شعر
روشنایی در خون…


آسمان خون وزمین خون ودل ماخون است
قصه ی هرشب وهرروز درینجا خون است
مادرم خون وپدر خون وبرادر هم خون…
خواهرم اشک تو در بستر دریا خون است
دین ماخون وهدف خون و شرافت هم خون
رهبر و رهرو ِ امروزه ی دنیا خون است
قریه ها خون ودر و دهکده از یک سر خون
کوچه ها خون و گل خانه و ماوا خون است
شامهاخون وسحرخون وشب وروز به خون
دامن ِ دخترِ رویاییِ. فردا خون است
ریشه ی کاج عدالت لب دریاچه ی خون
روشنایی شده در دامن بودا خون است
سر زمینی که در آن آتش نفرت جاریست
آدمیت نکند در نظر ما خون است؟
روح آزاده و سر های عیاران در خون
پاره های جگر و شانه ی بابا خون است
نرود خونِ اسارت به رگ ِ ما هرگز
گرچه تابوت ِمن ازخون وکفن هاخون است
…
واژه هاخون و غزل خون وقلم غرقه بخون
چه هوایی ست به هرشعرمن اماخون است
ژوییه ٢٠١۶
اورلیان فرانسه