در میان رهبرانِ سیاسی کنونی، رهبری ضد شهریتر از حکمتیار، رهبر حزبِ اسلامی وجود ندارد. او، رهبری خود را مدیون کاریزمای شخصی و سادهزیستیاش است، نه فراست و ذکاوتِ سیاسی. در رفتار فردی حکمتیار جذابیتهای وجود دارد که طرفدارانش را دلگرم نگه میدارد. در سیاست اما یک دشتاندیش و صحراگردِ تمامعیار است. از کابل متنفر و عاشق کوه و غار و زیر زمینیهای تهران و اسلامآباد و پیشاور. در زیر لنگِ نهادهای امنیتی تحت نظارت آمریکا، بر ضد غرب و آمریکا شعار میدهد. او تا هنوز پیوند شهر و قدرت را درک نکرده است. تراکمِ حقایق سیاسی در پایتخت را دستکم میگیرد. در دشتها و صحراها و زیرزمینیهای پیشاور و تهران و ریاض، به دنبال قدرت و رهبریتِ اجتماعی میگردد. نهادسازیِ شهری زیر نظر او، بیش از آنکه معطوف به کسبِ قدرت شهری و سهمگیری در قدرت پایتخت باشد، در پی توطئه و تخریبِ شکلگیری حکومتِ دمواکراتیک و سراسری است. در شهر علیه شهر اند و در درون دولت علیه دولت.
کمترین سیاستمداری در افغانستان از بختِ سیاسی و اجتماعی حکمتیار برخوردار بود. نه ذهنیتِ تاریخی بر ضد او بود، نه سیاستهای بینالمللی بر ضد قوم و تبارش و نه پیروان او فقیر و بیپول بودند. همهچیز مهیا بود. ذهنیت ضد شهری او، اما، او را از چرخهی قدرت به وادی گمنامی پرتاب کرده است. او، خودش علیه خودش است. رستگاری اجتماعی و سیاسی را در «قتال» و «جهاد» منحصر کرده است. قدرتی را که فقط در شهر وجود دارد، در کوهها و غارها و زیرزمینیها جستوجو میکند. به رغم آنهمه سرمایههای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و نمادین، حداکثر نقش یک مزاحمِ گمنام و اعصابخردکن را بازی میکند.
حکمتیار اگر «قیامت/روز داوری» را در «قتال» آرزو نمیکرد و اگر به جای قتال و جهاد و دشت و صحرا به شهر و پایتخت و حد اقل ننگرهار و قندهار و هلمند و خوست و لوگر پناه میبرد، به این روزگار گرفتار نمیشد. او، به دلیل تعلق به قوم پشتون میتوانست یکی از بزرگترین بازیگران منطقه باشد. گمنامترین افرادی چون کرزی و اشرفغنی از آدرس قوم پشتون به قدرت رسیدند، حکمتیار که تمامی امکانات برایش فراهم بود، هر روز منزویتر شد. آنقدر مطرود منزوی که اکنون فقط یک «خاطره» است. بازیهای ضدشهری حکمتیار فقط به خود او ضربه نزد، قوم پشتون را نیز بر باد داد و فرهنگ جهاد و قتال و دشتپرستی و ضدیت با شهر و حیات جمعی را بیش از پیش در میان آنها ترویج کرد.
ناکامی حکمتیار برای تمامی ما، بهخصوص مردم پشتون، یک درس بزرگ است و پیام روشن دارد: قدرت در دشتها و زیرزمینیهای تهران و اسلامآباد نیست، در کوهها و جنگل و دشتها و غارها نیست، در شهرهاست. در ننگرهار و مزار و هرات و… به ویژه در کابل. یاغیگری، کسی را به قدرت نمیرساند، به تخریب شهر و اجتماع میانجامد و نه تنها ما را بلکه نسلهای آینده را نیز بیپناه میکند. ما باید قبول کنیم که این سرزمین مال همه است. برنامهریزی برای حذف راندنِ بخشی از مردم کشور، ویرانی همگانی در پی دارد. فقط در چارچوبِ یک برنامهریزی شهری و جمعی و به رسمیتشناختنِ منافع فرد فرد این کشور است که به قدرتِ واقعی دست مییابیم و حیثیت انسانی ما حفظ میشود. سیاستِ حذفی که حکمتیار را با آن همه امکانات اجتماعی و اقتصادی و حامیان منطقهای و بینالمللی پناه نداده است، هیچ کسی را پناه نخواهد داد. بهتر است که حزب اسلامی پس از سالها دشتاندیشی، به شهر برگردد و به زندگی متکثر و جمعی و همچنین قانون اساسی موجود احترام بگذارد.
سیاسی خطای طالبان ان بود که مسعود را در میدان شهر نه کشت
وخطای اغای مسعود آن بود که بعدازفتح کابل بدست طالبان حکمتیار را درشمالی نه کشت
نویسنده محترم شخصیت آقای حکمتیار را طوری که هست با کلمات نرم و لحاظ عفت قلم بیان داشته است. ولی واقعیت امر اینست که حکمتیار بدستور پاکستان علیه حکومت جوان مجاهدین که نماینده فرستاده خودش بحیث صد اعظم در آن ایفای وظیفه میکرد، بغاوت کرد و هزاران راکت کور را بالای شهریان بیگناه و بی غرض کابل فیر کرد و هزاران انسان بیگناه را بقتل رساند و تا سیسات دولتی را که مال بیت المال بود بخاک برابر ساخت. دلیل بغاوت را هم موجودیت دوستم که او اورا در آنوقت بنام گلم جمع یاد مینمود ذکر نمود او طرفدار برقراری صد فیصد حکومت اسلامی بود. اما بعد از سپری شدن چند ماهی بدستور پاکستان با دوستم یکجا شده باز هم علیه دولت جوان مجاهدین به بغاوت پرداخت. سوال اینجاست که دنباله روان او هرگز از او سوال ننمودند که حالا که با دوستم یکجا شده ای پس گناه قتل هزاران شهریان بیگناه کابل و تخریب کابل بدوش چه کسی خواهد باشد؟ خلاصه که حکمتیار یک آدم قاتل و طنفروش و جنایت کار میباشد. او باید در اولین قدم به محکمه عدل مردم تسلیم داده شود.