خبر و دیدگاه

چرا جان کری در مناقشه بر سر عمر دولت وحدت ملی فصل الخطاب است؟

Andishmand
محمد اکرام اندیشمند

سفر جان کری وزیر خارجه ایالات متحده امریکا بروز بیست و یکم حمل سال روان ۱۳۹۴ خورشیدی(نهم اپریل۲۰۱۶) به کابل در واقع به مناقشه بر سر پایان یافتن عمر دولت وحدت ملی تا شش ماه دیگر پایان داد. او عمر دولت وحدت ملی را پنج سال خواند و از عدم تعین تاریخ پایان این دولت در موافقت نامۀ سیاسی سال ۲۰۱۴، مبنای تشکیل دولت مذکور سخن گفت. 
در حالی که سفر جان کری و موضع گیری او در واقع فصل الخطاب کشمکش و زدو بند چهره ها و گروه های فعال و اثر گذار داخلی در مشارکت بر سر قدرت سیاسی و نشستن بر سفرۀ قدرت بود، این فصل الخطاب بودن جان کری موجی از انتقاد و نارضایتی را در میان بخشی از جامعۀ روشنفکری و سیاسی افغانستان ایجاد کرد. برخی این نارضایتی را در نقض استقلال و حاکمیت ملی مشاهده می کنند که مشروعیت دولت و حاکمیت سیاسی افغانستان را وزیرخارجه امریکا تعین و تثبیت می کند. شماری هم از دست نشاندگی دولت توسط امریکا سخن می گویند و تعدادی به شدت این اقدام و عملکرد امریکا و وزیرخارجۀ آن را مورد پرسش قرار می دهند که به چه حق و دلیلی آن جانِ امریکایی برای دولت و حاکمیت سیاسی ما و زمام داران ما مشروعیت زمانی تعین می کند؟ 
در این تردیدی نیست که این رویکردهای انتقادی و اعتراضی از منظر احساس و آرمانگرایی استقلال و حاکمیت ملی و حتی از زاویۀ قواعد و ضوابط متدوال و پذیرفته شدۀ جهانی در مورد استقلال و حاکمیت ملی دولت ها و کشورها، موجه و قابل درک است، اما در میدان عملی و واقعی چنین نیست. وقتی حیات و بقای دولت افغانستان در گرو کمک های مالی و نظامی دولت متبوع و کشور جان کری باشد و پایان این کمک ها، پایان عمر دولت ما باشد، آیا نتیجه غیر از این می شود که است؟ مگر نه این است: “آنکه نان دهد، فرمان دهد.”
اگر توقع این باشد که امریکایی ها با کمک مستقیم نظامی و مالی خود دولت افغانستان را زنده نگهدارند و مانع سقوطش شوند، اما به زمام دار و زمام داران این دولت و سیاست های شان کاری نداشته باشند، تنها یک توهم و خیالپردازی بیش نیست. دولتی که هزینۀ حیات و بقای خود را از عاید داخلی خودش و قلمرو حاکمیتش تامین کرده نتواند و صد در صد متکی به کمک خارجی باشد، چگونه می تواند مجزا و مستقل از نفوذ و سیاست منبع و یا منابع کمک کننده به سر برد و از آزادی و استقلال کامل در سیاست داخلی و خارجی خود برخوردار باشد؟ 
واقعیت بسیار ناگوار و تلخ تاریخی این است که بسیاری از دولت ها و زمام داران معاصر افغانستان همین سرنوشتی را پیموده اند که دولت و زمام داران امروز افغانستان آن را طی می کنند. اگر به گذشته های دور نرویم، کم از کم طی این یک و نیم سدۀ اخیر در این کشور بیگانه ستیز، آزادی دوست، مجاهد و قهرمان، این بیگانه ها و خارجی ها بوده اند که در تعین و دوام دولت ها و زمام دارانش حرف اول را زده اند و نقش اصلی را داشته اند.
“لیپل گریفینLepel Griffin”مسئول ادارۀ امور سیاسی انگلیس در کابل سردار عبدالرحمن خان را پس از دوازده سال اقامت در سمرقند و تاشکند با نامۀ خود به کابل خواست و بریتانیا از میان همه سرداران و شهزادگان مدعی امارت و سلطنت او را به تخت کابل نشاند و تا مرگش بر تخت سلطنت از کمک و حمایت انگلیس بهره مند بود. پس از امضای توافقنامۀ دیورند کمک نظامی و مالی انگلیس ها برای او دو برابر شد. پسرش امیر حبیب الله نیز در سایۀ این کمک انگلیس سلطنت کرد. وقتی امان الله خان در ۱۹۱۹ اعلان استقلال کرد و وارد جنگ با انگلیس ها شد، از مستمری انگلیس محروم شد و سلطنتش هم دوام نیاورد. انگلیس به جای امان الله خان که مورد مخالفت و شورش داخلی قرار گرفت، با کمک مالی و نظامی خود از سردار محمدنادر خان حمایت کردند و او در سایۀ این حمایت بر تخت سلطنت جلوس کرد.
مگر در دوران حاکمیت و دولت چپ و انقلابی حزب دموکراتیک خلق رهبر و زمام دار حزب مذکور را غیر از شوروی چه کسی تعین می کرد؟ آیا حفیظ الله امین را شوروی ها نکشتند و به جایش ببرک کارمل را به رهبری حزب و دولت نرساندند؟ آیا آن ها سپس ببرک کارمل را از رهبری حزب و دولت کنار نگذاشتند و به جای وی داکتر نجیب الله را در رهبری حزب و حاکمیت قرار ندادند؟ مگر حامد کرزی را امریکایی ها در بن به زمام داری افغانستان نصب نکردند که بیش از سیزده سال در سایۀ کمک نظامی و مالی امریکا به حکومت ادامه داد؟ حالا اگر کمک مالی و نظامی امریکا قطع شود، آیا دولت فعلی و زمام دارانش در افغانستان می توانند بدون این کمک و یا کمک هر کشور و دولت خارجی به حیات خود ادامه دهند؟
واقعیت این است تا زمانی که افغانستان نتواند از عاید داخلی خودش هزینه و بودجۀ مورد نیاز دولت را تامین کند،حیات و بقای دولت در گرو کمک خارجی است. ابتدایی ترین بهای این گروی همین است که جان کری انجام داد. 
دولت افغانستان و کشور، نیازمند و درماندۀ کمک امریکایی ها و خارجی های دیگر است و گریزی از آن ندارد. نکتۀ مهم در چنین شرایط درماندگی و وابستگی به کمک امریکایی ها، استفاده از این کمک ها در جهت رهایی از این وابستگی است. این نجات، مستلزم دولت ملی عدالت محور، حکومت داری خوب و سالم، وجود زمام داران صادق و وطندوست با افکار و عملکرد ملی و عاری از تبعیض و بی عدالتی می باشد. اگر در افغانستان دولت سالم، پاسخگو، عدالت محور و قانون مدار بر فساد، و بی عدالتی موجود غلبه نیابد و با استفاده از کمک امریکایی ها و جامعۀ بین المللی به خود کفایی و استقلال حد اقل نسبی نایل نشود، سرنوشت فقط دو چیز است:
۱- وجود جان کری و جان کری ها همیشه و پیوسته منبع دوام عمر دولت ها و زمام داران می باشد.
۲- عدم وجود و حضور آن ها یا پایان کمک و حمایت آن ها، نقطۀپایان عمر دولت ها و زمام داران است.

نوشته های مشابه

‫۲ دیدگاه ها

  1. چون امریکا یک ابر قدرت جهان میباشد، کمک او به افغانستان حیاتی میباشد. و افغانستان میتواند سپاس گذار امریکا باشد. البته این به صداقت و درایت رهبران تعلق دارد که از کمک و همکاری او طوری استفاده نمایند که هم آبروی مملکت حفط باشد و هم امریکا کمکهای خودرا بجا بداند. معلومدار یک کشور خو ملا نصرالدین نمیباشد که کسی را کمک نماید. هر کمک یک هدفی دارد. اگر زمامداران افغانستان صادق به وطن و مردم افغانستان باشند میواند ازین همکاری اسفاده اعضمی نماید. طوریکه هم به حیثیت افغانستان صدمه وارد نشود و هم امریکا از کمک ارایه شده رضایت پیابد.

  2. همانطور که جناب شما یاد نموده اید که” هرکه نان داد فرمان داد” دقیق که در زندگی عملی همینطور میباشد. اما حیرت آور اینست که افغانستان با وجودیکه در چنین وضع ذلت بار قرار دارد، زمامدار مملکت آقای غنی بعیوض اینکه در پی ساختن افغانستان و ایجاد روحیه کار و آبادی در ذهن و روان هر شهروند کشور باشد، در فکر انحصار قدرت و تمامیت خواهی و فربه ساختن نفاق قومی میباشد. حیرت دیگر اینکه به اساس توافقنامه تشکیل دولت وحدت ملی پنجاه فیصد قدرت دولتی باید به او برسد. ولی متأسفانه که آقای غنی خودرا همه کاره میداند و داکتر عبدالله فقطمثل خیرات خور به خیرات غنی چشم دارد. و اگر مردم ملامت هم میکنند هردو را ملامت میکنند و نام دولت را دولت دوسره نامیده اند. اما عبدالله که یکسر دولت خوانده میشود حتی از خود هم دفاع نمی نماید. مثلا” مثل آقای حقجو کاردان و فعال عرصه اقتصادی کم پیدا میشود ولی غنی از روی عقده و تعصب اورا بی جا میسازد ولی عبدالله فقط نظاره میکند. یک سیاست مدار که جرئت و شهانت نداشته باشد و رسک را قبول ننماید هرگز سیاستمدار موفق بوده نمیتواند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا