خبر و دیدگاه

تبار شناسی انتحار کننده ها در افغانستان!

تمهید!

این مقاله ی نسبتا پژوهشی را به شهید سردار احمد، خانمش و دو فرزندش تقدیم می کنم که به ساعت۶:۳۰ شب اول سال نو ۱۳۹۳ قربانی حمله ی هراس افگنان در هوتل سرینای کابل شدند. شهید سردار که سال نو ۱۳۹۳ را خواست تا با خانواده اش بیرون از خانه در این رستورانت تجلیل کند که با هراس افگنانی روبرو شد که حتی بر فرزندان خورد سن او رحم نکردند و نا جوان مردانه او و خانواده اش را شهید ساختند.

این سوال مرا از دیر زمانی مجذوب خود ساخته است که چرا انتحار کننده ها در افغانستان بیشتر از یک تبار اند؟ حتی برای دریافتن این سوال سر به هر قومی در کشور زده و دیدگاه های شان را برای اینکه چرا در دهه ی اخیر یک قوم بیشتر خود را انتحار می کنند و جان های شرین که خداوند منان برای شان اعطا کرده است آن را بدون کدام نتیجه ی مثبت به حدر می دهند. نه تنها خود شان را می کشند بلکه دیگران را نیز قربانی این خود کشی خود می کنند. گاه گاه برای دریافتن این سوال سر به کتاب های گوناگون زده و یا سایت های انترنتی را برای یافتن این پرسش دنبال می کنم. حتی با بعضی از روان شناسان بحث کرده ام که چرا انتحار کننده ها در افغانستان بیشتر از یک تبار اند. این سوال و شهید شدن سردار احمد و خانواده اش مرا واداشت تا قلم فرسایی کنم و آنچه را که در دریافتن این سوال از لایحه های جامعه، چه نشست با بزرگان اقوام کشور یا صحبت با پزشکان روان شناس و یا سایت های انترنتی  دریافت کردم به رشته ی تحریر در آورم!

آری! برایم خیلی دشوار است که در افغانستان مرتکبین انتحار بیشتر از یک قوم اند! اما چه عوامل باعث شده است تا این قوم خود را انتحار کنند و بازیچه ی برای بازی های پلید سیاستمداران این کشور شوند. این ها چه تخیل های در سر دارند که برای یافتن این تخیل ها خود را به کام مرگ می فرستند. آیا این ها واقعاً حور های بهشتی را به چشم می بینند که خود را برای همجواری با آنها انتحار می کنند تا به این حور ها برسند و یا حور! نمایشی است که از سوی نمایشگر های سیاه دل و سیاه تفکر به این ها به نمایش گذاشته شده است. آیا این ها دیوانگان عصر ما هستند که مرگ را دیوانه وار به خود فرا می خوانند؟  آیا این ها تشنه شهادت هستند و چه تعریفی از شهادت به نزد این ها است؟ آیا این ها مسلمان اند و پیروی دین اسلام که دین صلح و انسانیت تعبیر شده است یا اینکه تعریف های که از شهادت به گوش اینها چکانیده شده است بیشتر بر خواسته از امیال و خواسته های بشری بوده است نه آنچه که خدا برای تامین عدالت، نظم در جامعه و حفظ وقار انسانی تعریف کرده است. آیا شهادت با انتحار می تواند سازندگی کند؟ منظورم از این جمله این است که آیا شهادت برابر به انتحار است و یا برابر سازی شده است؟ این برابر سازان کی ها هستند و چرا همه مردم به ویژه عالمان دینی در برابر این برابرسازان اقدام جدی نمی کنند؟ بلاخره در دوازده سال از بس که انتحار در کشور گردید مرا وادار ساخت تا خود را انتحار کرده و آنچه را که در اندیشه های خود دارم به نوشته در بیارم.

البته این مورد را باید روشن ساخت که افغانستان تنها کشور نیست که متاثر از حمله های انتحاری باشد و یا تنها کشوری باشد تولید کننده و اجرا کننده ی حمله های انتحاری، بلکه ریشه های عملیات های انتحاری به کشور های دیگر و ساکنان کشور های دیگر هم ارتباط تنگاتنگی پیدا می کند. ما می توانیم از گروه ویت کنگ بر علیه ارتش امریکا ، از زنان انتحاری الجزایر بر علیه اشغالگران فرانسه، ببر های هندو مذهب تامل ایلام در سریلانکا، گروه ی بودائی ام شینریکیو که مسوول کشتار و مجروح ساختن تعدادی زیادی در مترو توکیو توسط گاز کشنده ی سارین بودند به عنوان نمونه های بارز این شیوه خشونت بار از حملات انتحاری نام ببریم.

اما افغانستان به جای  که از این کشور ها بیشتر در حملات انتحاری متاثر شود، تاثیر پذیری خود را از کشور های منطقه چون پاکستان، عربستان سعودی، ایران و عراق گرفته است. به ویژه عربستان سعودی و پاکستان دو کشوری هستند که بیشترین تاثیر گذاری را در القا و ترویج فرهنگ انتحاری در افغانستان دارند. یکی با برداشت های بنیاد گرایانه از دین و کمک های مالی رهبران پاکستانی برای عملی سازی روند حمله های انتحاری در افغانستان که بیشتر در سمت جنوب تاثیر گذار بوده است کمک کرده است و دیگری با استفاده از چلی های دین نما، این روند را به ویژه در سمت جنوب کار آمد ساخته است و باز هم عربستان سعودی کشور بوده است که در آوردن این تحفه ی پلید، ضد انسانی و ضد اسلامی پیش قدمی نموده است و آن را به پاکستان در اختیار جنرال ضیاالحق ، جنرال اختر عبدالرحمن، جنرال حمید گل، جنرال پرویز مشرف، جنرال اسلم بیک، جنرال نصرالله بابر، جنرال امام، جنرال اشفاق کیهانی قرار داده و به پختگی اش رسانده است. ذهنیت بمبگذار انتحاری افغان «پشتون ها»  در فرایند کـُـنش های نامتجانس و وا کـُـنش های ناهمگون این عوامل تاثیرگذار در پاکستان شکل می گیرد. این نیروهای فعال مقوله “جــهــاد” و یا “عملیات انتحاری ” را قبول دارند و آن را از دیدگاه فکری و یا منظر اجتهادی خود تبلیغ و توجیه می کنند. در نتیجه هیچگونه “قــُبح بنیادین و اصولی” برای کشتن انسان ها، به شرطی که کلاه شرعی داشته باشد، وجود ندارد. جدال بر سر تفسیر و استعمال جایگاهی آن می باشد و بس!. ذهنیت نوجوان عرب، پاکستانی و افغان «پشتون» در محیطی شکل می گیرد که در آن خشونت معیار قانونی، مذهبی و حتی آرمانی و “ارزش” ِ رایج بخش کوچک اما فعال جامعه است.  بلاخره این اندیشه چه گونه از پاکستان به افغانستان سرایت کرده است؟ در سرایت اندیشه های انتحاری در افغانستان، حمله و اشغال نظامی ارتش سرخ، رشد اسلام بنیادگرا، کودتای جنرال ضیا الحق با حمایت امریکا در پاکستان، حمایت دایمی ارتش و استخبارات پاکستان از جنگ جویانی افغانی زمینه های است که بیشتر سرایت این اندیشه ها را در کشور مهیا ساخته است. اما پاکستان و عربستان سعودی یک بعد از قضیه ی مربوط به انتحاری هستند، عمده ترین بخش بحث انگیز که انتحاری در افغانستان به ویژه در سمت جنوب و در میان پشتون ها دارد همان بخش داخلی موضوع انتحار و ریشه های داخلی انتحاری در افغانستان را تشکیل می دهد. به همین دلیل ما در سطر های پایانی مقاله ی هذا تلاش ورزیدیم که آن را در قالب موضوع بیان کنیم.

نخستین موضوع که در مبحث انتحار کننده در میان پشتون های افغانستان تاثیر گذار بوده است همانا تبعیض و سرکوب موجود در جامعه ی قبیلوی پشتون ها است. پشتون های افغانستان در طول تاریخ، قبل از به قدرت رسیدن احمد شاه ابدالی، مورد سرکوب و تبعیض قرار داشتند به ویژه در زمان زمامداری سلطان محمود غزنوی، زمامداری غوریان و نادر افشار.  گاه این سرکوب ها، به دلیل سرکوب های تاریخی بوده است و از مجرا های تاریخ سر منشا گرفته است و گاه هم به دلیل سرکوبیست که در خود نظام های قبیلویی وجود دارد پشتون ها را متاثر ساخته است. در نظام های قبیلوی به جز مشران قبیله دیگران مورد تبعیض و سرکوب مداوم قرار دارند و این سرکوب،  بلاخره در بستر تاریخ تبدیل به عقده شده و عقده خود را به انتحار آماده می سازد و در نهایت برای شکستن دیوار های اصالتی، خود را نابود می سازد.

دومین موضوع که در سرایت اندیشه های انحصار گرایانه ی انتحاری در جامعه ی پشتونی نقش داشته است، وجود مکتب خانه های دیوبندی و یا مدارس دیوبندی در سمت جنوب کشور است.  مدارسی که غذایی فکری خود را بیشتر از مدارس پاکستان، جایی که حملات انتحاری برای اولین بار به کمک عربهایی بنیاد گرا به پختگی خود رسیده است، تغذی می گردد. مکتب خانه های که در آن بیشتر متون دینی با سنت های جامعه خلط شده است و آنچه که تا دیروز به عنوان فرهنگ و یا سنت های نهادینه شده در جامعه ی پشتونی مورد احترام بود حالا با خلط شدنش به دین جایگاه تقدسی پیدا کرده است. مدارس که انتحار و انتحاری را جز ارزش های دینی عنوان می کنند. با این وجود، دوازده سال حکومت آقای کرزی گواهی خوبی از حملات انتحاری است و در این دوازده سال برخی از انتحار کننده ها به دلیل عدم اننفجار مواد انتحاری شان دستگیر شده اند و از آموزش های انتحاری خود موارد را به زبان آورده اند که انسان با شنیدن آن تعجب می کند.

فدا حسن که نام اصلی اش عمر است تنها ۱۴ سال عمر دارد وی در یک حمله ی انتحاری کمربند انفجاریش منفجر نشد و نتوانست عملیات محول شده به خود را انجام دهد، اما رفتار مشکوکش موجب شک پولیس پاکستان و تیراندازی به سمت وی و در نهایت بازداشتش شد.

عمر داستان زندگی خود را اینگونه بیان می کند که به همراه ۳۵۰ نوجوان هم سن و سال خود در مناطق قبیله نشین نزدیک به مرز افغانستان از سوی شبه نظامیان آموزش دیده تا خود را انتحار کند، عمر می گوید که او نمی دانست که قرار است تا مسلمانان را بکشد. او که در منطقه ای میر علی،  قبایل پشتون نشین آموزش انتحاری دیده بود می گوید که مربیان اش می گفتند که قرار است به جنگ افراد غیر مسلمان یا کفار برود. او می گوید که مربیان اش بیشتر وعده ی بهشت و حور برایش می دادند. این موضوع خیلی جالب است که برای انسان های که قصد جان دیگران به ویژه مسلمانان را دارند وعده ی بهشت و حور داد. نمی دانم که اینان کدام گروه های هستند که حتی خلاف ارزش های دینی عمل می کنند و خود را پیامبرانی می دانند که به دیگران حور بهشتی ارزانی می کنند.

مینا گل دختر ۱۲ ساله پاکستانی اعلام کرده که وی به عنوان یک “بمب انسانی” مورد آزمایش قرار گرفته و توسط پولیس پاکستان در منطقه موندا در شمال غرب پاکستان دستگیر شد.این دختر پاکستانی در تشریح روند آموزش برای انجام حملات انتحاری گفته است که  عاملان انتحاری برای انجام این حمله مرگبار در گروه های کوچکی در مرز دو کشور آموزش می بینند و با مراسمی به انجام ماموریتشان اعزام می شوند. به این افراد گفته می شود “خدا به شما پاداش خواهد داد و شما را در بهشت قرار می دهد“. این گونه است آموزش های دینی مکتب خانه های دیوبندی در داخل خاک پاکستان و افغانستان و شاگردان این مدارس بیشترینه ای شان پشتون اند.  

سومین موضوع که در سرایت اندیشه های انتحاری در میان پشتون های افغانستان تاثیر گذار بوده همانا فقر اقتصادی است، ده سال جنگ گسترده نیروهای جهادی افغانستان با سربازان ارتش شوروی از یک طرف و گسترش بی ثباتی و درگیری های داخلی میان گروه های افغان از طرف دیگر، بنیان های اقتصادی افغانستان را در هم ریخته است. این جریان زمینه فقر عمومی را فراهم آورد. تداوم این امر یکی از علل اصلی به شمار می رود که به ظهور گروه های انتحاری منجر شد.این نکته از این جهت با اهمیت است که اکثریت نیروهای طالبان و هسته های اصلی آن را گروهی از جوانان طبقات پایین و تهیدست جامعه افغانستان به ویژه پشتون ها تشکیل می دهند.  آن ها سال های پس از خروج شوروی در مدارس دینی پاکستان مشغول شدند تا با اندک حمایت مالی که رهبران دینی این مدارس از آن ها در دوران طلبگی می کردند خود را از فقر و تنگ دستی نجات دهند.رهبران طالبان نه تنها به جنگ جویان خود دست مزدهای ماهانه گزاف می دادند بلکه آن ها را متقاعد می کردند که جنگیدن در جبهه طالبان و تلاش برای برقراری امارت اسلامی افغانستان، نوعی جهاد و به آزمایش گذاشتن ایمان و پیاده کردن آموزه هایی است که در مدارس دینی پاکستان فرا گرفته اند.

در هر حال تاثیر عامل اقتصادی یکی از علل اصلی روی آوردن روز افزون جوانان طبقه پایین جامعه ی افغان «پشتون» به مدارس دینی و تمایل آن ها به امرار معاش از این طریق بوده است و زمینه را برای شان مبنی بر پیوستن شان به گروه های انتحاری آماده ساخته است.

چهارمین موضوع فقر فرهنگی در میان پشتون های افغانستان است که خطر ناک تر از همه ی عوامل ذکر شده می باشد. فقر فرهنگی بیشتر در میان پشتون های جنوب افغانستان به دلیل انجماد امور مذهبی، عدم دسترسی شان به امور درسی و حتی عدم تمایل شان به آموزش و پرورش به وجود آمده است. از سوی دیگر فقر فرهنگی که در میان پشتون ها وجود دارد بیشتر سر چشمه هایش از نظام و باور های قبیلویی نشئت می گیرد. پشتون های افغانستان سخت به ارزش های قبیله و ساختار های قبیلوی باور دارند. به همین دلیل تمرکز شان به قبیله، آن ها را حتی از امور انسانی- دینی دور ساخته است.

چه باید کرد؟

من فکر می کنم، پیش از هر مورد باید پشتون های افغانستان تلاش کنند تا با یک نگاه اسلامی موضوع انتحار را از میان خود بر چینند. چون انتحار و انفجار آن هم در قرن بیست و یکم که عصر تکنالوژی است، کوتاه شدن زمان و کم رنگ شدن مرز ها است، جایگاهی میان انسان ها ندارد و چیزی که از یک باور کلی و کلان برخوردار نباشد مردود است. پشتون ها باید به اصل انسانیت که به دور از دودمان سیاست روزگار است متوصل شوند.هزار جفا است حتی بر آن پشتونی که در این عصر در زیر خیمه و غژدی زندگی می کند و از هر گونه امکانات امروزی و مجلل بدور است. اما برای رهایی مردم افغانستان از شر انتحار و انتحار کننده باید همه ی اقوام افغانستان تصمیم دسته جمعی گرفته و در مقابل این پدیده مبارزه کنند. این تصمیم دسته جمعی زمانی می تواند الزام آور باشد که همه ی مردم افغانستان به ویژه اقوام غیر پشتون کنار هم آمده و مجلس بزرگ را دایر کنند و در این مجلس مبارزه با هراس افگنی و انتحاری را سر لوحه ی کاری خود قرار دهند.  

اما برای رهایی پشتون ها از گرایدن به انتحاری می توان یک کار دراز مدت را در راستای فرهنگ سازی نمود، البته این فرهنگ سازی بدیل برای فرهنگ قبیلویی حاکم جامعه ی پشتونی باشد. ارزش ها و ساختار های حاکم قبیلویی جامعه ی پشتون را با نسل جدید متحول باید ساخت تا نسل جدید دیگر از انتحار دوری کند.

یک بخش از سرخوردگی که پشتون ها به ویژه غیر درانی ها و غیر ابدالی ها دارند و به همین دلیل رو به انتحار آورده اند، عدم دسترسی کامل شان به قدرت سیاسی است. این گپم بدین معنا است که قدرت سیاسی پس از طرح ریزی پایی های افغانستان از سوی احمد شاه ابدالی و ایجاد یک حکومت متمرکز ابدالی در این کشور بیشتر به دست ابدالی ها بوده است. احمد شاه ابدالی سیاست تطمیع و تهدید را بر دیگر سران پشتون به کار بست. برخی را به هند برای آوردن غنایم اعزام کرد و برخی را که از حکومت ابدالی اطاعت نکردند زیر پای فیل کرد. این وضعیت پس از سال های ۱۷۷۴ بدین سو در میان پشتون های ابدالی «درانی» و غیر «درانی یا ابدالی» جریان دارد. جریان این وضعیت باعث سرکوب و عقده در دیگر قبایل پشتون شده است. دیگر قبایل پشتون «غیر درانی» دایم تلاش کرده اند تا قدرت سیاسی را ولو از راه های غیر مشروع آن کسب کنند. حتی این ها برای کسب قدرت سیاسی رو به انتحار آورده اند. مولوی جلال الدین حقانی منصوب به قوم «زدران» ولایت پکتیکا، یکی از افرادیست که برای به قدرت رسیدن و کسب قدرت سیاسی از درانی های افغانستان، بیشتر از راه های غیر انسانی استفاده کرده است و امروز مشهور به فروشنده ی انتحار کننده ها در کشور شده است. من فکر می کنم برای رفع این سرکوب و سرخوردگی باید ساختار قدرت سیاسی و نظام سیاسی در افغانستان تغییر کند. تغییر ساختار قدرت سیاسی و نظام سیاسی باعث می گردد که غیر درانی ها همچنان حضور گسترده حتی در ریاست امور کشور داشته باشند و قدرت میان اقوام دیگر هم مساویانه تقسیم می شود. با این کار ما دو فایده ی کلان می توانیم کنیم، یکی اینکه فرهنگ سیاسی پشتون را از فرهنگ قبیلویی و عشیره ای به سوی فرهنگ مدرن که در آن شایسته سالاری، تخصص، زندگی مرفع و اقدام مبتنی بر عقلانیت سود و زیان می باشد تغییر می دهیم و دوم اینکه زمینه را برای قطع کردن راه های انتحار در درون قوم پشتون فراهم می سازیم.

کار دوم که باید صورت بگیرد این است که تمامی مدارس و مکتب خانه های دینی در سمت جنوب و به ویژه مناطق پشتون نشین از سوی حکومت افغانستان به رسمیت شناخته شده و ثبت شود. تا کنون اکثریت زیادی از مدارس و مکتب خانه های که در مناطق قبایل نشین هم مرز و یا در درون مناطق پشتون نشین وجود دارد بدون ثبت و راجستر حکومت مرکزی افغانستان می باشد که خود این موضوع زمینه را برای استفاده های نا مشروع از این اماکن فراهم می سازد. این کار برای ما امکان این را می دهد تا از آن عده مکتب خانه های دینی که سو استفاده از این اماکن می کنند و در آن به آموزش افراد انتحار کننده می پردازند جلوگیری کنیم.

کار دیگری که برای جلوگیری از انتحار سازی در میان پشتون ها می توانیم بکنیم اینست که زمینه های اسلام افراطی را از مناطق قبایل نشین به کمک حکومت به ویژه در عرصه ی ارائه ی آموزش تغییر دهیم. نه تنها ما بلکه جهانیان امروز به این نتیجه رسیده اند که اسلام افراطی نتیجه بخش به آن دین الهی که مبتنی بر وحی خداوند است نیست و این را درک باید کرد که اسلام دین شمشیر و زور نیست و از آن توسط برخی از مسلمان ها برداشت غلط صورت گرفته است و برویم به سوی اصل روشنفکری دینی که نجات کشور در آن نهفته است. 

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا