خبر و دیدگاه

مادر! کمکم کن خودم را بیابم

afghanistanmap_black

مادر! سلام، منم فرزند ناخلفت، فرزندی را که با هزار امید و آرزو و با تحمل زحمات و مشقات وصف ناشدنی کلان کردی، شبها بی خوابی کشیدی تا من راحت بخوابم، با گریه من گریه کردی و با خنده من خندیدی. به امیدی که من بزرگ شوم عصای دستت شوم، زحمات ات را جبران کنم، اما همین که کلان شدم برای اولین بار تو را در خریطه ای محبوس کردم و برایت امر و نهی نمودم و دستور دادم تا از حصار های حویلی خانه من باید برون نروی. زحمت کشیدی به امیدی که من کلان شوم درس بخوانم تا جامعه و کشور خویش را آباد کنم و دردی از دردها، رنجی از رنج ها، مصیبتی از مصایب و الامی را از روی شانه های تو و میلیون ها تو بر دارم اما من دروازه های مکاتب را بستم بر روی دختران ات تیزاب پاشیدم، معلمم را بیرحمانه سر بریدم همصنفی ام را نیز. برایم لالایی خواندی تا من راحت بخوابم همینکه بزرگ شدم و خود را شناختم تفنگ گرفتم باصدای مهیب و ترسناکش خواب را از چشمان تو ربودم پسران تو را که مثل من بزرگ نموده بودی و امید داشتی عصای دستت شود از تو گرفتم و کشتم و یا معلولش نمودم که تا اخر حیات بار دوش خودت باشد و شوهرت (پدرم) را نیز. و تو به خاطر تأمین مخارج من، و فرزندانت و شوهرت که خودم معلولش ساخته بودم مجبور شدی لباس دیگران را بشویی و خانه های مردم را پاک کنی.

آری منم، فرزند دلبند ناخلفت، یادم است به من می گفتی پسرم نیکی کن که خدا نیکو کاران را دوست دارد و از بدکاران بیزار است اما اکنون من پسران دیگرت را یعنی برادرانم را که از من کوچکتر اند انتحار آموزش میدهم تا به بهشت بروند برای من فرقی نمی کند که با بهشت رفتن او چه تعداد اطفال مثل او یتیم می شوند، چه تعداد مادران مثل تو بیوه میشوند و چه تعداد انسان های دیگر معلول و معیوب، برای من مهم این است که به وظیفه ام عمل کنم ولو که این وظیفه از آنسوی مرز به منظور ویرانی کشور ام سازماندهی شده باشد.

به من گفته بودی که به بزرگان احترام کن اما من به جای احترام کوشش می کنم بزرگان و افراد بانفوذ که حرفی برای گفتن دارند و اراده ای برای عمل و فکری برای ساخت و ساز وطن ات مانند شهید سید مصطفی کاظمی، عبدالله لغمانی، انجنیر محمد عمر، خان محمد مجاهد، عبدالرحمن سیدخیلی، جنرال داوود داوود، جنرال شاه جهان نوری و محمد جواد ضهاک و … را از میان بردارم تا کشوری که تو و فرزندان دیگر تو زیست می کنند آباد نگردد و بزرگ و متنفذ در سرزمین تو وجود نداشته باشد.

مادر! به من گفته بودی که وطن هم مادر است در آبادی اش کوشا باش مبادا کاری کنی که خاک پاکت بر تو نفرین بفرستد چون من و تو در دامان او کلان میشویم اما من زمین های وطن ات را آتش زدم تاکستان های شمالی را بیاد بیار، نمادهای تاریخی اش را که معرف فرهنگ و عنعنات گذشتگان من و تو بود معرف تاریخ چند و چندین هزار ساله را ویران کردم و با بمب که برایم داده شده بود انفجارش دادم شاید بت های بامیان یادت باشد که چگونه تکه تکه اش کردم چون قابل انتقال نبود اما آن عده آثاریکه قابل انتقال بود انتقالش دادم فعلاً در جای دیگری و کشور دیگری محفوظ است و او از آن به عنوان نماد تاریخی خود یادآوری میکند و خواهد کرد چون اینگونه به من دستور داده شده بود.

یادم هست به من گفته بودی زمانیکه بزرگ شدی تلاش کن تا اشک از چشمان مادران و کودکان مرز و بومت پاک کنی و یتیمی را نوازش، اما من اکنون که کلان شدم با بمب که میکارم و انفجاری که سازمان میدهم ده ها طفل را یتیم و چشمان ده ها و صدها مادری را پر اشک میسازم و خودم نظاره می کنم که چگونه مادری به سوگ عزیزش گریه می کند و چگونه طفلی برای از دست دادن پدرش اشک می ریزد و چگونه بر رقم یتیمان کشورت افزود می شود. چه کنم دست خودم نیست من حرف های معصومانه تو را گوش کنم یا به امر اربابم عمل کنم چون او نیز از من خواسته های دارد.

مادر همین دیروز بود که طفل هشت ساله ات را ولسوالی گرشک ولایت هلمند به دار مجازات آویخته ام و چندی قبل دختر هفت – هشت ساله ات را با بمبی کنترول از راه دورکه برایش دادم و با فشردن دکمه ایی در ارزگان به پارچه های خون آلود گوشت تبدیلش نمودم.

حتی باری اربابم از من خواست که تو را شلاق بزنم با آنکه دلم گرفته بود اما شلاقت زدم و تو هم گریه کنان و اشک ریزان تحمل کردی اما به رخ خود نیاوردی به من دستور داده شده بود که سنگسارت کنم این کار را هم کردم اولین سنگی را من برداشتم و به سوی تو نشانه رفتم و اکنون به من دستور داده شده که با انجام حمله انتحاری تو را از میان بردارم و خودم نیز به بهشت بروم اما این بار احساس می کنم که من خیلی ناخلفم و خیلی بدی ها کردم اما تو نظاره کردی و گاهی هم نصیحتم.

با آنکه اکنون متوجه شدم خیلی آزرده ات ساختم، اذیتت کردم، اعمالی را که انجام دادم خیلی غیر انسانی بوده به حرف هایت گوش نکردم فریب دیگران را خوردم حتی همین امروز نیز به دهل دیگران می رقصم نمی فهمم راه برگشت وجود دارد یا نه؟ اما از تو می خواهم مادر! دعایم کن برگردم و آنچه که تو می خواهی و می خواستی همان شوم و خودم را بیابم.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا