خبر و دیدگاه

زمام داران دو نیم صد سال اخیر افغانستان(۲۰۱۵ -۱۷۶۵) در یک چشم انداز

andishmand_1
محمد اکرام اندیشمند

جغرافیای افغانستانِ امروز تا قبل از امپراتوری ابدالی یا درانی که توسط احمدشاه ابدالی در ۱۷۴۷ تشکیل شد، بخشی از قلمرو امپراتوری های پیشین بود که سرزمین هایی را در آسیای میانه، آسیای جنوبی و کشور فارس(ایران) احتوا می کرد. جغرافیای این امپراتوری ها که بیشتر با نام خانواده های زمام داران مقتدر امپراتور ساز شناخته می شد، از سوی فاتحان عرب و خلافت های عربی، خراسان نام گرفت.

احمدشاه ابدالی آخرین امپراتوری را در بخشی از این جغرافیا شکل داد که محور اصلی آنرا جغرافیای فعلی افغانستان می ساخت و مرزهایش به طرف مشرق در جنوب آسیا تا دهلی کشیده می شد؛ در حالی که کشور فارس(ایران)و سرزمین های پیشین این امپراتوری ها در ماوراءالنهر از قلمرو این آخرین امپراتوری بیرون ماند.

آخرین امپراتوری و جنگ درونی قدرت میان وارثین:

احمدشاه ابدالی یا درانی و یا سدوزایی درسال ۱۷۴۷ میلادی این امپراتوری را پس از مرگ نادرافشار در قندهار بنیان گذاشت و خود را پادشاه خراسان خواند. هر چند او از سرزمین غرب و شمال خراسان دل کَند و قلمرو امپراتوری را بسوی شرق گسترش داد. اما در شبه قارۀ هند علی رغم لشکرکشی پی در پی و غلبه در جنگ، از شکل دهی دولت پایدار متعلق و وفادار به امپراتوری ابدالی ناتوان باقی ماند.

در حالی که شورش رقیبان قبایل مدعی قدرت در مرکز امپراتوری(قندهار) هنگام غیبت احمدشاه درانی که در یورش نظامی بسوی شبه قاره و مناطق دیگر به سر میبرد، حکایت از جنگ درونی قدرت داشت، اما منازعۀ اصلی و بلا انقطاع قدرت پس از فوت بنیانگذار امپراتوری ابدالی(۱۷۷۲) میان پسران و بازماندگان او  آغاز یافت. آتش این جنگ نه تنها تا حدود یک قرن دیگر(۱۸۲۴)میان شاه و شاهزادگان سدوزایی و تا آخرین وارث این سلسله دوام کرد، بلکه سدوزایی ها با سلسلۀ جانشین خود محمدزایی ها، و سرداران محمدزایی در میان خویش جنگ خونین قدرت را تا آخرین سردار و شاه این خانواده(محمدظاهر شاه و محمد داود) و تا سال ۱۹۷۸(۱۳۵۷)ادامه دادند. پس از سقوط حکومت آخرین زمام دار سلسلۀ محمدزایی (سردار محمدداود)، جنگ قدرت میان گروه های سیاسی مدعی قدرت و سران این گروه ها نیز ادامه یافت و آتش این جنگ همچنان مشتعل است.

دو ویژگی جنگ های خونین دو نیم سدۀ قدرت:

دونیم قرن منازعۀ خونین قدرت در افغانستان با دو ویژگی مشخص می شود:

عبور از تمام خط های سرخ:

بسیاری از مدعیان و زمام داران قدرت در تمام سال های جنگ قدرت، هیچگونه خط سرخی را حرمت و رعایت نکردند. نه پیوند های بسیار نزدیک خونی مانع جنگ شد، نه دوستی ها و رفاقت های آیدئولوژیک و حزبی و نه معیارهای اخلاقی و منافع وطنی و ملی.  در سالهای جنگ بر سر کسب قدرت، حفظ قدرت و گسترش حوزۀ قدرت، برادر با برادر، پسر علیه پدر و پدر علیه پسر، خانم علیه شوهر، عموزاده با عموزاده، این حزب سیاسی با آن حزب سیاسی، سران و رهبران یک حزب میان هم، به سختی و با بی رحمی تمام جنگیدند و با توسل به بی رحمانه ترین و غیر اخلاقی ترین شیوه خون هم را ریختاندند:

چشم یکدیگر را کور کردند،

اعضای بدن همدیگر را بریدند،

و برای کُشتار همدیگر، روش های مختلف هولناک را بکار بردند؛ از زیر پای فیل انداختن، تا به دهن توپ بستن و با بالشت خفه کردن و بر سر دار آویختن.

وابستگی به خارج و مداخه پذیری خارجی:

جنگ دونیم قرنۀ قدرت در افغانستان با مداخله پذیری زمام داران و وابستگی طرف های این جنگ هر چند بگونۀ متفاوت با دولت ها و حلقه های خارجی مشاهده و مطالعه می شود. در بسیاری از جنگ های قدرت میان مدعیان قدرت، از شاه و شاهزادگان سدوزایی تا سرداران محمدزایی و تا سران و رهبران گروه های سیاسی، دست دخالت خارجی بگونۀ مستقیم و غیر مستقیم دراز است. اگر بخشی از عوامل این دخالت خارجی ناشی از سیاست مداخله گرانۀ آنها در جهت منافع شان باشد، بخش دیگر، ریشه در دخالت پذیری و وابستگی طرف های داخلی جنگ قدرت دارد. نکتۀ قابل توجه و مهم این است که طرف های داخلی جنگ قدرت در این دخالت پذیری و وابستگی خارجی نیز به هیچ خط سرخی تعهد و حرمت نگذاشتند: از امضای معاهداتی که به یورش نظامی خارجیان مشروعیت می داد تا واگذاری خاک و سرزمین به آنها و وابستگی در سیاست خارجی و حتی ادارۀ داخلی افغانستان به خارجیان.

هفت دهه سلطنت زمام داران سدوزایی(۱۸۳۸ – ۱۷۷۲):

پس از فوت احمدشاه ابدالی در سال ۱۷۷۲، دو تن از پسران او، شهزاده سلیمان در قندهار و شهزاده تیمور در هرات اعلان پادشاهی کردند. تیمور با هجوم به قندهار، شاه ولی خسر سلیمان و وزیر قدرتمند سلطنت پدر(احمدشاه ابدالی)را با دو پسر و دو برادر زاده اش دستگیر و اعدام کرد و به تخت سلطنت نشست.

تیمورشاه پس از تصاحب سلطنت در قندهار هرچند کابل را به پایتختی برگزید و با شماری از سران قبایل وشهزادگان مدعی تخت و تاج به کابل رفت تا از مخالفت و شورش آنها بر سر تصاحب سلطنت در امان بماند، ولی شورش و مخالفت در فرصت های مختلف تا سال ۱۷۹۳ که پدرود حیات گفت، ادامه یافت. از تیمورشاه ۳۲ پسر باقی ماند که آنها و فرزندان و نواسه هایشان در حدود یک قرن دیگر بر سر قدرت جنگیدند.

نخستین جنگ بر سر پادشاهی تیمورشاه میان دو پسرش زمان شاه و همایون در ۱۷۹۳ بوقوع پیوست که به غلبۀ زمانشاه و سلطنت او و کور سازی چشم همایون انجامید. سپس برادرش شهزاده محمود والی هرات در سال ۱۷۹۷ پرچم بغاوت بر افراشت که او نیز در این بغاوت شکست خورد.

تیمورشاه در سال ۱۷۹۹ ده نفر از سران قبایل را به جرم مشارکت در توطئه براندازی سلطنتش  گردن زد که در میان این ذبح شدگان، سردار پاینده محمد رئیس قبیلۀ بارکزایی یا محمدزایی قرار داشت. سپس پسران این سردار مقتول برای انتقام پدر به رهبری فتح محمدخان سر به شورش برداشتند و در این شورش شهزاده محمود برادر شاه را پیش کشیدند تا به سلطنت برسانند. محمود به کمک آنها پادشاه شد و در انتقام از برادر عینی اش همایون، چشم شاه زمان مخلوع را کور(۱۸۰۱)کرد و تا ۱۸۰۴ علی رغم جنگ با برادارن و مخالفان به سلطنت ادامه داد. سرانجام شاه محمود را برادرش شجاع الملک از سلطنت برانداخت و تا سال ۱۸۰۹ در میان جنگ و کشمکش با برادارن خود و پسران پاینده محمدخان ادامه داد.

شاه محمود در سال ۱۸۰۹ دوباره به کمک پسران پاینده محمدخان سلطنت را از شاه شجاع گرفت و تا ۱۸۱۸ پادشاه باقی ماند. او در این دوره، فتح محمدخان را وزیر و به مفهوم امروز صدراعظم تعین کرد. فتح محمدخان در حکومت با قدرتِ بیشتر از شاه ظاهر شد، برادرانش را به امور ولایات گذاشت و قدرت را در واقع از شاه گرفت. این وضعیت، کامران پسر شاه محمود را به کورسازی فتح خان(۱۸۱۷) وا داشت و سپس یکجا با پدرش و قبایل متحد خود، فتح خان نابینا را به شکل فجیعی به قتل رساند. چشمانش را از حدقه کشید و اعضای بدنش را قطع کرد.

جنگ خونین شاهان سدوزایی با سرداران محمدزایی:

قتل وزیرفتح محمدخان، برادران او را که شمارشان به بیست تن می رسید و اکثراً حاکم ولایات بودند، به جنگ با شاه و پسرش کشاند. برادران وزیر به ولایات مختلف مسلط شدند و هر کدام آنها فردی از خانوادۀ سلطنتی سدوزایی را به نام شاه عنوان کردند و خود در سایۀ او قدرت را بدست گرفتند. اما آنها بر سر توسعۀ قلمرو حاکمیت خود و سلطه بر پایتخت از یکسو در جنگ میان هم و از جانب دیگر در جنگ با سدوزایی ها به سر بردند.

دوست محمدخان محمدزایی بر پایتخت مسلط شد و شاه محمود پادشاه سدوزایی بسوی هرات فرار کرد. اما شاه در آنجا بر سر حکومت هرات با پسرش کامران جنگید. پسر در این جنگ بر پدر غلبه یافت.

در حالی که جنگ قدرت میان سدوزایی ها و محمدزایی های مدعی قدرت ادامه داشت، شاه شجاع سدوزایی پس از امضای معاهدۀ لاهور با انگلیس ها و پادشاه سیک پنجاب در پناه و حمایت نیروهای انگلیس در سال ۱۸۳۳ به سلطنت کابل دست یافت و تا سال ۱۸۳۸ به سلطنت ادامه داد. دوست محمدخان محمدزایی امیر کابل به بخارا فرار کرد. سپس که قیام مسلحانه در برابر شاه و نیروهای انگلیس اوج گرفت، از بخارا در سال ۱۸۴۰ به شمال کابل برگشت و خود را تسلیم انگلیس ها کرد. انگلیس ها او را به هند بردند، اما پس از مرگ شاه شجاع که در ۱۸۴۳ به قتل رسید به کابل بازگرداندند و سلطنتش را پذیرفتند.

پس از قتل شاه شجاع در واقع سدوزایی ها دیگر بختی در جلوس بر تخت سلطنت نیافتند. فتح جنگ پسر او پس از یک ماه سلطنت به جای پدر مقتولش از سوی وزیرمحمداکبرخان پسر دوست محمدخان، دستگیر و زندانی شد. صفدر جنگ پسر دیگر شاه شجاع که در قندهار اعلان سلطنت کرده بود توسط سردار مهردل خان محمدزایی شکست خورد و بسوی هند فرار کرد.

یکصدو سی و پنج سال سلطنت و زمام داری

سرداران محمدزایی(۱۹۷۸ – ۱۸۳۸):

از زمام داری سردار دوست محمدخان که به عنوان امیر بر سلطنت کابل نشست تا زمام داری سردار محمدداود خان، ۱۳۵ سال می گذرد. جنگ قدرت در بسیاری از این سالها میان سرداران محمدزایی  ادامه یافت. حتی در سالهای که امیران و سلاطین آنها در آرامش و امنیت، امارت و سلطنت کردند، این آرامش را منازعۀ درونی قدرت برهم می زد.

دوست محمدخان در کابل تا وفات خود در سال ۱۸۶۱ به سلطنت ادامه داد، در حالی که برادران دیگر او در ولایات بر سر گسترش قلمرو حکومت با هم در جنگ به سر می بردند.

از دوست محمدخان پسران زیادی باقی ماند که از میان آنها ۹ تن(محمدافضل خان، محمداعظم خان، شیرعلی خان، محمدامین خان، محمدشریف خان، ولی محمدخان، فیض محمدخان، محمداسلم خان و محمدحسن خان)هر کدام حکومت یک ولایت را در دست داشتند. هر یکِ آنان نیز دارای پسرانی بودند و سپس بر سر پادشاهی و حکومت ولایات با هم جنگیدند.

نخست شیرعلی خان که امارت یا سلطنت را در کابل تصاحب کرد، برادرش محمداعظم خان را شکست داد. سپس عبدالرحمن خان پسر محمدافضل خان برادر دیگر شاه از زندان بسوی بخارا فرار کرد و بعد به کابل برگشت، پدرش را پس از غلبه در جنگ با شیرعلی خان به امارت رساند. امیر جدید به زودی وفات یافت و به جای او برادرش محمداعظم خان امارت یافت، اما با برادر زاده اش عبدالرحمن خان در منازعه قرار گرفت. در چنین وضعیت، شیرعلی خان به کمک انگلیس ها که سه لک روپیه و سه هزار قبضه تفنگ از لرد لارنس حاکم انگلیسی هند بدست آورد در جنگ بر عبدالرحمن خان و محمداعظم خان غلبه یافت و دوباره به سلطنت کابل رسید.

برای امارت و زمام داری سردار شیرعلی خان یک دورۀ آرامش ده سال ایجاد شد اما سپس با پسرش محمدیعقوب خان بر سر تعین ولیعهدی در افتاد. یعقوب خان هرات را از پدر گرفت و حاکم او را بکُشت. وقتی کابل نزد پدر آمد، پدرش او را زندانی ساخت.  امیرشیرعلی خان در بازی بزرگ میان روسیۀ تزاری و بریتانیا در دسمبر ۱۸۷۸ از کابل بیرون شد و در ۱۸۷۹ پسر محبوسش سردار یعقوب خان به سلطنت رسید. در آغاز سلطنت او انگلیس ها به افغانستان یورش نظامی آوردند و با وی معاهدۀ گندمک را امضا کردند. او سپس در پایان این سال از سلطنت کنار رفت و سلطنت به عبدالرحمن خان رسید.

عبدالرحمن خان که در بخارا به سر میبرد پس از تشدید و گسترش جنگ مردم علیه انگلیس ها و شکست آنها در این جنگ ها به کابل آمد و از سوی انگلیس ها به عنوان پادشاه جدید مورد پذیرش قرار گرفت.

امیر عبدالرحمن خان در واقع بنیانگذار افغانستان معاصر بود. او که در ۱۸۸۰ به پادشاهی رسید و تا سال ۱۹۰۱ هر چند با استبداد و سرکوب به سلطنت مطلقه و استبدادی خود دوام داد، اما  دولت یک پاره ایجاد کرد و مرزهای افغانستان را مشخص ساخت. امیر موصوف نخست در سال ۱۸۸۱ سردار محمدایوب پسر کاکای خود را که در جنگ میوند انگلیس ها را شکست داده بود در یک جنگ خونین مغلوب کرد. سپس به سرکوبی سایر مخالفت ها در سراسر افغانستان پرداخت. در ۱۸۸۱ شورش قبایل شینواری ها و غلجایی ها را سرکوب کرد. در ۱۸۸۸ مخالفت سردار محمد اسحاق پسر کاکایش را در هم کوبید. در ۱۸۹۱ تا ۱۸۹۳ به جنگ هزاره ها رفت و با بی رحمی در برابر آنها جنگید. بسیاری از سرداران محمدزایی را به هندوستان تبعید کرد. وقتی آنها به عنوان هم قبیلۀ پادشاه برای او عریضه ای غرض مجوز بازگشت نوشتند، در پایان عریضه نامۀ شان پاسخ داد:

چون گرسنه می شوید سگ می شوید

چونکه  گشتید سیر، بدرک  می شوید

امیرعبدالرحمن پس از بیست سال پادشاهی مطلق العنان و استبدادی یک مملکت ساکت و سرکوب شده را برای پسرش حبیب الله خان به میراث گذاشت. امیر حبیب الله هرچند بیست سال دیگر به سلطنت آرام پرداخت اما سرانجام در جنگ درونی قدرت با خانواده قربانی شد. با باور برخی مورخین و پژوهشگران، امیر حبیب الله با پلان خانم و پسرش شهزاده امان الله خان در ۱۹۱۹ به قتل رسید. پس از قتل او پسرش امان الله خان در کابل و برادرش سردار نصر الله در جلال آباد اعلان سلطنت کردند. اما شاه امان الله کاکایش را به بند کشاند و خود به تخت سلطنت نشست. امان الله خان استقلال سیاسی افغانستان را از انگلیس ها بدست آورد و در صدد عصری سازی کشور برآمد. او بنا بر عوامل متعدد به اهدافش نرسید و قربانی دسایس مختلف شد. در حالی که سردار محمدنادر خان و برادرانش جنگ را با حبیب الله کلکانی که سلطنت امان الله خان را بر انداخته بود، به عنوان اعادۀ سلطنت وی براه اندختند، اما وقتی حبیب الله را با مهر و امضاء در قرآنکریم دستگیر و تیرباران کردند، بازگشت امان الله خان را به سلطنت نپذیرفتند.

نادرخان و برادرانش با ایجاد سلطنت مونارشی خانوادگی، مخالفان داخلی خود را سرکوب کردند. یکی از قربانیان سرکوبی او غلام نبی خان چرخی و خانواده اش بود که با بی رحمی از سوی او به قتل رسید. سرانجام در سال ۱۹۳۳ توسط عبدالخالق هزاره کارگر خانوادۀ چرخی ترور شد. پس از وی محمدظاهر پسر ۱۹ ساله اش به تخت سلطنت نشست. او چهل سال در افغانستان پادشاهی کرد. اما سی سال نخست را کاکا ها و پسران کاکایش(سردارمحمدهاشم، سردارشاه محمود، سردار محمدداود) به عنوان صدراعظم و وزیر حکومت کردند و در ده سال واپسین با تغیر در قانون اساسی، اعضای خانوادۀ سلطنتی را از کرسی صدارت محروم ساخت و بنیاد دموکراسی را گذاشت. اما محرومیت منسوبین سلطنت، پسر کاکا و شوهر خواهر او سردار محمدداود را عقده مند ساخت و بسوی مبارزۀ ناآشکار قدرت با شاه برد و در کودتای سرطان ۱۳۵۲(جون ۱۹۷۳) شاه را از سلطنت عزل کرد و با اعلان نظام جمهوری، خود به عنوان رئیس دولت جمهوری افغانستان زمام قدرت را بدست گرفت. سردار محمدداود پنج سال بعد(۱۹۷۸)با کودتای حزب دموکراتیک خلق با اعضای خانواده اش به قتل رسید و قتل او بر ۱۳۵ سال زمام داری سرداران محمدزایی در افغانستان نقطۀ پایان گذاشت.

سی و پنج سال بی ثباتی و جنگ و ۹ زمام دار

با چهار نوع رژیم سیاسی(۲۰۱۵ – ۱۹۷۸):

پس از کودتای ثور ۱۳۵۷(اپریل ۱۹۷۸) افغانستان در معرض بی ثباتی و جنگ پیوسته و مداوم قرار گرفت که تا اکنون ادامه دارد. جنگ قدرت میان زمام داران در داخل و دخالت مستقیم و غیر مستقیم از خارج از ویژگیهای این دوره است. افغانستان در این دوران کوتاه مورد یورش نظامی دو ابر قدرت جهانی یعنی شوروی سوسیالیستی سابق و متحدانش و ایالات متحدۀ امریکا و متحدانش قرار گرفت. جنگ امریکا و متحدانش هنوز ادامه دارد.

از شگفتی های این دوران، جنگ قدرت میان احزاب و گروه های مختلف سیاسی و آیدئولوژیک و زمام داران این گروه ها و احزاب حتی در داخل یک حزب است. در این دوران کوتاه چهار نوع رژیم سیاسی متفاوت با ۹ زمام دار و یا رئیس دولت  تشکیل یافت:

  1. جمهوری دموکراتیک افغانستان در تبعییت از آیدئولوژی مارکسیزم لنینیزم حاکم بر اتحاد شوروی اسبق بریاست نورمحمد تره کی، حفیظ الله امین، ببرک کارمل و دکتر نجیب الله. تمام این ها در جنگ درونی قدرت میان خود به سر بردند و سه تن شان قربانی این جنگ درونی قدرت شدند.
  2. دولت اسلامی افغانستان متشکل از تنظیم ها و احزاب اسلامی و جهادی که در پاکستان شکل گرفتند و در جنگ با دولت حزب دموکراتیک خلق و قوای شوروی مورد حمایت غرب و کشورهای اسلامی و عربی متحد امریکا و غرب قرار داشتند. دولت اسلامی مجاهدین در دوماه نخست به ریاست صبغت الله مجددی و سپس بریاست برهان الدین ربانی تمام سالهای حیات خود را در جنگ درونی قدرت با سایر تنظیم ها به خصوص با حزب اسلامی به رهبری گلبدین حکمتیار و تحریک طالبان به رهبری ملاعمر به سر برد.
  3. امارت اسلامی افغانستان توسط گروه طالبان با حمایت پاکستان، عربستان سعودی و متحدین آنها به رهبری ملا عمر.
  4. جمهوری اسلامی افغانستان بریاست حامد کرزی و اشرف غنی که با حملۀ نظامی امریکا و حضور نظامی ناتو و حمایت مالی و نظامی آنها شکل گرفت و تا اکنون در سایۀ این حمایت علی رغم جنگ با طالبان ادامه دارد.

در پایان این چشم انداز بسیار سریع و کوتاه از اوضاع سیاسی افغانستان در دونیم صد سال اخیر، این پرسش به میان می آید که آیا افغانستان ظرفیت و توانایی آنرا دارد تا به یک کشور با ثبات، پیشرفته، دارای دولت مدرن ملی و نظام متوازن و عادلانۀ سیاسی تبدیل شود؟

نوشته های مشابه

‫۳ دیدگاه ها

  1. اکثریت قریب به تمام این زمامداران مایۀ شرم و ننگ اند. طور نمونه: همه میدانند که عیاشی و خود سری امیر حبیب الله فرزند امیر عبدالرحمان به جائی رسید که خانم و فرزندش دست را یکی کرده و اورا بقتل رساندند تا بتوانند حد اقل لکۀ ننگ را کوچکتر بسازند.

  2. نزد این زمامداران فقط شکم و هوس شان مهم بوده است، که برای سیر کردن شکم گنده و هوس شیطانی شان به هر پستی و جنایت ممکن دست زده اند. ننگ و نفرین بر این زمامداران خاین و وطنفروش، چسپیده باد.

  3. دوره دونیم صد ساله خاندان ابدالی و سدوزائی و محمد زائی،…وغیره بصورت عالی و روشن طور خلص بیان شده است. که به ملاحظه و مرور برآن تصویر روشن ازین دوره در ذهن خواننده مجسم میگردد. عجب است که همیشه نفس اماره محرک عمده این زمامداران بوده است که خودرا با انداختن در دامن بیگانه ها جهت فرو نشاندن عطش سیری ناپزیر نفس اماره خویش به مدت کوتاهی رسانده اند که بالاخره همین نفس اماره آنهارا با بی آبروئی به دیار نیستی و نابودی کشانده است. زمامداران افغانستان باید ازین ماجرا پند بگیرند و در راه سعادت هر شهروند افغانستان تلاش نمایند و سعادت خودرا در سعادت دیگران جستجو نمایند. تا تاریخ در مورد شان قضاوت خوب کرده بتواند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا