افغانستان به بیگاری درین زمینها برای قوم امیر بپردازند و اگر برای فرار از بیگاری در سرحدات دستگیر شدند، باید زنان و دختران شان به لشکریان قومی وحشری امیر سپرده شوند و خود شان تا آخر در سیاه چالهای امیر ببوسند.  این کوچیان مسلح با حمایت دولت قبیلوی، نتنها  زمین وعلفچر و منابع آب مردم را نمیگرفتند، بلکه در مسیر راه ساکنان بیدفاع را تاراج میکردند و متباقی مال و دارایی گله و رمه و ناموس انهارا با خود میبردند  و  کوچی ها مال مردم چغچران را بکلی غارت کردند و زنان انهارا با خود بردند. همانجا برگه ۳۲۵ جلد سوم بخش اول.

« مردم فیروز کوهی برای گرفتن زمینهای خود دوباره قیام کرده بودند اما بسختی سرکوب شدند و متباقی خانه وزمین شان را  دولت به کوچیها سپرد…» همانجا برگه ۴۵۵ .

کاتب مینویسد وقتیکه لشکر امیر به مناطق هزاره میرفت، مال و دارایی مردمی که تابع دولت بودند و حتا بر ضد مقاومتگران قوم خود نیز جنگیده بودند، مباح میشد و با وجود مسلمان بودن مردم ، زنان ودختران مردم چپاول میشد و زنان شوهردار مسلمان هزاره را بزور تصاحب میکردند و آنهارا خلاف شرع به کنیزی و غلامی میگرفتند.. .»  همانجا برگه ۷۳۲.

این تنها در مورد زنان و دختران هزاره به دلیل شیعه بودن نبود، بلکه به اساس روایت کاتب، امیر عبدالرحمان زنان و دختران برزوخان تتمدره، عبدالسمیع خان بایانی، فتح محد خان بایانی، غلام محمد خان تتمدره یی، میربچه خان کوهدامنی، میر درویش خان بابه قچقاری، محمد عظیم خان بایانی جلندرخان تتمدره یی، که از مبارزان وقهرمانان جنگ دوم بر علیه انگلیس بودند، اسیر کرد و بحیث کنیز وبرده در دربار امیر قرار گرفتند… همانجا برگه ۷۴۱ . جرم این افراد مبارزه برای آزادی کشور  با استعمار انگلیس بود، که امیر از برکت شمشیر آنها به کابل برگشته بود و زمینه قرارداد امیر با انگلیس اماده شده بود.

اگر خلیلزاد ها، یکبار  برای آگاهی از جنایت امیران ملی گرای؟!  تاریخ را ورق بزنند، تاریخی که  در دربار و درزیر سانسور متفکرین قبیله چون طرزی، سردار حیات اله  و دیگران نوشته شده است، نظر اندازند از جنایت و قساوت امیر در مورد هموطنان هزاره شان که بگفته کاتب بیش از ۴۰۰ هزار خانوار هزاره کوچانیده شدند و زنان و دختران شان به بردگی و کنیزی در بازارهای داخل و بیرون کشور بفروش رسید و هر سر دسته امیر خود چندین دختر و زن شوهردار هزاره را بحیث مال غنیمت تصرف کرده بود و نامهای قساوت پیشه گانی چون کرنیل فرهاد، سردار عبدالقدوس، شا آقاسی دوست محمد، جنرال علام حیدر، ملا شکور و صدها جانی دیگر را مرور کنند، بصورت بهتر میتواند از حکومت مدرن و ملی، امیر جلادی، چون عبدالرحمان و نادر خان سر درآورند!

وقتی میخوانیم سردار عبدالقدوس زنان و دختران  بزرگان هزاره را خود تصرف میکرد و زنان ودختران بی پناه و بیدفاع هزاره را به لشکر خود میبخشید و بخش بزرگی ازین زنان شوهردار مسلمان هزاره بدلیل جرم قومی سر از بازارهای قلمرو هند برتانوی میکشیدند و هزاران تن دیگر را در خانه های این مزدوران انگلیس به بردگی وکنیزی کشیده بودند، اگر ذره ای از وجدان بشری در خلیلزادها وجود داشته باشد، باید این ملت سازی ننگین را محکوم کنند، نه اینکه آنرا الگوی رفتاری خود برای حکومت سازی قرار دهند؟! همانجا برگه های ۸۸۳ تا ۸۸۷ .

امیر در برابر درخواست درانی ها برای بخشش زمین های دیگران بقوم خود میگوید: « اگر شما مرد باشید همه ایل  با دولت ۵۰ هزار مرد جنگی آماده پیکار کنید و هزاره هارا از مملکت افغانستان محو و نابود کنید…» همانجا برگه ۹۲۸.

خلیلزاد میخواهد با این ملی گرایی حرکت کند.  از همین باور امیر بوده است که  از قندهار تا وردک زمین های مردم و بخصوص هزاره هارا بزور لشکر قومی تصاحب میکند و آنرا با کمک مالی و تقاوی ومعافیت از مالیات به ایل وتبار خود سخاوتمندانه توزیع مینماید ونام هزاره هارا ازین مناظق، با همان مردان ایل و سلاح انگلیس می بردارد.

همین امیر بعد از گله دزدی وغارت مال و دارایی مردم وضبط املاک شان پول بیت المال را اینگونه به ایل و قبیله ای خود حاتم بخشی میکند: « امیر عبدالرحمان  فرمان میدهد،  که هرچند مرد وزن و پسر و دختر و برای تمام فرقه محمدزایی ۴۰۰ روپیه مدد معاش در ماه باید پرداخت شود…» سراج التواریخ، تتمه جلد سوم برگه ۱۶۰ .

اما این پول ازکجا و جگونه به خزانه امیر جمع میشد« هرچند مرد وزن وپسر و دختر ومال ومتاع مردم هزاره را غنیمت گرفته باشد بر طبق آیین دین مبین اسلام، پنج یک را حق دولت دانسته ارسال پایه ای سریر سلطنتی و چهار بخش آنرا خود متصرف شوند…» برگه ۹۹۲ . جلد سوم بخش اول. در واقع چهار حصه را ایل وتبار امیر از فروش مردم هزاره خود می چاپیدند و یک پنجم را از خزینه ملت بخاطر هم تباری بعنوان مدد معاش دریافت میکردند. اما مهمترین بخش فرمان همان دستاویز شریعت دین مبین اسلام است؟!

 این حکم شریعت جز در دین قبیله یی امیر، در کجایی این شریعت وجود دارد، که زن و مرد مسلمان هزاره بنا برهم تبار نبودن با امیر برده وکنیز شوند، پس این طالب و داعش و سایر تروریستان اسلامی در حقیقت خلف الصدق امیر عبدالرحمان اند و این مساله است، که خلیلزاد ها پیرو این ملی گرایی مدرن اند؟! براساس این حکم در مدت کوتاه ۳۰۶ تن سهم امیر از دختران و زنان شوهردار هزاره میرسد. همانجا برگه ۱۰۳۸ .

« امیر عبدالرحمان فرمان میدهد، که قوم شریر هزاره را باید تمام کنند و از انها کسی در ملک باقی نماند. همانجا برگه ۱۰۵۲. باساس روایت کاتب حضرت والا امر کرد که زمینهای هزاره بطور کل به مردم افغان داده شود…» تتمه جلد سوم برگه ۳۱۰ .

« در هنگامیکه ایشک آقاسی دوست محمد خان، هزاره هارا از خانه های شان بیرون کرد و چون هوا سرد بود، زنان و دختران جوان را افغانها تصاحب کردند و اطفال و پیرمردان در زیر برف ماندند و آنهاییکه از کشتن لشکر در امان ماندند در زیر برف جان دادند…». تتمه جلد سوم برگه های ۳۴۸ و ۳۴۹ .

« ایشک آقاسی در بدل استفاده جویی شخصی برخی زمیهای هزاره را برای دهقانان بی زمین غیر افغان توزیع کرده بود، وقتی راپور به امیر رسید، دوباره فرمان داد این زمینهارا از آنها بیگیرند وبه افغانها توزیع کنند… » سراج التواریخ جلد سوم بخش دوم برگه ۱۰۷۱ .

این سلب مالکیت از سایر جوامع در تمام نقاط کشور نیز ادامه یافت تا ملکیتهای مردم به کوچی های پشتون پاکستان توزیع شد.  ارزگان اینگونه بدست خلیلزاد ها می افتد« صدور حکم والا برای ایشک آقاسی دوست محمد هدایت میدهد، که تمام زمینهای مناطق هزاره ارزگان را به افغانها بدهد و تمام هزاره ها از ملک وخانه شان اجراج شوند و حتا محصول زمینها از خانه های شان باید گرفته شود و به افغانها سپرده شود…» . سراج التوراریخ جلد سوم برگه ۸۹۶ .

« دارایی تمام تاجیکهای شیعه از وردک، کابل و غزنی ضبط شد، بدلیل اینکه  دو تن از کنیزان هزاره از حرم سرایی ارگ شاهی فرار و بخانه محمد مهدی خان قزلباش پناه برده بودند…». جلد سوم بخش دوم برگه ۹۳۷ .

« مردم هزاره بعد ازین از علفچرهای هزاره جات بخاطر چرایش حیوانات شان استفاده نکنند و آنرا مال دولت دانسته و این علفچرهارا به مردم کوچی افغان واگذار کنند و بدینترتیب مالداران هزاره نابود شدند … ». جلد سوم بخش دوم برگه ۳۲۱ . زمینهای تاجیکان شیعه و هزاره گیزاب به پشتونها توزیع شد جلد چهارم بخش اول برگه ۱۸۸ .

« قرار سنجش نماینده ای دولت انگلیس از ماه جولای ۱۸۹۲ تا ۱۸۹۴ در حدود ۹ هزار تن از مردم هزاره بحیث کنیز و غلام در بازاز کابل فروخته شدند. این در حالی بود که هزاران تن بدون خرید و فروش در دست سران سپاه و کارمندان عالی رتبه ای حکومت بودند. و هزاران تن دیگر در بازار های هند برتانوی وبه همین تعداد درآستانهای دیگر خرید وفروش شدند…» م. فرهنگ. افغانستان در پنج قرن اخیر جلد اول برگه ۴۰۴ .

خلیلزاد امیر عبدالرحمان را ایجادگر یک حکومت  مدرن و ملی میداند،   اما  این میر غضب تاریخ چیزی بنام ملت و دولت مدرن را ایجاد نکرده بود، بلکه امیر عبدالرحمان حکومت دلخواه خلیلزاد را ایجاد کرده بود، که دران قدرت مرکزی متمرکز قومی و میراثی را بوجود اورد، که نقش  سایر جوامع واقوام دران به حیث ذخیره لشکر، گرداننده چرخ اقتصادی، آنهم بگونه بیگار، که امیر برای جمع آوری مالیات گوناگون این اتباع را ضرورت داشت، تا خرچ پرهزینه دربار و معاش ایل محمد زایی ودرانی و خانوادگی امیر را تکافو کند و پول برای خریداری اسلحه برای سرکوب خود آنها جمع آوری شود.

امیر آهنین خلیلزاد، چرا تمام توجه اش را به انبار کردن اسلحه وگسترش قوای نظامی معطوف کرده بود. در حالیکه امیر با کدام دولت خارجی در جنگ نبود و هرقدر از خاکهای افغانستان را که انگلیس وروس تقاضا کرده بودند، امیر برای حفظ سلطنت و بقای خاندان خود، سخاوتمندانه به آنها باج داده بود و این همه انبار کردن اسلحه و مهمات دولت ملی ومدرن خلیلزاد، صرف برای سرکوب ناراضیان قومی  ورقبای سلطنت بود، که از اداره استبدادی وقومی قرون وسطایی امیر  ودادن مالیات گوناگون به فغان رسیده بودند.

اگر چند تن مرزایی ازسایر جوامع واقوام دردربار بودند وگاه و ناگاه به مصادره اموال شان محکوم میشدند، نه برای این بود، که امیر به شرکت اقوام غیر خودی در اداره دولت معتقد بود، اینها در واقع جمع کنندگان مالیات برای امیر، سردار و خاندان، و ایل و تبار امیر بودند، که بدون آنها، کسی نبود تا مالیات را گرد اوری و ثبت دفتر ودیوان امیر کند. در واقع همه مردم خراج خانواده وایل امیر  را میپرداختند و باجگذار امارت امیر بودند و حکومت مدرن و ملی ونمادهای ملی امیر  همین بود، که خلیلزاد هارا شیفته کرده است.

امیر دشمنی افغانها وغیر افغانها را در حاکمیت قومی، قبیله یی وتباری خود نهادینه میکند، که تاکنون بحیث یک میراث شوم باقی مانده است وهمین دشمنی است، که خلیلزاد ها را تحریک میکند، تا بجای لشکر انگلیس مورد استفاده امیر، لشکر بیش از پنجاه کشور  زیر رهبری امریکارا وارد این کشور کنند، تا این میراث قومی و قبیله ای حفظ شود.

امیر عبدالرحمان، افغانستان را کشور افغانها ( پشتونها) میداند و اقامت جوامع، اقوام واتنیهای مختلف دیگر را، نه به اساس حقوق ملی و شهروندی و هموطن بودن، بلکه دامن پراخ افغانها میداند و این غیر افغانها نه شریک برابر قدرت، بلکه رعایای سیاسی افغانها تلقی میشوند، تفکر و سیاستی، که امروز از حنجره ای، خلیلزاد ها، کرزی ها، احمدزی ها و یون ها و طاقت ها و سایر گروه های فاشیستی بیرون میشود.

امیر عبدالرحمان بهترین الگوی استبداد سیاسی و اجتماعی در تاریخ افغانستان است. این امیر بغیر از قدرت سیاسی و اجتماعی جامعه پشتون، بچیزی دیگری ایمان ندارد و مقصدش از کاربرد اسم افغانستان سرزمین پشتونهاست، او با صراحت همان اهدافی را در کتابش بیان میدارد، که امروز دیگران برای تطبیق دوباره اش میجنگند.  امیرهیچگونه اعتقاد به حل معضل ملی از طریق مشارکت سیاسی با جوامع دیگر نداشت.  ویا بعبارت دیگر موفقیت امیر عبدالرحمان در تاسیس دولتی مطلقاً افغانی یگانه الگوی اعتقادی سیاسی و اجتماعی کسانی است، که نمیخواهند باورهای ملی و سیاسی شان ازین الگوی تاریخی تغییر داشته باشد.

خلیلزاد  دلبسته امیر عبدالرحمان  است و برای برگرداندن تمام و کمال حاکمیت قومی امیر عبدالرحمان خان از هیچ تلاشی دریغ نورزیده است.  اگر امیر عبدالرحمان خان،  در بدل اقتدار بی افتخار و حاکمیت قومی وخانوادگی اش  کشور را به انگلیس فروخت وبا خاک فروشی و وطن فروشی جوامع واقوام غیر پشتون را راسر کوب کرد، خلیلزاد برای برگشت اقتدار وسلطه قومی بر دیگران کشور را به حراج امریکا گذاشته است.

در واقع هردو برای  برپایی حاکمیت قومی وقبیله یی باج چند سره پرداخته و  میپردازند. هردو عین راه را پیموده ومی پیمایند. خلیلزاد، توانست پای امریکا را پشت سر تحکیم پایه لرزان حاکمیت سیاسی ــ قومی و  قبیله خود بکشاند ؛

                                         ***

 

ــ  در مورد امیر امان اله خان نیز قضاوت خلیل زاد یکسویه و ملهم از حب وبعض قومی است و تنها بر تجدد گرایی امیر امان اله خان تکیه کرده است. خلیلزاد از اشتباهات امیر حرفی بمیان نیاورده است.  اما کند و کاو تاریخی و مروری بر نوشته های مشروطه خواهان همعصر امیر  و یاران نزدیک او، بهتر از برداشت خلیلزاد، برای فهم دوره امیر امان اله و تجدد خواهی ناکام او نسل جوان و بالنده کشور را کمک خواهد کرد.

امان اله بنای پادشاهی را بر دسیسه ای قتل پدر و عمش گذاشت. بعد از قتل حبیب اله سراج باساس رسوم پادشاهی، که سلطنت حق نایب السطنه سردار نصراله برادر شاه و یا  پسر ارشد شاه ( عنایت اله خان ) بود، را یکسو گذاشت و در برابر بیعیت بزرگان و سپاه  که  به سردار نصراله نایب السلطنه بیعیت کرده بودند بایستاد. ( افغاستان در مسیر تاریخ. جلد اول. برگه های ۴۶۷ ، ۴۶۸ ، ۳۱۵ ،۷۲۱ ).

امان اله خان برای از میان برداشتن نشانه های قتل  امیر حبیب اله و سردار نصراله، مستوفی محمد حسین، شاه علی رضاخان کرنیل را بقتل رساند و در واقع خون خواهی امیر یک بهانه بود و به اساس نوشته کاتب، اردو طرفدار کسی بود،  که معاشش را بلند میبرد و امان اله معاش اردو را به بیست افغانی افزایش داد. سراج التواریخ، جلد چهارم، بخش سوم، برگه ۷۰۳ .

امان اله بعد ازینکه پادشاه شد و به استقلال خواهی زیر تاثیر افکار عامه و مبارزه ای مشروطه خواهان پرداخت واستقلال خارجی تامین شد، در یک چرخش محافظه کارانه، دوباره برای تامین روابطش با انگلیس تلاش کرد: « مقصد من به هرنحوی که در ظاهر تعبیر گردد در واقع اینست که اگر انگلستان موقع دهد، قدم به قدم به آن نزدیک شوم و تنها مناسبات حسن همجواری را با روسیه حفظ نمایم …». افغانستان در پنج قرن اخیر ، جلد اول، بخش دوم ،برگه ای ۵۲۳ .

در پی این تمایل  و نزدیکی به هند برتانوی، امیر امان اله فعالیت انقلابیون هندی را چون مولوی عبیداله، راجامهند پرتاب، قاضی عبدالولی  و… متوقف ساخت و آنهارا از افغانستان اخراج کرد. م. فرهنگ. افغانستان در پنج قرن اخیر. جلد اول. بخش دوم برگه ۵۲۴ .

امیر زیر تاثیر شورشهای ارتجاعی تمام برنامه اصلاحات را کنار گذاشت و با استفاده از همان ابزار های سنتی جرگه بازی، واپس سمت و سوی حکومت را بسوی حکومتداری پدر و نیروهای ارتجاعی برگشتاند .م. فرهنگ.افغانستان در پنج قرن اخیر. جلد اول. بخش دوم. برگه ۵۲۷.

نفوذ بستگان تباری امیر امان اله خان، که اکثراً بحیث حکام دولت، در آستانها ایفای وظیفه میکردند و به کسی پاسخگو نبودند و هرکدام حیثیت شاه مطلق العنان را در محل ماموریت خود داشتند، فساد را در کشور به اوجش رساند و باجگیری از مردم را به مرض علاج ناپذیری تبدیل کرد. زیرا غیر از شاه کسی دیگر صلاحیت برکناری و مقرری این افراد را نداشت و کسی نمیتوانست مستقیماً به شاه مراجعه کند.  و امیر هیچگاه نتوانست در بین ایجابات یک اداره سالم و عصری و مناسبات سنتی خانوادگی و خویش و تباری، جانب مردم را بیگیرد و همیشه طرف اخیر را التزام میکرد و ازینرو کار اداره هرروز بد تر از روز قبل میشد. م. فرهنگ. افغانستان در پنج قرن اخیر. جلد اول. بخش دوم. برگه ۵۲۸ .

شاه بیشتر به تقلید سطحی از تمدن اروپایی و جنبه های مختلف آن پرداخت، اما به جنبه اصلاحی و سیاسی ارزشهای اروپایی توجه نکرد. ازینرو  نه مشروطیت بوجود آمد، نه به احزاب سیاسی کمک و اجازه فعالیت داده شد، نه تفکیک قوای ثلاثه صورت گرفت و نه اقتدار وابستگان خانواده شاه که اکثرن ضد ترقی و مشروطه خواهی بودند، برچیده شد و نه پارلمان و ارگانهای قانونگذاری بوجود آمدند. و در واقع هیچگونه زمینه ای دخالت مردم در سیاست و اداره امور جامعه تامین نگردید. شاه به تغییر لباس به اروپایی، تعطیلی هفته و کاپی از زرق وبرق اروپایی پرداخت بدون اینکه به جنبه اصلاحات و اقعی واساسی توجه کند.

آزادی زنان اعلام شد. اما بدون اینکه شرایط فرهنگی جامعه تغییر کند، نهاد های حقوقی و قانونی از زنان حمایت کنند، مساله اشتغال زنان و آزادی اقتصادی آنها از پنجه مرد سالاری مد نظر قرار گیرد. و این اقدامات نمایشی و شتاب زده شاه، قشر محافظه کار مذهبی را که از پایگاه اجتماعی پرقدرت اجتماعی و دینی برخوردار بودند، علیه این تظاهر متمدنانه برانگیخت و شاه را با حسن نیت فردی برای اصلاحات سرنگون کرد.

شاه به مطالبات دسته های پراگنده روشنفکران، که همکار رژیم بودند، مبنی بر ایجاد کشور شاهی مشروطه، اعتنا نکرد وهمه را از خود راند. روشنفکران میخواستند سلطنت وحکومت از هم جدا شود، شاه به سلطنت بپردازد و قدرت اجرایی در دست حکومت پاسخگو به مردم سپرده شود. شاه با جاه طلبی مفرط سیاسی همه قدرت را خود تصرف کرد و انرا در خانواده متمرکز کرد. م. فرهنگ برگه ۵۳۲ .

اداره ای امیر امان اله بشهادت تمام صاحب نظران ومؤرخان کشور و از جمله هواخواهان مشروطه خواه شاه و به قول کاتب در تذکرالانقلاب برگهای ۴۵ تا ۴۹  یکی از فاسدترین و رشوه خوارترین اداره در بین کشورهای همجوار بوده است، که همین مورد هم فاصله بزرگ بین او  و مردم کشید. شاه همه چیز را برای شهرت طلبی انجام میداد تا پابندی به اصلاحات و ریفورم های بنیادی در اداره.  خواست روشنفکران از شاه استقلال و مشروطیت بود، که دران شاه باید به نماد اصلاحات بدل میشد و قدرت را به مردم میگذاشت، چیزیکه شرط اساسی برای هرگونه اصلاحات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی در جامعه شمرده میشد و  بحساب میرفت.

امیر امان اله برده ها و کنیزان جامعه هزاره را بخشید و قانون بردگی و کنیزی را ملغا کرد. درحالیکه تمام خانه وکاشانه و زمین و مایملک این بردگان وکنیزان کماکان در دست قوم امیر ماند. هزاره های رها شده از زنجیر علامی وکنیزی به بردگی اقتصادی کشانیده شدند واین بار برای زنده ماندن در خانه های اعیان و اشراف و والاحضرتان در بدل یک لقمه نان به بیگاری پرداختند. در واقع تنها لباس عوض کردند، درصورتیکه نه خانه وملکیت شان مسترد شد و نه صاحب کدام ملکیت جدید شدند.

امان اله خان برای رسیدن به تخت و پادشاهی تمام تعهداتی که با جمعیت سری دربار بسته بود، زیر پا کرد. جمعیت سری ( نایب السلطنه، امان اله خان، محمد ولی خان، شجاع الدوله خان، حضرت فضل عمر مجددی، محمد نادر خان، میر زمان الدین بدخشی، محمد یعقوب خان، محمد سمیع خان، محمد ابراهیم قزلباش، عبدالعزیز خان …) با تعهد کتبی ومهر در قرآن، بعد از امیر حبیب اله سراج، پادشاهی سردار نصراله خان را پذیرفته بودند، اما نتنها اینکه امان اله پدر را بخاطر سلطنت کشت، بلکه کاکای خود را نیز بقتل رساند و برای پنهان ماندن راز،  چند تن بیگناه دیگر را نیز به قتل رساند.  افغانستان درمسیر تاریخ م. جلد دوم،  برگه ۲۹ .

با این اقدامات استبدادی و پیشبرد سلطنت مطلقه و خود داری شاه از شرکت دادن مردم در پروسه های سیاسی، روشنفکران، که بیشتر در دودسته تقسیم و همکار شاه بودند و از برنامه اصلاحی روی کاغذ او حمایت میکردند، نیز ازو متنفر شدند و از همکاری باشاه خود داری کردند. در حالیکه در این زمان دو جریان سیاسی مشخص تحول طلب و محافظه کار در کشور وجود داشت، که رهبری غیر رسمی جریان تحول طلب و ترقیخواه را محمدولی خان دروازی و قیادت غیر رسمی دسته محافظه کار را محمد نادر خان به عهده داشتند.  م. فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر،  برگه ۵۳۲.

امان اله خان باید به این دوجریان سیاسی کمک میکرد و به آنها امکان فعالیت سیاسی و تشکیلاتی میداد تا از حلقه به حزب تبدیل میشدند و به این ترتیب  راه های دخالت مردم با ایجاد احزاب سیاسی وبرگزاری انتخابات حزبی هموار میشد و مشروطیت نهادینه میگردید. حزب برنده در  راس قدرت  اجرایی جای میگرفت و بخش دیگر در اپوزیسیون دولت. تنها با این شیوه بود، که پروسه حکومت مشروطه ایجاد و روند تحولات مشروطه خواهی از بند بودن به کاکل دربار و درباریان بی نیاز میشد و پروسه های سیاسی از زیر تاثیر  تفکر و سیاست فدراسیون قبایل بیرون و  به مردم سپرده میشد. رقابت بین جریان محافظه کار و ترقیخواه و تحول طلب از طریق پروسه های سیاسی و کار زارهای دموکراتیک، زمینه باز گشت به گذشته را منتفی میساخت و از اغتشاشات و شورشهای داخلی جلو میگرفت و روند اصلاحات را تسریع میکرد.

همین امیر تجدد خواه و نوگرا در آخر هم به نوکر انگلیس محمد نادر خان تسلیم شد و برای گرفتن عین المال خود، که در واقع همه به مردم تعلق داشت وبزور از مردم ضبط شده بود، بیعیت نامه سیاسی فرستاد، که به آن هم نرسید و همه را هاشم خان قبضه کرد. این در حالی بود که صدها جوان روشنفکر بنام طرفداری از امان اله لقمه توپ  شدند ویا در سیاه چالهای ارگ بدست نادر و هاشم جلاد مشهور به جانی اعظم سر به نیست شدند ویا هم در زندانهای قرون وسطایی بوسیدند.

شاه با آنکه کارزار دهشت و وحشت، ترور و کشتن وبستن در برابر طرفدارانش و مشروطه خواهان توسط حکومت نادرشاه و برادران به جریان افتاده بود، از شاولی خان شوهر خواهرش میخواهد، که مال، زمین و جایداد عین المالش و ملکه ثریا را به او بسپارند، مال ودارایی و جایداد هایی، که توسط امیر عبدالرحمان و امیر حبیب اله از مردم غصب شده بود و بعدن جز دارایی غصب شده سه برادر قرار گرفته بود. و نادر خان با استفاده از همان جرگه افزار قبیلوی، آنرا رد کرد. م فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، برگه ۶۱۴  .

اما دلبستگی خلیلزاد ها به امان اله خان،  نه استقلال خواهی و نه تجدد خواهی و نوگرایی  امیر امان اله خان است. زیرا خلیل زاد ها دنبال استقلال و آزادی کشور نبوده و نیستند وهر روز، سر از نو آنرا به قباله شرعی میفروشند. اکت و ادا درآوردن  تجدد خواهی و نوگرایی آنها نیز ریاکاری و مردم فریبی بیش نیست.

خلیلزاد ها  از دوران جهاد بدینسو دنبال قوم گرایی و قبیله گرایی بوده اند، نه تجدد خواهی و نوگرایی. همکاری او با حکمتیار، یونس خالص و بخصوص طالبان و تروریستهای اسلامی وسلفی ونیروهای محافظه کار قرون وسطایی در دوسوی مرز، پرده از ریاکاری مدنی گرایی، تجدد خواهی و نوگرایی خلیلزاد برمیدارد. ملی گرایی خلیل زادها  نیز روشن و غیر قابل بحث است .  خلیلزاد از آوان نوجوانی با پیوستن به شبکه جاسوسی امریکا، تا شمولیت در جنگ خونین قدرتهای جهانی در میدان افغانستان، وسیله مؤثر این جنگ بوده و است  و بعد از ختم اشغال شوروی، خلیلزاد یکی از کارگزاران اصلی اشغال کشور بدست امریکا است وبدیترتیب هرنوع ادعای آزادی خواهی، استقلال طلبی، تجدد خواهی، نوگرایی و ملی گرایی  از جانب خلیلزاد ها، پوچ وعاری از حقیقت است.

 پیوند فکری و سیاسی خلیلزاد  بیشتر به امان اله خان، پیوند خونی وتباری و قومی است و بیشتر راهکارهای زیرین امیر امان اله خان بدل خلیلزاد ها چنگ زده اند:

۱ ــ محروم کردن زبان پارسی دری از هویت ملی

شاه امان اله بر خلاف روال معمول فرهنگی در کشور در ۳۰ حمل ۱۳۰۲ یا ۱۹ اپریل ۱۹۲۳ در لویه جرگه جلال اباد، زیر تاثیر وسوسه طرزی، زبان ملیتی  را برکشید و با این اقدام زبانهای دیگر و از جمله زبان پارسی دری را از ملی بودن محروم کرد. و برای این منظور « مرکه پشتو » را تاسیس کرد و این اولین اقدام در برابر زبان جا افتاده وچند قومی افغانستان بود، که مال قوم خاصی در افغانستان نبود و در تملک شخصی هیچ جامعه، گروه خاص قومی نبوده ونیست و بحیث زبان رابطه، همبستگی فرهنگی، تمدن سازی و ملت سازی در کشور از نقشی خاصی برخوردار بوده و میباشد؛

گرچه امیر امان اله چنانکه بعد ها خصومت و دشمنی با زبان پارسی دری آغاز گردید وتا هنوز با شدت بیشتر از گذشته ادامه دارد، در برابر زبان پارسی دری به اقدامات سرکوبگرانه متوسل نشد. و زبان پارسی دری کماکان بحیث یگانه زبان رسمی باقی ماند، اما با اقدام جرگه جلال آباد راه را برای فارسی ستیزی و دشمنی با آن توسط محمود طرزی باز گردید.

با وسوسه، طرزیها  واقدامات  در راستای سیاست جدید فرهنگی  توسط امیر،  در کشور بعدها دوپارگی فرهنگی را ایجاد کرد و پروسه ملت سازی را به دشواری بزرگ مواجه کرد و تاکنون کشور بجای ملت شدن، انقطاب ملی را تجربه میکند. در حالیکه زبان پارسی دری به قوم خاصی تعلق ندارد و زبان ادبی و فرهنگی است که به همه یکسان تعلق خاطر دارد و میراث مشترک همه اقوام وباشنده های این کشور است.

 زبان پشتو، زبان یک جامعه خاص است و نمیتواند در فرهنگ و ادب، اقتصاد، اداره وسیاست ورابطه بین همه بخشهای مردم افغانستان نقش زبان پارسی دری را بحیث زبان بین الاقوامی بازی کند.  اما امیر امان اله بر خلاف حاکمیت های قبیلوی خلف خود، به تعمیم اجباری زبان پشتو نپرداخت و جایگاه زبان پارسی دری را در اداره و فرهنگ و رابطه مشترک با تمامی جوامع و اقوام حفظ کرد.

 

۲ ــ نظامنامه ناقلین

 

یکی دیگر از راهکار امیرامان اله خان که بدل گروه های فاشیستی چنگ زده و میزند، مساله  نظامنامه ناقلین وانتقال پشتونهای دو سوی مرز دیورند، به شمال بوده است، که برای پشتونهای داخل و پشتونهای هند برتانوی وبعد پشتونهای پاکستان امتیاز ویژه و استثنایی قایل شده بود و با استفاده ازین برنامه فاشیستی تعداد کثیری از پشتونهای « لر و بر» بشمال کشور منتقل شدند و این سیاست در بعد ها بجابجایی گشترده پشتونها در شمال منجر شد و  افتراق خونین قومی را در شمال بوجود اورد. و امیر امان اله در واقع همان سیاست امیر عبدالرحمان راکه مبتنی  بر پشتونیزه کردن کشور وبویژه شمال بود، تداوم بخشید.

این در حالی بود که در حومه کابل، غرب و حوزه شمال کشور به صدها هزار دهقان بی زمین و کم زمین وجود داشت که در تمامی این نظامنامه ها صاحب یک بسوه زمین نشدند و حق انها به پشتونهای قلمرو هند برتانوی و بعدن به پشتونهای پاکستان سخاوتمندانه و رایگان توزیع شد.

۳ ــ تعویض نقش  واراده سیاسی مردم به جرگه های قبایلی

امیر بجای توسل به راهکار های دموکراتیک و دخالت مردم در سیاست و اداره ای امور جامعه، جرگه بازی را که از رسوم و فرهنگ قبیلوی قوم خاصی منشا گرفته و میگیرد، در حیات سیاسی و اجتماعی و انتخاب حاکمیت و پروسه های قانون گذاری مروج ساخت که تا کنون یکی از افزار های مهم سلطه ای حاکمیت یک قومی و دفاع از منافع من یک قوم  بجای ما ی مردم و ملت و مقوله های ملی کاربرد افزاری داشته و دارد.

این جرگه های قبایلی و باجمع آمد سران قوم و قبیله، سنت منسوخی را بجا گذاشته است، که دران تعویض اراده سیاسی مردم را بچند تیکه دار قوم و قبیله واگذار کرده است  و باالوسیله این ساختار قبیله یی گاهی کشور را به قدرتها و  دیگر فروخته اند و زمانی هم حاکمیت استبدادی دست نشانده  تک قومی را بر گرده مردم تحمیل کرده اند. در واقع این کارروایی امیر پیشین برای راهکار و فرهنگ سیاسی قبیلوی است، که جوش قبیله گرایی را با تجدد و نوگرایی فاشیستهای قومی وتباری می آمیزد  و آب  دهن خلیلزاد ها  را سرازیر میکند؛

                                                      ***

 

ــ خلیل زاد میگوید: « در زمره ای چهار گروه قومی پشتونها و تاجیک ها مسلط بودند … ». فرستاده، برگه ۱۷ .

اما اینکه تاجیکان در کدام بخش قدرت سیاسی مسلط بودند و چی نشانه ای از تسلط آنها در سیاست و اداره امور جامعه  ومحور قدرت وصلاحیتهای تصمیم گیری بچشم خورده و میخورد چیزی نمیگوید. این درحالی بوده و است که قدرت در کشور کاملن قومی بوده و است و تمام تصامیم سیاسی و ملی در مورد تمامی مقدرات ملی و سیاسی کشور در حلقه دربار و مجمع روسای قبایل پشتون گرفته میشد و تمام بخشهای سیاست داخلی و خارجی بدست یک فرد در راس فدراسیون قبایل قرارداشته و دارد.

اگر چند تن از مرزاهای تاجیک در اداره دولت های قومی وقبیله ای گماشته میشدند، این بیشتر به منظور گرداندن چرخ اداره دولت بود، نه اینکه آنها شریک قدرت سیاسی باشند و بتوانند در تصامیم نقش داشته باشند. واداره همان تجدد طلب امیر امان اله خان از مرکز تا آستانها بدست سران قبیله ای امیر بود و دیگران نقش سمبولیک درین اداره داشتند. بیشتر این تاجیکهای، که خلیلزاد آنهارا در ادارات مختلف دیده است، پشتونهای بوده اند، که در محیط فرهنگی وزبانی پارسی دری پرورش یافته بودند و در واقع پارسی زبان بودند، اما نه به لحاظ تباری تاجیک.

اگر منظور جناب خلیلزاد از حضور زبان پارسی دری در ادارات دولتی و سایر عرصه های حیات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی بوده است، این زبان میراث مشترک تمام جوامع واقوام در خراسان بوده است وهمه در شگوفایی، باروری، تکامل آن به سطح یک زبان معیاری نقش داشته اند وتنها تاجیکان برآن تملک مالکانه ندارند. این زبان همانقدر که به تاجیکان  تعلق دارد، به همان اندازه به ازبکها،بلوچها، ترکمنها، پشتونها، هزاره ها و سایر باشندگان این سرزمین تعلق دارد؛

                                                   ***

 

ــ خلیلزاد زاد از تاریخ موفق، ملت سازی در افغانستان  بین سالهای ۱۹۲۹ تا ۱۹۷۹ یاد میکند. فرستاده صفحه ۱۱۵ .

مگر جناب خلیلزاد نمیگوید، که این «ملت افغان» چرا دوباره درگیر بحران قومی شد و چرا به جنگ قومی رفت و چرا هنوز تا ۲۰۱۷ در بحران و انقطابهای خونین اجتماعی  دست و پا میزند و عامل این افتراق چیست و چگونه بر طرف میشود؟

واقعیت مسلم اینستکه، جامعه ای که قدرت سیاسی را در انحصار خود دارد، هنوز به پدیده قدرت سیاسی، بحیث مال موروثی و ننگ قومی مینگرد و هنوز بر خلاف این ادعاهایی بلند بالای « ملت سازی موفق » قدرت در شکل تملک مالکانه ای فدراسیون قبیله ای نگهداشته شده است. آرامش قبل از برخوردهای قومی برای تصرف حاکمیت سیاسی، در زمان ادعا شده، در واقع پیامد سرکوبهای خونین قومی و اجتماعی توسط حاکمیتهای سیاسی ــ قومی، با حمایت قدرتهای استعماری و کشور های خارجی بوده است. و هر زمانیکه مداخله قدرتهای استعماری از پشت سر حاکمیت های سیاسی ــ قومی، کمرنگ شده است، بحران قومی و کشمکش ها برای تصاحب قدرت سیاسی بطور کلی و یا بخشی ازان از سر گرفته شده است.

یک دوره خاموشی « ملت سازی موفق » در نتیجه سرکوبهای خونین « امیر آهین» بوجود، آمد و باسست شدن طنابهای استعماری در زمان شاه امان اله فرو ریخت. دوره دیگر با سرکوب نادر شاه و حکومت سه برادر و در نتیجه فضای اختناق و ارتجاع و استبداد سیاسی منجر به زیر خاکستر شدن بحران وکشمکشهای قومی شد و این دوره ای « موفق » هم در اثر بی موازنه شدن تکیه گاه خارجی محمد داود خان بیک چشم بهم زدن خاک ودود شد. ازینرو نارضایتی برای تغییر و تقسم قدرت سیاسی در کشور گاهی در اثر شدت استبداد سیاسی ــ قومی، ضعیف و زمانی که ریشه های حمایتی این استبداد  در بیرون از کشورخشکیده است، از حالت بالقوه به بالفعل تبدیل شده است.

در واقع تلاشها از ۱۹۲۹ تا ۱۹۷۹  برای استحاله جوامع واقوام در هویت، تاریخ، فرهنگ، و ارزشهای اجتماعی قبیلوی جامعه پشتون، با رویکرد های استبدادی و سرکوبگرانه و با حمایت خارجی و استعماری، تا کنون تلاشهای ناکام و بی نتیجه برای « ملت سازی مؤفق» بوده است. پیش ازینکه این دوره تاریخی را تلاشهای موفق ملت سازی بدانیم، درواقع این زمان با اسارت سیاسی، فرهنگی، هویتی، تاریخی و ارزشهای اجتماعی جوامع واقوام غیر پشتون مشخص میگردد. که همه نه در هویت افغانی استحاله شده اند و نه هم فرهنگ، تاریخ، هویت و ارزشهای اجتماعی شان در سطح کلان ملی تبارز و امکان مطرح شدن یافته است. و هنوز انحصار قدرت سیاسی ــ قومی، زیر بنای حاکمیت سیاسی استعماری و تلاش برای استحاله اقوام در یکی، کشمکشهای خونین و لاینقطع را بوجود آورده است و پروسه ملت سازی را با دشواری علاج ناپذیر مواجه کرده است.

درین ملی گرایی موفق، خلیلزادها از سمبولهای قومی بجایی ملی حرف میزنند و در واقع بمیان آوردن تابوهای قومی بجایی ملی و عوضی گرفتنها، که نکسی جرأت عبادت آنها را داشت و نکسی قدرت ترک آنرا، فرجام پروسه های شکل گیری ملت سازی و وحدت ملی را باچالش بزرگی روبرو ساختته است و مسؤ لیت اساسی این وضع بدوش،  گرایشهای فاشیستی است که با حربه ای انحصار قدرت سیاسی ــ قومی، و استعماری ساختن زیر بنای حاکمیت سیاسی از هرنوع همبستگی، همسویی و تفاهم ملی برای عادلانه تر کردن حاکمیت سیاسی جلوگرفتند.

خلیل زاد با ابا و قبای مدرن امریکایی و کردار قرون وسطایی قبیلوی، میخواهد همان موفقیتهای امیر عبدالرحمان، نادرخان، داودخان و طالبان را در مورد ملت سازی و وحدت ملی و  فرهنگ ملی،هویت و تاریخ ملی بکار بندد و الحق که تاکنون با سوار شدن بالای شانه تیکه داران و معامله گران قومی موفق نیز بوده است.

اگر به ملت و  و قاموسهای ملی در کشور ارج گذاشته شود، نیاز به این همه توطیه گری و باز کردن پای هر بیگانه ای و ارتشهای استعماری برای سیادت قومی و تمامیت خواهی وپیروز شدن در مبارزه ای قومی برای سلطه بر حاکمیت سیاسی چه معنادارد؟  هر شهروند افغانستان باید این حق را داشته باشد، رییس جمهور و یا هر پست کلیدی دیگر را با اراده سیاسی مردم بدست آورد ولو که به کوچکترین اقلیت قومی افغانستان تعلق داشته باشد. کشور چرا به جنگ قومی گرفتار شود، چرا کوچ اجباری و جابجایی های قومی، چرا جا دادن پشتونهای پاکستان در زمین و مزرعه و خانه وکاشانه ی دیگران و صد ها پرسش دیگر، بی پاسخ در مورد ملی های قومی خلیلزاد.

با آن بازیهای قومی و قبیله ای  و دلهره خلیلزاد برای قوم خودش، ومسخ کردن تمام نماد و نمودهای  ملی وجا گزینی و استحاله انها در سمبولهای قبیلوی و قومی وریختن همه چیز و همه ارزشها در پای بت قوم و قبیله، باز هم خلییلزاد میفرماید: «  هویت ملی و ملی گرایی در کشور نیرومند است…» . فرستاده صفحه ۱۱۴ .

این در حالی است، که نه وحدت ملی شکل گرفته است و نه ملتی وجود دارد، تنها چیزیکه در کشور تا کنون بجای وحدت ملی پرستیده شده وحدت اجتماعی است، که آنهم زیر تاثیر دین و مذهب و فرهنگ دینی شکل گرفته است. اگر واقعا خلیلزاد ها به ملت و وحدت ملی و ملی گرایی؟! اعتقاد میداشتند،  دلهره  وعوامل نزدیک شدن شمال! به امریکایی  برای خلیلزادکه خود مهره ای درشت استخباراتی آنست، از کجا بوجود میآمد؟! همه کس میداند، که گروه های فاشیستی از جنس خلیل زاد، برداشت شان از ملی، همان ملی های قومی است و تاریخ، فرهنگ، هویت و ارزشهای اجتماعی یک قوم را بر دیگران بمثابه ای ارزشهای ملی تحمیل کرده اند؛

                                       ***

 

ــ خلیل زاد میگوید: « پشتونها بزرگترین گروه قومی ار قرن هفدهم نیروی مسلط بودند، تقریبا همه رهبران افغان پشتون بودند. من نگران بودم که نزدیک شدن غیر معمول امریکا با شمال، امکانات را از دست پشتونها بردارد. فرستاده برگه ۱۰۵ .

درین اظهارات خلیلزاد چند مساله ای مورد بحث وجود دارد:

۱ ــ اگر واقعا خلیل زاد به دموکراسی، آزادی، برابری و برادری اقوام باور میداشت؟ که ندارد، اداره حکومت مؤقت حق مشروع جبهه شمال بود. زیرا جبهه شمال یگانه نیرویی بود که در برابر طالبان قرار داشت و با آنها در جنگ بود و بطور طبیعی و قانونی بدیل امارت طالبان بود. البته مساله برپایی حکومت حق مشروع  تمام مردم افغانستان بود و این مساله میتوانست در مرحله بعدی با راهکار دموکراتیک و پروسه های سیاسی تحقق یابد؛

۲ ــ خلیلزاد بعنوان هماهنگ کننده امریکا در افغانستان و هرکاره باشی، چی اشکالی را در نزدیکی جبهه شمال با امریکا میدید، جز دلهره ای انحصار قدرت قومی خودش و ترس از تقسیم شدن قدرت سنتی بین تمام جوامع واقوام افغانستان و چون خلیلزاد ها، حق مالکیت و تملک قومی بر حاکمیت سیاسی را دعوا  دارند، ازینرو، از داشتن هرگونه نقش محوری به جوامع واقوام افغانستان نگران اند و همینگونه داشتن رابطه خارجی نیز حق انحصاری جامعه ای پشتون بحساب میآید؛

۳ ــ خلیلزاد ممکن تنها تاریخ قومی خود را خوانده باشد، وحاکمیت سیاسی قوم پشتون را  یک قرن قبل برده، و آنرا از قرن ۱۸ به ۱۷ کشانده تا دعوای مالکیت خلیل زاد بر کشور قدیمتر جلوه کند. مگر آقای خلیل زاد، تاریخ درین سرزمین از قرن ۱۸ شروع شده و پیش ازین همین کشوری، که اکنون نامش را افغانستان گذاشته اند در روی زمین و در نقشه کره خاکی وجود داشت یا خیر؟ اگر وجود داشته است، طبعا بیک حاکمیت سیاسی و از جامعه دیگر نیز تعلق خاطر داشت. مگر جناب خلیل نام سلاله های متعدد راکه برین کشور حکومت کرده اند، نخوانده است؟ مگر طاهریان، صفاریان، سامانیان، غزنویان، سلجوقیان، غوریان،خوارزمشاهیان،مغولان، تبموریان تقریبا از  نیمه  اخیرقرن هشتم  تا قرن هجدهم میلادی که برین خطه حکومت کردند، همه غیر پشتون نیستند؟ پس این نیروی مسلط در تمام دوره های تاریخ خلیل زاد، پندار باطل است.

۴ ــ اگر قول خلیلزاد را در مورد «دولت مدرن» بپذیریم. حاکمیت  متمرکز مرکزی از زمان امیر عبدالرحمان بگفته جناب خلیلزاد « امیر آهنین » شروع شده، که دولت امیر، سلطه سیاسی و قومی و خانوادگی خود را برتمامی کشور پهن کرد. مگر از زمان امیر آهنین تا زمان وایسرای امریکایی، زیربنای این حاکمیت ها استعماری نبوده ونیستند؟ همواره پول، حمایت خارجی، تسلیحاتی و استخباراتی قدرتهای استعماری این حاکمیتها را سر پا نگهداشته است و منازعه قدرت  وپیروزی در جنگ قومی با حمایت خارجی رقم خورده است. هرزمانی که حمایت خارجی از پشت سر این حاکمیت های سیاسی ــ قومی برداشته شده است، این حاکمیتها بیک چشم بهم زدن فرو پاشیده اند. پس نیروی مسلط نبوده ونیستند.

۵ ــ در کشوری که نه نفوس شماری معتبر صورت گرفته و نه کسی دندان گو ساله را حساب کرده است، خلیل زاد متکی به کدام اسناد بزرگترین گروه قومی را میداند، یا مبنای قضاوت خلیل زاد همان احصاییه های سیاسی  « لر + بر » است. اگر این اکثریت واقعیت دارد! چرا خلیل زاد و تیم فاشیستی اش در برابر توزیع شناسنامه های برقی از ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۷ سنگ اندازی میکنند و سیاست « مشت پوشیده وهزار دینار » را بکار میبرند؟!

در واقع دلهره ای اصلی خلیلزادو تحریکات رگه قبیلوی وبازی با کارت قومی وجنگاندن جوامع واقوام بیشتر برای از دست نرفتن وتداوم حاکمیت سیاسی ــ قومی تبار خلیل زاد بوده واست و او توانست با تطمیع مهره های مهم جبهه ضد طالبان مانند فهیم خان، قانونی، عبداله، کریم خلیلی، محقق، جنرال دوستم و اسماعیل خان و…،دوباره قبول مادونیت سیاسی را بر جوامع واقوام غیر پشتون تحمیل کند و از طریق خلق بحران در روابط این جوامع واقوام با افزار تیکه داران ومعامله گران قومی، قدرت سیاسی ــ قومی خود را بیمه کند. و آنانیکه حاضر به این معامله های ننگین نشدند، از سر راه بگونه ناجوانمردانه برداشته شدند.

خلیلزاد در واقع توانست حاکمیت سیاسی ــ قومی را برگرداند و با استفاده از تجربه ای تاریخی زمان استعمار انگلیس، که پشت بند حاکمیتهای سیاسی ــ قومی بودند،  امریکا را در پشت سر حاکمیت خود ساز قومی خودش قرار دهد. با این ترتیب خلیلزاد نتنها امارت ضدبشری طالبان دستپرورده خودش را نبرداشت، بلکه با تعویض مهره کرزی و احمدزی طالب را بجایی ملا عمر نشاند و آنرا بسبک امریکایی آرایش کرد و طالبان را هم در داخل این حاکمیت و هم در بیرون از حاکمیت حفظ کرد و از نیروی جنگی و سیاسی آنها در تصفیه های بعدی در درون حکومت و همینطور بر علیه جوامع واقوام مختلف استفاده ابزاری کرد. و با چهره  عوض کردن عمامه داران طالب به نیکتایی داران طالب، هم دنیا را فریفت و هم سلطه فاشیستی تک قومی خود را  برتمام ارکان حاکمیت سیاسی، اقتصاد و فرهنگ وجامعه قایم کرد. و با پیشبرد توطیه های گوناگون تعدادی را از سر راه برداشت و عده را به تسلیمی بلا قید وشرط وادار کرد؛

                                               ***

ــ خلیلزاد با همه لاف و گزافه گویی و داشتن ادعایی آگاهی از تاریخ و اسلام،  درین دو مورد یا کاملاً بی اطلاع است، و یا ضدیت با نام ایران، مسایل را  وارونه  جلوه داده است:

«  در اوایل قرن هفتم میلادی رقابت های منطقه یی با جدایی سنی و شیعه در اسلام و ظهور  هویت متمایز فارسی در ایران پیچیده تر شد. عراق عربی شد، ولی ایران اسلامی شد، ولی عربی نشد…». فرستاده برگه ۶۵ .

درین اسلام شناسی و آگاهی تاریخی خلیلزاد  باید بجند مساله مکث کرد:

۱ ــ هویت فارسی ایران، نه به بعد از اسلام، بلکه به هزاره اول قبل از میلاد مسیح برمیگردد و از قرن ۸ قبل از میلاد تا قرن هفتم میلادی به استثنای برهه ای از تاریخ،  پرشیا یا همان پارس خلیلزاد امپراطوری بزرگ بود؛

۲ ــ  مساله مذهب شیعه در ایران نه به قرن هفتم میلادی، بلکه به زمان صفویه در قرن ۱۷ و ۱۸ میلادی برمیگردد و در قرن هفتم میلادی، نتنها اینکه در ایران شیعه وجود نداشت، بلکه سنی هم نبود و این دو مذهب بعدها بوجود آمدند، ولی تا زمان صفویه بخش های مهم کشور ایران سنی مذهب بود و نه شیعه مذهب؛

۳ ــ  نیاکان زبان پارسی دری ریشه چندین هزارساله درین سرزمین داشته است این زبان و هویت ریشه در فرهنگ های میترایی و زردشتی داشت و بعد هاشاهنامه های مختلف و داستانهای رزمی وحماسی از جمله شاهنامه فردوسی و عرفان خراسانی وعارفان وصوفیان وارسته ای ایران زمین تاریخی، این زبان را از هر نوع خطر فرهنگی وادبی، استحاله وادغام رهانید و زبان پارسی دری با پشتوانه بزرگ فرهنگی و تمدنی، که داشته و دارد، خود به زبان تاثیرگذار برای اشاعه و پیشرفت اسلام کمک کرد، در حالی که عرب، نه پشت بند محکم فرهنگی داشت و نه تمدنی؛

۴ــ اگر منظور خلیلزاد، مشخص ساختن هویت ایران کنونی با زبان فارسی دری باشد، باید خاطر نشان گردد، که این زبان از آسیای میانه و افغانستان کنونی در زمان سامانی، غزنوی و سلجوقی به ایران برده شده است و بعدن بحیث زبان رسمی شامل عراق و سوریه و لبنان و ترکیه نیز میشده است. آدمی در سطح خلیل زاد شاید هم ناآگاه نباشد، اما جعلکاری خلیل زاد بیشتر از تاجیک ستیزی، ایران ستیزی و فارسی ستیزی جناب شان برخاسته است، نه اینکه از نقش زبان پارسی درین سرزمین بی اطلاع باشند؛

                                                 ***

 

ــ  خلیل زاد میگوید: « هجوم شوروی و تاکتیکهای بیرحمانه ماسکو فضای افراطی را بوجود آورد، که اسلام گرایان ازان سوء استفاده کردند. جنگجویان افراطی افغان و پیکار جویان از سراسر جهان به افغانستان سرازیر شدند… ». فرستاده، برگه ۶۳ .

این گفته جناب دوکتور خلیلزاد در واقع فیر سر چپه و تف سر بالا است. در حالیکه بر عکس، امریکا از دهه ۵۰ قرن بیست میلادی در پشت سر اسلام سیاسی، اخوان المسلمین، و جریانهای معاصر بنیادگرا و اسلام سیاسی و تروریزم اسلامی مانند برخی گروه های جهادی، القاعده، طالبان، داعش، النصره، احرار شام و عراق، الشباب و… قرار داشته و دارد و از همین افزار ها در برابر شوروی، گروه های چپ، سازمانهای ترقیخواه و ملی گرا استفاده ابزاری کرد و تاکنون برای گسترش حوزه نفوذ سیاسی، استخباراتی، نظامی و اقتصادی خود در اقصا نقاط جهان از آنها سود میبرد و این گروه ها با پشتوانه امریکا و پادوهای منطقوی آن، امروز به تهدید جدی جهانی مبدل شده اند و اینها در واقع از« قبرغه چپ » امریکا متولد شدند. این خلیلزاد ها بودند که این فرزندان نا مشروع عربی و عجمی سازمان سیا را به افغانستان ارمغان و تحفه آوردند و تاکنون هم از آنها استفاده ابزاری میکنند.

بگفته ای برژنسکی شبکه اسلام سیاسی و مبارز بدست سیا بوجود آورده شد. جنگ مقدس یا جهاد  اسلامی به طرفند اطلاعاتی سیا تبدیل شد. این جنبش بکمک  تسلیحاتی، اموزشی تربیتی و استخباراتی امریکا، حمایت مالی عربستان و بخش مهم دیگر آن از تجارت مواد مخدر هلال طلایی تامین مالی شد. جنگ وجهانی سازی، میشل شوسودوفسکی، برگه ۳۵ .

و مساله ای کمک به اسلام گراهای سیاسی در پاکستان و افغانستان بسیار  قبل از هجوم شوروی  وحضور نظامی آنکشورصورت میگرفت و تاحضور شوروی به افغانستان کماکان ادامه داشت.

رییس جمهور جیمی کارتر دستور العمل کمک به شورشیان را  در سال ۱۹۷۹ امضا کرد، که در واقع تشدید فشار بر شوروی برای مداخله در افغانستان بود. همانجا برگه ۳۶ .

از ۱۹۸۲ تا ۱۹۹۲ بیش از یکصد هزار تن از گروه های جهادی توسط سیا در پاکستان آموزش داده شدند، و برژنسکی خود اعتراف میکند، که ما روسها را تشویق بمداخله کردیم.

برژنسکی بتاریخ هفتم جنوری ۱۹۹۰ مصاحبه دیگری با هفته نامه « اس اندرالد نیوز » داشت، که دران به کشیدن پای شوروی به افغانستان تاکید میکند تا انتقام ویتنام را در خاک افغانستان از شوروی بیگیرد.  او درین مصاحبه تاکید کرده بود، که امریکا  از مبارزه اسلام گرا ها  کاملن حمایت کرده است.

بیش از ۳۵۰۰۰ تن بنیادگرایان اسلامی از ۴۰ کشور اسلامی توسط سیا به پاکستان انتقال داده شدند و آموزشهای دهشت افگنی و تروریستی را در پاکستان توسط سیا فرا گرفتند.  جنگ وجهانی سازی، میشل شو سودوفسکی، برگه ۳۴ .

شاید خلیل زاد، تلک خرس، همکار خود دگروال یوسف آمر شبعه ای افغانی آی اس آی را نخوانده باشد، ورنه میدانست؟! که همکارش، حمایت امریکا از اسلام گرایان سیاسی را بگونه روشن باز گو کرده است. تحویل دهی ۶۵۰ هزارتن اسلحه در سال، آموزش بالاتر از صد هزار افراطی بنادگرا و کمک هنگفت مالی به آنها، گروه ها و حلقه های کوچک بنیاد گرا و اسلام سیاسی را به شبکه سراسری جهانی تبدیل کرد و این از اهداف  امریکا برای پیروزی در برابر دشمنانش بود.

ویلیام کیسی رییس سازمان سیا بطور متواتر  بعد از ساعت ۹ شب و یا نیمه های شب به پاکستان می امد و بر تمامی امور جنگ، تسلیح و تجهیز مجاهدین و کمک مالی به آنها را از نزدیک نظارت میکرد. کیسی بعدن به عربستان سفر میکرد و مقدار پول مخارج جنگ افغانستان را حاصل میکرد مهمترین کار سیا تسلیح و تجهیز و تعلیم وتربیه و خرچ پول بود که سخاوتمندانه صورت میگرفت.  دگروال یوسف، تلک خرس، برگه های ۹۱ تا ۹۳ .

سازمان سیا برای پیروزی در جنگ سرد از ابزار های اسلام سیاسی  استفاده کرد، تروریستان اسلامی را از سراسر دنیا گردآورد، برای آنها آموزشهای تروریستی و دهشت افگنی داد و در واقع تروریزم اسلامی وسیا لازم وملزوم یک دگز برای مقابله با چپ، جنبشهای ملی دارای گرایشات سوسیالیستی وشوروی بودند وهنوز ازین افزار امریکا برای سلطه بر جهان استفاده میکند؛

                                          ***

ــ جالب است که خلیلزاد با این همه القاب بلند بالا وکار در نهاد های استخباراتی، سیاسی و نظامی، هنوز، یا بمعنای امپریالیزم بلدیت ندارد و یا هم خود را بکوچه ای حسن چپ میزند. او مینویسد: « امپریالیزم، فاشیزم، مارکسیسم، لیننیسیم در سرتاسر جهان به خشونت انجامید، که منجر به دوجنگ جهانی و سرد شد… ، ودر قرن ۲۱ مشکل امنیتی بخاور میانه بزرگ تغییر مکان کرد… » فرستاده، برگه ۱۱۶ .

واقعا به این طرز استدلال و در عین زمان دیده درایی جناب دوکتور خلیلزاد چه میتوان گفت؟ در واقع خلیل زاد فهمیده ویا نفهمیده ایالات متحده امریکا را در تاق بلند ازین تقسیم بندی خود قرار داده ومعلوم نیست ماهیت نظام اقتصادی و سیاسی امریکا از نظر جناب خلیل زاد چیست؟

اما اگر خلیلزاد بخواهد،یا نخواهد، ایالات متحده امریکا  بمثابه کشور بزرگ امپریالیستی در راس اردوگاه دنیای سرمایه قرار دارد، دو جنگ جهانی اول و دوم محصول رقابت کشورهای سرمایه داری اروپایی بر سر تقسیم جهان و تصاحب بازار و منابع اقتصادی   صورت گرفته  بود.

 فاشیزم هیتلری نیز از دنیای سرمایه بیرون جهید.  نوع دیگر فاشیزم برخاسته از تفکر وسیاست قبیله ای و گر نه در سطح جهان اما در کشور ما توسط خلیلزاد ها  برای سلطه قومی و تباری، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و هویتی برای حذف دیگران ادامه دارد. جناب خلیلزاد بعوض این قطار کردن ایزم ها، باید این مفاهیم را هضم کند و اگر با فاشیزم واقعاً نا سازگار است؟! بحیث وایسرای امریکایی در افغانستان به سیاست انحصار قدرت سیاسی ــ قومی و حذف دیگران از موزائیک قومی و استحاله ای جوامع واقوام در یکی، پایان بدهد.

در حالیکه  طرح و ارائه استراتیژی سلطه و آقایی امریکا برجهان از جانب خلیلزاد و هم  معماری برای حاکمیت سیاسی تک قومی در کشور ما توسط جناب شان میرساند، که خلیل زاد باید یکی از شیفته گان نظام و راهکار های فاشیستی در سطح جهانی باشد . و فاشیزم  نظام دلخواه خلیلزاد است. اما شاید غلط فهمی خلیلزاد ازین ایزم ها با عث شده است، که او هم امریکا را ازین تقسیم بندی کنار بکشد و هم عملکرد فاشیستی خود را به تاق نسیان بگذارد.

 خلیل زاد بحیث فرزند خلف الصدق فاشیزم هیتلری، نتنها چیزی کم از هیتلر ندارد، بلکه در بسیاری موارد دست هیتلر را هم از پشت بسته است. ممکن خلیل زاد همانطوریکه عقلش در برداشت از امپریالیزم بخطا رفته است، در مورد فاشیزم نیز دچار کج فهمی ولغزش عقل شده باشد. زیرا شاگرد دیگرش  متفکر دوم جهان! با وجود ادعایی اسلام شناسی و آموزش سیرت نبی و تاریخ اسلام در زیر نظر آی اس آی، هنوز نماز جنازه راکه با بازیهای امریکایی هرروز بیش از صد بار تنها در پایتخت ادا میشود، نمیداند و در موارد توحید و مبانی عقیدتی اسلام با چسپاندن فرزند و نواسه و کواسه بخداوند ( ج ) هنوز از عقیده شرک بیرون نشده است و تنها اسلامی را قبول دارد، که بتهای ذهنی آن قوم و قبیله خودش مانند ملا عمر، گلب الدین، ملا فضل الرحمان، هیبت اله، ملا رسول، حقانی و…، باشد.

و اما در مورد جنگ سرد باید خاطر نشان گردد، که بانی جنگ سرد بیشتر امریکا بوده است و کمتر شوروی مرحوم. زیرا بعد از جنگ دوم جهانی تا کنون در پشت سر تمام  جنگها، تجاوز بر حریم کشور ها، کودتاهای نظامی، نا امنی و بی ثباتی سیاسی، نظامی و جنگ وخشونت در جهان، به استثنای موارد محدود توسط شوروی، امریکا قرار داشته و دارد. نمونه قرن ۲۱ آن، تجاوز بر افغانستان، عراق، سوریه، لیبی، یمن، نایجریا، سومالی و ده ها منطقه دیگر بوده و است.

بقول همه تحلیلکران سیاسی و نظامی و رسانه های معتبر، این امریکا است، که در پشت سر بنیاد گرایی اسلامی و تروریزم قرار داشته و دارد، نه شوروی و فدراتیف روسیه. اینکه خاور میانه بمشکل امنیتی تیدیل شده است، بطور کل پیامد مداخله نظامی امریکا برای تصاحب نفت وگاز و دفاع ار رژیمهایی است، که در نقش گدامدار و تحویلدار ذخایر نفت و گاز  در خاور میانه برای مقاصد اقتصادی و نظامی و سیاسی و استخباراتی امریکا  خدمت میکنند.

همین اکنون تهدید جنگ اتومی ناشی از تعرض پیوسته و وقیحانه امریکا، دنیا را به لرزه انداخته است واز ماورای ابهار و آنطرف اوقیانوسها امریکا در امور داخلی کشور ها مداخله میکند. و مطابق استراتیژی خلیلزاد حق  مداخله امریکا برای جلوگیری از بوجود امدن قدرت رقیب و قدرت شدن کشور ها بدون خواست واراده امریکا، محفوظ است؟!

پس با این وحشیگری و لجام گسیختگی و هجومهای دایمی امریکا، میتواند امنیت به جهان باز گردد؟ اگر امنیت، صلح و آرامش برقرار شود، چگونه ممکن است، امریکا نفت و گاز کشورهای ضعیف را چپاول کند، در کجا این تسلیحات نظامی راکه بخش عمده عاید نا خالص ملی را در امریکا تشکیل میدهد، بفروش برساند.  چگونه از مفاد خالص قاچاق و ترافیک مواد مخدر بهره ببرد. چطور رژیمهای مخالف را سرنگون کند و…

                                               ***

ــ خلیلزاد از حالت زار کابل یاد میکند و با داخل شدن در کابل با شهر ارواح روبرو میشود، که همه چیز فرو پاشیده و همه جا ویرا ن است. فرستاده، برگهای ۱۳۲ و ۱۳۳ .

اما این نیو محافظه کار امریکایی و ایدولوگ قبیله از نقش افرینی خود و سازمان جهنمی سیا و متحد دیرین خود، آی اس آی، کشورهای مزدور عربی متحد امریکا، در ویرانی کابل سخنی بر زبان نمیراند. و ذره ای برای این همه ویرانی وجدانش تکان نمیخورد. خلیلزاد با اشک تمساح ریختن برای شهر کابل، در واقع با پیامد تبانی سیا و آی اس آی، با نقش افرینی خودش تنها در کابل مواجه شده است. کابل نمونه ای از  پیشبرد سیاست جنگ افروزانه ای خلیلزادها توسط گروه های تروریستی و فاشیستی در همکاری با آی اس ای و نظامیان پاکستانی است، که در برابر خلیلزاد قرار گرفته است. در حالیکه همه کشور به ویرانه مبدل گردیده  و از هستی مادی و معنوی تهی شده است.

خلیل زاد بگونه روباه مکار برای کابلی متاثر است و اشک تمساح میریزد، که خود در نقش اولین  طر اح   ودیزاینر  بخا ک و خون  کشیده شدن آن نقش آفرینی کرده است.  خلیلزاد در اصل در پشت  سر  سازمان جاسوسی پاکستان، جنرال ضیا حاکم نظامی و جنرال اختر عبد الرحمن رییس آی اس آی  در تخریب افغانستان وکابل قرار داشت، که مصمم بودند باید افغانستان را به آتش بکشند و کابل را ذوب و بسوزانند.

در واقع اشک تمساح ریختن خلیلزاد برای کابل ویرانه و قتل عام همشهریانش خندیدن به ریش مردم است. زیرا این خلیلزادها بودند، که بواسطه گماشتگان آی اس آی و ارتش افغانی آن مانند حکمتیار و طالبان و تروریستان عربی و عجمی کابل و مردم آنرا به ماتم سیاه نشانیده اند. و از حربه جنگ تا پیروزی! و اشغال افغانستان استفاده کردند.

حال  خلیلزاد، خود را در جایگاه یک تماشاچی و ناظر بیطرف جنگهای خانمان سوز و ویرانگر قرار میدهد. وجدانهای مرده ای این افزارهای قبیلوی وابسته به سیا یکروز هم برای کشور ویران و مردم قتل عام شده آن تکان نخورد و نتنها اینکه تکان نخوردند، بلکه تشجیع هم شدند، تا سایر کشور هارا مانند افغانستان بخاک و خون بکشانند. و بالای جسد مردگان و خیمه های آوارگان و آوارهای تمدن بشری و نخستین یادگار های تاریخ بشر در عراق و سوریه و فلسطین، چرخ منافع اقتصادی، سیاسی و نظامی شانرا بچرخانند.

خلیلزاد میگوید: « پس از یازدهم سپتامبر وارد کابل شدم، دیدم که دامنه ای ویرانگری تا چه حدی زندگی مردم عادی را فرا گرفته بود… مردم داستانهای دردناک را باز گو میکردند و بارها میگریستند…» . فرستاده، برگه ۸۳.

این در حالی بود و است که کابل را باداران خلیلزاد به شهر ارواح تیدیل کردند و خلیلزاد در همکاری با پاکستان و سیا توانست یک جنگ تمام عیار را بر ضد افغانستان، قتل عام، تباهی و ویرانی آن به پیش ببرد. دگروال یوسف، تلک خرس، برگه ۵ .

هدف جنگ این بود، تا امریکا افغانستان را به ویتنام شوروی ها بدل کند. همانجا، برگه ۱۰ .

خرابی کابل و شهرهای کشور باید درج کارنامه های خلیلزاد گردد، که بقول سودوفسکی حدود ۳۵ هزار مسلمان تندرو و بنیاد گرا از ۴۰ کشور جهان توسط سازمان  سیا به پاکستان انتقال داده شدند و سیا آنهارا آموزش داد.  بقول احمد رشید روزنامه نگار و آگاه مسایل سیاسی، بالاتر از ۱۰۰ هزار تن از گروه های اسلام گرا، از کشورهای مختلف، در پاکستان زیر نظر سازمان سیا اموزش دیدند و در چنگ امریکا علیه شوروی به افغانستان اعزام شدند.  جنگ وجهانی سازی، میخائیل شوسودوفسکی، برگه ۳۴ .

امریکا برای خرابی کشور و ویرانی افغانستان  سالانه تا ۶۵۰ هزار تن اسلحه و ۲۵۰ دستگاه استنگر  به گروه های اسلام سیاسی تسلیم میداد و ۸۰ هزار تروریست عربی و عجمی را در خاک پاکستان آموزش  داد و به افغانستان فرستاد. هدف از جنگ سیا و آی اس آی این بود که باید افغانستان آهسته، آهسته در آتش کشیده شود و کابل باید مشتعل و تباه گردد و سرمنزل مقصود سیا و آی اس آی، مرگ از هر جناح بر کشور بود. همانجا، برگه ۲۹ .

کابل را باید به اتش کشید، امریه جنرال اختر رییس آی اس آی. همانجا برگه ۱۶۰ . و متباقی آبادی کابل را حکمتیار به دستور سیا و آی اس آی، تخریب کرد و وصیت جنرال اختر را در مورد کابل عملی نمود. تمام این ویرانگری توسط سیا و خلیلزاد ها به پیش برده شد و  اکنون دارند بسادگی مردم قربانی شده و سلاخی شده توسط سیا و آی اس آی میخندند.

خلیلزاد اگر ذره وجدان میداشت بعوض اشک تمساح ریختن برای کابل، در قدم نخست از مردم کابل معذرت میخواست، که در همکاری باسایر گروهای تروریستی و فاشیستی و استخبارات پاکستان این شهر قدیمی وتاریخی کشور در کنار سایر شهر ها به این حال وروز انداخته است. ومهندس اصلی این ویرانی ها در واقع خلیلزاد ها بوده و اند.

 

                                               ***

 

ــ خلیلزاد مینویسد: « من فکر کردم که ایالات متحده در مورد رهبری افغانستان در درازمدت، نمیتواند بر ایتلاف شمال تکیه کند. پشتونها بزرگترین گروه قومی در افغانستان و از کارگذاران کلیدی قدرت بودند.  بدون حمایت پشتونها هیچ حکومتی در افغانستان بقا نداشته است، الگوی تاریخی که امریکا با حضور نظامی اش نمیتوانست آنرا به چالش بکشد…». فرستاده، برگه ۱۲۱ .

برداشت خلیل زاد با در نظر داشت تاریخ چند هزار ساله کشور و رفت وآمد حاکمیت های سیاسی گوناگون و از قبایل و حتی نژادهای مختلف، برداشت سطحی و کاملن بی بنیاد است. زیرا « بزرگترین گروه قومی» سر و کله اش بعد از قرن ۱۸ از آستین قدرت بیرون شده است، نه در چندین هزار سال قبل.

تا قرن هجدهم قبایل پشتون نتنها از کارگذاران کلیدی قدرت نبودند، بلکه نقش موثری در تشکیل حاکمیت های سیاسی قبایل مختلف درین کشور نیز نداشته اند و در قرن ۱۸ میلادی است، که در نتیجه سرکوبهای چنگیزیان وخلف آنها خراسان تجزیه میشود و « بزرگترین گروه قومی»  در معادلات سیاسی کشور سهم میگیرند  و نقش ایفا میکنند.

اگر ادعایی خلیل زاد همان « حکومت مدرن » از امیر عبدالرحمان ببعد  باشد، زیربنای تمامی این حاکمیتها استعماری بوده و « بزرگترین گروه قومی » این حاکمیت هارا بیشتر بزور خارجی حفظ کرده بودند و میکنند و هیچ زمانی در جنگ قومی برای تصرف حاکمیت « بزرگترین گروه قومی»  به تنهایی پیروز نشده بود و نمیشود. سقوط دراماتیک امان اله، داود خان، نجیب اله، ملاعمر پس از برداشته شدن پشتوانه خارجی مصداق روشن بی بنیاد بودن تاریخ سازی سیاسی خلیلزاد است. اگر حمایت امریکا نبوده و نباشد، سرنوشت کرزی و احمدزی نیز بسان قبل رقم زده میشد و میشود.

ادامه دارد

عالم ۶ جولای ۲۰۱۷

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا