خبر و دیدگاه

مسلمانان؛ از اعتلا به «دوران طلایی تمدن»؛ تا سقوط در قعر «عصر تاریکی» و توحش!

alt

بخش دوم    

 چکیدهِ تیتروار مطلب:                         

**ـ اولین انحطاط بزرگ جهان اسلام؛ اضمحلال «دوران طلایی تمدن» از قرن ششم هجری و دومین انحطاط بزرگ؛ آغاز «عصر تاریکی» از شروع قرن ۱۲ هجری یا ۱۸ میلادی است.

**ـ عرب‌ ها اشتغال‌ به‌ علم‌ را مهنه‌ِ موالی‌ و شغل‌ بندگان‌ می‌دانستند‌ و از آن‌ ننگ‌ داشتند!

**ـ  حاملان‌ علم‌ در«دوران طلایی تمدن اسلام»‌ اغلب غیرِ عرب ها بودند خواه‌ در علوم‌ شرعی‌ و خواه‌ در علوم‌ عقلی‌!

**ـ در نیمه‌ دوم‌ قرن‌ اول‌ هجری‌؛‌ فرقه‌ای‌ اجتهادی به‌ نام‌ “معتزله”‌ ظهور کرد که‌ پیروان‌ آن‌ به‌ علت‌ اعتقاد به‌ اختیار در برابر جبر و مخلوق‌ بودن قرآن‌، برای‌ عقل‌ جایگاه‌ بلندی‌ در نظر گرفتند. به لحاظ جهانبینی؛ واقعیت یابی دوران طلایی تمدن اسلام؛ مرهون همین طرز اندیشه عقلگرایانه بود.

** ـ  روش “اعتزال” در حقیقت عبارت بود از به کاربردن نوعی منطق و استدلال در فهم و درک اصول دین. معتزله علاقه عمیقی به فهم اسلام و تبلیغ و ترویج آن و دفاع از آن در مقابل دهریین و یهود و نصاری و مجوس و صابئین و مانویان و غیرهم داشتند و حتی مبلغینی تربیت می‌کردند و به اطراف و اکناف عالم می‌فرستادند.

 *** ـ از آنجا که بدیهی است؛ عامه مردم که اهل تعقل و تفکر و تجزیه و تحلیل نیستند، اغلباً «تدین» را مساوی با «تعبد» و تسلیم فکری به ظواهر آیات و احادیث – و مخصوصا احادیث – می‌دانند و هر تفکر و اجتهادی را نوعی طغیان و عصیان علیه دین تلقی می‌نمایند، بر همین زمینه؛ پیدایش و گسترش روش های مخالف و معاند با عقلگرایی و منطق و فلسفه و حتی علم؛ سهل و ارزان میشود ؛ خصوصاً اگر که قدرت حاکم وقت هم بنا به مصالح خودش از آن حمایت کند و چنین حقیقت در مورد روش های ضد معتزله و ضد عقلگرایی و ضد علم جویی در اسلام وقوع یافت که عمده آن مکتب “اشاعره” بود.

 لذا عقلگرایان اعتزالی از داخل حوزه اسلام منجمله بوسیله اشعریان یا طیف ظاهرگرایانی که خود را «اهل الحدیث» و «اهل السنه» می‌نامیدند تهدید ‌شده و بالاخره از پشت‌ خنجر خوردند و منحیث نیروی دورانساز ضعیف شده و تدریجاً منقرض گشتند.

**ـ غلبهِ گذشته گرایی و فتنهِ تکفیر منجمله به گونه اشعری گری؛ باعث شد که روحیه‌ نقادی‌، کنکاش‌ و خلاقیت‌ از جامعه‌ اسلامی‌ رخت‌ بربندد!

**ـ خلیفه‌ نهم‌ عباسی‌، المتوکل‌، نخستین‌ حامی‌ متعصبین‌ حدیث‌، سنت‌ و فقه‌ بود.

**ـ در قرن چهارم؛ اجتهاد دینی؛ و از قرن‌ پنجم‌ هجری‌ قمری‌ به‌ بعد با استیلای بیابانگردان سلجوقی و غزنوی؛‌ هرگونه‌ بحث‌ راجع‌ به‌ علوم‌ طبیعی‌ ممنوع‌ شد.

**ـ مدارس‌ نظامیه‌ در بغداد، ری‌، بصره‌، نیشابور و… قریب مانند مدرسه های امروزی وهابیون در پاکستان و عربستان…؛‌ شدیداً‌ به‌ گسترش‌ سنت‌گرایی‌ و جزم‌اندیشی‌ می پرداختند.‌

**ـ محمد غزالی یکی از مدرسان نظامیه‌؛ در ستیزه با اندیشه‌های‌ فلسفی‌ تا جایی‌ پیش‌ رفت‌ که‌ نوابغ دوران طلایی یعنی فارابی‌ و ابن‌سینا و همردیفان را تکفیر کرد.

**ـ اساساً متعصبین‌ سنت‌ و حدیث‌ هر کس‌ را که‌ به‌ علوم‌ طبیعی‌ توجهی‌ داشت‌؛ زندیق‌ و ملحد می‌دانستند چنان‌ که‌ خلیفه مأمون‌ الرشید را هم زندیق‌ و حتی‌ امیرالکافرین‌ می‌خواندند.

**ـ در دور دوم انحطاط؛ یا عصر تاریکی؛ ملّتهای‌ اروپایی؛‌ سرزمینها و مراکز بازرگانی‌ را از کف‌  مسلمانان‌ جاهل شده و منحط بار آمده؛ بیرون‌ کرده، آنها را در دریا و خشکی‌ شکست‌ دادند.

ـ صوفی گری؛ نیروی دیگر مخرب برای مسلمانان بود و مردمان را گرفتار آفات قدیس پرستی و پیر پرستی و قبرپرستی گردانید.

**ـ طی این انحطاط ها؛ روح‌ اِعراض‌ کامل‌ از دنیا (یعنی بی اعتنایی و حتی خصومت سفیهانه در مقابل اصل خلقت و ماده و انرژی و قوانین و دینامیزم هستی و طبیعت) «بینش‌ انسانها را نسبت‌ به‌ جنبه‌ی‌ بسیار مهّمی‌ از اسلام‌، به‌ عنوان‌ یک‌ نظام‌ اجتماعی‌، تیره‌ ‌ساخت‌».

                                      ***************

انحطاط دوم عالم اسلام یا عصر تاریکی:

انحطاط‌ دوّم‌ عالم‌ اسلام‌، یعنی‌ عصر تاریکی‌ آن‌، تقریباً از آغاز سده‌ی‌ دوازدهم‌ / هجدهم‌ شروع‌ می‌شود و به‌ میانه‌ی‌ سده‌ی‌ سیزدهم‌ / نوزدهم‌ می‌رسد. به‌ استثنای‌ اندونزی‌ که‌ درآنجا انحطاط‌ زودتر آغاز شد، کلیّه‌ی‌ کشورهای‌ اسلامی‌ اندکی‌ پس‌ از بیداری‌ اروپا (بیداری‌ای‌ که‌ نتیجه‌ی‌ جنبشهای‌ فکری‌، علمی‌ و فلسفی‌ آن‌ بود)؛ نه‌ تنها شاهد انحطاطی‌ هولناک‌ در منزلت‌ سیاسی‌ خود بودند، بلکه‌ حیات‌ فکری‌ و فرهنگی‌ آنها نیز دستخوش‌ انحطاط‌ شده‌ بود. به‌ هنگامی‌ که‌ عثمانیها پس‌ از سلطان‌ سلیمان‌ قانونی‌، و صفویان‌ پس‌ از شاه‌ عباس‌ بزرگ‌ و مغولان‌ هند پس‌ از اورنگ‌ زیب‌، شکوه‌ و عظمت‌ خود را از دست‌ دادند، ملّتهای‌ اروپایی‌ رفته‌ رفته‌ نیرو گرفتند، هر روز سرزمینها و مراکز بازرگانی‌ تازه‌ای‌ را از کف‌ پادشاهان‌ مسلمان‌ بیرون‌ کردند، آنها را در دریا و خشکی‌ شکست‌ دادند و سرانجام‌ امپراتوریهای‌ مسلمان‌ را گرفتار دردهای‌ بی‌درمان‌ کردند.

برای‌ وقوع‌ این‌ فاجعه‌ چندین‌ دلیل‌ قائل‌ شده‌اند که‌ از پاره‌ای‌ از آنها در این‌ فصل‌ سخن‌ خواهد رفت‌. اجمالاً می‌توان‌ گفت‌ این‌ علل‌ یا سیاسی‌ هستند یا غیرسیاسی‌؛ از این‌رو بحث‌ ما در آنها به‌ دو بخش‌ تقسیم‌ شده‌ است‌ – بخش‌ اوّل‌ به‌ علل‌ سیاسی‌ می‌پردازد و بخش‌ دوّم‌ به‌ علل‌ غیرسیاسی‌. چون‌ میان‌ علّت های‌ سیاسی‌ در هر مورد تفاوتهای‌ اندکی‌ وجود داشت‌، از این‌رو از امپراتوریهای‌ مسلمان‌ بزرگ‌ این‌ دوره‌ به‌ طور جداگانه‌ سخن‌ خواهد رفت‌. امّا به‌ علّتهای‌ غیرسیاسی‌ یک‌جا می‌پردازیم‌

علل‌ سیاسی‌ انحطاط‌ فاجعه‌آمیز امپراتوری های اسلامی:

الف‌- ترکیّه‌:

سلطان‌ سلیمان‌ قانونی‌ آخرین‌ و بزرگ‌ترین‌ سلطان‌ از سلاطین‌ دهگانه‌ی‌ نخست‌ عثمانی‌ بود که‌ در یک‌ دوره‌ی‌ سیصدساله‌ ترکیّه‌ را از هیچ‌ به‌ یکی‌ از مهم‌ترین‌ و قدرتمندترین‌ امپراتوریهای‌ جهان‌ رساندند. امّا هر اوجی‌ غالباً حضیضی‌ در پی‌ دارد. از این‌رو می‌بینیم‌ که‌ نشانه‌های‌ انحطاط‌ در نیمه‌ی‌ دوّم‌ سلطنت‌ سلیمان‌ قانونی‌ ظاهر می‌گردد. بنا بر گفته‌ی‌ کوچی‌ بیگ‌، مورّخ‌ ترک‌، انحطاط‌ یا دست‌ کم‌ نشانه‌های‌ انحطاطی‌ را که‌ در پایان‌ سلطت‌ سلطان‌ سلیمان‌ مشهود بود می‌توان‌ به‌ دلایل‌ زیر دانست‌

سلیمان‌ در مشاورات‌ شورای‌ دولتی‌ به‌ طور منظّم‌ شرکت‌ نمی‌جست‌، بلکه‌ تنها در پس‌ پرده‌ای‌ می‌نشست‌ و به‌ مباحثات‌ گوش‌ می‌کرد. جانشینان‌ وی‌ حتّی‌ از این‌ کار هم‌ طفره‌ می‌رفتند. نتیجه‌ این‌ شد که‌ پادشاه‌، به‌ جای‌ بهره‌برداری‌ از مصلحت‌ اندیشی‌ مشاوران‌ پخته‌ و کارآزموده‌، خود سرانه‌ عمل‌ می‌کرد یا در بسیاری‌ موارد آلت‌ دست‌ زنان‌ حرم‌ یا آراء غرض‌ آلود مداهنه‌ گویان‌ و فرصت‌طلبان‌ قرار می‌گرفت‌. سلیمان‌ افرادی‌ را که‌ مدارج‌ وصول‌ به‌ مقامات‌ عالی‌ را طی‌ نکرده‌ بودند یک‌ مرتبه‌ بر می‌کشید و به‌ مشاغل‌ مهم‌ و پرمسئولیّت‌ می‌گماشت‌؛ مثلاً ابراهیم‌ پاشا را که‌ رئیس‌ غلامان‌ شاهی‌ بود منصب‌ وزارت‌ اعظم‌ داد. معیار انتصاب‌ به‌ مشاغل‌ عالی‌ دولتی‌؛ دوستی‌، تملّق‌ گویی‌ و توصیه‌ی‌ حرم‌ بود، نه‌ شایستگی‌، کاردانی‌ یا هوش‌ و ذکاوت‌.

سلیمان‌ به‌ وزرای‌ مقرّب‌ و محبوب‌ خود اجازه‌ می‌داد که‌ مال‌ و خواسته‌ی‌ بسیار بیندوزند. رستم‌ پاشا، داماد سلیمان‌، پانزده‌ سال‌ وزیر اعظم‌ بود. وی‌ در پرکردن‌ خزانه‌ی‌ دولت‌ از طریق‌ مطالبه‌ی‌ مبالغ‌ هنگفتی‌ پول‌ از صاحب‌ منصبان‌ دولتی‌ استادی‌ داشت‌. این‌ مطالبات‌ که‌ در ایّام‌ پادشاهی‌ سلیمان‌ ثابت‌ و معیّن‌ بود بعدها به‌ دست‌ جانشینانش‌ گزاف‌ و دلبخواه‌ گردید، چنان‌ که‌ دیوان‌ گردآوری‌ مالیّات‌ را به‌ مزایده‌ می‌گذاشتند.

کارگزاران‌ دولتی‌، اعمّ از بلندپایگان‌ و فرودستان‌، نهایت‌ کوشش‌ خود را می‌کردند تا به‌ هر طریق‌ ممکن‌، خواه‌ عادلانه‌ و خواه‌ ظالمانه‌، به‌ جمع‌ مال‌ و ثروت‌ بپردازند. این‌ گرایش‌ به‌ مال‌ اندوزی‌ از طریق‌ فساد و حمایت‌ از خویشاوندان‌ و استثمار، اگر چه‌ سودی‌ عاجل‌ داشت‌، امّا غالباً موجب‌ گرفتاری‌ و زحمت‌ کارگزاران‌ مربوط‌ می‌گردید.

بی‌گمان‌ ثروت‌ زیاد یک‌ کارگزار دولتی‌ دلیل‌ آشکار نادرستی‌ و فساد وی‌ بود و بنابراین‌ دلیل‌ کافی‌ برای‌ محکومیّت‌ وی‌ به‌ دست‌ می‌داد. بسیاری‌ از کارگزاران‌ دولتمند زندگی‌ خود را به‌ اتّهام‌ فساد و رشوه‌خواری‌ از دست‌ دادند و دارایی‌ آنها به‌ دست‌ حکومت‌ مصادره‌ گردید. این‌ چاره‌اندیشی های‌ نادرست‌ چندان‌ تأثیر عاجلی‌ نداشت‌، امّا با گذشت‌ ایّام‌، به‌ ویژه‌ هنگامی‌ که‌ امپراتوری‌ عثمانی‌ گرفتار روزهای‌ سختی‌ گردید، اهمّیّت‌ بسیار یافت‌ و عوامل‌ بسیار مؤثّر سقوط‌ امپراتوری‌ گردید.

باید یاد مختصری‌ از ینی‌چری ها کرد که‌ در سال‌ ۹۳۶/۱۵۲۹ که‌ سلطان‌ سلیمان‌ قانونی‌ لشکرکشی‌ خود به‌ وین‌ را بی‌نتیجه‌ یافت‌ و از آنجا عقب‌ نشست‌ بر وی‌ شوریدند. ینی‌چریها نیرویی‌ نظامی‌ ای بودند که‌ از میان‌ جوانان‌ مسیحی‌ استخدام‌ می‌شدند. آنها در ایّام‌ پادشاهی‌ سلطان‌ مراد اوّل‌ (۷۶۰-۷۹۰/۱۳۵۹-۱۳۸۹) به‌ وجود آمدند. آنها نه‌ تنها ثابت‌ کردند که‌ در جنگ‌ با دشمنان‌ امپراتوری‌ عثمانی‌ اسلحه‌ی‌ بسیار نیرومندی‌ هستند، بلکه‌ علاوه‌ بر آن‌، به‌ واسطه‌ی‌ وفاداری‌ و سر سپردگیشان‌، سلاطین‌ عثمانی‌ را در آرام‌ نگاه‌ داشتن‌ نیروهای‌ گردنکش‌ نیز یاری‌ می‌رساندند. ینی‌چریها ابزار سودمندی‌ در دست‌ سلاطین‌ نیرومند بودند، امّا در پادشاهی‌ سلاطین‌ ضعیف‌ به‌ نوعی‌ نگهبان‌ خاصّه‌ مبدّل‌ می‌شدند که‌ سلاطین‌ عثمانی‌ را از سریر شاهی‌ خلع‌ می‌کردند و آن‌ را که‌ خود می‌خواستند بر تخت‌ می‌نشاندند.

در سده‌های‌ یازدهم‌ و دوازدهم‌ / هفدهم‌ و هجدهم‌، موجودیّت‌ دولت‌ عثمانی‌ را تهدید کردند، امّا سلطان‌ محمود دوّم‌ در سال‌ ۱۲۴۲/۱۸۲۶ آنها را به‌ سرعت‌ سرکوب‌ کرد و بر جای‌ خود نشاند.
از وقایع‌ مهّم‌ دیگری‌ که‌ در ایّام‌ پادشاهی‌ سلیمان‌ قانونی‌ روی‌ داد اعطای‌ امتیاز ویژه‌ به‌ فرانسه‌ در مسائل‌ تجاری‌ و بازرگانی‌ و نیز دادن‌ اجازه‌ به‌ آن‌ کشور در تأسیس‌ دادگاه های‌ کنسولی‌ و برخورداری‌ از حقّ قضاوت‌ کنسولی‌ و اعمال‌ حقوق‌ قضایی‌ به‌ اتباع‌ فرانسه‌ در امپراتوری‌ عثمانی‌ بود. این‌ امتیاز برای‌ خنثی‌ ساختن‌ قدرت‌ امپراتوری‌ مقدّس‌ روم‌ در جنوب‌شرقی‌ اروپا از طریق‌ اتّحاد با فرانسه‌ به‌ این‌ کشور داده‌ شد.

پس‌ از مرگ‌ سلیمان‌ که‌ سلاطین‌ عثمانی‌ اعتبار خود را از دست‌ دادند، دیگر قدرتهای‌ اروپایی‌ هم خواستار همان‌ امتیازات‌ سیاسی‌ و بازرگانی‌ شدند که‌ به‌ فرانسه‌ اعطا شده‌ بود و در واقع‌ هم‌ آنها را به‌ دست‌ آوردند. اعطای‌ این‌ امتیازات‌ خطرهای‌ بسیار جدّی‌ در پی‌داشت‌. دادن‌ حقّ کنسولی‌ به‌ بیگانگان‌ نه‌ تنها موجب‌ گردید که‌ قدرتهای‌ مسیحی‌ بیگانه‌ به‌ بهانه‌ی‌ تبعیضی‌ که‌ علیه‌ مسیحیان‌ اعمال‌ می‌گردید آشوبهایی‌ را دامن‌ بزنند و اتباع‌ مسیحی‌ کشور را تحریک‌ کنند، بلکه‌ سبب‌ شد که‌ اینان‌ برای‌ استمداد و ادامه‌ی‌ حیات‌ چشم‌ به‌ قدرتهای‌ ضد عثمانی‌ بدوزند. بدین‌ ترتیب‌ وفاداری‌ اتباع‌ مسیحی‌ تقسیم‌ گردید؛ در واقع‌ وفاداری‌ آنها به‌ قدرتهای‌ خارجی‌ از وفاداری‌ آنها به‌ سلاطین‌ عثمانی‌ پیشی‌ گرفت‌.

«کاپیتولاسیون‌» سدّ راه‌ هرگونه‌ اصلاحاتی‌ بود که‌ ترکان‌ جوان‌ قصد دست‌زدن‌ بدان‌ را داشتند. مسیحیان‌ درباب‌ موجودیّت‌ جدا و مستقل‌ خود چنان‌ تعصّبی‌ داشتند که‌ جوش‌ دادن‌ آنها به‌ ملّت‌ و دولت‌ ممکن‌ نبود. احساسات‌ جدایی‌ طلبانه‌ی‌ اتباع‌ مسیحی‌ کشور را از یک‌ سو عمّال‌ قدرتهای‌ مسیحی‌ بیگانه‌ تحریک‌ می‌کردند و از سوی‌ دیگر بی‌تدبیری‌ و بدرفتاری‌ سلاطین‌ بی‌خرد و بی‌کفایت‌ دوره‌ی‌ اخیر.
سلاطینی‌ که‌ در پی‌ سلیمان‌ قانونی‌ آمدند نه‌ ذهنی‌ خلّاق‌ و مبتکر داشتند و نه‌ فراست‌ و ذکاوت‌ سیاسی‌ که‌ برای‌ حفظ‌ یک‌ امپراتوری‌ پهناور از دست‌اندازی‌ بیگانگان‌ لازم‌ بود. آنها نیروهای‌ خود را بر سر اختلافات‌ کوچک‌، توطئه‌ها و دسایس‌ بیهوده‌ و سرگرمیهای‌ عبث‌ تلف‌ می‌کردند. این‌ سلاطین‌ در نمی‌یافتند که‌ در عصر تکنولوژی‌ و علم‌، سلاحهای‌ کهنه‌ و قدیمی‌ آنها کاری‌ از پیش‌ نمی‌برد. شکست‌ آنها در سال‌ ۱۰۹۴/۱۶۸۳ سرنوشت‌ آنها را در اروپا به‌ طور قطع‌ معلوم‌ ساخت‌. به‌ واسطه‌ی‌ فشارهای‌ متقابل‌ قدرتهای‌ اروپایی‌، امپراتوری‌ عثمانی‌ نتوانست‌ زمان‌ درازی‌ مرزهای‌ خود را حفظ‌ کند. آن‌ روزها ایّام‌ رشد امپریالیسم‌ غرب‌ و نیز ظهور روسیّه‌ به‌ عنوان‌ کشوری‌ یکپارچه‌ و نیرومند بود که‌ هر دوی‌ آنها کفه‌ی‌ ترازو را به‌ زیان‌ ترکان‌ سنگین‌ کردند

در سده‌ی‌ دوازدهم‌ / هجدهم‌ امپراتوریهای‌ مسلمان‌ سراسر جهان‌ علائم‌ ضعف‌ و انحطاط‌ خویش‌ را آشکار کردند. این‌ ضعف‌ و انحطاط‌ همزمان‌ بود با پیشرفتهای‌ سریع‌ قدرتهای‌ اروپایی‌ در تکنولوژی‌ و صنعت‌ (همان‌ تکنولوژی‌ و صنعتی‌ را که‌ در جریان‌ جنگهای‌ صلیبی‌، از توسعه‌ جهانی‌ شدن‌ اسلام‌، به‌ دست‌ آورده‌ بودند.) این‌ قدرتها در تهیّه‌ی‌ ساز و برگ‌ نظامی‌ دریایی‌ و نیز استراتژی‌ جنگی‌ بر دیگران‌ پیشی‌ گرفتند. قدرتهای‌ مسلمان‌ که‌ در میان‌ خود به‌ جنگ‌ و ستیز مشغول‌ بودند از اروپاییان‌ درخواست‌ جدیدترین‌ سلاحها می‌کردند و اروپاییان‌ هم‌ فرصت‌ بسیاری‌ برای‌ ورود در محافل‌ سیاسی‌ توطئه‌گر مشرق‌ زمین‌ پیدا کردند و توطئه‌های‌ آنها را به‌ سود خود برگرداندند. اروپاییان‌ در امور امپراتوری‌ مغولان‌ در هند، شاهان‌ مملوک‌ مصر، پادشاهان‌ صفوی‌ ایران‌ و سرانجام‌ در امور سلاطین‌ امپراتوری‌ عثمانی‌ مداخله‌ کردند. قدرتهای‌ مداخله‌ جو عبارت‌ بودند از انگلیسیها، فرانسویها، آلمانیها، هلندیها، اسپانیاییها، پرتغالیها و روسها. این‌ امر نشان‌ می‌دهد که‌ در عمل‌ هر کشور اروپایی‌ را مهارت‌ فنّی‌ برتر و اهداف‌ تجاری‌ و امپریالیستی‌ آن‌ وا می‌داشت‌ که‌ تا آنجا که‌ می‌تواند جهان‌ اسلام‌ را به‌ زیر سلطه‌ بکشد. و این‌ در حالی‌ بود که‌ قدرتهای‌ مسلمان‌ از پس‌ آنها بر نمی‌آمدند.

در طّی‌ این‌ دوره‌، ترکان‌ چندین‌ بار کوشش‌ کردند تا سپاه‌ و دولت‌ را اصلاح‌ و بازسازی‌ کنند. این‌ اصلاحات‌ را «تنظیمات‌» می‌خواندند. انتظار می‌رفت‌ که‌ این‌ اصلاحات‌ امپراتوری‌ را که‌ از درون‌ و بیرون‌ رو به‌ ضعف‌ می‌رفت‌ نجات‌ بخشد. امّا به‌ دلایلی‌ اقدامات‌ اصلاحی‌ منجر به‌ شکست‌ گردید.

پس‌ از جنگ‌ کریمه‌ انحطاط‌ امپراتوری‌ ترک‌ همچنان‌ ادامه‌ یافت‌ تا آنجا که‌ «مرد بیمار اروپا» نام‌ گرفت‌، بیماری‌ که‌ نفسهای‌ آخر خود را می‌کشید.

پس‌ سؤال‌ این‌ است‌ که‌ چرا ترکیّه‌ متحمّل‌ آن‌ همه‌ خواری‌ شده‌ بود که‌ نه‌ تنها دشمنانش‌ بلکه‌ دوستانش‌ نیز حال‌ و مزاجش‌ را درمان‌ناپذیر اعلام‌ کردند؟ در پاسخ‌ به‌ این‌ سؤال‌ علّتهای‌ گوناگونی‌ ذکر کرده‌اند. گویند که‌ جنگهای‌ بی‌نتیجه‌ی‌ میان‌ امپراتوریهای‌ عثمانی‌ و ایران‌ در طّی‌ سده‌های‌ دهم‌ / شانزدهم‌ تا دوازدهم‌ / هجدهم‌ این‌ دو امپراتوری‌ را تضعیف‌ ساخت‌ و هر دوی‌ آنها را در معرض‌ نفوذ تجاری‌ اروپا گذاشت‌؛ و اصول‌ اداری‌ امپراتوری‌ عثمانی‌ به‌ رفاه‌ و آسایش‌ کشور میل‌ نداشت‌، بلکه‌ به‌ خوشی‌ و سعادت‌ سلطان‌ توجّه‌ داشت‌، و مدّت‌ اشتغال‌ پاشاها بسیار کوتاه‌ بود و مناصب‌ عالی‌ آنها با رشوه‌ خرید و فروش‌ می‌شد؛ و به‌ محض‌ سپری‌ شدن‌ شکوه‌ مستعجل‌ امپراتوری‌ عثمانی‌ قدرت‌ سلاطین‌ رو به‌ ضعف‌ نهاد. و نیز ادّعا می‌شود که‌ عثمانیها مدّت‌ دویست‌ سال‌ در اروپا حضور داشتند که‌ برای‌ یک‌ سلسله‌ی‌ شرقی‌ در حفظ‌ و ادامه‌ی‌ تجاوز کاریش‌ زمان‌ بسیار درازی‌ است‌.

از این‌ گذشته‌ تدابیر جنگی‌ای‌ که‌ بر ضدّ شیران‌ مجارستان‌ به‌ کار می‌رفت‌ در میانه‌ی‌ سده‌ی‌ یازدهم‌ / هفدهم‌ دیگر به‌ طور ناامید کننده‌ای‌ کهنه‌ و منسوخ‌ شده‌ بود. فساد سلاطین‌ نیز مزید بر این‌ علل‌ بود. قدرت‌ عالیه‌ی‌ حکومت‌ در دست‌ وزیران‌ یا حرم‌ سلطان‌، یعنی‌ مراکز توطئه‌ چینیها و فساد افتاد. روشن‌تر بگوییم‌، عقیده‌ بر این‌ است‌ که‌ نه‌ سلطان‌ بود که‌ حکومت‌ می‌راند و نه‌ وزیر بود که‌ تدبیر امور می‌کرد. قدرت‌ در واقع‌ در دست‌ احضارکنندگان‌ ارواح‌ و کنیزان‌ زرخرید بود. به‌ علاوه‌ مالیّاتها بیداد می‌کرد و سپاه‌ غرق‌ در فساد بود و ترفیعات‌ افراد آن‌ نیز بر پایه‌ی‌ رشوه‌دهی‌ بود نه‌ بر اساس‌ لیاقت‌ و شایستگی‌

حتّی‌ پس‌ از قبول‌ همه‌ی‌ اینها حقیقت‌ دیگری‌ ناگفته‌ می‌ماند که‌ تبیین‌ زوال‌ امپراتوری‌ عثمانی‌ برحسب‌ عوامل‌ داخلی‌ و خارجی‌ ناقص‌ خواهد بود مگر آنکه‌ دسایس‌ قدرتهای‌ خارجی‌ را که‌ سرانجام‌ امپراتوری‌ را از میان‌ بردند در نظر بیاوریم‌. «فساد و سوء اداره‌ و بی‌کفایتی‌ موجب‌ سقوط‌ امپراتوری‌ عثمانی‌ نشده‌ است‌. این‌ چیزها همواره‌ وجود داشته‌ و امپراتوری‌ هم‌ همچنان‌ بر جا بوده‌ است‌. آنچه‌ عاقبت‌ طومار آن‌ را در هم‌ پیچید فشار مطامع‌ اروپاییان‌ بود… امپراتوری‌ عثمانی‌ را اروپا از میان‌ برد. (۱۶)

ب‌- ایران‌:

 پس‌ از فروپاشیدن‌ قدرت‌ تیموریان‌، دو نیروی‌ تازه‌ یعنی‌ ازبکان‌ در ترکستان‌ و صفویان‌ در ایران‌ پاگرفتند. با دست‌ شیبانی‌خان‌ (شیبک‌ خان‌)، نخستین‌ امیر ازبکان‌ بود که‌ بابُر پایه‌گذار سلسله‌ی‌ مغولان‌ هند متحمّل‌ شکست‌ گردید. بابُر بعد از این‌ شکست‌ متوجه‌ هند گردید و امپراتوری‌ای‌ را که‌ تا سال‌ ۱۲۷۴/۱۸۵۷ دوام‌ آورد؛ در آنجا پایه‌گذاری‌ کرد.

صفویان‌ رهبران‌ طریقه‌ی‌ صوفی‌ شیعه‌ مذهب‌ در آذربایجان‌ بودند و پس‌ از فروپاشی‌ امپراتوری‌ تیموریان‌ که‌ هر سردسته‌ای‌ با استفاده‌ از هرج‌ و مرج‌ اوضاع‌ می‌کوشید تا موقع‌ خود را تثبیت‌ کند متوجّه‌ سیاست‌ گردیدند. در سال‌ ۹۰۴/۱۴۹۹ اسماعیل‌، رهبر صفویان‌، خود را رهبر کلیّه‌ی‌ شیعیان‌ خواند و سه‌ سال‌ بعد لقب‌ شاه‌ گرفت‌. افتخار ایجاد مجدّد کشور و ملّت‌ واحد ایران‌ به‌ صفویان‌ تعلّق‌ دارد. ظهور سلسله‌ی‌ صفوی‌ سرآغاز تجدید امپراتوری‌ ایران‌ و احیای‌ ملّیت‌ ایرانی‌ است‌

دولت‌ صفوی‌ در ایّام‌ سلطنت‌ شاه‌ عباس‌ بزرگ‌ به‌ اوج‌ خود رسید. اما به‌ جز چند استثناء جانشینان‌ شاه‌ عبّاس‌ دسته‌ای‌ افراد بی‌کفایت‌ بودند که‌ از ستمکاری‌ لذّت‌ می‌بردند و نسبت‌ به‌ مسائل‌ جدّی‌ کشور بی‌اعتنایی‌ محض‌ نشان‌ می‌دادند. با وجود این؛ علّت‌ عمده‌ی‌ بدبختی‌ ایرانیان‌ به‌ مداخله‌ی‌ اروپاییان‌ در امور داخلی‌ کشورهای‌ مسلمان‌ به‌ بهانه‌های‌ مختلف‌ مربوط‌ می‌شود.

حمله‌ی‌ ناپلئون‌ به‌ مصر در سال‌ ۱۲۱۳/۱۷۹۸ سرآغاز تاریخ‌ جدید در ایران‌ است‌. انگلیسیها نقشه‌ی‌ ناپلئون‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ هند از راه‌ ایران‌ را جدّی‌ گرفتند. از این‌رو آنها از سمت‌ مشرق‌ در ایران‌ پیش‌ رفتند. روسیّه‌ی‌ تزاری‌ در شمال‌ و انگلیسیها در مشرق‌ در واقع‌ ایران‌ را احاطه‌ کرده‌ بودند. تنها در جانب‌ ترکان‌ بود که‌ مرزهای‌ ایران‌ ثابت‌ و بی‌چون‌ و چرا باقی‌ ماند.

به‌ واسطه‌ی‌ این‌ احاطه‌، ایران‌ چاره‌ای‌ نداشت‌ مگر آنکه‌ به‌ نوبت‌ با مقاصد بریتانیا و روسیّه‌ همراه‌ و دمساز گردد. بنا بر خواست‌ بریتانیا و روسیّه‌؛ چند بار میان‌ ایران‌ و افغانستان‌ جنگ‌ در گرفت‌ و این‌ دو قدرت‌ برای‌ حفظ‌ و تحکیم‌ منافع‌ خود؛ حوزه‌ی‌ نفوذ خود را توسعه‌ بخشیدند. راهی‌ برای‌ انتخاب‌ دیگر میان‌ روسها و بریتانیایی ها وجود نداشت‌، هر دو قدرت‌ بر سر استثمار و توسعه‌ی‌ ارضی‌ با یکدیگر رقابت‌ می‌کردند

دسایس‌ غرب‌ در ایران‌ را نباید بهانه‌ی‌ گذاشتن‌ بار انحطاط‌ ایران‌ تنها بر شانه‌ی‌ غرب‌ کرد. ایرانیان‌ خود در این‌ مورد بیشتر مسئول‌ بودند. اگر در خانه‌ی‌ کسی‌ هرج‌ و مرج‌ حاکم‌ است‌، نباید دیگران‌ را سرزنش‌ کرد که‌ چرا از آن‌ استفاده‌ می‌کنند. کشوری‌ که‌ انسجام‌ سیاسی‌ در آن‌ وجود ندارد و اختناق‌ فکری‌ و تعصّب‌ مذهبی‌ و استبداد و سلطه‌طلبی‌ بر آن‌ حاکم‌ است‌، و مردم‌ آن‌ کاهل‌ و خونسرد و بی‌قیدند، اگر رو به‌ زوال‌ گذارد و در راه‌ انحطاط‌ افتد تعجّبی‌ ندارد. در طّی‌ این‌ دوره‌ ایران‌ یک‌ متفکر معتبر در هیچ‌ یک‌ از شاخه‌های‌ معرفت‌ بشری‌ نداشت‌. به‌ جز چند شاعر و نثرنویس‌ و تاریخ‌نگار، شخصیّت‌ شایان‌ ذکری‌ در این‌ دوره‌ سربالا نکرد. 

ج‌- هند:

 سوّمین‌ امپراتوری‌ بزرگ‌ مسلمان‌، یعنی‌ امپراتوری‌ مغولان‌ هند، در ایّام‌ پادشاهی‌ اکبر ، جهانگیر ، شاه‌ جهان‌ و اورنگ‌ زیب‌ در اوج‌ رونق‌ و شکوفایی‌ بود. پس‌ از اورنگ‌ زیب‌ که‌ در سال‌ ۱۱۱۹/۱۷۰۷ دیده‌ از جهان‌ فروبست‌، این‌ امپراتوری‌ به‌ سرعت‌ در سراشیب‌ انحطاط‌ افتاد. انحطاط‌ امپراتوری‌ مغول‌ علل‌ بسیار داشت‌. امپراتوری‌ عثمانی‌ در ایّام‌ سلطان‌ سلیمان‌ قانونی‌ و پادشاهی‌ صفوی‌ در سلطنت‌ شاه‌ عباس‌ بزرگ‌ و امپراتوری‌ مغولان‌ هند در روزگار اورنگ‌ زیب‌ به‌ اوج‌ قدرت‌ خود رسیدند. اورنگ‌ زیب‌ را نیز مانند سلیمان‌ قانونی‌ و شاه‌ عباس‌ بزرگ‌ رشته‌ی‌ درازی‌ از جانشینان‌ نالایق‌ و بی‌کفایت‌ در پی‌ آمدند. در جامعه‌ی‌ سلطه‌جو، اگر پادشاهی‌ موروثی‌ گردد خواه‌ ناخواه‌ پادشاهانی‌ یافت‌ می‌شوند که‌ یا اصلاً قوّه‌ی‌ ابتکار ندارند یا اگر دارند اندک‌ و ناچیز است‌. و چون‌ فساد آغاز گردد، جلوگیری‌ از آن‌ سخت‌ دشوار است‌. در امپراتوریهای‌ مسلمان‌ در پی‌ پادشاهی‌ ضعیف‌ و ناتوان‌؛ پادشاه‌ بی‌اراده‌ی‌ دیگری‌ می‌آمد و گه‌گاه‌ این‌ رشته‌ سر دراز می‌یافت‌ و از این‌رو اگر معدودی‌ رجال‌ لایق‌ دست‌ به‌ اقدامات‌ اصلاحی‌ می‌زدند دستاوردهای‌ آنان‌ هرگز فراموش‌ نمی‌گشت‌. کلیّه‌ی‌ جانشینان‌ اورنگ‌ زیب‌، بدون‌ استثنا، افرادی‌ نالایق‌ بودند. آنها غرق‌ در خوشگذرانی‌ بودند و از مهمّات‌ مملکت‌ دور. به‌ جای‌ درمان‌ بیماریهایی‌ که‌ در کالبد سیاسی‌ امپراتوری‌ خزیده‌ بود و از درون‌ آن‌ را می‌خورد، خود را سرگرم‌ عیّاشیها و دسایس‌ حقیر ساخته‌ بودند

اعیان‌ و محتشمان‌ مغول‌ وضعی‌ بهتر از پادشاهان‌ نداشتند. زندگی‌ پرتنعّم‌، آسوده‌ و راحت‌ آنها را نیز فاسد کرده‌ بود. همراه‌ با اشرافیّت‌ مغولان‌، سپاه‌ نیز به‌ گرداب‌ فساد در غلتید.

قدرتهای‌ خارجی‌ مترصّد بودند که‌ هر چه‌ زودتر شاهد ناتوانی‌ و فساد سپاه‌ مغولان‌ و نیز رجالی‌ باشند که‌ سرنوشت‌ امپراتوری‌ مغولان‌ را در دست‌ داشتند. در سال‌ ۱۱۵۲/۱۷۳۹، نادرشاه‌ افشار به‌ هند لشکر کشید. به‌ فرمان‌ او نه‌ تنها اهالی‌ دهلی‌ قتل‌ عام‌ شدند، بلکه‌ کلیّه‌ی‌ ثروتهای‌ مغولان‌ هند به‌ یغما رفت‌. تهاجم‌ نادر به‌ هند امپراتوری‌ مغولان‌ را «بی‌خون‌ و ناتوان‌» ساخت‌. امپراتوری‌ مغولان‌ هنوز از ضربه‌ی‌ تهاجم‌ نادر کمر راست‌ نکرده‌ بود که‌ موجی‌ از تاخت‌ و تازهای‌ رئیس‌ افغانی‌ طایفه‌ی‌ ابدالی‌، معروف‌ به‌ احمدشاه‌ ابدالی‌، بار دیگر آن‌ را از پا در آورد.

از سال‌ ۱۱۶۱/۱۷۴۸ تا سال‌ ۱۱۸۱/۱۷۶۷، احمدشاه‌ چندین‌ بار به‌ هند لشکر کشید و شکستهای‌ پی‌ در پی‌ بر مغولان‌ وارد آورد و پس‌ از هر تهاجم‌، آنها بسیار ضعیف‌تر از گذشته‌ شدند. تهاجمات‌ احمدشاه‌ نه‌ تنها پشت‌ سپاه‌ مغولان‌ را شکست‌، بلکه‌ کشور را نیز از لحاظ‌ مالی‌ فلج‌ کرد. وی‌ نیز مانند نادرشاه‌ هر چه‌ می‌توانست‌ با خود بُرد و کشور هند را تهیدست‌ و بی‌چیز باقی‌ گذاشت‌. این‌ تاخت‌ و تازها؛ تجزیه‌ی‌ امپراتوری‌ لرزان‌ مغولان‌ را تسریع‌ کرد.

در ایّام‌ پادشاهی‌ اورنگ‌ زیب‌، هندوان‌ در اینجا و آنها سر برآوردند و از سوء اداره‌ی‌ امپراتوری‌ و غیبت‌ طولانی‌ پادشاه‌ از پایتخت‌ بهره‌برداری‌ کردند. آنها خواب‌ احیای‌ گذشته‌ی‌ خود از طریق‌ ایجاد یک‌ امپراتوری‌ هند، نظیر امپراتوری‌ آشوکا یا هارشا را می‌دیدند. از این‌رو، راجپوتها، سَتنامیها، بوندلیها، سیکها و جاتهای‌ مَتورایی‌ بر ضدّ اورنگ‌ زیب‌ شوریدند و تا پایان‌ حیاتش‌ وی‌ را به‌ خود مشغول‌ داشتند. پس‌ از مرگ‌ اورنگ‌ زیب‌، عناصر شورشی‌ رفته‌رفته‌ نیروی‌ بیشتری‌ گرفتند. چند دولت‌ مسلمان‌ جدید – دولتهای‌ دکن‌، اوده‌ Oudh و صوبه‌های‌ بنگال‌ – که‌ مستقلّ از امپراتوری‌ اسمی‌ دهلی‌ بودند، هر چند بر حسب‌ ظاهر به‌ فرمانبرداری‌ از قدرت‌ اسمی‌ آن‌ معترف‌؛ امّا آنها نیز دست‌ به‌ شورش‌ زدند و بر این‌ اغتشاش‌ و پریشانی‌ افزودند.

نه‌ مسلمانان‌ و نه‌ هندوان‌ مقدّر نبود که‌ بر ویرانه‌های‌ امپراتوری‌ مغولان‌ سلطان‌نشینی‌ پایدار برآورند. ملّتی‌ که‌ عاقبت‌ موفّق‌ شد امپراتوری‌ قدرتمندی‌ پی‌ افکند که‌ بسیار بزرگ‌تر از کلیه‌ی‌ امپراتوریهایی‌ بود که‌ هند تا آن‌ زمان‌ به خود دیده‌ بود؛ همانا انگلیس است. انگلیسها در زیّ بازرگانان‌، و در طلب‌ کسب‌ معافیّتها و امتیازات‌ تجاری‌ قدم‌ به‌ دروازه‌های‌ هند گذاشت‌. آنها با محض به‌ دست‌ آوردن‌ جای‌ پایی‌ در این‌ سرزمین‌ به‌ بهانه‌های‌ مختلف‌ به‌ مداخله‌ در امور داخلی‌ کشور پرداختند و سرانجام‌، به‌ واسطه‌ی‌ زیرکی‌، تدابیر جنگی‌ برتر و آخرین‌ ابزارهای‌ جنگی‌، نیروهایی‌ را که‌ قصد تفوّق‌ بر خاک‌ هند را داشتند از میدان‌ بیرون‌ کردند و مدّت‌ یک‌ قرن‌ و نیم‌ خداوند بلامنازع‌ شبه‌ قاره‌ شدند.‌

انگلیسیها بر اساس‌ قاعده‌ی‌ کلّی‌ «پرچم‌ از پی‌ تجارت‌ می‌رود» عمل‌ می‌کردند و از ضعف‌ نظامی‌، رکود فکری‌ و اختلافات‌ متقابل‌ فرمانروایان‌ هند و مسلمان‌ بهره می ‌بردند. راست‌ است‌ که‌ دیگر قدرتهای‌ اروپایی‌، نظیر هلندیها، پرتغالیها و فرانسویها نیز بر سر تسلّط‌ بر هند مبارزه‌ می‌کردند، امّا هیچ‌ یک‌ نتوانستند بر دیپلوماسی‌ بریتانیا و نیروی‌ دریایی‌ آن‌ کشور و نیز شاید برتری‌ بریتانیایی ها در معرفت‌ به‌ ذهن‌ و اندیشه‌ی‌ شرقی‌ فایق‌ آیند.

انگلیسیها نظیر هلندیها در اندونزی‌، و مانند خودشان‌ و روسها در کشورهای‌ ایران‌ و عثمانی‌، قدرتهای‌ حاکم‌ در هند را به‌ جان‌ یکدیگر انداختند، تا اینکه‌ این‌ قدرتها تحلیل‌ رفتند و آنها «انگلیسیها» خود صاحب‌ اختیار سرزمین‌ هند شدند. جنگ‌ استقلال‌ در سال‌ ۱۲۷۳/۱۸۵۷ آخرین‌ تلاش‌ توده‌های‌ هندی‌ برای‌ افکندن‌ یوغ‌ بیگانه‌ بود. هندیها در این‌ جنگ‌ به‌ سختی‌ شکست‌ خوردند و آخرین‌ پادشاه‌ مغولی‌ هند به‌ اتّهام‌ رهبری‌ قیام‌؛ از سوی‌ انگلیسیها به‌ رانگون‌ تبعید شد و در آنجا در نهایت‌ فقر و تهیدستی‌ دیده‌ از جهان‌ فروبست‌. این‌ واقعه‌ ناقوس‌ مرگ‌ امپراتوری‌ بزرگ‌ مغول‌ را به‌ صدا درآورد. پس‌ از جنگ‌ استقلال‌، مسلمانان‌ هند از لحاظ‌ سیاسی‌ و فکری‌ و اجتماعی‌ تقریباً فرومردند. این‌ دوره‌ تاریک‌ترین‌ دوره‌ی‌ حیات‌ برای‌ مسلمانان‌ هند بود

د- اندونزی‌:

مهم‌ترین‌ عللی‌ که‌ موجب‌ فروریختن‌ حکومت‌ مسلمانان‌ در اندونزی‌ شد تجاوز قدرتهای‌ خارجی‌، یعنی‌ پرتغالیان‌، اسپانیاییها، انگلیسیها و هلندیها به‌ خاک‌ این‌ کشور بود. نخستین‌ بیگانگانی‌ که‌ قدم‌ به‌ سرزمین‌ اندونزی‌ گذاشتند پرتغالیها بودند که‌ در پایان‌ سده‌های‌ میانه‌ نیروی‌ دریایی‌ توانایی پدید آورده‌ و از راه‌ رشته‌ای‌ طولانی‌ از پویش‌ و ماجراهای‌ دریازنی‌ تجارب‌ گرانبهایی‌ در جنگ‌ دریایی‌ کسب‌ کرده‌ بودند. از این‌ گذشته‌، آنها لبریز از روح‌ نیرومند نبرد صلیبی‌ ‌ بودند که‌ آنها را به‌ نابودی‌ اسلام‌ وا می‌داشت‌. (۱۷) با گذشت‌ ایّام‌، به‌ انگیزه‌ی‌ دینی‌، انگیزه‌ی‌ اقتصادی‌ شدیدی‌ جهت‌ گرفتن‌ انحصار تجارت‌ از دست‌ عربها اضافه‌ گردید. «خوشبختانه‌ خدمت‌ به‌ خداوند و جیفه‌ی‌ دنیایی‌ در آن‌ واحد ممکن‌ بود، زیرا پرتغال‌ از طریق‌ ضربه‌زدن‌ به‌ بازرگانی‌ عربها در نظر داشت‌ به‌ امپراتوری‌ عثمانی‌، که‌ قسمت‌ عمده‌ی‌ درآمد خود را از انحصار ادویه‌ به‌ دست‌ می‌آورد، ضربه‌ بزند». (۱۸)

پرتغالیها به‌ واسطه‌ی‌ تدابیر جنگی‌ برترشان‌، به‌ رغم‌ مخالفت‌ عربها و دیگر بازرگانان‌ مسلمان‌ توانستند در کمترین‌ فرصت‌ قدرت‌ و نفوذ خود را توسعه‌ دهند. از اهداف عمده شان؛ ترویج‌ مسیحیّت‌ (۱۹) و در هم‌ شکستن‌ قدرت‌ رو به‌ رشد اسلام‌ از طریق‌ توسعه‌ قدرت‌ پرتغال‌ و بستن‌ ممر های منابع‌ اقتصادی‌ مسلمانان‌ بود

در ایّام‌ تصدّی‌ دون‌ آفونسو آلبوکرکه‌ نایب السذطنه پرتغالی؛‌ فرانسیشکو خاویر Francisco Xavier ، مبلّغ‌ مسیحی‌ پرتغالی‌ که‌ لیاقت‌ و شایستگی‌ برجسته‌ای‌ داشت‌، در سال‌ ۹۵۲/۱۵۴۵، با مقصود آشکار ترویج‌ مسیحیّت‌ در میان‌ بومیان‌ مالاکا به‌ این‌ سرزمین‌ دعوت‌ شد. (۲۰) فرانسیشکو خاویر به‌ واسطه‌ی‌ تبلیغ‌ مذهبی‌ که‌ از حیث‌ مالی‌ و نظامی‌ متّکی‌ به‌ حکومت‌ پرتغال‌ بود شهرت‌ فراوانی‌ کسب‌ کرده‌ بود. اگر اروپاییان‌ آن‌ ایّام‌ بر پایه‌ی‌ قاعده‌ی‌ کلّی‌ پرچم‌ به‌ دنبال‌ تجارت‌ عمل‌ می‌کردند، همچنین‌ دریافته‌ بودند که‌ پایدار یا استوار ساختن‌ برنامه‌ی‌ امپریالیستی‌ و استعماری‌ آنها مستلزم‌ اعمال‌ سیاست‌ نیرومند قبولاندن‌ آیین‌ خود به‌ مردم‌ مستعمرات‌ است‌.

هدف‌ عمده‌ی‌ نفوذ پرتغال‌ بر این‌ جزایر استثمار تجاری‌ بود. امّا هیچ‌ چیز بهتر از ایجاد مانع‌ در میان‌ بومیان‌ که‌ به‌ واسطه‌ی‌ پیوندهای‌ دینی‌ ممکن‌ بود از حکومت‌ خارجی‌ حمایت‌ کنند وافی‌ بدین‌ مقصود نبود. در نتیجه‌ی‌ مساعی‌ تبلیغی‌ فرانسیشکو خاویر، زبان‌، فرهنگ‌ و دین‌ پرتغالیها توجّه‌ مردم‌ اندونزی‌ را به‌ خود جلب‌ کرد. حوزه‌ی‌ نفوذ پرتغال‌ وسعت‌ یافت‌ و شماری‌ از طبیعت‌پرستان‌ از آیین‌ قبیله‌ای‌ خود دست‌ کشیدند و به‌ مسیحیّت‌ گرویدند. با اینهم روی‌ هم‌ رفته‌ برنامه‌ی‌ تبلیغی‌ مسیحیان‌ در مالاکا و جاهای‌ دیگر با شکست‌ سختی‌ مواجه‌ شد، زیرا در هیچ‌ جا مسیحیّت‌ نتوانست‌ اسلام‌ را از میدان‌ بیرون‌ کند.
پرتغالیها پس‌ از پیروزی‌، قوانینی‌ برای‌ متوقّف‌ ساختن‌ فعّالّیتهای‌ بازرگانی‌ سوداگران‌ مسلمان‌ و هندی‌ صادر کردند. آلبوکرکه‌ در این‌ مأموریّت‌ از پشتیبانی‌ مسلمانی‌ تبعیدی‌ به‌ نام‌ جاجا اوتیموتیس‌ Jaja Utimutis  و صاحب‌ منصبی‌ غیر مسلمان‌ به‌ نام‌ نیناچتوئن‌ Ninachetuen برخوردار بود. حکومت‌ ترور و وحشت‌ در مالاکا آغاز گردید. کلیّه‌ی‌ فعّالیّتهای‌ ضدّپرتغالی‌ با شدّت‌ تمام‌ سرکوب‌ شد.

پرتغالیها از اختلافات‌ داخلی‌ و حسادتهای‌ متقابل‌ فرمانروایان‌ بومی‌ بهره‌برداری‌ کردند. سفرایی‌ از سوی‌ سلاطین‌ سیام‌ ، آنام‌ ، جاوه‌ و سوماترا برای‌ جلب‌ رضایت‌ پرتغالیها و به‌ دست‌ آوردن‌ اسلحه‌ی‌ جنگی‌، که‌ بتوانند بر ضدّ رقبایشان‌ به‌ کار برند، به‌ مالاکا آمدند. همه‌ی‌ این‌ مسائل‌ به‌ پرتغالیها کمک‌ کرد که‌ پایگاه‌ محکمی‌ در خاک‌ اندونزی‌ به‌ دست‌ آورند. اتّحاد نظامی‌ با برخی‌ از فرمانروایان‌ برجسته‌ی‌ جزایر؛ آلبوکرکه‌ را تشویق‌ کرد که‌ ناوگانش‌ را به‌ جزایر ضعیف‌تر و کمتر تشکّل‌ یافته‌ گسیل‌ کند. برای‌ پرتغالیها مطیع‌ ساختن‌ امیرنشینهای‌ کوچک‌ که‌ در سراسر جزایر ادویه‌ پراکنده‌ بودند دشوار نبود، زیرا در جایی‌ که‌ تدابیر جنگی‌ آنها کاری‌ از پیش‌ نمی‌برد مهارت‌ سیاسیشان‌ پیروز می‌شد.

سالنامه‌های‌ جزایر ادویه‌ پر است‌ از داستانهایی‌ در باب‌ شرارتها، بی‌رحمیها و خدعه‌های‌ پرتغالیها. سر هیوکلیفورد Sir Hugue Clifford پرتغالیها را به‌ زنبورانی‌ مانند کرده‌ است‌ که‌ با روح‌ راهزنی‌ به‌ آسیا هجوم‌ آورده‌ بودند. (۲۱) حرارت‌ و تعّصب‌ جنگ‌ مذهبی‌ بر بی‌رحمی‌ و رفتار خود سرانه‌ی‌ آنها می‌افزود.

اسپانیایی ها دوّمین‌ قدرت‌ خارجی‌ بودند که‌ مردم‌ اندونزی‌ را به‌ استثمار کشیدند؛ جاذبه‌ی‌ سودهای‌ کلانی‌ که‌ پرتغالیها از انحصار تجارت‌ ادویه‌ به‌ دست‌ آورده‌ بودند، اسپانیایها را به‌ این‌ جزایر جلب‌ کرد. در نتیجه‌ جنگی‌ میان‌ دو طرف‌ در گرفت‌ که‌ مدّت‌ سه‌ سال‌ طول‌ کشید. سرانجام‌ در سال‌ ۹۳۶/۱۵۲۹ میان‌ دو طرف‌ متخاصم‌ عهدنامه‌ای‌ بسته‌ شد که‌ بر طبق‌ آن‌ هم‌ اسپانیاییها و هم‌ پرتغالیها می‌توانستند بر بخشهای‌ مختلف‌ مالاکا حکومت‌ برانند. تا سال‌ ۹۳۷/۱۵۳۰ اسپانیاییها و پرتغالیها تنها نیروهای‌ خارجی‌ بودند که‌ برای‌ تفوّق‌ در سلطه‌ی‌ سیاسی‌ و بهره‌کشی‌ تجاری‌ مردم‌ اندونزی‌ با یکدیگر رقابت‌ می‌کردند. اختلافات‌ داخلی‌ و حسادتهای‌ متقابل‌ رؤسای‌ حاکم‌ اندونزی‌ که‌ بارها از بیگانگان‌ برای‌ غلبه‌ بر رقبایشان‌ یاری‌ خواسته‌ بودند اسپانیاییها و پرتغالیها را در مقاصدشان‌ کمک‌ کرد. همچنان‌ که‌ در هند، انگلیسیها از نزاعهای‌ متقابل‌ راجه‌های‌ دکن‌ و کَرنَتک‌ Karnatak استفاده‌ کردند و همچنان‌ نیز پرتغالیان‌ و اسپانیاییان‌ از اختلافات‌ حکّام‌ اندونزی‌ بهره‌برداری‌ کردند. قدرتهای‌ بیگانه‌ که‌ از سیاست‌ «تفرقه‌ بینداز و حکومت‌ کن‌» پیروی‌ می‌کردند، برای‌ در هم‌ شکستن‌ اتّحاد سلاطین‌ مسلمان‌ جزایر ادویه‌، توطئه‌ می‌کردند و بعدها از آنها به‌ عنوان‌ ابزاری‌ برای‌ پیشبرد مقاصد تجاری‌ خود استفاده‌ نمودند. مهارتها و تکنولوژی‌ جنگی‌ برتر بیگانگان‌ بومیان‌ را به‌ تسلیم‌ در برابر آنها واداشت‌ تاجاییکه برای‌ استفاده‌ از مصلحت‌اندیشی‌ بصیرانه‌ی‌ آنها و گرفتن‌ جدیدترین‌ جنگ‌افزار به‌ آنها تملّق‌ می‌گفتند.

پرتغالیها و اسپانیاییها، به‌ رغم‌ موافقتشان‌ بر سر حوزه‌ی‌ نفوذ خود در جزیره‌ی‌ مالاکا، نتوانستند از جنگیدن‌ با یکدیگر خودداری‌ کنند. عاقبت‌ اسپانیاییها متحّمل‌ شکست‌ شدند و در سال‌ ۹۴۷/۱۵۴۰ از جزایر ادویه‌ بیرون‌ رانده‌ شدند. پرتغالیها تا چهل‌ و پنج‌سال‌ پس‌ از بیرون‌ راندن‌ اسپانیاییها بر جزایر ادویه‌ فرمان‌ راندند. با ورود هلندیها در سال‌ ۱۰۰۳/۱۵۹۵ ناقوس‌ مرگ‌ آنان‌ به‌ صدا درآمد. بدین‌ ترتیب‌ سوّمین‌ قدرت‌ خارجی‌ای‌ که‌ مقّدر بود حدود چهارصد سال‌ بر اندونزی‌ حکومت‌ براند، یعنی‌ از دوّم‌ ژوئن‌ سال‌ ۱۵۹۵ تا بیست‌ و هفتم‌ دسامبر سال‌ ۱۹۴۹ – طولانی‌ترین‌ دوره‌ی‌ استعمار سرزمینی‌ بیگانه‌ که‌ قدرتی‌ استعماری‌ اعمال‌ کرده‌ – هلند بود.

هلندیها می‌توانستند ادّعا کنند که‌ در جنگ‌ با پادشاهان‌ محلّی‌ دارای‌ تکنولوژی‌ نظامی‌ برتر و مهارت‌ جنگی‌ بهترند، امّا چیزی‌ که‌ بیشترین‌ کمک‌ را به‌ آنان‌ کرد پراکندگی‌ حاکم‌ بر اندونزی‌ در سده‌های‌ یازدهم‌ و دوازدهم‌ / هفدهم‌ و هجدهم‌ و حتّی‌ پیشتر از آن‌ بود. فرمانروایان‌ اندونزی‌ بر اثر جنگهای‌ خانمانسوز تضعیف‌ شده‌ بودند و اغلب‌ ناگزیر بودند برای‌ به‌ دست‌ آوردن‌ سلاحهای‌ جنگی‌ از هلند پیمانهای‌ نظامی‌ و تجاری‌ گونه‌ی‌ زیان‌آور ببندند و برای‌ مقاصد خود از آنها جلب‌ حمایت‌ و موافقت‌ کنند. ماهیّت‌ زیان‌آور این‌ پیمانها را از آنجا می‌توان‌ یافت‌ که‌ در حدود یکصد سال‌، یعنی‌ میان‌ سالهای‌ ۱۰۸۸/۱۶۷۷ و ۱۱۹۱/۱۷۷۷، سراسر جاوه‌ به‌ تصرّف‌ میهمانان‌ ناخوانده‌ درآمد و بدتر از آن‌ «کشتی‌سازان‌ و بازرگانان‌ مشاغل‌ خود را از دست‌ دادند و ماهیگیری‌ و جنگلها دیگر سودآور نبودند. جاوه‌ ایها مردمی‌ کشتکار گردیدند و جوهر اقتصادی‌ حیات‌ اجتماعی‌ آنها از رشد باز ایستاد.» (۷)

هلندیها نظام‌ اداره‌ی‌ غیرمستقیم‌ را در اندونزی‌ باب‌ کردند که‌ عبارت‌ بود از استفاده‌ از اشرافیّت‌ محلّی‌ برای‌ پیشبرد مقاصد خود. عناصر منحط‌ جامعه‌ی‌ اندونزی‌، تا وقتی‌ که‌ به‌ استعمارگران‌ در بهره‌کشی‌ تجاری‌ مردم‌ کمک‌ می‌کردند، یعنی‌ تا وقتی‌ که‌ آنها هر مقدار از بخشهای‌ مختلف‌ جامعه‌ را که‌ هلندیها طلب‌ می‌کردند در اختیارشان‌ می‌گذاشتند از کمک‌ نظامی‌ هلندیها برخوردار می‌شدند. نتیجه‌ی‌ این‌ کار وحشتناک‌ بود. هر چند اشرافیّت‌ به‌ کلّی‌ فاسد نسبت‌ به‌ مردم‌ قدرت‌ زیادی‌ به‌ دست‌ آورد، امّا تا حدّ آلت‌ دست‌ استعمارگران‌ هلندی‌ سقوط‌ کرد و استقلال‌ خود را از دست‌ داد

پیش‌ از ورود هلندیها، چینیها دارای‌ شرکتهای‌ تجاری‌ در جاوه‌ بودند، امّا فعّالیّتهای‌ بازرگانی‌ آنها دامنه‌ای‌ بسیار محدود داشت‌. هلندیها به‌ چینیها با نظری‌ مطلوب‌ نگاه‌ می‌کردند، زیرا احساس‌ می‌کردند که‌ در جهان‌ مردمی‌ یافت‌ نمی‌شوند که‌ بهتر از چینیها به‌ آنها خدمت‌ کنند؛ امّا آوردن‌ عدّه‌ی‌ زیادی‌ از آنها به‌ باتاویا Batavia ممکن‌ نبود. (۲۲) در نتیجه‌، چینیها به‌ طور فزآینده‌ای‌ جذب‌ اقتصاد کشور شدند. آنها نه‌ تنها، چنان‌ که‌ در اصل‌ طرح‌ریزی‌ شده‌ بود، واردات‌ را در دست‌ خود می‌داشتند، بلکه‌ در صادرات‌ شرکت‌ هند شرقی‌ هلند نیز سهیم‌ بودند. به‌ سبب‌ امتیازات‌ و قدرتهایی‌ که‌ چینیها داشتند، مناسبات‌ آنها با بومیان‌ مثل‌ روابط‌ اشراف‌ دست‌ نشانده‌ با این‌ مردم‌ بود.
در آغاز سده‌ی‌ دوازدهم‌ / هجدهم‌، شرکت‌ هند شرقی‌ هلند به‌ اوج‌ قدرت‌ خود رسید. امّا در سال‌ ۱۲۱۳/۱۷۹۸ این‌ شرکت‌ منحل‌ گردید و سرزمین‌ اندونزی‌ تحت‌ سلطه‌ی‌ مستقیم‌ دولت‌ هلند قرار گرفت‌. امّا اعضای‌ اشراف‌ سالاری‌ جامعه‌ی‌ اندونزی‌ موقع‌ ممتاز خود را همچنان‌ حفظ‌ کردند. برای‌ تقویت‌ و تحکیم‌ موقع‌ آنها مناصبی‌ که‌ در دستشان‌ بود موروثی‌ گردید و اجازه‌ یافتند درصد معیّنی‌ از محصولات‌ را که‌ از بومیان‌ گردآوری‌ می‌کردند بردارند. اشراف‌ دست‌ نشانده‌ی‌ هلند پاسخگوی‌ صاحب‌ منصب‌ هلندی‌ بالادست‌ خود بودند نه‌ پاسخگوی‌ دهقانانی‌ که‌ خود آنها را تحت‌ اسارت‌ شدید داشتند. دهقانان‌ ملزم‌ بودند که‌ نه‌ تنها مالیّات‌ ارضی‌ معیّنی‌ بپردازند، بلکه‌ مجبور بودند محصولاتی‌ بکارند که‌ حکومت‌ بدانها نیاز داشت‌ و آن‌ قدر کار کنند که‌ رؤسای‌ خارجی‌ و محلّی‌ می‌خواستند. نتیجه‌ی‌ این‌ نظام‌ جبّارانه‌ این‌ بود که‌ اندونزی‌ غالباً گرفتار قحطیهای‌ گسترده‌ می‌شد که‌ تلفات‌ و خسارات‌ بسیار سنگینی‌ بر حیات‌ انسانها و حیوانات‌ وارد می‌آورد
چون‌ کلیّه‌ی‌ امور بازرگانی‌ در دست‌ هلندیها و چینیها بود، مردم‌ اندونزی‌ نه‌ می‌توانستند در کار تجارت‌ تجربه‌ کسب‌ کنند و نه‌ تماسی‌ با اقتصاد بازار داشته‌ باشند. به‌ گفته‌ی‌ وان‌ در کولف‌ Van der Kolff نظام‌ کشت‌ و زرع‌ «موجب‌ شکاف‌ میان‌ تولیدکننده‌ و بازار گردید که‌ به‌ واسطه‌ی‌ آن‌ نه‌ شناختی‌ از بازار وجود داشت‌، نه‌ بازاری‌ برای‌ داد و ستد و نه‌ امکانی‌ برای‌ رشد طبقه‌ی‌ بازرگان‌ محلّی‌». از این‌ گذشته‌، انحصارگران‌ هلندی‌ – چینی‌ چنان‌ دهقانان‌ را غارت‌ می‌کردند که‌ این‌ غارت‌ تمام‌ خّلاقیّت‌ و ابتکار آنها در کار کشاورزی‌ را می‌کشت‌. مالیّاتها چنان‌ گزاف‌ بود که‌ دهقان‌ ناگزیر بود از چینی ها یعنی‌ تنها منبع‌ اعتبار وام‌ بگیرد و چینی ها نیز این‌ وام‌ را با ربح‌ گزاف‌ به‌ دهقان‌ می‌پرداختند. دهقان‌ وام‌ خود را می‌توانست‌ تنها با جنس‌ پرداخت‌ کند؛ در نتیجه‌ ناگزیر بود محصولی‌ بکارد که‌ برای‌ اعتبار دهنده‌ قابل‌ قبولباشد و محصول‌ خود را به‌ نرخی‌ که‌ طلبکار تعیین‌ می‌کرد بفروشد
هلندیها توجّهی‌ به‌ آموزش‌ و پرورش‌ سکنه‌ی‌ بومی‌ مستعمرات‌ نداشتند و غیر از خانواده‌های‌ اندکی‌ که‌ اجازه‌ می‌یافتند از آموزش‌ بهره‌ ببرند بقّیه‌ از این‌ نعمت‌ محروم‌ بودند. مطابق‌ اسناد دولتی‌، مدارس‌ ابتدایی‌ همگانی‌ در سال‌ ۱۲۶۶/۱۸۵۰ تأسیس‌ شد. از دبیرستان‌ خبری‌ نبود. تا پیش‌ از سال‌ ۱۲۳۵/۱۸۱۹ هیچ‌ کتابخانه‌ی‌ شایان‌ ذکری‌ در اندونزی‌ وجود نداشت‌. در سال‌ ۱۲۶۲/۱۸۴۶ کتابخانه‌ای‌ با تقریباً ۲۰۰۰۰ جلد کتاب‌ رسماً به‌ وجود آمد. امّا تا سال‌ ۱۳۱۳/۱۸۹۵ هیچ‌ بومی‌ اجازه‌ی‌ پاگذاشتن‌ در آن‌ را نداشت‌. کتابهای‌ این‌ کتابخانه‌ عمدتاً به‌ زبان‌ هلندی‌ و شمار کتب‌ عربی‌ بسیار ناچیز بود

اندونزی‌ در میانه‌ی‌ سده‌ی‌ سیزدهم‌ / نوزدهم‌ از لحاظ‌ سیاسی‌ و فکری‌ آن‌ چنان‌ سقوط‌ کرد که‌ هرگز تمّدن‌ اسلامی‌ تا این‌ حدّ نزول‌ نکرده‌ بود

(برای دریافت علل‌ فکری‌ انحطاط‌ فاجعه‌ آمیز جهان‌ اسلام‌؛ تا هفته دیگر نفس های عمیق بگیرید!)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا