خبر و دیدگاه

چه باید کرد؟ علت انحطاط تاریخی مسلمانان در چیست؟

amin_wakil
امین وکیلی

غرض از این نوشتار طرح سوال است، بس!… تا عزیزان علاقه مند را به مطالعه ی بیشتر ترغیب کند. اگر ملال آور هم باشد، خواهش میکنم که یکبار بخوانید!

پرسش “چه باید کرد؟”، از دیر زمانیست که فکر اندیشمندان مسلمان را به خود مشغول داشته؛ این پرسش به نحوی دیگر هم مطرح شده، مانند اینکه علت انحطاط تاریخی مسلمانان در چیست؟

چه باید کرد؟، میخواهد بپرسد که: علت انحطاط در کجای تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی نهفته است؟ و بخاطر بیرون رفت از این بن بست چه کاری میتوان کرد؟… و سوالات متعدد دیگر!

از لحاظ تاریخی، ایجاد این دغدغه اولین بار توسط سیدجمال الدین افغانی و شاگردانش یا همفکرانش مطرح گردیده. بعد از آن اندیشمندان زیادی در این راستا اندیشیده اند که آثار و نوشتار شان گواه این ادعاست. بزرگانی که من با نوشتارشان اندک آشنایی دارم را بحیث “مشت نمونه ی خروار” برای خواننده گان معرفی میکنم تا علاقه مندان نیز به آثار شان مراجعه کنند و برای دریافت راه حل این معضل عمیق و دردآلود اندیشه بگمارند.

شیخ محمد عبده (شاگر و دوست نزدیک سید جمال الدین)، شاه ولی الله دهلوی، علامه اقبال، داکتر علی شریعتی (اگرچه بیشتر افکار شریعتی مختص ایران است ولی دردمشترک ما هم است)، نصر حامد ابوزید، علی امیری، سید حسین نصر، داکتر عبدالکریم سروش…

اینکه علت انحطاط در کجای تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی نهفته است؟

علامه اقبال یکی از عوامل انحطاط تاریخی مسلمانان را در بی تحرک شدن فقه اسلامی میداند. اقبال فقه اسلامی را دست و پاگیر دانسته و معتقد است که اگر فقه اسلامی را دوباره بازسازی کنیم – البته با توجه به علم و دانش امروزین – جهان اسلام میتواند چالش های اجتماعی و سیاسی برخواسته از تماس با غرب را پاسخ دهد.

اقبال اصل حرکت در ساختار اسلام را «اجتهاد» میداند و اذعان میدارد که در ابتدا همین اصل «اجتهاد» باعث شد تا مکاتب فقهی متعدد در مدت زمان اندک به بلوغ برسند ولی اینکه: چرا فقه اسلامی غیر فعال و بی تحرک شد؟ و اینکه چرا فقه اسلامی دشمن نوآوری گردید؟ را در عوامل متعدد دیگر میداند که بطور فشرده عبارت است از:

۱. مجادله بین مکتب معتزله (عقل گرا) و مکتب اشعریه (سنت گرا) که با مداخله ی قدرت سیاسی همان وقت به نفع پیروزی مکتب اشاعره تمام شد.

۲. ظهور و رشد تصوف زاهدانه که به تدریج تحت تاثیر ویژگیهای غیر اسلامی پا گرفت. تصوف تفاوت میان دو موضوع ظاهر و باطن را به حدی جدی گرفت و به آن تاکید کرد که ظاهر را کاملا فراموش کرد و خوار شمرد. تصوف اسلامی اندیشه ی آزاد و مهار نشده به لحاظ نظری را عرضه داشت که باعث شد اندیشمندان بزرگی را به خود جلب کند و به این ترتیب حکومت اسلامی به دست افراد و اشخاصی قرار گرفت که اندیشه ی متوسط داشتند.

عوام الناس چون توان اندیشیدن را نداشتند به تقلید کورکورانه ی مکاتب فقهی بسنده نمودند.

۳. افزون بر همه، ویرانی بغداد در اواسط قرن هفتم هجری توسط مغول ها. ویرانی بغداد باعث شد تا علمای اسلامی به شدت بدبین شوند و در صدد این برآیند تا از اضمحلال اسلام جلوگیری نمایند. «همه سعی خود را در این موضوع متمرکز داشتند که از هرگونه ابداع و نوآوری در قوانین شریعت ممانعتی دقیق به عمل آوردند و زندگی اجتماعی یکسانی برای مردم تامین کنند. مهمترین هدفی را که اینها دنبال میکردند «نظم اجتماعی» بود، تا از رشد نیرو های فاسد جلوگیری کنند اما این نکته را ندانستند که سرنوشت نهایی یک قوم تا بدان میزان که به ارزش و نیروی افراد بشر مربوط میشود، به سازمان و نظم اجتماعی ربط پیدا نمی کند. انسان در جامعه ی که بسیار سازمان یافته باشد به کلی خرد میشود. او در چنین جامعه ی تمامی ثروت اندیشه ی اجتماعی محیط اش را کسب میکند، ولی روح خویش را از دست میدهد… این فتوای تاریخ است که هرگز افکار کهن و مستعمل در میان قومی که آنها را کهنه کرده، جان دوباره نگیرد.»

نصر حامد ابوزید هم بسته شدن باب اجتهاد را علت انحطاط میداند و میگوید: «عقل اسلامی به عقلی بدل شد که تنها از میراث میخورد. به تدریج خزانه آنقدر ته میکشد که در آگاهی متاخران چیزی از آن باقی نمی ماند، بدل میشود به اقوالی که مدام تکرار و لقلقه ی زبان ها میشود». برای این تکرار بی پایان که موجب شکست تاریخی مسلمانان گردیده، قول معروفی را می آورد: «بدین سان این اندرز به طالبان علم زیاد داده میشد (میشود) که اگر میخواهی علم تفسیر بدانی باید در نقل ابن کثیر بخوانی و در رای ابن عطیه. و اگر میخواهی نحو بخوانی شرح ابن عقیل بخوان و اگر میخواهی بلاغت بدانی خطیب قزوینی بخوان و اگر میخواهی علم فقه بخوانی بسته به آن است که مذهب ات چیست. زینهار تا گرد منطق و علم کلام و فلسفه نگردی که ظلالت و ظلمات اند و از ضرر آنها جز فحولی از علمای خوش عقیده ی اهل سنت و جماعت در امان نیستند.»

فکر کنم همین قدر کافی باشد، حال بیشتر مطالعه در خصوص اینکه علت انحطاط تاریخی مسلمانان چیست را برای خواننده گان گرامی واگذار میکنم.
میخواهم به اندازه ی مطالعه و برداشت خودم مطباقی این نبشته را اختصاص دهم به جواب اینکه اندیشمندان اسلامی در پهلویِ «اجتهاد» – که مربوط علم و اندیشه قدیم می‌شود – چه راه حلی دیگری را که بهره‌ی از نحوه‌ی پرداخت باشد را حلال مشکلات جهان اسلام دانسته اند. تا جاییکه من مطالعه کرده ام، همه ی شان به یک جواب توافق نظر دارند و آن نهادینه ساختن «اندیشه ی انتقادی» در میان مردم و جامعه ی اسلامی. یا همان «چرا» گفتن و به اصطلاح عام «پیش پَــزَکی» کردن.

تمام بزرگوارانی را که در بالا ذکر کرده ام، به این مفهوم (اندیشه ی انتقادی) به دیده ی یک اصل قابل توجه نگاه میکنند.

شاید بصورت رسمی و علنی جایی ذکر نکرده باشند و یا شاید هم ذکر کنند و کرده باشند ولی نحوه‌ی پرداخت شان «منتقدانه» و متکی با «اندیشه انتقادی» است که از غرب جهان به ارث بُرده اند.
پس این «اندیشه ی انتقادی» چیست؟

کارل پوپر میگوید که: «اگر میخواهیم تمدنمان باقی بماند باید تمکین به بزرگان را کنار بگزاریم.»

یعنی باید سوال «چرا» و «چگونه؟» را جز فرهنگ خود بسازیم. اگر واضحتر بگویم، باید تمام داشته های فرهنگ و تمدن اسلامی را زیر و رو کنیم؛ به دلیل اینکه ضروریات و پرسش های انسانی، زمان به زمان متفاوت اند… امروز علوم ساینسی و اجتماعی به انسانها سوالاتی را مطرح کرده که در نوع خود بکر اند.

اما راهکار اندیشه ی انتقادی بحث های زیادی دارد که عزیزان علاقه مند را به مطالعه بیشتر در زمینه فرا میخوانم.

یکی از موضوعاتی که در این زمینه مطرح شده اینست که اندیشه ی انتقادی مبتنی است به عقل و متاسفانه که عقل در جهان اسلام بسیار بصورت ناجوانمردانه ی خوار داشته شده؛ علی امیری یک کتابی دارد در این زمینه که تنها عنوان کتاب اش برای این ادعا کافیست: «خرد آواره».

اندیشمندان اسلامی ما معتقد اند، تا زمانیکه ما (مسلمانان) عقل را بحیث یک منبع مستقل برای کسب معرفت به رسمیت نشناسیم، مانند اینکه ما دین را بحیث منبع – متاسفانه که منبع بدون رقیب – مستقل معرفتی میدانیم؛ نمی توانیم که به اندیشه ی انتقادی دست پیدا کنیم.

خیلی معروف است که روحانیون ما همیشه در منبر ها صدا میزنند که عقل گمراه کننده است و تنها دین است که ما را میتواند هدایت کند. در حالیکه اگر اندک تعمق داشته باشند و شاید هم اندک انصاف داشته باشند، این آیه ی مبارکه میتواند برای ادعای شان کافی باشد.

آیه ۸، سوره شمس: فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا..

ترجمه: پس [تشخیص‏] فجور و تقوى را به وى الهام کردیم (برای انسان)..

در یک کلام میشود گفت که، دین بدون عقل و عقل بدون دین چیزی کم دارد!

اندیشمند دیگری بنام حسن حنفی میگوید که، اندیشه ی انتقادی در جهان اسلام باید به تناسب عیسویت حدودی داشته باشد. فرضا اینکه، اگر کتاب مقدس عیسویت مورد نقادی های بیرحمانه قرار گرفت دلیل معلوم بود، که این کتاب بعد از چند صد سال گردآوری شده و همه به آن معترف اند که در کتاب مقدس شان دست درازی های روحانیان خیلی بیشتر از تصور بوده است. از این لحاظ قرآن مسلمانان به مراتب مدون تر و قابل اعتماد تر است چون نه تاریخ جمع آوری آن گُنگ مانده و نه جمع کننده گان آن.

در اخیر، طبیعی است تا هر پدیده ضد خودش را نیز داشته باشد و اسلام نیز از این قاعده مستثنی نیست.

به قول لسان الغیب شیراز:
در این چمن گل بی‌خار کس نچید آری
چراغ مصطفوی با شرار بولهبیست

یگانه مانع کلان و ناسفته باوجود موانع دیگر در مقابل «اندیشه ی انتقادی» اشخاصی است که زیر نام عالم دین جا زده شده اند، نه از علوم امروزی آگاهی دارند و نه بنیاد های فکری شان از اسلام آگاهانه است.

در این زمینه دو مثال میآورم که شاید بتواند مثمر ثمر باشد:

الف. نصر حامد ابوزید در کتاب «نوآوری، تحریم و تاویل؛ شناخت علمی و هراس از تکفیر» می آورد که شیخ محمد عبده برای تفسیر و تاویل قرآن روشی را برمیشمرد که بدون آن رسیدن به هدف ناممکن است:

۱. فهم حقایق الفاظ مفرده ی موجود در قرآن بر حسب معنای رایج آنها در عصر نزول «با اطمینان مفسر بر پایه ی کاربردهای اهل لغت بدون اکتفا کردن به قول فلان و فهم بهمان؛ بسیاری از واژگان در زمان تنزیل به معنایی به کار می رفته اند که به تدریج در مدت زمانی کوتاه یا بلند معناهای آن دگرگون شده است». اینجا می بینیم که محمد عبده فرافکنی معنایی امروزی بر گذشته و نادیده گرفتن معنای رایج الفاظ در زمان نزول را آشکارا نفی میکند. این نوع فرافکنی در روزگار ما شیوع فراوان دارد و شاید مهمترین جلوه گاه آن تفسیری است که بنام تفسیر علمی قرآن شناخته میشود.

۲. پس از فهم معنای الفاظ مفرده در سیاق کاربرد لغوی آنها نوبت فهم سبک ها میرسد «و در این کار به علم اعراب و علم سبک شناسی (معانی و بیان نیاز) است.»

۳. پس از این، دانستن «علم احوال بشر» نیاز است، زیرا کسی که در قرآن نظر میکند باید در احوال بشر و اطوار و ادوار آن نیز بنگرد؛ همچنین در خاستگاه اختلاف احوال آنها و سستی و نیرو و عزت و ذلت و علم و جهل و ایمان و کفر شان و نیز علم به احوال عالم علوی و سفلی. ” در این کا نیاز به فنون بسیاری است که مهمترین شان شاخه های گوناگون دانش تاریخ است”.

۴. این گام تداوم گام پیشین یا به نوعی زیر مجموعه ی آن است؛ زیرا علم به احوال بشر در بر میگیرد علم «به وضع مردم-عربها و غیرعربها- در عصر نبوت… و مفسر اگر احوال مردمان آن روزگار به خوبی نداند چگونه میتواند آیاتی را که درباره ی نیک و بد آنها سخن گفته دریابد؟.»

۵. همچنین مفسر باید جدا از علم به وضع مردم عرب و غیر عرب در عصر نبوت، «از سیره ی پیامبر و اصحاب او و علم و عمل و مداخلات شان در امور دنیوی و اخروی آگاهی داشته باشد.»
به هیچ رو دشوار نیست که دریابیم این گامهای که عبده می گوید باید مفسر پیش از تفسیر بردارد، دو مرجعیت مهم را بهم پیوند میزند: زبان سیاق تاریخی کاربرد آن (درعصر نزول) و جهان از حیث قوانین محرکه ی طبیعی و اجتماعی آن در حرکت تاریخ.»

ب. پیشنهاد پیامبراکرم اسلام ص در باره درخت خرما معروف است. وقتیکه پیشنها شان به بار ننشست، فرمودند که: «شما کار دنیا را بهتر از من میدانید…»

اما با تاسف که اشخاص بنام عالم دین را اگر در هر مورد پرسش ارایه کنید، بدون شک با تکبر ابلیس مابانه جواب خواهند داد.

در هر مجلسی که باشد، روی حرف می دود و بی وقفه بحث میکند، خشن و عصبانی، مطمین از حجت و حرف خود. از همه بدتر اینکه مفتخر به حقانیت خود!
____
در این نوشتار از سه کتاب استفاده برده ام:
– بازسازی اندیشه ی دینی در اسلام از علامه اقبال لاهوری
– نوآوری، تحریم و تاویل؛ شناخت علمی و هراس از تکفیر. از نصر حامد ابوزید
– خرد آواره از علی امیریTop of Form

نوشته های مشابه

‫۷ دیدگاه ها

  1. میدانیم مسایلی که جناب امین وکیلی مطرح نموده و بر علاوه محترم اندیشمند و خوبان دیگر بر آنها مکث فرموده اند؛ مسایل کوچکی نیستند. مخصوصاً هزاران پرسش موجود که در یک پرسش کلیدی «چه باید کرد؟» گره میخورد؛ دیگر سخن شوخی بردار و سلیقه ای و محافظه کارانه و من درآوردی باید از میانه برخیزد ولی حقیقت این است که ما تاکنون از این مرحله بسی فاصله داریم. ما جهانی اندیش و اسلامی اندیش چندانی نیستیم و حتی از پیشوایان فکری مانند نصر حامد ابوزید که میگوئیم؛ گپ مغشوش و چه بسا مشوش میگوئیم. قاطعترین برهان همین است که چنین اندیشمندی را باکسانی ردیف میکنیم که اگر در عالم واقع می بودند و یا بوده باشند ؛ پشتیبان ابوزید نه که موید قضات مصری در محکوم ساختن او به ارتداد و تحریم و تجرید همسر و خانواده اش از او؛ می بودند یا هم اکنون عملاً یا به طرز سکوت به علامت رضا هستند.
    حالا گیرم که به حدت و شدت القاعده؛ تعصب و خشونت بروز ندهند ولی در جایگاهی نبوده اند و نیستند که برضد اینگونه تعصب و خشونت؛ با نیت و کلام و عمل از خود گذرانه ایستاده باشند و یا بیایستند و چه بسا که مکاتب فکری و سمت و سوی عملکرد فردی و اجتماعی و سیاسی و مذهبی و ایدئولوژیک شان؛ در ایجاد بدترین کانون های جهل مرکب و ارتجاع مذهبی و عقبماندگی فکری و فرهنگی و اقتصادی و علمی و تکنولوژیک ممد و مؤثر واقع گردیده است و میگردد تا مانع و رادع.
    وقتی اندیشه گری مانند جناب وکیلی پرسشی همچون : چه باید کرد تا جهان اسلام را از انحطاط هزار ساله گرفتار آمده به آن و مصایب بیحد و مرز ارتجاع و استبداد و تعصب کور و جهل مرکب و مزیداً نفوذ و سیطره استعمارگران نو و کهنه؛ رهانید؛ البته که کار شجاعانه و نیکویی است ول بزرگی پرسش؛ ایجاب مقدمات و تجزیه و تحلیل گسترده تر را مینماید.
    آنچه بر جهان اسلام مسلط است این نیست که انحطاط و عقبماندگی و زبون شده گی؛ حقیقت است تا «چه باید کرد» که از آن رهید؛ سوال باشد؛ بلکه بر عکس؛ همه جا کمال است و جمال و معنویت متعال و اخلاق کریمه و ناموس و شرافت و کرامت… و بقیه جهان برعکس؛ کفر است و ضلالت و غیر آدمیگری و فقدان اخلاق و فضیلت و شرف… و خلاصه که دیگران در وضعی استند که باید «سربازان الله» یا از روی زمین نابودشان کند و یا تحت لوای اسلام درآوردندشان که لابد همه یا مسلمان شوند و یا به خواری جزیه بدهند… نه تنها به شعار ها و بیانات سازمانهای ایکستریمیستی دارای پسوند اسلامی؛ بلکه به خطبه ها و اوراد نماز های متعدد و به دعائیه های پر طمطراق هزاران گونه که شباروز ورد ما مسلمانان است مختصر دقت فرمائید و به تعاریفی که خواص و عوام مسلمانان از خودشان و سایر باشندگان زمین می کنند؛ فقط تمکین نمائید؛ آنگاه حقیقت صعب و سهمگین برملا میگردد.
    خوب؛ پس از اینها شاید بتوان بر نسل های نوتر؛ امیدی بست و حسابی باز کرد. یعنی که ممکن است مظاهر عینی دنیای جدید به آنان الهامات نو اندیشی یا اصلاً اندیشیدن و پرسیدن خواهد داد. شاید. ولی اولاً انان در چه محیط های خانوادگی استخوان سخت میکنند؛ چه محیط های کوچه یی و خیابانی و دهکده یی و مدرسه ای و مسجدی و امام بارگاهی و مکتبی و دانشگاهی… و ضمناً در چنبره چه داده ها و القاءات ۲۴ ساعته رسانه ای و وعظ و تبلیغ و تحریک و تهییج… قرار میگیرند و چقدر و در چه فیصدی میتوانند از اینهمه منجلاب با روانبهی و تندرستی و عقل و هوش سلیم بیرون آمده و عنصر مطلوب اجتماع خورد و بزرگ اسلامی اینچنینی گردند؟!
    کوتاه سخن اینکه؛ حالا ما از کی ها با چه پتانسیل ها می پرسیم که «چه باید کرد؟»
    اشخاص و عناصر قابل محاسبه که عجالتاً قدرت عمل و «کردن» دارند؛ دولت های اسلامی و اپوزیسیون های این دولت ها اند که خیلی هم تشکیلات جنگی و چریکی سلفیان افراطی مشهور به تروریست و تروریزم بین المللی را دارند و غایات اعلامی شان خلافت و امارت با مضمون جهانتازان اموی و عباسی و سلاطین جبار و خونریز هزاره پسین و بلکه صد مرتبه خشن تراست.
    آیا میشود از اینها همانند درباریان سعودی و شیوخ پطرو دالر عربی حاکم یا سیستم های ستیزه گر جهادیستی و القاعده ای و طالبی و داعشی؛ پرسید که «چه باید کرد؟» وانگهی مگر پاسخ های آنان؛ بر این پرسش؛ چه چیزی میتواند باشد و عملا چه چیزی هست؟!
    خوب اگر زیاد محلی و لوکال بگیریم بازهم باید مخاطب ما حاکمان دست نشانده و دم و دستگاه فاسد کابل و گروه های طالبان و داعشیان و تروریستان ظاهراً متقابل آنها باشد. مگر بازهم معادله همان نیست که بود؟
    گیریم که همه اینها به درک! و مخاطب ما همان چند تا خواننده نسبتاً باسواد و قسما با درد و فکر مثلاً سایت جادان باشد. آیا اینها برای «کردن» چقدر پایه و مایه و آمادگی بالفعل و بالقوه و توانایی فیزیکی و روحی دارند؟
    فرض میکنیم یکی از اینها پاسخ داد که باید دور هم جمع شویم مثلاً در یک اتاق فکر؛ در یک مرکز تولید و نشر اندیشه با امکانات جلب و جذب و پرورش و تعلم و تجهیز خود و دیگران ….عملاً چه چیزی فراهم خواهد شد و چند دستِ رسته از تعلقات و وابستگی های سنتی و سکتاریستی عدیده؛ بهم خواهد رسید و لاقل برای یک کار نظری و علمی و تحقیقی و انتقادی و ابداعی در یک ماحول کوچک کوچک عزم را جزم خواهند کرد و گام هایی به پیش خواهند رفت؟
    عملاً آنچه ممکن است؛ همین است که گهگاه مقاله هایی استفهامی نوشت و زیب این و آن ویبسایتی گردانید که هنوز لنگ لنگان و سینه خیز خود را کش می نمایند و البته هم قبل از آن؛ به غم کار و سودا و پیدایی برای زنده ماندن خود و متعلقان خود بود که ناگزیر در آن ضوابط و جبر های «بازارکار» و پیدا گریها؛ مورد شناخت و احترام و رعایت باشد!…
    …. که کارِ در فکر نجات انسان و مسلمان دربند و محکوم؛ و روشنگری هموطنان و همکیشان و همنوعان بودن؛ کار نیست و نانِ خوردن و آبِ اشامیدن ندارد؟ راستی؛ راستی؛ راستی! همین بوده و همین هست؛ که «چه باید کرد؟!»
    کمترین شما محمد عالم افتخار

  2. در تفسیر کابل خواندم که نوشته شده بود یک امت زمانی از بین میرود که سه گروه از مردمان شان ترک فرائض نمایند: ۱:حکام ،۲:علما و ۳:ثروتمندان.

  3. قادر گرامی، مسایل اجتماعی تک عاملی نمی باشند، از این بابت چند عامل میتواند در انحطاط مسلمانان نقش داشته باشد.
    عوامل اجتماعی، سیاسی، اقتصادی… وغیره.
    سپاس از نگر تان
    درود

  4. بنظر من انحطاط اسلام ریشه در جزم اندیشی و زیر بار هوا وهوس رفتن عالمان و شیوخ و ملا ها، دارد. شما شیوخ و عالمان دینی پاکستان را ببینید که چطور فرزندان مردم بی بضاعت و غزیب را مغز شوًی میکنند و برای بربادی کشور همسایه و مسلمان افغانستان میفرستند. آنها خود میفهمند که کار شان کار اسلامی نمیباشد ولی بخاطر منفعت شخصی خویش به چنین کار ناروا دست میزنند. گلب الدین خودرا مسلمان میداند ولی دولت نوپا و جوان اسلامی و تمام افغانستانرا به خاطر خوش ساختن پاکستان و تامین منافع حزبی و قومی خویش به مصیبت بزرگی دچار ساخت. اگر به قدیم نظر اندازید میبینید که معاویه بخاطر انحصار قدرت و میراثی ساختن قدرت در مجموع اسلام را به مشکلات فراوانی مواجه ساخت. اگر کار های عالمان و کلانهای اسلام را ببینی به این فکر می افتی که اصلاً کلانهای اسلام به قیامت و روز باز خواست اصلاً ایمان ندارند.
    برای برامدن ازین منجلاب و نجات اسلام از انحطاط فقط میشود کار و نظرات اسلامی را مورد سوال قرار داد و تلاش نمود که اسلام را با پیشرفت های ساینس و تکنالوجی همگام ساخت. باید واقعبین بود وبا خرافات وداع نمود. باید از صاحبنظران واقعبین اسلام پیروی کرد. مثلاً داکتر عبدالکریم سروش یکی از فیلسوفان بزرک اسلام در عصر حاظر میباشد باید فرموده ها و نظرات اورا تبلیغ نمود و تعمیم بخشید.

  5. از کتاب: نگاه تحلیلی به تاریخ سیاسی اسلام
    نویسندگان و تاریخنگاران مسلمان و غیر مسلمان پاسخ متفاوت به پرسش های مربوط به فرآیند رکود وانحطاط تمدن اسلامی ارائه می کنند.

    ۱- جنگ های صلیبی و یورش چنگیز:
    بسیاری از تاریخ نگاران و نویسندگان رکود وانحطاط تمدن اسلامی رابه جنگ های صلیبی وهجوم ویرانگرچنگیز ومغولان ارتباط میدهند. بدون تردیدهردوحادثه نقش مهمی در تضعیف تمدن اسلامی داشت. هرچند جنگ های صلیبی دربخشی ازجهان اسلام بیشتر ازدو سده ادامه یافت، اما یورش چنگیز در ویرانی تمدن اسلامی بیشتر ازجنگ های دنیای مسیحی اروپا تأثیر گزار بود.

    ۲- اختلاف و خصومت درونی:
    شماری ازتحلیلگران به خصوص نویسندگان مسلمان تفرقه درونی میان دولت های اسلامی وجوامع مسلمان راعامل بسیارمهم در انحطاط و فروپاشی تمدن اسلامی ارزیابی میکنند. اختلاف و دشمنی میان قبایل، اقوام، مذاهب و ملت های مختلف مسلمان راه را در مقاطع مختلف تاریخ بروی انکشاف و گسترش تمدن بست و به یکی از عوامل فروپاشی تمدن شکل گرفت.

    ۳- اقتدار مهاجمان و اقوام بدوی:
    بعضی ازمؤرخین، اقوام وحشی و بدوی مهاجم را در درون جوامع اسلامی عامل تضعیف و تخریب تمدن اسلامی معرفی می کنند. مثلا “اس دی گوتین” S.D Gothein ازمؤرخین اخیر معتقد است که تمدن اسلامی زمانی به رکودوانحطاط رفت که دولت های اسلامی راغلامان جنگجوی ترک قبضه کردند. قبایل مهاجم ازدشت های آسیای مرکزی به ترکیه و خاورمیانه هجوم آوردند، قبایل بربرازسودان وصحرای افریقا تاشمال افریقا و آنسوی مدیترانه در اسپانیا سرازیر شدند ویکپارچگی خطه مدیترانه را درهم شکستند. امابرخلاف این دیدگاه، افراد وخانواده هایی ازمیان این قبایل مهاجم تبارز کردند که درایجاددولت های مقتدراسلامی سهم تعیین کننده گرفتند.
    گوستالوبون نویسنده فرانسوی مؤلف تمدن اسلام و عرب نیزیکی از عوامل انحطاط تمدن اسلامی را اختلاط اقوام و نژادها در قلمرو حاکمیت اعراب تلقی میکندکه به باور او از یکسو به ایجاد رقابت بااعراب انجامیدوازسوی دیگر موجب تولید نسل های زیاد شد و خون عرب را فاسد ساخت. امااین نظریه نیز غیرعلمی و نژاد پرستانه است. بر خلاف نظریه گوستالوبون تمدن اسلامی در دوران خلافت اموی ها که با تعصب و تبعیض عربیت مانع اختلاط اقوام دیگر بااعراب می شدند شکل نگرفت، بلکه این تمدن در دوران خلافت عباسی ها بوجودآمد که در آن دانشمندان و نخبگان اقوام غیر عرب نقش برجسته داشتند.

    ۴- دوری از ابحار:
    یکی از نظریاتی که در افول تمدن اسلامی مطرح می شود، خروج نواحی مدیترانه از کنترول مسلمانها و تمرکز آنها به تصرف قسطنطنیه و نفوذ به داخل اروپا از مسیر بالکان است. فتح پایتخت امپراتوری روم شرقی علی رغم پیروزی ظاهری دولت عثمانی بر اروپای مسیحی رفته رفته به ضعف وانحطاط تمدن اسلامی، اقتدار سیاسی، اقتصادی و نظامی مسلمانهاانجامید. مسلمانها برغم چند بار پیروزی در جنگ های صلیبی نتوانستند به تفوق پایدار در مدیترانه و راه های بحری برسند. این امر زمینه رابه اروپا مساعدساخت تا قدرت نظامی و اقتصادی خود را درسواحل ودرون آب ها تثبیت کند و ازمسلمانان پیشی گیرد.

    ۵- تحجر و جمود فکری:
    ازنهضت های عظیم علمی واجتماعی روشنگرانه که پس ازسده های میانه در اروپا بوجود آمد، در داخل جوامع اسلامی برخلاف سده های گذشته خبری نبود. علی رغم آنکه امپراتوری عثمانی در این دوره(قرن شانزده تاهژدهم عیسوی)یکی از قدرت های بزرگ حوزه مدیترانه بود، اما اقتدار عثمانی ها وپیشروی شان به داخل اروپا به طلوع مجددتمدن اسلامی نیانجامید. در دولت صفوی شیعه نیز در سرزمین فارس و بخش هایی ازخراسان آهنگی ازتمدن اسلامی برنخاست. درهردودولت عثمانی وصفوی زمینه به رشدوگسترش فلسفه وحکمت عملی، علوم مختلف انسانی و طبیعی ناهموار و ناهموارتر شد. دیگرکدام جنبش فکری وفلسفی خردگرای که زمینه سازانکشاف تمدن پیشین اسلامی در عرصه علوم انسانی و طبیعی باشد، بوجود نیامد. این در حالی بوکه اروپا به سرعت وارد رنسانس وعصرروشنگری شدوعلوم انسانی وطبیعی در آنجا رشد یافت.
    از دیدگاه برخی تاریخ نگاران و تحلیلگران تعصب وتحجرگرایی علمای دینی و حوزه های علوم دینی عامل توقف و زوال تمدن اسلامی ارزیابی می شود. درنگاه به این عامل روند زوال تمدن اسلامی درسده ششم هجری قمری(دوازدهم عیسوی)با کاهش شماردانشمندان ومحدودیت تنوع اندیشه آغازیافت وبجای آن سیستم بسته ویکسان اندیشی تحمیل شد.

    ۶- استبداد در حاکمیت:
    خودکامگی واستبدادسلاطین وزمامداران مسلمان که همراه باتبعیض ونابرابری های مختلف اجتماعی برمبنای تفاوت های قومی، زبانی، مذهبی، نژادی وغیره صورت میگرفت، زمینه ساز افول تمدن اسلامی شد. ستم وسلطه‌ی پاشاهان و حاکمان سرزمین های اسلامی بر مردم مانع انکشاف فکری و نوآوری درعرصه های مختلف حیات می شد. خودکامگی ومطلق العنانی حاکمان، راه را بروی ابتکاروقابلیت های فکری افرادوجامعه می بست.

    ۷- تجمل گرایی و تن پروری:
    زندگی اشرافی و رفاه طلبی همراه باتجمل و مصرف گرایی، عامل دیگردر رکود وفروپاشی تمدن اسلامی تلقی میشود. بسیاری از مؤرخان از جمله ابن خلدون تن پروری وزندگی تجملی راموجب ضعف و انحطاط هردولت وتمدن میداند. باتوجه به این دیدگاه، انحراف ازارزش هاواصول اسلامی، انحطاط اخلاقی وغیره نشانه های منفی اجتماعی عوامل توقف و زوال در تمدن اسلامی معرفی میشود.

    ۸- رکود در آزادی اندیشه و خردگرایی:
    عامل اصلی که تمدن اسلامی را درعرصه انکشاف علوم انسانی وطبیعی به ضعف وانحطاط برد، رکود آزادی های فکری وخردگرایی بود. وقتی آزادی های فکری ازمیان رفت، تقلید وجزم اندیشی جای پژوهش راگرفت. پس از آغازخلافت المتوکل عباسی تعصب در برابر علوم اجتماعی، فلسفی و طبیعی افزایش یافت و خلفای عباسی هر چند با روش متفاوت به علم ستیزی ادامه دادند. تکفیر دانشمندان وفیلسوفان اوج گرفت وهر فردی که به علوم غیردینی می پرداخت به عنوان ملحد و زندیق سرزنش می شد. حتا شاعرانی چون خاقانی، سنایی، فرغانی، جامی و غیره مخالفت با فلاسفه ودانشمندان رادراشعار خودانعکاس دادند و به تکفیرآنان پرداختند. درقرن پنجم وششم هجری قمری که تمدن اسلامی بسوی ضعف و رکود رفت کتاب های فلسفه حریق می شد وفیلسوفان مورد اذیت قرارمی گرفتند. دراندلس که یکی از کانون های تمدن اسلامی بود کتاب های فلسفی ابن رشد توسط یعقوب زمامدارمؤحدین درآتش سوزانده شد.
    انسداداجتهادکه پس ازسده ششم آغازیافت حتا به توسعه علم فقه ضربه زد.

پاسخ دادن به امین وکیلی

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا