خبر و دیدگاه

آزادی بیان یا برگشت به سنت الهی!

khawernia
احمد ذکی “موسی”

 

چند سالی است به این باور رسیده ام که برای بازگشت به گذشته ها … به گذشته های دور…نیاز شدیدی دیده می شود.

اینک که سخن از بازگشت می زنم لزوماً به معنی رجوع به قرون وسطی یا پیش از آن ویا بعد از آن ویا قبل از میلاد ویا بعد از آن مراد من نبوده است.

هدفم از بازگشت، رجوع به ابتدای خلقت بوده وآن بازگشت به همان سرشت اولیه وطبیعت الهی است که ایزد متعال انسان را بر آن آفریده است (از طریقۀ دین خدا که سرشت انسانی را برآن آفریده است پیروی کن که هیچ تغیری در خلقت خدا نباید داد این است آئین استوار حق) (روم:۳۰) اسلام دین فطرت است ودر قضایای متعلق به سرشت انسانی باید به فطرت بازگشت.

در میراث علمی ما مسلمانان خوی وخصلت نیکویی وجود دارد که از آن باید استفاده خوبی کرد وآن عبارت از اولویت دادن در مسائل دینی به سخنان گذشتگان نسبت به متاخرین می باشد. هرگاه گفته شود که علمای متقدمین در این مساله چنین گفته اند ومتاخرین چنان فرموده اند این سخن غالباً به معنی ارزش قائل شدن به سخنان متقدمین وتضعیف قول متاخرین به حساب می آید.

وصیت نامۀ یکی از شیوخ امام شاطبی را هیچگاه فراموش نمی کنم که شاگردش را توصیه کرده که به کتب متاخرین بسیار مراجعه نکند؛ برای اینکه متاخرین فقه را به فساد کشانده اند.

سخن این بزرگواربه این معنی نیست که عصری بر عصر دیگری ویا مردمی بر مردم دیگری برتری داشته باشند ویا اینکه توانائی علمی وفکری متقدمین بر متاخرین بیشتر باشد. این چنین نیست، بلکه برتری متقدمین بخاطر این است که اوشان به سرشتی که مردم بر آن آفریده شده اند نزدیک تر وبه آن پابندتر بوده اند. وبرتری دیگر آن ها این است که نسخۀ اصلی دین وتدین را از نگاه علمی وعملی به دست آورده اند در حالیکه پسانیان یکی از کاپی دیگری نسخه برداری کرده واین نسخه برداری ها راه های ورود اشتباه وخطا را در نقل واستنساخ بیشتر ساخته است؛ به همین لحاظ باید همیشه برای بدست آوردن نسخۀ اصلی به کتب متقدمین وبه دانستنی های اوشان مراجعه کرد تا از این همه اشتباه وخطا مصون ماند.

وچنین روشی را می توان در عرصۀ دین ومبانی دینی ودر خصائص وجوهر دین واصول طبیعی انسان به کار گرفت نه در قضایا ومسائل دنیوی وتجربه های بشری که همواره در تطور وپیشرفت است.

وبرهمین اساس وبر محورهمین اصل است که من همواره به تجدید دین واصلاح فکر دینی فرا می خوانم، به این معنی که ما باید به تاسیس دوباره وحرکت دوباره دین تلاش کنیم. وبرای تجدید دین، به اصول ومبانی اولی بازگردیم.

زمانیکه خواستم (پیرامون آزادی بیان) چیزی بنویسم به گذشت ها برگشتم آنقدر بازگشتم که دیگر گذشته ای باقی نماند…

به ابتدای خلقت برگشتم ودر آن زمان دریافتم که نخستین چیزی را که خداوند به آدم آموخت، بیان وسخن بود (خداوند به ادم همه اسماء را تعلیم داد) (بقره:۳۱) آری خداوند برای آدم نام اشیاء را آموخت تا هرآنچه می خواهد بگوید وهر چیزی را به نامش مسمی کند. درحالیکه امروز مسمی کردن بسیاری از امور به نام اش باعث پیامدهای ناگوار و پدید آمدن مشکلات می گردد…

همچنان در روزهای نخستین خلقت در یافتم که خداوند می گوید:(خدای مهربان* قرآن را آموخت* وانسان را خلق کرد* وبه او تعلیم نطق وبیان فرمود )(رحمن:۱-۴) پس نخستین چیزی را که خداوند برای آدم آموخت کیفیت ادای نمازها، کسب روزی وسترعورتش نبود بلکه همراه با خلقت آدم خداوند به وی “بیان” را آموخت وهمچنان نام هایی را آموخت که آدم نیاز داشت تا برای بیان خویش از آن ها استفاده کند.

ونیز در بدو پیدایش انسان دریافتم که خداوند انسان را چنین مخاطب قرار داده می گوید:(آیا ما به او دوچشم عطا نکردیم وزبان ودولب به او ندادیم) (بلد:۷-۹) وهویداست که بزرگترین وظیفۀ زبان ولب ها،همانا وظیفۀ بیان وتعبیر است.

وبر عکس زمانیکه ابراهیم علیه السلام بر بت ها عیب وایراد می گیرد وعجز وناتوانی آن ها را بر روی عابدانش می کشد می گوید که آن ها توانایی سخن گفتن را ندارند.(به او گفتند: ای ابراهیم تو با خدایان ما چنین کردی؟ ابراهیم در مقام احتجاج گفت: بلکه این کار را بزرگ آن ها کرده است شما از این بتان سوال کنید اگر سخن می گویند) (انبیاء:۶۲-۶۳) کسی که توان سخن گفتن وبیان را ندارد او انسان نیست بلکه مجسمه ای از انسان محسوب می گردد.(آن ها کر وگنگ وکور اند واز ضلالت خود بر نمی گردند) (بقره:۱۸)

در گذشته ها زمانیکه فیلسوفان می خواستند برای انسان تعریفی ارائه کنند تاباعث تفکیک او از سائر حیوانات گردد چنین می گفتند: “که انسان حیوان ناطق است”.

با استناد به سخنانی گذشته چنین می توان استنباط کرد که وظیفۀ “تعبیر وبیان” از بزرگترین ویژگی وموهبت های طبیعی ای است که خداوند با این خصائص انسان را از سائر جانداران متمایز ساخته است. ووظیفۀ بیان است که جزء وماهیت انسان را تشکیل می دهد.وآن است که دارای اهمیت زیادی در زندگی بشری وزندگی جماعت بشری است.

واین هم هویدا است که بیانی می تواند جزئی از فطرت بشری وهویت آن را تشکیل دهد که از درون نفس وعقل وقلب انسان صادقانه بدر آید. اما کسانیکه (چیزی را که به دل عقیده به آن ندارند بر زبان می آورند) وکسانیکه (خیالات باطل خود را با تو اظهار نمی دارند با خود می گویند اگر کار ما به  وحی خدا وآئین حق بود دراینجا کشته نمی شدیم بگو ای پیامبراگر در خانه های خود هم بودید از خانه به قتل گاه به پای خود البته بیرون می آمده اند تا خدا آنچه در سینه پنهان دارید بیازماید وهر چه در دل دارید پاک وخالص گرداند وخدا از راز درون ها آگاه است) (ال عمران:۱۵۴) آن ها منافقانی بیش نیستند، چرا که فطرت بشر واصالت آن مقتضی این است که هر چیز را بانامهای واقعی اش یاد آوری کرد واز دل وجان آن را ابراز نمود.

از جمله دلائلی که بر فطری بودن این سلوک تاکید دارد، این است که همگان صراحت لهجه را از هر کسی باشد می پسندند وبا کسانی که واقعیت ها را می پوشانند ویا دست به تحریف آن می زنند سر ناسازگاری دارند. وچنین صراحتی است که محبوب خدا وخلق او می باشد.

وعلما به این سخن تصریح کردند که یگانه معیاری که به اساس آن می توان خصلت های فطری انسان را از غیر فطری تفکیک کرد این است که همگان به طور طبیعی آن خصلت را بپسندند ویا نپسندند.

از جمله مسائل فطری که مورد پسندهمگان است مسالۀ صراحت وصریحگویی است طوریکه همۀ مردم آدم های صریح اللهجه را دوست می دارند اما از آدم هایی که در سخنان خویش مجامله می کنند متنفر اند.

علامه عاشور – رحمه الله- صفت آزادی – ودر ضمن آن آزادی گفتار- را صفت فطری وضروری برای هرگونه پیشرفت بشری می داند. وی می گوید:” آزادی، خیال واندیشه غریزی بشری است، با آزادی می توان توانائی بشری ازقبیل: تفکر وگفتار وکردار را انکشاف وتوسعه داد وبا آزادی می توان مواهب عقلی را در عرصه های ابتکار وتدقیق به حرکت انداخت. پس روا نباشد که آزادی را با محدودیتی معامله کرد مگر همان محدودیتی  که بتواند از صاحبان آزادی ضرر ثابتی را دفع کند ویا منفعتی را جلب نماید”.

از آنچه گفته آمدیم ثابت شد که خاصیت بیان وتعبیر همانا صفت طبیعی وخلقتی انسان است، از این سخن به این نتیجه دست می یابیم که آزادی بالاتر از(حقوق اکتسابی) یک فرد به حساب می آید. وآن را می توان به درجۀ (حقوق طبیعی) ارتقا داد. یا به تعبیر دیگر، آزادی نه تنها از جمله حقوق طبیعی آدمیزاد است بلکه صفتی از صفات انسان محسوب می گردد. وتفاوت زیادی است میان این که از انسان برخی از حقوقش سلب شود ومیان اینکه از او برخی از صفات ذاتی اش سلب ویا ناقص گردد. در حالت اخیر است که نه تنها بر حقی از حقوق انسانی اش تعدی شده بلکه بر انسانیت آن صدمه وارد شده است. به همین لحاظ ابن عاشور به این باور است که” دیدگاه محدود سازی آزادی بر قانونگذارغیر معصوم، دیدگاه محرج، سخت ودقیق است، به همین منظور بر متولیان امور لازم است تا در این زمینه از تأمل واحتیاط کار گرفته واز عجله اجتناب ورزند؛ برای اینکه محدود سازی آزادی بیشتر از آن چه ضروری به نظر می آید آن هم در محدودۀ جلب مصالح ودفع مفاسد، نوعی ظلم وتعدی به حقوق دیگران محسوب می گردد”. ودر جای دیگر می گوید:” بدان که تعدی بر آزادی نوعی از انواع ظلم می باشد”.

هر پژوهشگرمنصفی هرگاه نگاهی به آیات قرانی واحادیث نبوی، در زمینۀ آزادی بیان می افگند، ازاینکه نصوص وحی را می بیند که به آزادی مطلق قائل است، ودامنۀ آن را بیش از حد توسعه داده است، در تعجب فرو می رود واگر برخی محدودیت های بدیهی بر آزادی ها نمی بود می توانستیم به صراحت بیان کنیم که آزادی ای که قرآن وسنت از آن سخن می راند، آزادی بدون حد ومرز است.اما این یک را با دهن پر اعلان می کنیم که در زمینۀ “آزادی بیان” قران وسنت به آزادی مطلق آن قائل است.

در قران کریم می بینیم که خداوند گفتارهای همگان را به ما نقل می کند ازاقوال ابلیس تا سخنان فرعون وادعاهای متکبرانه اش. مانند قول خداوند:(فرعون گفت: من هیچکس را غیر خودم خدای شما نمی دانم. ای هامان خشتی در آتش پخته کن واز آن برای من قصری بلندپایه بنا کن تا من بر خدای موسی مطلع شوم هرچند او را دروغگو می پندارم) (قصص:۳۸) واقوال خشم آور برخی سفیهان بنی اسرائیل مانند گفتارشان که:(خداوند فقیراست وما دارا) (ال عمران:۱۸۱) وحرفهای بنی اسرائیل به موسی علیه السلام (ما به تو ایمان نمی آوریم تا مگر آنکه خدا را اشکار ببینیم) (بقره:۵۵) همچنان اقوال کسانی که در عصر پیامبر اسلام از مشرکین ومنافقین ودیگران زندگی می کردند که از خوف طولانی شدن مطلب از آن ها می گذریم.

پیامبر اسلام هم به همگان اجازه دادند – خواه مسلمان یا کافر- هر آنچه دل شان خواست خوب یا بد بگویند وهیچ کسی را بخاطر بیان افکار واعتراضاتش مواخذه ومجازات نکرد. وسیرۀ پیامبر مملو از اعتراضاتی است که به حق ویا ناحق در برابر کارهایی که ایشان انجام دادند صورت گرفته ودر برخی موارد معترضین بر پیامبر سخنان زشت وخشنی بیان کردند و در برابر پیامبر گستاخی روا داشتند اما پیامبر در برابر آن همه بی ادبی ها وگستاخی ها جز مهربانی وگذشت وبخشش کار دیگری نکردند. وهر کس آیات نخستین سورۀ حجرات را بخواند به کنه مساله پی خواهد برد.

وهمسران پیامبر در خانه اش بر وی اعتراض نموده ورأی خود را بیان می کردند چنانچه در حدیثی از عمربن خطاب روایت است که وی می گوید:”ما در زمان جاهلیت وقعی برای زنان نمی گذاشتیم(وبرای شان اجازه نمی دادیم تا در امور ما دخالت کنند) تا اینکه خداوند در بارۀ آن ها آیاتی نازل کرد وبرای شان آنچه را خواسته بود تقسیم نمود. روزی در ارتباط به امری با خود می اندیشیدم. زنم برایم گفت: اگر چنین وچنان کنی. گفتم: تو را به این کارها چی؟ همسرم گفت: عجیب است فرزند خطاب! می خواهی کسی سخنت را بر نگرداند در حالیکه دخترت (حفصه) سخن رسول خدا را برمی گرداند ورسول خدا تمام روز غمگین می باشد. (باشنیدن این سخن) عمر از جا برخاست و ردای خویش را بر گرفت تا اینکه نزد دخترش حفصه آمد. گفت: تو سخن رسول خدا را رد می کنی تا اینکه تمام روز غمگین می باشد؟ حفصه گفت: به خدا قسم که چنین کاری را انجام می دهم…

زمانیکه برخورد پیامبر وخلفای راشدین با مردم را با وضعیت کنونی خویش مقایسه می کنیم به این حقیقت اعتراف می کنیم که ما از تعالیم والای اسلام فرسنگ ها فاصله گرفته ایم طوریکه مردم را از سخن گفتن منع می کنیم وبخاطر اظهار نظر آن ها را مجازات می کنیم وکار ما به جایی کشیده که روسا ورهبران دینی وسیاسی خویش را معصوم می پنداریم در حالیکه در گذشته ها اعتقاد به عصمت ائمه، آن هم امامان دوازده گانه شیعه، ویژه شیعیان دانسته می شد واینکه مایان به عصمت بزرگان سیاسی ودینی خویش باورمندیم وهیچگونه اعتراض ویا نسبت خبط وخطا را به ایشان نمی پذیریم!!

نویسنده: پروفسوراحمد الریسونی

برگردان بفارسی: احمد ذکی “خاورنیا”

نوشته های مشابه

‫۳ دیدگاه ها

  1. این مقاله در رابطه با آزادی بیان ارزش پشیزی را ندارد.. اسلام با آزادی بیان اصلن مخالف است. آزادی بیان را نمی توان یک مقولۀ اسلامی دانست.

  2. “علامه عاشور – رحمه الله- صفت آزادی – ودر ضمن آن آزادی گفتار- را صفت فطری وضروری برای هرگونه پیشرفت بشری می داند. وی می گوید:” آزادی، خیال واندیشه غریزی بشری است، با آزادی می توان توانائی بشری ازقبیل: تفکر وگفتار وکردار را انکشاف وتوسعه داد وبا آزادی می توان مواهب عقلی را در عرصه های ابتکار وتدقیق به حرکت انداخت. پس روا نباشد که آزادی را با محدودیتی معامله کرد مگر همان محدودیتی که بتواند از صاحبان آزادی ضرر ثابتی را دفع کند ویا منفعتی را جلب نماید”.”
    آفرین به علامه عاشور که چنین سخن منطقی و عالمانه را بیان نموده است. اما متأسفانه که مسلمانان (البته که مسلمانان کم عقل)در عمل آنرا تطبیق نمی نمایند. مثلا آن بیعقلانی که دوشیزه مسلمان فریده را ستمکش نموده و سوختاندند.

  3. برادر عزیز! قانون بقای جهان است که همه چیز تغیر میکند و باید بکند. مراجعه به گذشته در امور دینی بنام سلفی یاد میشود. سلفی ها مثل داعش و طالب چه بلائی را بر سر مسلمانان جهان آورده اند. داعش عراق و سوریه را به خاک برابر کرد، بوکوحرام در افریقا چه بلائی را بر سر مردم آنجا آورده است. طالبان چه بلائی را بر سر مردم بیچاره افغانستان آورده اند. اگر تغیر را قبول ندارید. پس بعیوض موتر از شتر استفاده نمائید. بعیوض تیلفون و پست برقی قاصدی را به امریکا بفرستید تا درمدت یکسال خط و مکتوب شما را به امریکا برساند. در حالیکه در قدیم هیچکس حتی خود پیغمبران از موجودیت قاره ای بنام امریکا آگاهی نداشتند. لطفا” متوجه شوید بنظر من حرف و سخن متأخرین قابل شنیدن و احمیت میباشد. مثلا”آنچه پروفیسور سروش ایرانی میگوید قابل شنیدن است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا