خبر و دیدگاه

افغانستان و ژیوپولیتیک خاورمیانه بزرگ

afghanistan_neighbours1

یک‌صد سال پیش از امروز آلفورد مکیندر، استراتژیست معروف انگلیسی که در جستجوی استراتژی دایمی سلطه برجهان بود؛ دریافت که منازعه و رقابت دایمی بر سر رهبری جهان میان قدرت‌های بری (قلب زمین) و قدرت‌های بحری و اتلانتیکی (حاشیه زمین) بوده که در نهایت با پیروزی قدرت‌های بری به فرجام می‌رسد. مکیندر در این راهبرد به نقش حیاتی و استراتژیک حوزه‌ی خاورمیانه در رهبری جهان پی برده و گفته بود «کسی که بر خاورمیانه حکم براند، بر جزیره‌ی جهان حکم می‌راند و کسی که بر جزیره‌ی جهان حکم براند حاکم کل جهان خواهد بود.» به‌دنبال آن یکی دیگر از استراتژیست‌های امریکایی، خاورمیانه را کمربند حیاتی امنیت غرب و کلید رهبری بر جهان توصیف کرد و دولت‌مردان غربی را به توجه بیشتر به این حوزه‌ی استراتژیک توصیه کرده بود. هرچند جهان امروز با جهان ۱۹۰۴ مکیندر تفاوت‌های فاحشی یافته است. ممکن است با توجه به پیشرفت علمی و تحولات ژیوپولیتیکی بسیاری از معیارها، ملاک‌ها، مولفه‌ها و نظرات وی در مورد خاورمیانه و امنیت جهان اهمیت خودرا از دست داده باشد، اما نظرات مبنایی او در مورد خاورمیانه و امنیت جهان هنوز راهنمای مطمین برای بسیاری از سیاستمداران و استراتژیست‌های امریکایی و اروپایی می‌باشد. تفسیر مکیندر از نقش خاورمیانه برای رهبری جهان، آویزه گوش سیاستمداران امریکایی بوده و هریک از دو جریان اصلی سیاسی در امریکا (دموکرات‌ها و نومحافظه‌کاران) راهبرد امنیتی و سیاست خارجی خویش را براساس آن بنا نموده و اساسا حوزه‌ی خاورمیانه، محور اصلی راهبرد امنیتی و سیاست خارجی ایالات متحده امریکا را تشکیل می‌دهد. بنابراین خاورمیانه حداقل از یک‌صد سال پیش از اهمیت استراتژیک برخوردار بوده و مورد توجه امریکا و غربی‌ها بوده و تاکنون به صورت کمال و تمام این شایستگی را حفظ و بلکه ابعاد تازه‌تری بدان داده است که در ادامه تفصیل بیشتر خواهد آمد.

مفهوم خاورمیانه یا خاورمیانه‌ی بزرگ بیش از این‌که معرف موقعیت جغرافیایی و منطقه‌ای باشد، بیشتر یک مفهوم ژیوپولیتیک و فرهنگی بوده که قادر نیست بار معنایی جغرافیایی خودرا در سراسر جهان و فرهنگ‌ها اعاده نماید. بنابراین اصطلاح خاورمیانه از مرز دقیقی برخوردار نیست. به کشور‌های بحرین، مصر، ترکیه، عراق، اسراییل، اردن، کویت، لبنان، عمان، قطر، عربستان، ایران، سوریه، امارات متحده، یمن و فلسطین عموما خاورمیانه گفته می‌شود. و کشورهای مغرب اسلامی همچون الجزایر، لیبیا، تونس و مراکش در قسمت شمال افریقا به لحاظ پیوند‌های قوی تاریخی ـ فرهنگی بخشی از خاورمیانه‌ی مذهبی و فرهنگی به‌حساب آمده و همچنین سودان و سومالیا و موریتانی در افریقا در این حوزه قرار می‌گیرند.

ظاهرا وجود ذخایر بزرگ نفت در این منطقه برجسته‌ترین ممیزه و شاخصه‌ی خاورمیانه در افکار عمومی جلوه نموده است، اما این تنها بخشی از مزیت‌های این منطقه در حکم گلوگاه امپراتوری جهان می‌باشد. حوزه‌ی خاورمیانه در درازنای دور تاریخ مهد تمدن‌ها و فرهنگ‌های مختلف جهان بوده است. علاوه براین‌که حداقل سه دین، مسیحیت، یهودیت و اسلام از این منطقه ظهور نموده، تمدن‌های چندهزارساله‌ی مصر و بین‌النهرین و سومر نیز در همین منطقه ظهور و افول نموده است. افزون برآن خاورمیانه محل تلاقی سه قاره‌ی آسیا، اروپا و افریقا بوده که در عین حال برخی از مهمترین حوزه‌های موضوعی عمده‌ی عصر جاری از جمله منابع انرژی، سلاح‌های کشتار جمعی، سهولت مواصلاتی و تنگه‌های نشر انرژی به جهان، هویت تاریخی مسلمانان و وجود خانه‌ی کعبه، تولید سلاح‌ها و سیستم‌های موشکی  و از همه مهمتر، خطیرترین و بزرگترین مناقشات منطقه‌ای بین اعراب و اسراییل، هند و پاکستان و بطور بالقوه ایران و عراق، ایران و امارات متحده‌ی عربی همه و همه در این منطقه شامل بوده که هریک از این موضوعات می‌تواند سوژه‌ها و عوامل استراتژیک برای امریکا و غرب خلق کرده و در مواقع مختلف برای این منطقه منزلت استراتژیک و حیاتی کسب نماید.

ژیوپولیتیک سیاسی به کمک ژیوپولیتیک نفت می‌آید

حوزه‌ی خاورمیانه روز به‌روز اهمیت بیشتری یافته و نقش آن در سیاست بین‌الملل برجسته و تعیین‌کننده‌تر می‌شود. اگر تاکنون اقتصاد سیاسی و ژیوپولیتیک انرژی و نفت، ارزش این حوزه را صفحه می‌بست، اینک ژیوپولیتیک سیاسی و فرهنگی این منطقه مورد توجه قرار گرفته و روند‌های تازه‌ی بین‌المللی و منطقه‌ای را در سیاست بین‌الملل ایجاد کرده است.  ظهور بازیگران جدید در منطقه و سربرآوردن چالش‌ها و مخاطرات تازه علیه امنیت و ثبات جهانی، اهمیت این منطقه را چندبرابر کرده بگونه‌ای که بازیگران بی‌خار و بی‌خاصیت خاورمیانه اکنون به بازیگران فعال و مهره‌های تعیین‌کننده در صفحه شطرنج سیاست جهانی تبدیل شده است. دیپلوماسی فروش نفت و بازاریابی فروش انرژی کشورهای عربی، اکنون به دیپلوماسی فعال «دلالی امنیت و رهبری جهان» مبدل شده و شیوخ عرب اینک در کنار فروش نفت، دلالی امنیت حساس‌ترین نقطه‌ی جهان را نیز نموده و برگ برندگی تعاملات استراتژیک جهانی را نیز در سیاست جهان در اختیار دارند. اکنون امریکا و کشورهای غربی نه‌تنها برای قیمت نفت چانه بزند، بلکه مجبور‌اند به شیوخ عرب و سایر بازیگران غیرعربی این حوزه برای تضمین موقعیت خود در راس هرم جهانی نیز باج داده و حمایت سیاسی آنان را در منطقه‌ی خاورمیانه کسب نماید. امروز بازیگران عربی خاورمیانه اگر به اقتصاد سیاسی غرب وابسته می‌باشد، در کنار آن برگ‌هایی دیگری غیر از صدور نفت برای بازی در صفحه‌ی شطرنج جهانی نیز در دست دارند.

تا سه دهه پیش اهمیت خاورمیانه صرفا بخاطر نفت و کانال‌های نشر و انتقال انرژی به جهان بود، اما آهسته‌آهسته، عوامل دیگری چون بنیادگرایی اسلامی، ژیوپولیتیک شیعی ایرانی، گسل‌های فرهنگی (جنگ تمدن‌ها)، حوزه‌های صلح و شرارت، منازعات و مناقشات مهم بین‌المللی، تروریسم و افراط‌گرایی و تجارت مواد مخدر یکی پس از دیگری به کمک نفت و کانال‌های نشر انرژی، به جهان آمده و به حوزه‌ی خاورمیانه اتکا، اعتماد به نفس، قدرت و شعور سیاسی در سیاست بین‌الملل داد. در کنار ژیوپولیتیک نفت، ژیوپولیتیک راهبردی برای خاورمیانه در صفحه‌ی شطرنج سیاست بین‌الملل، صفحه بست و خاورمیانه را به قلب تپنده‌ی جهان و گلوگاه نظم تک قطبی جهان تبدیل کرد. امروزه شمایی که از نگرش‌های مختلف ژیوپولیتیک در تبیین شکل‌گیری فرایندهای پیچیده‌ی نظم نوین جهانی در محافل سیاسی و علمی جهان مطرح است، در برگیرنده حداقل هفت الگو از ساختار قدرت جهانی است. افزون بر الگوی شمال جنوب، الگوهای چندقطبی، رقابت اقتصادی، برخورد تمدن‌ها، حوزه‌های صلح و آشوب، هژمون جهانی امریکا و نظام دوقطبی از موارد مورد منازعه و مباحثه می‌باشد. در تمامی این الگوها خاورمیانه در حکم گلوگاه امپراطوری جهانی موقعیت داشته و در هریک از این الگوها، این منطقه به عنوان برگ‌های برندگی در معادله‌ی سیاست جهانی تلقی می‌شود. باوجود این همه، بازهم بازیگران منطقه‌ی خاورمیانه، نشان داده‌اند که بازیگران چندان عاقلی نیستند. هنوز هم ژیوپولیتیک انرژی ابزار اصلی و دایمی کشورهای خاورمیانه در معادلات بین‌المللی بوده و وابستگی بیش از حد اقتصادی آنان به غرب باعث سلب اراده و استقلال آنان در سیاست بین‌الملل گردیده است. هنوز این کشورها اکثرا با کارت ژیوپولیتیک نفت در سیاست بین‌الملل بازی کرده و استفاده از سایر گزینه‌ها و ابزارهای نوکشف‌شده در این منطقه، عاجز و از مزایای آن بی‌نصیب بوده‌اند.

تقلا‌هایی برای حفظ رهبری

خاورمیانه بزرگ، بزرگترین پروژه و تدبیر ایالات متحده امریکا برای تضمین رهبری این کشور بر جهان بوده که حداقل طی دو دهه‌ی اخیر مسیر اصلی تمامی روند‌ها و پروژه‌های سیاست خارجی و امنیت ملی ایالات متحده و سیاست بین‌الملل را تعیین نموده است. گفته می‌شود «پروژه‌ی قرن جدید ایالات متحده امریکا» که توسط نومحافظه‌کاران ساخته شد و «راهبرد امنیت ملی امریکا» که در سپتامبر ۲۰۰۲ و پس از آغاز مبارزه با تروریسم از سوی جورج بوش رسما به عنوان سند راهبرد امنیت ملی این کشور اعلان گردید، در چهارچوب پروژه‌ی «خاورمیانه بزرگ» تدوین شده است. یا حداقل به‌صورت صریح و روشن در فضای گفتمانی و دیالوگ، پروژه خاورمیانه بزرگ جامع‌ترین برنامه و الگویی بوده است که تمامی برنامه‌ها و روندهای سیاست بین‌الملل و راهبرد امنیت ملی و سیاست خارجی ایالات متحده امریکا در آن قابل تعریف و تشخیص بوده است.

طرح خاورمیانه‌ی بزرگ برای اولین بار توسط «کولین پاول» وزیرخارجه کابینه بوش پدر پیشنهاد و از سوی نومحافظه‌کاران تایید شد که به صورت غیراعلانی به عنوان سند راهبرد امنیت ملی و سیاست خارجی این کشور قرار گرفت. براساس این طرح از شمال افریقا و کشور‌های اسلامی حوزه مغرب (مراکش، تونس، لیبیا) و سودان و سومالیا و موریتانی در افریقا گرفته تا کشورهای کنونی حوزه خاورمیانه و در شرق تا افغانستان، پاکستان و شبه‌قاره‌ی هند و بعضا تا آسیای میانه را در بر می‌گیرد. براساس این طرح، ایالات متحده می‌کوشد در جهت دموکراتیزه‌شدن رژیم‌های این کشور‌ها، گسترش و تقویت بازارآزاد، نشر و گسترش فرهنگ لیبرال دموکراسی، حمایت از حقوق بشر و حقوق زنان و توسعه‌ی سیاسی و اقتصادی این کشور‌ها تلاش نموده و با افراط‌گرایی و بنیادگرایی در این مناطق که می‌تواند برای ایالات متحده امریکا تهدید ایجاد نماید، مبارزه کند. در واقع پروژه‌ی خاورمیانه‌ی بزرگ و تمامی روندها و برنامه‌ها در این راستا، تدبیر و سیاست پیش گیرنده‌ی ایالات متحده از مهار تهدیدات و مخاطرات علیه امنیت ملی و منافع حیاتی امریکا در جهان می‌باشد. بنیادگرایی اسلامی، تروریسم و ایدیولوژی شیعی ایرانی در کنار سلاح‌های کشتار جمعی مهم‌ترین تهدیدات برای ایالات متحده بوده که می‌تواند در آینده موقعیت امریکا در راس هرم جهانی و امنیت ملی این کشور را به مخاطره اندازد. در راهبرد امنیت ملی امریکا از بنیادگرایی و تروریسم به عنوان تهدیدات نوع «الف» (A) که می‌تواند بصورت مستقیم در کوتاه‌مدت امنیت شهروندان و منافع ملی امریکا را به مخاطره اندازد، نام برده شده و از ایدیولوژی شیعی ایرانی به عنوان تهدید نوع «ج» (C) که می‌تواند در آینده به هژمون منطقه تبدیل شده و موقعیت امریکا را در این منطقه به چالش کشد، نام برده شده است. ضمن این‌که پرونده‌ی هسته‌ای ایران نیز در قالب مساله سلاح کشتار جمعی برای امریکایی‌ها مطرح بوده و خود در سند راهبرد امنیت ملی امریکا در شمار تهدیدات نوع «الف» قرار دارد. علاوه برآن امنیت انرژی و مسیر‌های انتقال و نشر آن به جهان از اولویت‌های نوع اول «الف» (A) بوده که امنیت آن ارتباط مستقیم با امنیت و ثبات در خاورمیانه دارد. براساس طرح خاورمیانه بزرگ، ایالات متحده تلاش می‌نماید در کشورهای این حوزه رژیم‌هایی روی کار باشند که با ایالات متحده امریکا در حفظ نظم تک‌قطبی کنونی همکار و موافق بوده و از روی کار آمدن رژیم‌هایی که با نظم بین‌الملل کنونی مشکل داشته باشد، جلوگیری به عمل آید. بنابراین این فکتورها خاورمیانه را به موقعیت راهبردی برای ایالات متحده امریکا تبدیل نموده و امریکا نیز برای حفظ موقعیت خود به هرتدبیری که بتواند این تهدیدات را رفع نماید، توسل خواهد جست.

افغانستان، حاشیه‌ی بااهمیت در ژیوپولیتیک خاورمیانه بزرگ

هرچند افغانستان در حاشیه‌های پایانی پروژه خاورمیانه بزرگ قرارگرفته و از سوی دیگر از ژیوپولیتیک نفت، کانال‌های انتقال انرژی و مسیر‌های دریایی محروم می‌باشد، اما به نظر می‌رسد که این کشور حاشیه‌ای و فقیر در معادله‌ی خاورمیانه‌ی بزرگ چندان هم منفعل و بی‌تاثیر نبوده است. اگر ژیوپولیتیک خاورمیانه شامل نفت، کانال‌های نشر انتقال انرژی به جهان، منازعات و مناقشات جاری و بالقوه بین‌المللی، خطوط گسل‌های فرهنگی (جنگ تمدن‌ها)، بازار عرضه محصولات، بنیادگرایی، ایدیولوژی شیعی ایرانی، تروریسم و مواد مخدر باشد، افغانستان در چهار فکتور آخری سهیم بوده و در این جغرافیای سیاسی قرار گرفته است و حتا این کشور خود به‌صورت اختصاصی‌تر ژیوپولیتیک تروریسم، طالبان و مواد مخدر را به ژیوپولیتیک خاورمیانه‌ی بزرگ علاوه کرده است. هرچند بنیادگرایی اسلامی که به عنوان تهدید نوع «الف» در سند راهبرد امنیت ملی امریکا معرفی گردیده، بیشتر در کشورهای عربی اسلامی خاورمیانه پیش‌بینی گردیده است، اما از آغاز قرن بیستم به بعد این فکتور بیش از این‌که در حوزه‌های پیش‌بینی‌شده‌ی جهان عرب ظهور نماید، از افغانستان و پاکستان سربرآورد و ترور و انتحار را به عنوان خشن‌ترین شیوه‌های جنگی، به ژیوپولیتیک بنیادگرایی اضافه نمود. قرار گرفتن بنیادگرایی طالبانیسم در کنار گروه تروریستی القاعده و حمایت نظامی و سیاسی پاکستان اتومی که ثبات سیاسی ندارد و عربستان سعودی که خطر ظهور بنیادگرایی در آن وجود دارد، ترکیب نیرومندی از یک تهدید جدی برای ایالات متحده امریکا خلق کرده بود که می‌توانست امنیت ملی امریکا و موقعیت آن را در منطقه به چالش کشد. لذا ایالات متحده نمی‌توانست به این مساله چشم خودرا ببندند و بایستی از مجراهای دیپلوماتیک یا نظامی جلو این بحران را می‌گرفت. تا این که با حملات یازده هم سپتامبر این احتمال به یقین مبدل شد و حمله‌ی نظامی امریکا و سرنگونی رژیم طالبان و حضور نظامی و سیاسی امریکا و متحدین اتلانتیکی‌اش به افغانستان، عملا باب پروژه‌ی خاورمیانه بزرگ را گشوده شد. بدین ترتیب افغانستان از یک حاشیه‌ی پایانی خاورمیانه بزرگ به بازیگر محوری در این پروژه تبدیل شده و ژیوپولیتیک کنونی این حوزه را از محوریت نفت و انرژی به محور بنیادگرایی سیلان داد؛ ضمن این‌که نفت اهمیت و جایگاه خودرا بصورت کل در سیاست بین‌الملل و به صورت خاص در پروژه‌ی خاورمیانه‌ی بزرگ همچنان حفظ کرده است. بنابراین جنگ امریکا با تروریسم و طالبان در افغانستان و حضور نظامی و سیاسی این کشور و متحدینش به افغانستان ضمن این‌که یک جنگ تلافی‌جویانه و انتقام یازدهم سپتامبر از عاملین آن شمرده می‌شود، در چهارچوب پروژه‌ی خاورمیانه‌ی بزرگ نیز قابل تحلیل می‌باشد. در این انگاره جنگ در افغانستان و عراق هرکدام تدبیری عملیاتی برای تحقق پروژه‌ی خاورمیانه‌ی بزرگ بوده و می‌خواهد بنیادگرایی، تروریسم، افراط‌گرایی و سایر تهدیدات حیاتی ایالات متحده را در این ساختار و قالب از بین ببرد. حتا برخی نظریه‌ها – البته نگاه بدبینانه به امریکا- حملات یازدهم سپتامبر را یک امر ساختگی می‌دانند که به منظور ایجاد بهانه برای حمله به افغانستان و عراق و حضور نظامی در منطقه، توسط خود امریکا طراحی و اجرا شده است. به هرحال، آنچه مشخص است این است که حضور کنونی امریکا و جامعه‌ی جهانی در افغانستان و روند سیاسی و نظامی که در عراق و پاکستان پی گرفته شده است، همگی در منطقه ما و در ارتباط مستقیم با افغانستان در چهارچوب طرح خاورمیانه بزرگ تدوین و اجرا گردیده و بایستی تمامی روند‌ها و برنامه‌ها و سیاست‌های امریکا در افغانستان را در این چهارچوب تحلیل و سنجش کرد.

پایان بنیادگرایی، پایان حضور

از جمله فاکتورهای اصلی در پروژه‌ی خاورمیانه‌ی بزرگ، بنیادگرایی اسلامی، تروریسم و مواد مخدر عملا افغانستان با آن در گیر می‌باشد و در کنار آن ایدیولوژی ایرانی شیعی نیز اندکی در این معادله دخیل می‌باشد. بنابراین تمامی روندها در سیاست خارجی و راهبردی امریکا در خصوص افغانستان بر محور همین چند فاکتور می‌چرخد. علی‌رغم مبارزات پیگیر و گسترده‌ی امریکا و غرب علیه بنیادگرایی اسلامی، این فکتور هنوز در افغانستان برای امریکا حل نگردیده است. هرچند ظاهرا چند سال است که مردم افغانستان دموکراسی را تجربه نموده و ارزش‌های حقوق بشری و دموکراسی در لایه‌ها و سطوح بالای جامعه تاحدودی نهادینه شده است، اما هنوز بنیادگرایی بصورت بالقوه در بطن جامعه‌ی افغانستان وجود داشته و هردم خطر ظهور آن در قالب‌های گوناگون محتمل است. افزون برآن پروژه‌ی مبارزه با تروریسم و القاعده هنوز به موفقیت نرسیده و این عامل به عنوان تهدیدات جدی علیه حکومت‌های افغانستان و پاکستان وجود داشته که می‌تواند امنیت امریکا در خاک این کشور و در جهان را مورد حمله قرار دهد. مواد مخدر ـ هرچند به عنوان فکتور کوچک- عامل دیگر در این پروژه بوده که هنوز حل نشده است. افزون بر آن خطر ایدیولوژی شیعی ایرانی برای غرب را نیز نمی‌توان نادیده انگاشت. این فاکتور ممکن است در درازمدت بیشتر در معادلات منطقه فعال شده و هژمون امریکا در منطقه را به مخاطره انداخته ضمن این‌که سایر رقبای منطقه‌ای امریکا را نیز نمی‌توان از نظر دور داشت. به هرحال ایالات متحده اکنون که پروژه‌ی خاورمیانه‌ی بزرگ را آنهم از افغانستان باب نموده، اینک به نظر نمی‌رسد تا تحقق کامل این پروژه یا حداقل رفع و مهار تمامی تهدیدات علیه این کشور، حضورش را در این منطقه پایان دهد. در این خصوص سیاست‌های داخلی افغانستان و مسایل منطقه‌ای هم هیچ تاثیری بر سیاست کلی امریکا در این خصوص نداشته و تصمیم امریکا از هیچ مرجع و منبعی دیگر، جز راهبرد کلان امنیتی و سیاست خارجی این کشور تاثیر نمی‌پذیرد. اگر امریکا در تطبیق کامل طرح خاورمیانه بزرگ، هنوز نیازی به حضور در افغانستان داشته باشد و اگر تهدیدات علیه منافع ایالات متحده هنوز در افغانستان وجود داشته باشد، قطعا حضور امریکا حتمی است، اما در صورتی که دیگر برای اجرای این پروژه نیازی به افغانستان نباشد و تهدیدی جدی علیه منافع حیاتی امریکا در افغانستان باقی نمانده باشد، ادامه‌ی حضور آنان در افغانستان هزینه بی‌حاصل بوده که در این صورت قطعا به حضورش پایان داده یا حداقل کاهش خواهد داد.

___

برگرفته از روزنامه ی هشت صبح 


نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا