خبر و دیدگاه

ظهور غلجایى ها و زوال درانى

aref mansooriاگر از منظر قومیت، انتخابات اخیر ریاست جمهورى را کالبد شگافى نمائیم، بوضوح درمیابیم که صف آرایى های قبل از انتخابات، جریان پرتنش و فرآیند غیر منتظرۀ آن، بازتولید ساختار نامتجانس اجتماعى کشور ماست.

 تحلیل ها و رأیزنى های متفاوتى، پیرامون علل و عوامل، انگیزه ها وانگیخته هاى این دور انتخابات که نه تنها شیرازۀ وحدت نیمبند و شکنندۀ ملى را گسیخته تر ساخت، بلکه اوضاع ملتهب و آشفته کشور را تا لبۀ سقوط سوق داد، از زوایاى مختلف در رسانه هاى جمعى ارائه گردیده است.

من برآنم تا مطالبم را حول محور قومیت و نقش آن در ایجاد و پیریزى تحولات سیاسى و اجتماعى کشور، مطرح نمایم.

صف بندیهاى اخیر انتخاباتى، ثابت ساخت که عنصر قومیت، نه تنها یکی از متغیر هاى اصلى میکانیزم قدرت سیاسى، بلکه فاکتور اساسى در شکلدهى تحولات و تغیرات در افغانستان است، و نمیتوان سایه سنگین آنرا در ثبات و بی ثباتى دولتها، در ادوار مختلف تاریخ، نادیده و دستکم گرفت. مزیدى براینکه، مشروعیت دولتها نیز ارتباط ناگسستنى با آن دارد.

حاکمیت سیاسى در افغانستان، از ١٧۴٧ به استثناى دو دوره بحرانى (امیر حبیب الله کلکانى و پروفیسور برهان الدین ربانى) در انحصار پشتون ها بوده، که عمدتأ توسط درانیها و غلجاییها تمثیل گردیده. هرچند این دو در نفس تفوق و سیطره به سایر اقوام، متحد و هماهنگ عمل نموده اند، اما تاریخ شاهد درگیرى و کشمکشهاى خونین میان قبایل درانى و غلجایى و همچنان رقابت درون قبیلوى شان نیز بوده، که از شکل ابتدایى آن در آغاز قرن ١٧، میان خوانین هر دو قبیله، برای تصرف اراضى بیشتر، تا نوع پیشرفته آن در شرایط کنونى، میان نخبه گان سیاسى هر دو، روى زعامت مملکت، و از خصومت هاى خونین گذشته تا رقابت هاى مدنى کنونى، ادامه داشته و دارد. که این رقابت خزنده و فرسایشى یکى از موانع عمده فرآراه ایجاد و تحکیم یک نظام قدرتمند مرکزى در افغانستان نیز بوده و کماکان بقوت خود باقیست.

پسمنظر رقابت تاریخى درانیها و غلجاییها

 کاروى، آخرین حکمران دورۀ استعمارى بریتانیا در هند برتانوى،  پشتونها را به سه دسته جدا مینماید. که یک دستۀ آن قبایل غربى کوه های سلیمان، یعنى پشتونهاى ساکن در افغانستان است. درانیها و غلجاییها دو کتلۀ بزرگ پشتونها اند که هر یک از قبایل فرعى دیگر تشکیل یافته اند.

حیات الله خان در صفحه ١٢٢ اثر خویش بنام (جغرافیاى افغان) مینگارد: (بارکزایى ها، پوپلزایى ها، نورزایى ها، علیزایى ها، اسحق زایى ها، اچکزایى ها، الکوزایى ها و سدوزایى ها از عمده ترین شاخه هاى قبیلۀ درانى میباشند. که عمدتاً در مناطق جنوب و جنوبغربى افغانستان کنونى زیست مینمایند.)                                                                                قبیلۀ غلجایى: اقوام هوتک، توخى، ناصرى، اندر، تره کى، على خیل، سلیمان خیل، بریج، جدران، جاجى، کاکر، خوستوال، خوگیانى، صافى، احمدزى، وزیر، اورمر، تورى، ترین، شلمانى، لوحانى، و کوندى را در بر میگیرد، که بیشتر در ساحات جنوب و جنوبشرق کشور مسکن گزین اند .

الفنستون در کتابش ساختار اجتماعى پشتونها را در گذشته، به کمونى که از خانواده هاى که با هم مناسبات خویشاوندى دارند واز بزرک قبیله اطاعت میکنند، تشبیه مینماید.

عدۀ از مؤرخین جریان از بین رفتن نظام کمون اولیۀ پشتونها و تشکیل طبقات متخاصم فیودالى را با حوادث دورۀ مغل و امیر تیمور، پیوند میدهند. که بالاثر نبرد های طولانى، میان فرمانروایان مغل و سلاطین دهلى، بنیاد زراعتى جناح راست رود سند و پنجاب غربى، دچار ضعف و ناتوانى گردید. اما مک گریکور، خشک سالى هاى طولانى و جمع آورى محصولات ناچیز را دلیل عمدۀ گسترش و جابجایى قبایل پشتون قلمداد نموده، استدلال مینماید که عدۀ به حیات مالدارى و کوچیگرى روى آوردند، و عامل دشمنى و عدم اتحاد شان را نیز در همین نکته میداند.

غبار مورخ شهیر کشور مینویسد: (سیر نامتوازن اجتماعى، سبب شد که اختلافات شدید بین پشتو زبانان کشور بمیان آید).

بروایت تاریخ، پیدایش اولین هسته هاى حکومت فیودالى قبیلوى پشتونها، با شکلگیرى حکومت ختک ها، در قرن ١۶، بوقوع پیوست، که بدلیل داشتن قلمرو اندک، نتوانست به مرکزیت سیاسى قبایل پشتون مبدل شود. به قول ریسنر، دولت عمدۀ فیودالى پشتونهاى درانى، دو قرن بعدتر از ختکها و یک دهه پس از پشتونهاى هوتکى غلجایى، در اواسط قرن ١٨، توسط احمد شاه درانى پدید آمد.

بنابر اسناد تاریخى، موجودیت فرمانروایان صفوى و مغولى در ایران و هند، ساختار فیودالى پشتونها را از بین برد. عبدالحى حبیبى در صفحه ٢٣۵ کتابش مینویسد: (دولت صفوى و دولت تیمورى هند را بر سر قندهار، نزاع بود، و هر دو دولت بر مسئله جلب پشتیبانى خوانین قبایل پشتون، از هر وسیله ممکن استفاده میکردند). در آغاز قرن ١٨، شهر قلات و مقر، نقطه سرحدى بین دولت هاى صفوى و مغولى قرارداشت، خوانین هر دو قوم از فرمانروایان ایران و هند القاب دریافت مینمودند. در مقابل آنها وظیفه جمع آورى مالیات را بدوش داشتند. آنها نیروهاى نظامى را از میان قبایل شان انتخاب نموده و در خدمت دولت هاى مذکور قرار میدادند و همچنان از مرز ها دفاع میکردند.

غبار مینویسد: سران قبایل این مناطق از رقابت دولت هاى صفوى و بابرى استفاده شخصى نموده، گاهى ازاین طرف و گاهى از آن طرف پول و امتیاز حاصل میکردند، که این کار وسیله تقرب شان به دربار و افزایش ثروت و قدرت شان در میان مردم میگردید. و در رقابت و خصومت شان نیز بى اثر نبود.

در اواسط قرن ١٧، در سالهاى اخیر سلطنت شاه جهان در هند، جنگهاى خونین میان پسران وى در گرفت. در اثر خرابى اوضاع داخلى هند، میرویس خان، زعیم غلجایى ها از موقع استفاده نموده ، خودرا به زمامداران صفوى نزدیک کرد. در سال ١٧٠٩، میرویس خان قیامى را علیه گرگین زمامدار فارس در قندهار براه انداخت، گرگین را کشت و برای اولین بار، هستۀ دولت غلجایى ها در مناطق جبال سلیمان بوجود آمد. بعد از میرویس برادرش میرعبدالله زعامت غلجایى ها را بعهده گرفت.

ابدالى ها که در آنوقت، در اطراف هرات مسکن گزین بودند، پرچم مبارزات ضد صفوى را برافراشتند. حکمران هرات که از طرف صفویها مقرر گردیده بود، از هرات فرار نمود. رئیس قبیله ابدالى بعد از آن، جنگ را علیه خوانین غلجایى در قندهار، آغاز نمود. درین جنگ، هیچ طرفى پیروزى قطعى را بدست نیآورد، اما میر عبدالله برادر میرویس خان، تحت فشار غلجایى ها، هیئتى را نزد شاه حسین، پادشاه فارس، فرستاد و انقیاد ایرانى ها را تحت شرایطى پذیرفت. این کار باعث نارضایتى محمود، پسر میرویس، و رؤساى قبایل غلجایى شد. محمود کاکایش را از پا درآورده، زمام امور را بدست گرفت. صفویها که در حالت خوبى نبودند تسلط خود را در قندهار از دست دادند. محمود شرایط را به نفع خود دیده، با ٢٠ هزار عسکر به فارس لشکرکشى نموده وارد اصفهان شد. مناطق مرکزى ایران را نیز در تحت کنترول خود در آورد. بعد از وى اشرف در سال ١٧٢۵ جانشین وى شد. وى میر حسین برادر محمود را حاکم اصفهان مقرر نمود و خودش به قندهار مراجعت کرد.

نادر افشار، یکتن از افسران صفوى، جهت ساقط کردن تسلط افغانها در فارس، لشکرى آماده نموده، مشهد را اشغال نمود. در سال ١٧٢٩ جانب هرات حرکت نمود. نادر طى چهار جنگ، ابدالى ها را در هرات شکست داده و به اطاعت خود مجبور ساخت. نادر با استفاده از خصومت میان قبایل درانى و غلجایى، اشرف را در دامغان شکست داد. اشرف به بلوچستان پناهنده شده، توسط سران بلوچ سرش بریده شده به اصفهان فرستاده شد. نادر در سالهاى (١٧٣٠-١٧٣۶) جنگهایى را علیه ترکها براه انداخت. ابدالیها از اشتغال نیروهاى فارس علیه ترکها، استفاده نموده در هرات شورش نمودند. حکمران نادر را از شهر بیرون نمودند و زمام امور را به ذوالفقار خان، برادر کلان احمد شاه، سپردند. نادر بخشى از نیروهایش را به جبهۀ شرقى، جهت سرکوب ابدالیها فرستاد. هرات بار دیگر، تحت ادارۀ فارس درآمد. ذوالفقار خان با برادرش احمدشاه، جانب قندهار فرار نموده، نزد سلطان حسین شاه غلجایى پناهنده شدند. حسین هردو را به زندان انداخت، و تا زمانیکه در ١٧٣٨، قندهار توسط نادر تصرف گردید، هر دو در زندان قرار داشتند. نادر قیام ابدالیها را در هرات سرکوب نموده، هزاران خانوادۀ ابدالى را به فارس انتقال داد. بعد ها نادر، در جنگ علیه ترکها به افغانها اتکاء نمود. در سال ١٧٣۶ نادر بقصد هند بسمت افغانستان لشکرکشى نمود. بعد از تصرف قندهار، نادر، ذوالفقار خان و احمد شاه درانى را از زندان غلجایى ها رها و در خدمت گرفته به مناصب بزرگ ارتقاء داد. نادر، سلطان حسین را به فارس تبعید نموده، بعدأ توسط زهر مسموم نمود. سلطان حسین آخرین زعیم غلجایى بود. با سقوط غلجایى ها و قوت گرفتن درانى ها، قبایل غلجایى، اجباراً به خراسان مهاجرت نموده، اراضى آنها در قندهار به ملکیت ابدالیها درآمد. در عوض شاه فارس شش هزار خانواده ابدالى را که زمانى به فارس تبعید نموده بود، در قندهار جابجا کرد. احمد خان که با ١٢ هزار عسکر درانى و چهار هزارغلجایى، نادر را بسمت هند همراهى میکرد، توجه خاص شاه را بخود جلب کرد. سرانجام احمد خان بعد از قتل نادر افشار، توسط محمد قلى خان ، با پول و گنجینه عظیم بشمول الماس کوه نور با شش هزار عسکر راه قندهار را در پیش گرفت. در ١٧۴٧ لویه جرگۀ متشکل از خوانین ابدالى و غلجایى، در مزار شیر سرخ دایر گردید، که با همکارى صابر شاه به حیث پادشاه انتخاب گردید. احمد خان بعد از تاجگذارى، ابدالى را به درانى تبدیل نمود. دولت وى از اشراف و خوانین درانى تشکیل یافته بود.

نخستین قیامها بعد از جلوس وى در سلطنت، توسط قبایل بریجى و ترین غلجایى، در اطراف قندهار اتفاق افتاد که توسط احمد شاه سرکوب گردید.

رومودین مینویسد:(احمدشاه، غلجایى ها را مطیع و فرمانبردار خود ساخت و بالاى شان مالیه وضع کرد و امر کرد که غلجایى ها نباید خوانین داشته باشند).

احمدشاه بدلیل لشکرکشى هاى متعدد بسمت هندوستان نیاز به همکارى اقوام غلجایى مستقر در مسیر گذرگاه خیبر، که عمدتاً قبایل مهمند و افریدى بود، داشت. و از آنها در پیشروى بسوى هند استفاده نمود، غلجایى ها نیز از بودن در ترکیب لشکر وى، به غنایم و ثروت عظیم دست یافتند.

بعد از مرگ احمد شاه، پسرش تیمور، با هراس از توطئه و دسایس خوانین درانى و غلجایى، نه تنها پایتخت را از قندهار به کابل منتقل نمود بلکه در امور لشکرى و کشورى بیشتر به اقوام غیر پشتون اتکاء نمود. یگانه خوانین پشتون که تیمور را همکارى نمودند، پاینده خان بارکزایى و دلاور خان اسحق زایى بود.

در سال ١٧٧٠، فیض الله خان صاحب زادۀ چمکنى و ارسلان خان سرکردۀ مهمند که هر دو به قوم غلجایى تعلق داشتند، توطئۀ قتل تیمور را براه انداختند که هردو توسط تیمور کشته شدند.

بعد از مرگ تیمور و نزاع میان فرزندانش، پسرش شاه زمان به همکارى پاینده خان بارکزایى بقدرت رسید. در سال ١٧٩٩، دسیسۀ قتل شاه زمان و رویکار آمدن برادرش شاه شجاع توسط پاینده خان چیده شد که قبل از اجراء، افشاء شده باعث مرگ پاینده خان گردید. فتح خان پسر پاینده خان با برادرانش به هرات فرار نمود. در همکارى با شاه محمود، برادر شاه زمان، که حاکم هرات و مخالف شاه زمان بود، بسوى قندهار حرکت کرده قندهار را تصرف نموده وارد کابل شد. فتح خان به انتقام پدرش، شاه زمان را کور نموده، به زندان انداخت و شاه محمود را بر تخت نشاند.

در زمان شاه محمود ، قبیله غلجایى از نفاق درانى ها استفاده نموده، دو قشون را آماده نمودند. یکى روانۀ  قندهار و دیگرى روانۀ کابل شد. درانى ها علیرغم اختلاف داخلى، علیه غلجایى ها متفق شده، قشونى را تحت فرماندهى مختار الدوله بسوى غزنى سوق دادند. چون قشون ٢٠ هزار نفرى، غلجایى ها نظم و دسپلین لازم را نداشت، در اثر حملۀ شدید درانیها مجبور به فرار شدند. غلجایى ها با تجدید قواء، دو باره به حمله علیه درانیها اقدام نمودند که کاملأ شکست خوردند. تنها سه هزار نفر در میدان جنگ باقى  ماند. که همه توسط درانى ها کشته شده از سر آنها کله منارى در کابل بنا نمودند (الفنستون، صفحه ۵٢٠). بار دیگر غلجایى ها با ده هزار عسکر حمله ور شدند که باز هم شکست خوردند. متعاقب آن جبارخیل، بابکر خیل و احمدزى ها در ١٨٠٢ به کابل حمله نمودند که توسط وزیر فتح خان شکست خوردند.

تلاشهاى وزیر فتح خان و برادرانش نه تنها باعث تقویت پایه هاى دولت سدوزایى بلکه سبب تحکیم موقعیت خودش که متعلق به قوم محمدزایى بود نیز گردیده بود. او ٢١ برادرش را در مناصب مهم و در مناطق مختلف تؤظیف نموده، برادرش دوست محمد خان را فرمانده گارد خاص مقرر کرد. کامران فرزند محمود که از رشد روز افزون فتح خان و برادرانش در هراس بود، به بهانۀ بى حرمتى به خانوادۀ شاهى، فتح خان را زندانى، کور و بعداً قطعه قطعه نمود.

سر انجام بعد از یک رشته تحولات و جابجایى ها در قدرت، برادران وزیر فتح خان، به انتقام مرگ وى، حاکمیت سدوزایى ها را ساقط نمودند، و بدین ترتیب محمدزایى ها رویکار آمده، دوست محمد خان به سلطنت رسید. سلسله حکمرانى محمدزایى ها نیز بر روال دشمنى هاى گذشته دو قبیله ادامه پیدا نمود، چنانچه عبدالرحمان خان شورشها و قیام مردم شینوار را به شدت سرکوب نمود، مذکور بطور عمدی معاهده دیورند را جهت خلاصى از آشوب ها و قیامهاى قبایل غلجایى صوبه سرحد با انگلیس امضاء نمود.  وى در خاطراتش مینگارد: (هرچند کوشیدم این اقوام… افریدی، وزیری، مسعود و شینوارى اصلاح نشدند، ازهمین سبب من هم به انگلیس بخشیدم شان).   

با آنکه اکثرتحلیلگران و مؤرخین، علت سقوط دولت و ناکامى اصلاحات امان الله خان را، در قیام امیر حبیب الله کلکانى خلاصه مینمایند اما نباید فراموش نمود که اولین جرقه هاى مخالف علیه وى، در مناطق جنوب و جنوبشرقى، که زادگاه و خاستگاه قبایل غلجایى است مشتعل گردید که توسط نادر خان بشدت سرکوب شد. جنگهایى خونین اقوام جاجى و منگل در دورۀ حکومت ظاهرشاه، کشتار سلیمانخیلی ها در دوران حکومت امان الله خان و کشتار توخی ها توسط عبدالرحمن خان از مثال های زندۀ تاریخ است. همچنان سرکوب وحشیانۀ قوم صافی توسط حکومت ظاهر خان اثبات دیگریست بر این ادعا.

عبدالحمید محتاط سیاستمدار و مورخ کشور در صفحه ٣١٠ کتاب تاریخ تحلیلى افغانستان مینگارد: خوانین قبیلۀ درانى، همواره از اتحاد داخلى قبیلۀ غلجایى در هراس بودند. و به شیوه هاى گوناگون سعى میورزیدند تا نفاق را در میان این قبیله ایجاد کنند، تا بتوانند از خطرات ایکه از طرف آنها متصور بود در امان بمانند.

بر همین اساس، جهت متفرق کردن غلجایها، طرح و تطبیق اجبارى و یا به ظاهر تشویقى اسکان ناقلین در ‏اوایل قرن بیستم، به مناطق مرکزى وشمال کشور توسط حکمرانان درانى روى دست گرفته شد، تا از یک طرف غلجاییها را به کتله هاى کوچک در مناطق غیر پشتون نشین جابجا نمایند واز جانب دیگر با ایجاد دشمنى و بى اعتمادى میان آنان و سایراقوام به تضعیف هر دو طرف بپردازند.

رویهمرفته با تغییر نگرشى که در سالهاى اخیر حاکمیت درانیها نسبت به غلجاییها رونما گردید، از قوم غلجایی منحیث برادر کوچک و مورد اعتماد نسبت به سایر اقوام در رده های پائین تر نظام بویژه در بخش نظامى استفاده میشد. در دوران زمامدارى داود خان حضور افسران غلجایى در وزارت هاى دفاع و داخله گسترده و پر رنگ بود.

افزون بر آن، طیف وسیعى از جوانان غلجایى که خواهان تغییر و تحول در فضاى سیاسى کشور بودند، همراه باروشنفکران سایر اقوام بمحور احزاب چپگراى خلق و پرچم، نهضت جوانان مسلمان، حزب قومگراى افغان ملت وسایر جریانات سیاسى دهۀ دموکراسى جمع شده، علیه حاکمیت محمد زایى ها، مبارزۀ سر سخت را آغاز نمودند.

نورمحمد تره کی، حفیظ الله امین، داکتر نجیب الله در جناح چپ، گلبدین حکمتیار، عبدالرب رسول سیاف، مولوی محمد نبی محمدى که بدون استثناء همه به قبیله غلجایى تعلق دارند، چهره هاى

شاخص جریانات سیاسى آن مقطع تاریخ است. در نتیجه، افسران کمونیست قوم غلجایى در همکارى با مسکو، طى یک کودتاى نظامى، در بامداد ٧ ثور ١٣۵٧، داود خان، آخرین سردار درانى و خانواده اش را تیر باران نموده، حکومت درانى ها را ساقط ساختند. کودتاى هفت ثور که منجر به فروپاشی درانیها و به صحنه آمدن رهبران غلجایی در دو سوى منازعۀ افغانستان گردید، از جانب رهبران درانی به خیانت و نمک ناشناسی غلجایی ها تعبیر گردید.

رقابت، کشمکش و بی اعتمادی میان غلجایی ها و درانی  ها نقش کلیدیى در اختلافات و انشعابات درون حزبى جریان چپ هوادار شوروی در افغانستان إیفا نمود. جناح خلق برهبری تره کی، نمایندگی از غلجایی ها میکرد و شاخۀ پرچم برهبری ببرک کارمل، اغلب پشتونهای درانی را در ترکیب خویش داشت (اثر هنری س برادشر، افغانستان و اتحاد ‏شوروی).

تا حدودی سایه این تقابل را در ترکیب تنظیم هاى محورى مجاهدین مثل حزب اسلامى و جمعیت اسلامى نیز نمیتوان نادیده گرفت.

سقوط دولت کمونیستى داکتر نجیب الله احمدزى بدست تاجکان نه تنها مورد قبول و تائید رهبران سیاسى پشتون واقع نشد واز آن به تعبیر انور الحق احدى، رهبر حزب قومگراى افغان ملت، به زوال پشتونها از صحنۀ قدرت تعبیر شد بلکه عامل محرکۀ پشتونها بویژه غلجاییها جهت اعاده زمامدارى شان گردید.

پاکستان از ویرانه های تنظیم های غلجایى مجاهدین، تحریک طالبان را پیریزى نمودند. اگرچه در آغاز آنها با شعار هاى فریبنده و عوام پسند، رو پوش دینى تشکیل امارت اسلامى را برخ کشیدند، اما بتدریج آشکار گردید که طالبان، حرکتی صرفا قومى برای اعاده  حاکمیت غلجاییهاست. پیوند نامقدس طالبان با القاعده و اهداف جهانى اش، آنان را در تقابل ناخواسته با جامعه جهانى قرار داد.

تامس جانسن پروفیسور محقق در دپارتمنت امور امنیت ملی در فاکولته عالی بحریه در کالیفرنیا و کریس مَـیسِن افسر بازنشسته در امور ‏سیاست خارجی و محقق در مرکز مطالعات عالی دفاعی در واشنگتن دی سی ضمن یک تحقیق مشترک، در تحلیل جامعه شناختى جنبش طالبان چنین ابراز نظر مینمایند: (در حالیکه مقامات پاکستانی آنها را یک حرکت ملی علیه خارجیان قلمداد میکنند، اما کارشناسان غربی بطور فزاینده آنان را یک حرکت محلی و قبیلوى غلجایی و مخصوصاً هوتکی ها علیه سلطه درانی ها قلمداد میکنند که در شخص حامد کرزی درانی و ملا عمر هوتکی تبلور یافته است. اینکه آقای کرزی اسم اولین فرزند خود را میرویس – قهرمان هوتکیان – گذاشته است، یک نشانه دیگر از اراده سیاسی وی برای «مصالحه» با طالبان و آشتی میان هوتکی های غلجی با درانی ها می باشد.

این تحریک عمدتاً توسط ‏یک قبیله واحد رهبری می گردد. اکثریت شورای رهبری طالبان از قبیله هوتکی با چند استثناء در مورد ‏برخی افراد قبیله کاکر از کنفدراسیون قبایلی غُرغُشت که به ملا عمر نزدیک هستند، میباشد.

شورای رهبرى طالبان:

نام‏   ‏                      موقف‏             ‏                   وابستگی قبیلوی‏

ملا محمد عمر       رهبر تحریک                         هوتک غلجایی

ملا برادر             معاون رهبر تحریک                 غلجایی

ملا دادالله کاکر      قوماندان عالی نظامی                 کاکر غُرغُشت

ملا محمد حسن      وزیر خارجه بعد از ۱۹۹۷‏         هوتک غلجایی

نورالدین ترابی      وزیر عدلیه                             هوتک غلجایی

الله داد آخوند         وزیر ارتباطات و مخابرات         هوتک غلجایی

محمد عیسی         وزیر آب و برق                        هوتک غلجایی

وکیل احمد           مسئول امنیت شخصی ملا عمر     کاکر غُرغُشت

صادق آخوند        وزیر تجارت                            هوتک غلجایی

محمد ربانی         رئیس شورای کابل                     کاکر غُرغُشت

ملا عبیدالله          وزیر دفاع                               هوتک غلجایی

افغانها یک پیوند قوی ذاتی به وقایع تاریخی دارند. وقایع ۱۷۲۱ هرگز توسط ‏غلجایی ها فراموش نمی شود و تحریک ضد سلطنتی طالبان تا اندازۀ بازتولید پیروزی هوتکیان بر پادشاهان منفور ‏درانی بود. این نکته قابل ملاحظه است زمانیکه طالبان برای اولین بار قدرت را قبضه کردند بطور غریزی، فوراً بطرف ‏پایتخت مارش نکردند؛ بلکه اولین کارشان مغلوب کردن، راندن و زیر یوغ درآوردن درانیان ولایات قندهار و هلمند بود. …همزمان با ظهور و پیشروى هاى سریع جنبش طالبان در سالهاى اولیه، شایعاتى مبنى بر اینکه آنها لشکر شاه سابق اند، بر سر زبانها بود اما …‏وقتی طالبان کنترول کابل را در اختیار گرفتند، شاه سابق تبعیدی، که یک درانی بود، برای بازگشت از ایتالیا دعوت نشد. ‏این میکانیزم امروزه نیز بقوت خود باقیست.

کسب قدرت، در سرتاسر قبایل پشتون سرحدی، (غلجایىها) بطور ناخود آگاه  به یک پدیدۀ شناخته شدۀ فرهنگی ‏ارتباط تنگاتنگ دارد و آن عبارت از «حرکت ملا های کاریزماتیک» است؛ چیزی که بریتانیایی ها و سپس پاکستانی ‏ها بار ها و بارها به آن برخوردند.

در سال ۱۹۹۴ بود که طی آن، ملا عمر خرقۀ مبارکۀ رسول ‏گرامی اسلام (ص) را بالای مسجدی در شهر قندهار به تن خود نمود. در حالیکه ملا عمر قبل ازین تئاتر مذهبی یک شخصیت ‏گمنام و ناشناخته بود، اما این نمایش متهورانه، وی را به بلندای شهرت و فیوضیت روحانی در حد قدرت های صوفیانه ‏ارتقاء بخشید.)

در فرآیند تحولات بعد از ١١ سپتامبر که در توافقات بن بازتاب یافت، جامعه جهانى پروسه دولت سازى را براحیاء و اعاده جایگاه پشتونها در محور قدرت بناء نهادند. حامد کرزى را که تا آن زمان شخصیتى چندان شناخته شده در سطح رهبرى نبود، در سایۀ نفوذ سنتى شاه سابق که هر دو متعلق به قوم درانى اند بر سایر اقوام تحمیل نمود. تاجکان و طالبان غلجایى را که در تمثیل حاکمیت رسمى منازعه داشتند، یکسان از صحنه سیاسى و نظامى به حاشیه راند.

بنابر محاسبه غربیها، حضور یک فرد پشتون در رأس قدرت آنهم بعد از یک دورۀ نسبتاً طولانى حقارت سیاسى پشتونها و استخوان شکنى قومى در افغانستان، میتوانست پیام روشنى براى قوم پشتون بطور عام و براى طالبان غلجاییها بطور خاص مبنى بر ترک مخاصمه و روى آوردن به زنده گى صلح آمیز باشد. اما گذشت زمان غیر آنرا ثابت نمود.

طالبان نه تنها کرزى رامنحیث نمایندۀ پشتونها نپذیرفته، دست نشاندۀ غربیها خطاب نمودند، بلکه مکرراً داعیۀ ظاهراً صلح طلبانه او را با انفجار و انتحار پاسخ دادند.

گفتنى است اینکه عدم صداقت کرزى نیز به طالبان پوشیده نبود، زیرا او موازى با اقدامات ظاهراً صلحجویانه با طالبان، زیرکانه تلاش ورزید به بهانۀ جنگ ضد تروریزم از حضور نیروهاى خارجى در تقویت شاخه هاى قبیلۀ درانى و بیرون را ندن غلجایى ها از مناطق زابل، هلمند و قندهار بهره بردارى نماید. البته از رسانۀ شدن رقابت خزندۀ درانى و غلجایى درین دوره جلوگیرى بعمل آمد.

نظام نو پاى درانى درین دوره تحت فشار دو جانبۀ قبیله رقیب، در بعد سیاسى، از ناحیه تکنوکراتهاى غلجایى در داخل نظام و در بعد نظامى تحریک طالبان مواجه گردید.

انتخابات اخیر، نقطه اوج کشمکش ایندو را آشکار ساخت. ١١ کاندید پشتون که ۵ تن آن از قوم درانى و ۶ تن آن از قوم غلجایى نماینده گى مینمود. در یک رقابت تنگاتنگ و نفسگیر بمصاف هم رفتند. کرزى تلاش ورزید تا با استفاده از طرح پوتین، زلمى رسول را که از نزدیکان شاه سابق بود منحیث مهره بازى براى حفظ کرسى ریاست جمهورى الى دوره بعدى روى صحنه بیاورید. و درین راستا جرگه بزرگان قوم درانى را که به (جرگۀ قندهارى ها) مسمى گردید، در کابل دائر نموده، سایر کاندیدان درانى را بشمول برادرش به انصراف در برابر وى وادار نمود و بدین ترتیب، اتحاد و یکپارچکى قوم درانى را تحت زعامت خودش به نمایش گذاشت. اما در مقابل نخبه گان سیاسى غلجایى با پیشینه هاى مختلف و متضاد باهم بمحور قومیت گردآمده، در یک اقدام غافلگیرانه و سازمان یافته، روند انتخابات را به نفع شان برگرداندند.

درحالیکه در ١٣ سال گذشته، درانی ها پیوسته در فکر تداوم و تحکیم حاکمیت سیاسی شان در افغانستان بودند، نخبگان سیاسی غلجایی از جمله زلمی خلیلزاد٬ اشرف غنی احمد زی٬ انورالحق احدی٬ حنیف اتمر، فاروق وردک، علی احمد جلالی و… در اندیشۀ انتقال و گذار مسالمت آمیز قدرت از درانیها به غلجایی ها بودند، بدون آنکه سایر اقوام از این جابجایى قدرت سودى ببرند.

سوال اساسی در اینست که سرانجام این کشمکش تاریخى به کجا خواهد انجامید؟ و سرنوشت مملکت و سایر اقوام در قبال آن چه خواهد شد؟

پیشفرض اینکه رهبران سیاسى هر دو قبیله که اغلب از دانش آموخته گان غرب اند، با الهام از تجارب مفید دیگران و با درس گرفتن از گذشته به تفاهم رسیده، بر رقابت و خصومت هاى قبلى نقطه پایان بگذارند، محتمل نبوده، بعید به نظر میرسد.

تصور من برآنست که غلجایى ها در پى ایجاد حاکمیت قبیلوى خودشان اند، و حاضر نیستند کسى را شریک آن سازند. درین مورد سابقۀ تاریخی نیز وجود. قبل از این فقط سه بار غلجایی ها توانسته اند قدرت ‏ملی را از درانی ها بگیرند. اولین بار در سال ۱۷۲۱، که میرویس هوتکی قدرت را گرفت؛ بار دیگر در ۱۹۷۸، که حکومت ‏محمد داود توسط افسران نظامی کمونیست سرنگون شده و بلافاصله قدرت به رهبر حزب دموکراتیک خلق، نور محمد تره کی، تسلیم گردید و بار آخر در سال ۱۹۹۶، که ملا عمر، رهبر طالبان، به قدرت رسید. در هر بار بنابر تندروى، انحصارگرایى و عدم تعامل با دیگران، عوامل فروپاشى خود را خودشان فرآهم نموده اند. تجربه تاریخى نشان داده که رهبران غلجایى، دولتمردان مدبر، واقعبین و دور اندیشى نبوده. در تمام دوره ها، حاکمیت شان براى کل کشور، بحرانزا و فاجعه آفرین بوده، بقا و دوامى نداشته.

alt

رهبران درانى بدلیل حضور طولانى در قدرت عمدتاً شخصیت های معتدل، راحت طلب، محیل و مصلحت اندیش بوده، از سنتها و تعصبات قبیلوى فاصله گرفته، تحت تأثیر اخلاق و خصلتهاى اجتماعى تاجیکان رشد نموده اند. با سایر اقوام از در مدارا، سازش و معامله برخورد نموده غالباً کلید حل مشکلات را در سیاست جستجو مینمایند. اما در مقابل رهبران غلجایى شخصیت هاى خودخواه، جاه طلب، مستبد و اقتدارگرا اند، اغلب از میان طبقات متوسط پاهین جامعه برخاسته، ریشه و پیشینه در رهبرى و رفاه ندارند. مرز مشخصى با سایر اقوام داشته، تعلق شدید و عمیقى به اصول قبیلوى شان دارند. تا سرحدى که حاضرند سنتها قبایلى شانرا منحیث فرهنگ ملى تعمیم بخشند، خودرا باشنده اصلى افغانستان و سایر اقوام را مهاجر دانسته، حق زعامت را ویژه خود میدانند. از گذشته روابط نزدیکى با انگلیسها دارند، بدلایل غیر مؤثق پیوند نژادى، مورد حمایت و توجه حلقات یهودى در جهان اند، پاکستان از نفوذ قابل ملاحظه در لایه هاى مختلف آن قوم برخورداراست. اما نسبت به سایر اقوام و حتى در مقایسه با درانى ها از رهبران درجه دو سیاسى و کادر تخصصى بیشتری در سطح کشور برخوردارند. روشنفکران غلجایى که اغلب بمحور حزب قومگراى افغان ملت، متشکل اند، یگانه جریان سیاسى ریشه دار، در افغانستان اند که از داشتن افکار برترى جویى و تفوق طلبى قومى، انکار نمیورزند. در مقابل درانیها شدیداً بفقدان کادر رهبرى ایکه بتواند بعنوان یک تیم قوى زعامت را تمثیل نماید مواجه اند. تنها شخصیت مطرح آن حامد کرزى است که با کوله بار تجربه سیاسى ١٣ ساله، خود را بنیانگذار افغانستان نوین دانسته، خویش را مستحق زعامت افغانستان میداند و توانسته درین مدت متحدین قابل ملاحظه از سایر اقوام بدور خویش، جمع نماید. او تنها مانع جدى در برابر دولت نو بنیاد غلجایى در شرایط کنونى محسوب میشود، واگر رهبران غلجایى نتوانند با گزینه هاى، اعطاى مقام نمادین و تشریفاتى، سهیم ساختن در قدرت اجرایی و یا با حذف فزیکى، اورا از سر راه شان بردارند، ناگزیرند او را در پنج سال آینده بعنوان رقیبى جدى و مهار نشدنى تحمل نمایند. چنانچه از قرائن و شواهد برمیآید، او از فرداى تحویلدهی قدرت در پى ایجاد اپوزیسیون قدرتمند از رهبران سنتى، سیاستمداران معامله گر و دولتمردان رانده شده از قدرت میباشد. تماس هاى مشکوک، و دید وا دید هاى سوال برانگیز اخیر وى با سران قدرتها محلى، حاکى از این تلاش هاست.

این رقابت و کشمکش تاریخى، نه تنها زیر ساخت ها و پایه هاى اساسى دولت سازى را در افغانستان متزلزل نموده، بلکه وفاق ملى را آسیب جدى زده، زمینه مداخله خارجى و استبداد داخلى را مساعد ساخته است. افزون بر آن، فرصتهاى مساعد و مناسبى را از مردم افغانستان گرفته، ما را از کاروان پیشرفت و تمدن جهانى عقب نگهداشته است.

تفوق طلبى و برترى جویى قومى، سمتى، زبانى و نژادى، همواره باعث ایجاد شگاف عمیق اجتماعى و عدم مشارکت ملى در جهت اعتلاى کشور بوده.

آنچه مسلم است اینکه، نقش کلیدى عنصر قومیت در نظام سیاسى، ماهیت دولتها را در افغانستان، قوم محور نموده، زمینۀ واگرایى را در ساختار نامتجانس اجتماعى کشور قوت بخشیده است. ضمناً قومیت زده گى سیاست، سایه سنگین و نامیمونش را در سایر عرصه هاى زنده گى اجتماعى مردم تعمیم بخشیده.

از سوى دیگر، تعارض اجتماعى بر مبناى قومیت که توزیع غیر عادلانه قدرت ثمره اجتناب ناپذیر آن است، نه تنها مانع توسعه کشور گردیده بلکه بروند ملت سازى، صدمه جبران ناپذیرى وارد نموده است.

مسلماً وابستگى و نیاز رهبران سیاسى بر حمایت و پشتوانه قومى، آنان را نه تنها دنباله رو بزرگان قومى ساخته بلکه ملزم به برخورد محافظه کارانه در قبال سنتها و عنعنات کهنه و دست و پا گیر قبیلوى که نتیجتاً مانع تخصصگرایى فردى و رویکرد تحولگراى اجتماعى است نموده

گرایش افراطى به منافع قومى، موجب کمرنگ شدن مصالح ملى و بهدر رفتن قابلیت و پتانسیل کل جامعه در مسیر پویایى و شگوفایى بوده است.

اینها همه چالشها و موانع جدى و بنیادینى است که رویکرد و عملکرد دولت کنونى با آنها، میزان موفقیت و ناکامى اورا در پنج سال آینده مشخص خواهد نمود.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا