دانش چیزی نیست که به سادکی بهدست بیاید. دانشاندوزی زمینههای ویژهی خویش را دارد که بدبختانه در افغانستان روی این مسئله هیچ اندیشه نشده است. از زمان انقلابهای سرخ، سفید و سیاه و دموکراسی همواره نهادهای دانشزایی و دانشاندوزی ما دچار سیاستزدگی و تعفن ایدئولوژیک شده اند. هرکه چیزی در ذهنش دوره کرد و گذشت، در دم خود را به مکتب و دانشگاه حواله کرد تا ذهن جوانان و نسل دانشگاهی را آلوده بهداشتههای خودی، تقلیدی و وارداتی کند. خودکه توان تحلیل و سرمایه گذاری علمی را در درازمدت از بدی حوادث نداشته و ندارد؛ اما دیگران را هم آلوده به ایدههای وارداتی کرده و چندین نسل مارا آسیب میزنند. خیلیها نادانسته و خیلیهای دیگر دانسته دست به این کار آینده سوز زده اند و میزنند.
در دانشگاهها و مکتبهای ما بهجای دانشزایی دانش زدایی میشود. برنامه و هدف کلیکه منافع همهگانی مردم را تعریف کند وجود ندارد. بدبختانه سیاست گذاران و سیاست مداران ماهم به این مسئله توجه جدی نکرده اند و گذاشتند در ذهن خام و بارور نسل جوان گیاهان خبیثه کاشته شود. همینکه میبینیم بیشترینه جوانان ما سیاسی شده اند و برخوردشان ایدئولوژیک شده است بهجای اینکه تخصصی و کاربردی باشد شعاری و یک جانبه و زننده شده است. بیشترینه جوانان و نسل دانشگاهی از خود بیگانه شده و مغز آنها در چنگال گروههای تندرو قرار می گیرد. حزب التحریر از این میان بیشترین سرمایه گذاری را در میان نسل دانشگاهی کرده است و دریچهی مغز آنهارا به سرزمین دانش و نیازهای امروزین بسته است. آنهارا در خواب و افسانههای کهنسنگی میخکوب کرده است و آیندهی گذار به دنیای جدید را تاریک کرده است.
در آغازکه یک کودک به دبیرستان راه میابد ذهنش خام و آمادهی پذیرش هرگونه گفتهها و کِشتههاست. هر چیزیکه ما بگوییم آنرا منحیث یک اصل میپذیرند و به آن عمل میکنند. پس چرا چیزی راکه نیاز انسانی جامعه است به خورد آنها ندهیم؟
زمانیکه ذهنیت یک انسان ایدئولوژیک میشود جز زیر چتر باور خودش جای دیگری نمی ایستد و جز منطقِ باور خودش چیزی دیگری را نمیپذیرد. خوب و بد را در باور و اندیشهی خودش میزان میکند و به پیرامونش از عینک خودش نگاه میکند؛ جز آن چیزی را نمیبیند. اینجاست دگماندیشی پا پیش میکند و انسان را به پرتگاههای خود خواهی وکوتاه نگری و کنشهای منفی رهنمون میشود.
زمانیکه خودخواهی و کنش منفی و بدبینانه در نهاد یک جوان جوانه میزند، دیگر منطق و استدلال از ذهن و اندیشهی او رخت بر میبندد اورا در انزوای اندیشهی یک جانبه و خودخواهانهاش زمینگیر میکند. انسان سیاست زده و ایدئولوژیک ذهنیتاش کور میشود و از دانش تخصصی کنارهگیری میکند و بهدانش مهندیسی شدهی خودش روی میآورد.
مکتبها و دانشگاههای ما جای زنده بهگور کردن استعدادهاست. چیزی عقده های سیاسی و حزبی استاد و آموزگار و چیزیهم ناتوانی و نارسایی استادان در دانش امروزین. سخت نیازمند خانهتکانی در این زمینه هستیم؛ چون استادان و آموزگارانیکه بیماری سیاسی دارند در ذهن بیآلایش کودکان ما رخنه میکنند و آنها را از دانش اندوزی دور میسازند. نمیگذارند حتا دانش امروز و علوم تجربتی را که سخت بهآن نیاز داریم بیاموزند. ما بهنیروی کار و متخصص قرن بیستویکی نیاز داریم. قرن پیشتر پایان ابر روایتها بود، اما آموزگاران ما هنوز هم در عصر افسانهها و روایت های مطلق زندگی میکنند. استادان و آموزگاران ما بنا بر دیدگاهها و نیازهای امروزی جامعه و عصر ارتباطات چندین گام عقبتر از شاگردان خویش اند. چیزیکه مارا در گذشته آسیب رساند و حالاهم آسیب میرساند همین سیاستبازیهای فردی یاهم وارداتی آدمان خودنگر و خودخواه بوده است. بِهتر است پس از این در این زمینه توجه جدی کرده و آینده خویش را بیشتر از این ویران نکنیم.
نویسنده محترم! شما به موضوع خیلی مهم و حیاتی انگشت مانده و روشنی انداخته اید. این وظیفه دولت میباشد که افغانستان را از شر این سیاه فکران تاریخ زده حفظ نماید و شرایط مساعد را برای تبلیغ و رشد اسلام متوسط که همگام با پیشرفت و ترقی و هم آهنگ با پیشرفتهای ساینس و تکنالوجی باشد، برابر سازد. ودست مدرسه های گمراه کننده پاکستانی و نوکران عربستان سعودی و شیخ نشین های عربی را از سر جوانان ما کوتاه سازد. این بیکارگی و بی کفایتی دولت میباشد که زمینه کار را بجوانان مساعد نمیسازد و به جوانان در وازه های امید را باز نمینماید، همین است که زمینه مساعد میشود تا جوان نا امید و بیکار ما به چرندیات و کفریات حزب تحریر و دیگر سلفی ها گوش فرا دهند.