خبر و دیدگاه

یادی از یک خاطره: شهید جنرال داوود

fawzia_koofi

ساعت شش شام بود و مهماندار طیاره از مسافرین تقاضا مینمود تا تیلفون های همراه خود را خاموش نمایند.

تا چند ثانیه دیگر طیاره پرواز مینمود، به قصد خاموش کردن تیلفونم را برداشتم و متوجه شدم که همکارم متواتر زنگ میزند ،در آخرین ثانیه ها ی قبل از پرواز تیلفونم را آهسته و دور از نظر مهماندار به گوشم نزدیک ساختم ،صدای همکارم به گوشم آمد (اگر طیاره پرواز نکرده است برگردید که حادثه شده است) برای یک لحظه ذهنم به طرف دخترانم معطوف شد ، مبادا حادثه بر آنها اتفاق افتاده باشد.

پرسیدم چی حادثه؟ جنرال داود و جنرال شاهجهان نوری در یک انفجار شهید شدند.

آری!بار دیگر آنفجار و باز انتهار. حالا دیگر طیاره به هوا بلند شده بود.

باور کردنش برایم مشکل تر می شد، چندی بود می دانستم که او و نوری را باید حذف کنند، او مرد است، و این جا گورستان مرد ها؛ کسی از قبیله ی او را زنده نمی ماند، قبیله شرف و شرافت، هر چه باقی می ماند مشتی است مزدور و نامرد.

امید های که برای زنده ماندنش زنده شده بودند، پس از آن مردند که دیگر واژه شهید پیشوند نامش گشته بود،در کانادا هم کی رفتم همه می گفتند شنیدی، “جنرال داوود شهید شد” آری شنیدم ، بسیار خوب شنیدم، جان او را گرفتند و خون اش را ریختند، درست همانگونه که جان رهبرش را گرفته بودند، مادرش او را مرده به دنیا نیاورده بود تا مثل بسیاری ها مرده زندگی کند، او زایمانی از عزت و سربلندی بود و می بایست سربلند بمیرد و چه سربلندی برتر از شهادت! 

ولی چند افسوس.. افسوس برای این که نماد های شجاعت را می ستانند و تندیس های ذلت را می گمارند و نگه می دارند، ریشه های دلیری را می خشکانند و بذر بی شرفی را آب می دهند، تا دلیران و دلاوران بمیرند، و هر چه زاده می شود نسلی بی شرف بار بیاید که نه هویت خود بداند و نه بر ارزشی به نام آزادی ارج نهد، می خواهند کودکان سرزمین من و تو از نطفه اسیر بار بیایید، اسیر تفکر زبونی و اسارت، عجیب است این جغرافیا.

افسوس برای این که خون فرمانده ای عزیزی چون داوود می ریزد اما هنوز این خون با ارزش که در رگه های تاک شهامت شمال داوود عزیز جریان داشت، سرنوشت من، سرنوشت تو و سرنوشت ما را عوض نمی کند، چون نسلی از همسنگران داوود سنگر می فروشند، به پاکستان، به مزدوران آی اس آی، به این دشمنان هویت، عزت و سربلندی مان، آری به همین جهنمیان، به همین دهشت افگنان و انسان کشان. جمعی دیگری از همین همسنگران دیروزین داوود و مسعود بزرگ درفش آزادی و آزادگی را نهاده اند به زمین، و پرچم تسلیم را ، پرچم هویت فروشی را، و پرچم فرومایگی را پیشاپیش یک مشت معامله گر بر فرق شان بلند کرده اند. تا آزادی را قربانی یک صلح ائتلافی کنند و آزادگی را در کفه ی ترازو ی بگذارند که سوی دیگرش کفه ی بردگی است.

افسوس بر ما که نسلی، بی سر نوشتیم، با معامله گرانی در پیش روی، که پاس شهید و شهادت نمی دانند، و چشم حقیقت بر راه حل های اساسی فرار از بحران این دیار نمی گشایند، بستر فکر بنیادین را در ذهن های خالی شان از میان برداشته اند، و جایش را داده اند به آسمان خراش های چندین طبقه یی، مسیر فکر پویا و سیال برای رسیدن به صلح واقعی -ولو منجر به از دست دادن ارزش های پوشالی طراحی شده-، شود را در کله هایشان قطع کرده اند، در عوض به خود می اندیشند، به روزگار خود و به سرمایه های اندوخته شده ی شان.

داود عزیز! نمیگوییم که راهت را ادامه خواهم داد چون جاده دشوار است و رهزنان بسیار، ولی میگویم که آزادی را پاسدارم.

___

متن سخنرانی فوزیه کوفی در مراسم شب یادبود از شهادت جنرال داوود داوود در مزار شریف؛ فرستنده: فهیم خیری.

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا