فرهنگ و هنر

بیدل آیینه پرداز و صورتگر بی بدیل

abdul wahed sayediاعتراف باید کرد که  حضرت ابوالمعانی  بیدل، امیر خسرو دهلوی (بلخی) وسلطان  عرفان  هندوستان  شیخ  حسن  سنجری، مثلث بالقّوه  ای  هستند  که با  نیروی  شگرف  خود  آسمان بلند گویش پارسی را چتر بر افراشتند.  کسانیکه با علم  هندسه  آشنایی داشته باشند  از  فوران انرژی هایی که رأس هرم قاعده  مثلث را تمکین  می بخشد با خبر اند وشعر تاب خورده با عرفان بیدل اصل استواری خود را در همین  سه بعدی یافت. «مثلث عرفان»

از قوم  و تبار او  حرف نمیزنیم  زیرا زیاد در این  مورد بحث شده  است. وصرفاً  میگوییم ابوالمعانی  میرزا عبدالقادر بیدل یکی  از قله  های  بلند  شعردرگویش فارسی در هند است  . بیدل در(۱۰۵۴هـق)در پنته هند به  دنیا  آمد.

میرزا قلند ر کاکایش  وی  را که  از مدرسه قال که چیزی حاصلش  نشد،زیراکه همه طلبه  ها و استادانش در صرف و  نحودعربی که اکثراً با مشاجرات  لفظی و خشونت  می آنجامید خود شان را گم  کرده بودند، او را  از مدرسه  بیرون ساخت  و در  عوض او را بمطالعه  آثار  اهل حال  وقال و معاشرت با صوفیه  تشویق نمود.او شعر می  سرود  وشعر هایش را نزد سید  کمال  بهاری  می برد که او به بیدل تخلص رمزی  داد ولی زمانیکه به مطالعه  گلستان شیخ  سعدی به  این  مصراع  برخورد:

 «بیدل از بی  نشان  چه  گوید باز»

او را خوش  آمد  و رمزی «بیدل »شد. بیدل در تنهایی و خلوت  به سرودن  اشعارش می پرداخت و از سر شب تا پاسی از نیمه شب با شب روان زنده  دل در زاویه خود گفتگو  های  عرفانی و ادبی که با خوانش  شعر وشنیدن  اشعار دیگران  دوامداشت  می پرداخت .خانه  اش  محل   رفت  و  آمدشعراو  محفل  عرفا و رجال  شهر مانند نظام  الملک آصفجا  (1161ق)سید  عبدالله و شکر الله  خان  خوافی(۱۱۰۸ق)بود.

قریب  سی  سال  در  شاهجهان  آباد دهلی  بسر برد و در این  مدت  از  توکل  پا  بیرون ننهاد.ولی امرا و عمده ها بر او  میگذشتند.

او در  غزلسرایی اش باور دارد  که «بنیاد  هستی  بر دوش صداست» و «هر نفسی  را که  می بینی، حرفی است که  می  شنوی » و«آفاق بزم طلسم صور است » برای آینه داری این صور، فقط  «غلغله صور » میتواند  کار ساز باشد .حتی  آنجا که  مولای  بلخ عربده  می آغازد و «صور» را قیامتگاه  عشق  میخواند و بیدل  میگوید :

بیدل  نفسم  کارگه حشر معانی است                 چون  غلغلۀ صور، قیامت  کلماتم

هنگامیکه  در شصت و پنج سالگی صاحب فرزندی شد که بعداً فرزندش در چهار سالگی در گذشت  بیدل در تدفینش این  مرثیه را سرود:

هیأت چه برق  پرفشان رفت

کآشوب قیامتم  بجان رفت

گر تابی  بود در توان رفت

طفلم زین  کهنه خاکدان رفت

بازی بازی به  آسمان رفت

*

هر گه دو قدم  خرام  میکاشت

از انگشتم  عصا به  کف داشت

یارب چه  علم به وحشت افراشت

دست  از  دستم  چگونه برداشت

بی من راه  عدم  چه سان رفت

او با درد و داغ  کسیکه برایش  یکجهان  معنی داشت سر به  جیب  تفکر فرو برد و صدای درد درونش در سرتاسر کاینات پیچید و باز هم  تصمیم  میگیرد که به  هنر پروری هرفش و صدایش را به کهکشان برساند که  گفت:

گــــفتم ز سوز دل فــــــــگنم طرح  مصرعی

مضمون بداغ  غوطه زد  و استعاره سوخت

و  آنجا که برایش  میگویند : کلک  هنر تو  هر چه زاید  بنویس

کسانیکه با آثار بیدل  آشنایی داشته باشند  می دانند  که آثار بیدل شامل قصاید، ترکیب بند  ها، مخمسات،  تراجع، قطعات، معما،  غزلیات و مفردات  در دیوانش داشت و  نیز رساله  منثور: چهار  عنصر و سرمه  اعتبار داشت .

جایگاه  ادبی  بیدل  در زمان  حیاتش  شناخته بود .

آزاد بلگرامی در خزانه  عامره می  نویسد : زمانیکه   میرزا علی سورتی  :«روز  عُرس میرزا بر سر قبرش رفتم، کلیات  میزا را موافق  معمول بر آورده، در مجلس گذاشته اند. من به  این  نیّت که آیا میرزا را از آمدن  من  خبری  هست، کلیات  میرزا را کشودم، سر صفحه  این  مطلع بر آمد :

         چه  مقدار خون  در عدم  خورده باشم          که بر خاکم  آیی و من  مرده  باشم

«همه یاران  دیدند و  کرامت  میزرا را مشاهده  کردند.»(آزاد بلگرامی ، خرانه  عامره، ص۱۳۳)

و همچنانکه  در مورد  مرگ  خود  گفته  است :

         مرگ صاحبدل جهانی را دلیل کلفت است        شمع چون خاموش گردد داغ  محفل  می  شود

بیدل در مورد  اینکه  گفته  هایش  عاری از لاف نیست  و دعوی تحقیق باطل میباشد چنین گوید:

در عالمی که  دعوی تحقیق باطل  است   صدق مقال ماست  همان  ترجمان لاف

اشعار بیدل همه  از سوز و ساز روح سرکشش که در عالم  مجازی سیران  میکرد با  خود  گوید  تا  عاشق نسوزد  هر گز بفنا نمیرسد و  کسی  ناله عشاق را خواهد  فهمید که  دردش او را بنوا در آورد:

ز درد  تا نزنی چنگ دل به پرده  عشق                  چه سان  اثر کندت  سوز ناله ی عشاق

(دیوان  195)

همومیگوید: تازمانیکه  پندار  های ناشی  از تعلق را دور نریزیم سرمایه ی  نشاط را بتو نخواهند داد و  از  همین جاست که  نی از زمانیکه  از برگ  عریان شد  شیرین میگرددیا نواگرمیشود:

سرمایه ای نشاط  تو رفـــع  تــعــلق   است        از ترک برگ، نَی بمقام نوا  رسد

(دیوان ص۸۷۱)

بیدل از چهار سمت  ندا های زمانه  را می شنود:

در چار سوی آفاق بالفعل این  منادیست                 

لــعــل خــوشـــآب با کیست، دُّر ثمین که دارد

جز گوهر گرانسنگ مطلوب  مشتری  نیست  

ساقِ  بلور  بنما،   جنسی گُـزین کـــه  دارد

ادبار مرد و زن را  نگذاشت  نام  اقبال

یک دست او  نون  است  تا کاف و سین که دارد

رنگ بنای  طاعت بر خرمن سرین نه 

امروز طرح  محراب جز گنبدین که  دارد

بیدل بتیغ و  خنجر  نتوان شدن  بهادر         

لشکر عمود  خواهد تا آهنین که دارد

(ص۸۱۳)

بیدل در شعر بالا تلویحاً ارزش  هایی را که مردم  همواره خواهان  رسیدن به آن  هستند و برای بدست آوردن آن از  هیچ  کوششی فرو گذاشت نمیکنند حتی  به رسیدن بغایه آنجهانی  نیز به رنگ بنای ایمان که درمحراب   نشستن  به قعده که قاعده  هرمِ عبادات بنده بخدا میباشدضروری میداند ،چرا که   محرابگاه نمازکه شکل مقرنس دارد   تجمع گاه انرژیهای مثبت  است   که شعاع آن، انسان را به  میعادگاه تجلّی حق  میرساند .اما مشروط بر اینکه متاعی را که پیش کش  میکنی دُّر ثمین باشد و گوهر صدق در آن موجود باشد.

یا در این  بیت  که  حضرت ابوالمعانی از شروع تا فرجام (حیات)را زیبا  ترسیم  کرده  است:

بساط  گفتگو طی کن  که در انجام کار آخر         به آخر  خامشی پیچیدن  است  این فرش قالی را

(ص۴۶۳)

کارگاه انتظار ما تسلّی باف بود                 پنبۀ چشم سفید آورد بوی پیرهن

(اشاره  است به کوری  چشم یعقوب پیغامبر(ع) که با بوی  پیراهن یوسف چشمانش روشن  می شود  که  در  این  خصوص سعدی  بزرگ  گفته  است:

یکی پرسید از آن گم کرده فرزند                 که ای روشن گهر پیر خردمند

ز مصرش بوی   پیراهن  شنیــدی               چرا   در  چاه کنعانش ندیدی

بگفت احوال ما برق جهان است                  دمی پیدا و دیگر دم نهان است

گهی بــــر طارم اعــلــی نــشینیم                 گهی بر پشت پای خود نبینیم

اگـــر درویــش در حالی بماندی                  سر دست از دو عالم برفشاندی

(گلستان سعدی باب دوم در اخلاق دُرویشان، حکایت  شماره  10)

                  نسیم دامن او  گر رسد گاه  خرامیدن  سحر بی  پرده  گردد جلوه ی تصویر قالی را

زمانیکه او  می خرامد به اندازه  ای نور و روشنایی  پخش  میگردد که به  هنگام سحر (طلوع) تصاویر قالی می نماید.

ز بـــلند  و پست بساط رنـــــگ اثــــری نـــزد  درِ  آگـــهـــی          

که چه بافت سبزه کلاه سرو و چه دوخت  غنچه قبای  گل

در این  جا شاعر کلمه بافت  و دوخت را که  هر دوکلمه برای تیار کردن لباس بکار میرود و چون قبا یا  ایزار معمولاً از پارچه  های اطلس و دیبا تیار میگردید در آن  کلمه دوختن  استعمال  شده  است که باسوزن  تیز بدست هنر مندی مطابق بقالب جان  دوخته می  شد، در حالیکه کلاه را معمولاً بشکل تور می بافند و یا لباس  های سرجامه  را نیز توری می بافند.در این  غنجه قبا دوزی میکند برای لباس شگفتن یک گل زیبا و یا پوشش دلبر دلآرامی، توسط «خیاط ازل» دوخته شده  است بی جا نخواهد بود که غزل زیبای صوفی عشقری را تمهیداً بیاوریم:

هر کس که لب لعل تو را دید به دل گفت      حقا که چه خوش کنده عقیق یمنی را

خیــــــاط ازل دوختـــه بــــر قــامت زیــبـا             بــر قـــد تو این جامه ی سبز چمنی را

 و سرو که بلند و شکل درخت  دارد و راست  است بر سر خود  کلاه سبزی را میسازد که شکل توردوزی دارد.پس  چه  موزون  لباسی خواهد بود  که به  تن قبا و به سرتاج یا کلاه گردد.

صائب در مورد «قبا »چه شیرین  گفته  است:

ما را ز شب وصل چه  حاصل که تو  از ناز           تا باز کنی بند قبا صبح  دمیده

بیدل مانند  آیینه سیال است و هرچه  در  نظرش آید همان می بیند:

تـــمثــال خیــالیم  چـه زشتی چـه  نکویی                ای آیینه بــرمــا نــتــوان بست دورویی

ناموس حیا بر تو بنازد که  پس  از  مرگ               با خاک اگر  حشر زند  جوش  نرویی

صورتگری در مرکز عمل ابوالمعانی قراردارد  و قلب رسالت اوست،در عین زمان باور دارد  که: صورتگری  از  رتبه معنی کم  نیست

در نزد بیدل  حضور  گسترده  واژه  «رنگ» در کنار «رستاخیزکلمات» طبیعی است . بیدل تا آنجایی که شهود  عشق اجازه بدهد، معانی  نتوان سرود را بیان  میکند «فولاد را فشرده  آیینه  میسازد

گوش پیدا کن  که بیدل  از  کتاب خامشان          معنی ای کز هیچکس نتوان شنود آورده  است

اما گاه ناله بجایی میرسد، که شنیدنش دشوار  و حتی ناممکن  است . ناله  های در فضا پیچیده  می باشد  که  هر گوشی  یارای شنیدن ودرک  معانی آن را ندارد ورنه در فضای  اطراف مان  ناله  های شنیده بسیار است که انسان را مانند  مولوی، خداوندگار بلخ به رستخیز ناگهان  می برد:

ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی منتهی                 ای آتـــشی افـــروخته در بیشۀ انــــــــدیشه ها

امروز خندان  آمدی، مفتاح زندان آمدی                  بر مستمندان  آمدی چون بخشش وفضل خدا

(دیوان  کبیر شمس)

و  حضرت ابوالمعانی گوید:

گوش   پیدا کن  که بیدل  از  کتاب خامشان        معنی ای  کز  هیچکس نتوان شنود آورده  است

. گاه ناله بجایی  میرسد  که  شنیدنش دشوار و حتی ناممکن  است:

ز بس بلند فتاد آشیان خاموشی             رسید ناله بجایی که  از شنیدن رفت

و در  چنین  دقایقی  صورتگری  «صور» آفاق کار بیدل است

رنگها  در پرد ۀتحریک  مــژگان  حفته  است          هر چه  میخواهد دلست زین خامۀ  بهزاد ریز

مدّعا  این  است  کز  سعی نظر  غافل مباش            بـــر اثـــر هـــای تــمـــا شا هر چه بادا باد ریز

وبا کمال فروتنی  معترف  است  که: «  چشم پوشیده  هر چه فردوس  در قفس دارد،آیینه ی کوری  است، و مژگان خوابیده  اگر همه  آفتابش چراغ زیر دامن باشد  دلیل بی نوری . به  همه  حال اگر بخیه  های مژگان از هم نمیتوان  گسیخت، نمک  گریه به  این زخم ها باید ریخت .» و صدا  و سرودش زخم نمک  اجین  چنین نگاهی است .نگاهی که سر چشمه  وصف نا پذیر دارد .بصارتیکه  از شهود  غیب  نما نور می گیرد  .نگاهی که زبان «یقین  بی نقاب» است:

گر یقین بی  نقاب  میگردد             ذرّه  هم  آفتاب  میگردد

با سر انگشتان  چنین یقینی، پرده  های توهّم و کوته  نظری  را، چنان بالا میزند، که  مستانه  اعلام  میدارد :

(بوتیقای بیدل،شاغر فارسی قرن دوازدهم، آرزو عبدالغفور،مشهد:۱۳۷۸،فصلاول دایره های تو در تو،ص۵۶-۵۷.)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا