دیدگاه ها - اجتماعی

مدرنیزم و سنتگرایی در افغانستان

question-mark

در سدۀ جاری از زوایای گوناگون و با عینکهای رنگارنگ به این دو اصطلاح وزین نگریسته شده است. تیپهای مختلف روشنفکری از آن برداشت و فهم خود را داشتند و این قوۀ درک و مفهوم گیری از شیوۀ اندیشیدن و ایدئولوژی غالب شان تراوش می کرد؛ زیرا روشنفکران سابق در جهان دوقطبی پر از جدالهای سیاسی و ایدئولوژیکی زندگی می کردند. پس از مختصر نگرش عمومی به تحلیل و ارزیابی این مقولات در افغانستان می پردازم.    

پروسۀ گذار از دنیای سنتی به جهان مدرن در غرب تاریخ، بستر و مشخصات خود را داشت و عناصر مدرن در بتن جامعۀ سنتی و کلاسیک طی دوران طولانی رشد و تکامل کرده بود. در محیط و فضای پرفراخنای روشنگرانۀ متفکران، دانشمندان و روشنفکران زمینه برای پخش و گسترش نطفه های اولیۀ جامعۀ مدرن روزبروز آماده تر شد و بشکل نظام سیاسی، اقتصادی و اجتماعی  جایگزین در بین جامعه و مردم ریشه دوانید و بعد به نظام کاپیتالیزم و سیستم سرمایه داری انجامید.        

مدرنیزم غرب اگرچه در فضای کلی دورۀ رنسانس ظهور یافت، ولی در کشورهای محور مانند، انگلستان، فرانسه و آلمان ویژگی های خود را داشت که از تاریخ و فرهنگ محلی و موقعیت و شرایط مشخص هرکدام سرچشمه می گرفت. در انگلستان انقلاب صنعتی، در فرانسه انقلاب سیاسی و اجتماعی و در آلمان جوشش اندیشه و فلسفه تبارز برجسته داشت.        

این جریان در شرق شکل و محتوای متفاوت بخود گرفت؛ زیرا برخی دول غربی نخست مدرنیزم را در قالب استعمار و سلطه گری به کشورهای شرقی وارد کردند و این سبب ایجاد و توسعۀ حرکات و جنبش های ضد استعماری، آزادیخواهی و استقلال طلبی گردید و کشورهای بزرگ و ملل دارای تاریخ، فرهنگ و مدنیتهای قوی، بمرور زمان بفکر توصل به  راه ها و مدلهای دیگـری شـدند که چنگ زدن بدامن تیـوری سوسیالیزم و انقلابات ضد سرمـایه داری در روسیه و چین از آن جمـله بود.    

در بعضی کشورهای مستعمره و غیر مستقل تجدد طلبی بشکل بسیار ابتدایی و در سطح تقلید های میمون وار رخنمایی کرد. در پاره یی از کشورها نهضتهای ملی، مذهبی و ناسیونالیستی بجریان افتاد. به این صورت ملل و دول در جوّ مقناطیسی سیاستهای استعماری و ایدئولوژیکی قطبین مسلط به نحوی از انحا جابجا می شدند؛ اما در آن قوالب وارداتی متناقض با تاریخ، فرهنگ و مدنیت بومی شان آرام نگرفته و در پی یافتن شخصیت گم شدۀ خود کاملاً سرگردان بودند.  

در سدۀ جاری، پس از توسعۀ دامنه دار علم و تکنولوژی و رهایی از انحصار دول غربی (بخصوص کشورهای بزرگ استعماری سابق)، فروپاشی و کم رنگ شدن قوالب و جاذبه های خشک ایدئولوژیک و بدنبال آن شکست جهان دو قطبی و حضور قدرتمندانۀ چین و هند در عرصۀ اقتصاد و تکنولوژی جهانی ، احیای مجدد روسیه و کشورهای مستقل آسیای میانه و تبارز کشورهای امریکای لاتین، جهان وارد مرحلۀ جدیدی شد. همچنان خیزشهای اخیر در شرق میانه به آن افزوده گردید.        

در این مرحله که بشر تجارب طولانی  دوران کلاسیک و مدرن را باخود دارد و به شکست و پیروزیهای مرحلۀ جهان دوقطبی آشناست، دیگر در داخل قوالب تنگ و خفقان آور ایدئولوژیک نگنجیده و به عناصر بی روح و وارداتی تجدد طلبی و مدرنیته در شکل و سیمای سابق آن قناعت کرده نمی تواند.

در این مرحلۀ ظهور قطبین جدید که هنوز بر سر تقسیم جهان و مناطق استراتیژیک و پر منابع انرژی کرۀ ارض زور آزمایی حساسی جریان دارد، باز زمان و فرصت آن است که یکبار دیگر ملل به ریشه های خود برگردند و فرهنگ و مدنیت خود را بوسیلۀ علم و تکنولوژی مدرن غنای افزون بخشند.    

علم و تکنولوژی روزبروز عام تر می شود و دسترسی به آن آسانتر می گردد. اصل اساسی اکنون درک، شناخت و بازیافت ارزشهای گزیده و سرۀ فرهنگ و تمدن خودی است و با این کوله بار گران سنگ حضور در عرصۀ داد و ستدهای منطقوی و جهانی با ملل و دول دیگر بسی لازم و ضروری می باشد.  

این ضرورت به ساختار سیاسی، اقتصادی و اجتماعی پرظرفیت و گشایش یابنده دارد؛  تا قدرت و گنجایش جلب و جذب علم و تکنولوژی مدرن را از یک طرف و ارزشهای خوب فرهنگ و تمدن ملل دیگر را از طرف دیگر در دسترس مردم کشورهای عقب نگهداشته شده گذاشته بتواند . 

در این مرحله لازم نیست که وقت گرانبهای خود را به جنگ های بی نتیجۀ ایدئولوژیک، تقلید کورکورانه از مدلهای خارجی و جدال مدرنیزم و سنتگرایی تلف سازیم. بنای نو را فقط می توان در سرزمین خود و بروی فرهنگ و مدنیت خود آباد کرد. برای انجام بهتر آن چه زیباست که دانش، ظرفیت و تجارب استفاده از مدرنترین وسایل، ابزار، علم و تکنولوژی را بدست آوریم.        

ساختار سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و قوانین و سیاستهای استراتیژیک نظام حاکمه می بایست این محیط، فضا و بستر وسیع و رو به تکامل را فراهم کنند. ما در این پروسۀ همیشه جـاری به سره و ناسره کـردن ارزشها و داشته هـا، جذب و دفـع پدیده هـای وارده، رفع مـوانع مـزاحم و گشایش گـره های کور و ظـرفیت سـازی می پردازیم.   

در افغانستان در سدۀ جاری از مقولات مدرنیزم و سنتگرایی درک روشنی وجود نداشت. در دورۀ مشروطیت افکار تجدد طلبی بطور بسیار سطحی بوجود آمد و فقط از حلقۀ محدود روشنفکران مرکز پافراتر گذاشته نتوانست. در عهد اصلاحات امانی نیز مقولۀ مدرنیزم در شکل عمیق آن مطرح نبود؛ بلکه تجدد طلبی در هیئت اصلاحات وارداتی و هضم نشدۀ رسمی از طریق حکومت انجام می شد.       

معدود روشنفکران پایتخت برعلاوۀ اینکه از مقولات مدرنیزم و سنتگرایی درک روشنی نداشتند، بلکه در مورد اصلاحات تجدد طلبانۀ وارداتی نیز با حکومت مشکل پیداکردند. در دورۀ طولانی سلطنت ظاهرخان بیشتر تجدد طلبی در اشکال ایدئولوژیکی وارد کشور گردید و در دهۀ ۱۳۴۰ پادشاهی ظاهرخان در قوالب خام و ناشیانۀ چپگرایی، راست مذهبی و گرایشات قومی و ملی تبارز علنی یافت.       

در سده های اخیر خاصه در قرن جاری چوکات بسیار تنگ و خفقان آور حکومات تک قومی نه تنها فرصت درک، شناخت و بازیافت فرهنگ و مدنیت تاریخی این سرزمین را از اقوام مختلف و ساکنان متنوع آن گرفت، بلکه مقولات مدرنیزم و سنتگرایی را نیز در این زندان انداخت.        

 بعد از کوتای ثور ۱۳۵۷ و تجاوز قوای روسیۀ شوروی سابق جنگ ایدئولوژیهای وارداتی به حمایت مستقیم قطبین مسلط جهانی، وارد مرحلۀ بس آتشناک و شدیدی شد و مقولات به اصلاح ترقی، سنتگرایی، تجدد طلبی، خشونت و افراطگرایی با خون و باروت عجین گردید.   

در این دوره علاوه براینکه فرصتی برای درک و دریافت فرهنگ و مدنیت تاریخی ما و مفاهیم مدرنیزم و سنتگرایی، فراهم نشد، بلکه به ساختار سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی موجود افغانستان نیز ضربات کاری وارد آمد و جامعه در چوکات مصنوعی و ظالـمانۀ میکانیـزم جنگی گـرفتار شـد. چنانکه تاهنوز از آن رنج و عـذاب دردناک می کشد.     

بعد از سقوط طالبان تیپهای مختلف روشنفکران که در درون میکانیزم جنگی، درپاکستان، ایران و کشورهای غربی پراکنده شده بودند، در جوّ بین المللی و منطقوی فروپاشی قطبین، شکست ایدئولوژیها و کمزوری جاذبه های سیاسی و فلسفی مکاتب و مسالک، مبتلا به نوعی سردرگمی و بی هویتی شدند.        

روشنفکران تیپهای متنوع چپ، راست معتدل مذهبی و قومگرایان مختلف بیشتر به همکاری و همسویی با دولت کابل پرداختند. تیپهای تندرو راست افراطی وابسته در همکاری و همسویی با پاکستان به صفوف طالبان و افراطیون پیوسته و سر جنگ و ناسازگاری با دولت نوبنیاد افغانستان را گرفتند.       

افغانستان در این دوره به میدان آزمایش و تقابل مرده ریگها و بقایای ایدنولوژیهای شکست خوردۀ سابق از یکطرف و طرح و نقشه های وارداتی و متناقض دول غربی با شرایط و واقعیتهای عینی و ذهنی جامعه ما از جانب دیگر تبدیل شد. طیفهای مختلف روشنفکری، در این خلای پرفراخنا و در لابلای گرد و خاک حاصله از شکست و ریختهای وسیع جهانی، منطقوی و داخلی اخیر مات و مبهوت، گم شدند.  

در پهلوی این سردرگمی و بی برنامگی روشنفکران و جوانان پراکنده شدۀ افغانستان در سطح مملکت، کشورهـای همسایه و کشورهای مختلف جهـان به ارزشهای متنوع فـرهنگی، زبانهای زندۀ بین المللی، تکنولـوژی مـدرن و فنون گـوناگـون تا حدودی آشنا و به به درجاتی مسلط شـدند.      

به عبارت دیگر توان و ظرفیت درک و شناخت فرهنگ و مدنیت ما و جلب و جذب ارزشهای پسندیدۀ ملل دیگر بصورت باالقوه در جامعه بالا رفته است؛ لیکن به سبب تشتت و پراکندگی مفرط، عدم موجودیت برنامۀ عمومی و نامعلومی مسیر حرکت کلی و دیدگاه مبهم و غبارآگین از مقولات مدرنیزم و سنتگرایی نتوانستند انرژی های پراکندۀ خود را در راه احیا و بازسازی افغانستان نوین متمرکز سازند.       

در شرایط کنونی دیگر نیازی به جنگ ایدئولوژیها، تقابل مذهبی، سنگربندیهای قومی و مطلق سازی مرزهای مدرنیزم و سنتگرایی نیست؛ برای ساخت جامعۀ مدنی و نظام پرگنجایش سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در قدم اول نیاز به درک، شناخت و بازیافت فرهنگ و مدنیت تاریخی خود داریم، تا با اتکا بر آن قدرت و ظرفیت جلب و جذب ارزشهای مدرن، علم و تکنولوژی و تجارب مثبت ملل دیگر را پیدا کنیم. با این داشته های پربار و ذخایر فرهنگی و مدنیتی گزیده و صیقل شده می توان در عرصۀ داد و گرفت منطقوی و بین المللی صلاحیت حضور یافت. 


نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا