خبر و دیدگاه

افغانستان، سرزمین ترور

massoud_smile1

در اواخر تابستان سال ۲۰۰۱ از جانب ماهنامه ی نشنل جیوگرافیک ماموریت یافتم تا سفری به شمال افغانستان نموده و با احمد شاه مسعود، رهبر اتحاد شمال و یگانه فرمانده برجسته ی مخالف طالبان دیدار نمایم.   مسعود را از سال ۱۹۸۱ میشناختم و امیدوار بودم که طی یک مصاحبه ی همه جانبه رمز استقامت بیست ساله او را در برابر اتحاد شوروی پس از آن اسلام گرایان تند رو و اکنون طلبان، دریابم.   اما هیچ کس نمیدانست که او کجا هست و کی برمیگردد. به من میگفتند که باد تند بیابانی اجازه نشست چرخ بال او را نمیدهد.

من که در پایگاه اصلی مسعود، در شهر گرد آلود خواجه بهاءالدین جایگزین شده بودم، تنها خبرنگار منتظر مسعود نبودم؛ دو مرد جوان تونسی که خود را خبر نگاران یک شبکه تلویزیونی خاورمیانه معرفی میکردند، نیز در مهمان خانه رسمی مسعود در انتظار بودند. چون هر دوی آنها کم سخن بودند، تلاشهای من به هم صحبت شدن با آنها به جایی نرسید. یکی از آنها به فرانسوی به من گفت که آنها نیز منتظر دیدار با مسعود استند.

پس از نزدیک به یک هفته انتظار بی نتیجه، من خواجه بهاءالدین را به قصد اروپا ترک گفتم. اما آن دو مرد تونسی ترجیح دادند منتظر بمانند. آنها با پرداختن ۲۰۰۰ دالر به کارمند جوان وزارت امور خارجه که مسئول برنامه های مسعود بود، از گرفتن قرار مصاحبه خود را مطمئن ساختند. در نهایت، پایداری آنها به بار نشست و روز نهم سپتامبر توانستند مسعود را ببینند. در جریان مصاحبه بمب ی که در کمره و باتری جابجا شده بود منفجر ساخته شد، که در نتیجه یکی از آنها، مسعود و جوانی که با گرفتن رشوه زمینه ی دیدار را میسر ساخته بود، کشته شدند.

ترور مسعود که هدیه ای القاعده به میزبانان طالب آنها بود، در واقع آغاز نا میمون فصل دیگر تراژیدی جدید افغانستان بود. مسعود تنها قربانی این تراژیدی نبود. در جریان سه دهه ی که من در باره ی افغانستان مینویسم، ترور های هدفمند شاخص عمده ی سیاست این کشور بوده است. هفته گذشته چهره پر کینه این تاکتیک با کشته شدن احمد ولی کرزی برادر رییس جمهور کرزی و مرد شماره یک قندهار، دوباره پدیدار گشت.   احمد ولی کرزی روز دوازدهم جولای به دست نگهبان خود تیر باران گردید. گلاب منگل والی هلمند، که برای شرکت در مراسم به خاک سپاری احمد ولی کرزی عازم قندهار بود، از یک حمله ی انتحاری جان به سلامت برد. حمله ی انتحاری دیگر در مسجدی که مراسم فاتحه خوانی کرزی برگزار شده بود، منجر به کشته شدن بیش از دوازده نفر – به شمول رییس شورای علمای قندهار – گردید. و جان محمد خان، یکی از هم پیمانان مهم رییس جمهور کرزی، در خانه اش در کابل به ضرب گلوله کشته شد.

اینها فقط نمونه هایی از ترور ده ها رهبر، سران قومی و فرماندهان حامی دولت افغانستان استند که در جریان دو سال گذشته به وقوع پیوسته است، قتل هایی که دست آورد های ده ساله را با خطر فروپاشی روبرو ساخته است. رهبران دولت افغانستان که دیگر نمیتوانند به نیروهای امنیتی داخلی اعتماد نمایند، با پناه بردن در پشت دیوار های بلند امنیتی و یا با استخدام پیمانکاران خصوصی و سربازان مزد بگیر، امنیت جانی خود را تامین میکنند. این بیگانگی رو به افزایش با واقعیت های عینی جامعه و بی خبری از وضعیت مردم، یکی از بزرگترین چالش های فرا راه تلاش های بازسازی افغانستان به رهبری غرب است. ترس از ترور، رئیس جمهور کرزی را — که حداقل از سه سو قصد جان به سلامت برده است — به طور فزاینده ی از جامعه منزوی ساخته است. مردم افغانستان که از جنگ بی پایان و فساد گسترده رنج میبرند، به شدت نیاز به یک رهبر دلیر، الهام بخش و قابل دسترس دارند.

گرچه ممکن است پارانویا [۱] کرزی از دید سیاسی فاجعه بار باشد، اما با در نظر داشت تاریخ اخیر افغانستان توجیه پذیر است. سه رییس جمهور پیشین افغانستان — محمد داود خان، نور محمد ترکی و حفیظ الله امین – در اواخر دهه هفتاد بی رحمانه کشته شدند. در جریان جنگ شوروی در دهه هشتاد، هم جناح مقاومت افغانستان و هم نیروهای طرفدار مسکو در ترور مقامات دولتی، سران قومی و فرماندهان مقاومت زیاده روی میکردند. دفع نمودن فرماندهان برجسته و یا شخصیت های مردمی به این شیوه، در واقع موثر تلقی میشد تا روبرو شدن با آنها در میدان جنگ.  

 کی جی بی و پس از آن، پلیس مخفی رییس جمهور محمد نجیب الله از حزب دموکراتیک خلق افغانستان، حداقل سه بار با استخدام قاتلان حرفوی قصد ترور مسعود را داشتند؛ اما هر بار مسعود بنا به نفوذی که در رده های بالای دولت کمونیستی کابل و نیروهای مسلح آن داشت، یک یا دو گام از دشمن جلوتر میبود. یکی دیگر از فرماندهان چریکی پیشتاز عبدالحق بود که در جنگ های شهری در داخل و اطراف پایتخت، از جمله ترور چهره های طرفدار دولت، تخصص داشت. عبدالحق بیشتر اطلاعات خود را از همکارانی بدست میاورد که با نیروهای شوروی کار میکردند.

 جنگ جاسوسی و ضد جاسوسی دوران شوروی تاثیر خود را روی راهبرد جنگ داخلی و شورش های پس از آن نیز باقی گذاشت. طالبان با استفاده از تاکتیک های مشابه در دهه نود، فرماندهان ائتلاف شمال را برای کشتن و یا تضعیف نمودن همسنگران خود شان استخدام مینمودند. چند تن از فرماندهان کلیدی مسعود در بخش غربی کشور با گرفتن پول از طالبان یا به آنها تسلیم شدند یا به دبی و ابوظبی رفتند. شمار دیگر آنها بدست قاتلان حرفوی به ضرب گلوله کشته شدند. چنین ترور های هدفمند و بی اعتمادی ناشی از آن به مراتب موثرتر از مقابله با نیروی کار کشته ی مسعود در میدان جنگ بود.

 گفته میشود که گلبدین حکمتیار یکی از رهبران مجاهدین مورد حمایت امریکا و پاکستان، (که ده ها فرمانده و صد ها مخالف سیاسی خود را در دهه ۸۰ ترور نمود و ده ها هزار تن دیگر را با راکتباران کور کورانه کابل در دهه ۹۰ به قتل رساند) در پشت این ترور ها و بمب گذاری های هفت هشت سال اخیر بوده است. اعتقاد بر این است که افراد حکمتیار در تمامی نهاد های دولت افغانستان به شمول ارتش، پلیس و نیروهای اربکی نفوذ نموده اند و تلاش دارند تا وفاداری این نهاد ها را به دولت افغانستان تضعیف نمایند.

 جنگ و ترور سی و اند ساله ی افغانستان به علاوه القاء پارانویا سراسری در میان افغان های تراز بالا، میراث بدتری را نیز از خود به جا گذاشته است: از دست رفتن تقریبی تمام رهبران کار آزموده و توانا که بتوانند این کشور در حالات چالش آفرین رهبری نمایند.

 مسعود تا زمان مرگ در سپتامبر ۲۰۰۱ یکی از جمله چند افغان ی بود که توانایی شان در اداره ی کشور به اثبات رسیده بود. مسعود یک مسلمان متقی و سیاست مدار میانه رو بود و چشم انداز او برای آینده ی افغانستان مبتنی بر دموکراسی و حقوق برابر برای زنان بود. بیشتر آنانی که جای او را گرفتند، استعداد قابل توجهی نداشتند. هنگامی که نیروهای خارجی به رهبری امریکا در سال ۲۰۰۱ به افغانستان حمله کردند، حامد کرزی – پسر یکی از سران مقتول قبیله ای – از تجربه سیاسی چندانی، جز از تصدی مقام نمایندگی روابط عمومی یکی از سران مقاومت، برخوردار نبود. عبدالحق تنها نامزد مناسب دیگر برای ریاست جمهوری، در اکتوبر سال ۲۰۰۱ حین تلاش برای آغاز گفتگو با طالبان کشته شد. (برادر عبدالحق، یکی از مشاوران مهم کرزی، سه سال بعد به همان سرنوشت دچار شد.)

 یک دهه پس از آن، یک دهم رهبری خود طالبان توسط هواپیماهای بدون سرنشین و نیروهای ویژه امریکایی نابود شدند.   جالب این است که تلاش پیروزمندانه برای کشتن فرماندهان تراز دوم طالبان در واقع کسانی را نابود ساخت که میشد با آنها روی میز گفتگو نشست. برخی از این چهره ها، چه فرماندهان طالب چه رهبران شورشیان محلی، پیش از این گفته بودند که آنها از جنگ خسته شده اند. در حال حاضر فرماندهان جوانتر و رادیکال تر، که بسیاری از آنها بیش از بیست سال ندارند، جای آنها را میگیرند. اینها که در بخش پاکستانی مناطق قبایلی تولد شده اند و یا در آنجا آموزش دیده اند، به مراتب خشن تر و بی رحم تر از اسلاف خود هستند و آگاهی چندانی از پشتونوالی و عنعنه های قبایلی نیز ندارند.  

هر چند طالبان، حزب اسلامی، شبکه حقانی، و دیگر شورشیان به سرعت مسئولیت آنرا میپذیرند، در افغانستان ترور ها همیشه سیاسی نیستند. این کشتار ها گاهی ریشه در انتقام گیری های پیچیده قبیله ای دارند. کینه های محلی، اختلاف بر سر مواد مخدر، قاچاق چوب، دسترسی به قراردادهای سودآور غربی و در چند مورد کشمکش در درون خود دولت، نیز در این قتل ها نقش داشته اند.

 انگیزه ی تروریست ها هر چه باشد؛ این قتل ها تاثیر خود را روی رژیم کرزی گذاشته است. طغیان اخیر این ترور ها، جان های محمد داود داود فرمانده امنیتی شمال و شاه جهان فرمانده نیروی پلیس ولایت تخار– دو متحد کلیدی کرزی — را در مناطقی گرفت که پیش از این شورشیان فعالیت محدودی در آنجا داشتند. در همین حال، افزایش مداوم در ترور رهبران قبیله ای، که به عنوان چشم و گوش دولت کابل عمل می کنند، هم اکنون توانایی مقامات را در آگاهی از واقعیت های موجود محدود ساخته است.  

 شدت این قتل ها نشان می دهد که رییس جمهور افغانستان شانس کمی برای زنده ماندن دارد. هر باری که او در ملاء عام ظاهر میشود، خطر آن میرود که هدف یک تروریست و یا یک بمب گذار انتحاری قرار بگیرد. سفر او به قندهار برای تشییع جنازه برادر ناتنی اش کار شجاعانه بود، اما این سفر به بهای بستن نیم شهر تمام شد – اگر او در مسجد قندهار حظور میداشت، به سادگی میتوانست هدف بمب گذار انتحاری قرار گیرد.

 اما دولا خزیدن در پشت دیوارهای کاخ ریاست جمهوری نیز گزینه ی مناسب نمیباشد. در فرهنگی که روابط شخصی به همه چیز دیگر برتری دارد، بقای سیاسی کرزی وابسته به تماس او با تمام مردم افغانستان است. اگر کرزی خواهان پایان بخشیدن به جنگ تمام نشدنی افغانستان است، او باید با همه گروه های مسلح مخالف – که نمیتوان همه را به سادگی طالب خواند — روبرو شود. در کشوری که مردمش دلیری را تا حد پرستش میستایند، پنهان شدن نشانه ای از جبن پنداشته میشود.

 اگر کرزی در برخورد با این معضل جبر گرا به نظر آید، او اولین رهبر نخواهد بود. زمانی که من آخرین بار عبدالحق را چندین سال پیش از مرگ او در اواخر دهه نود دیدم، طالبان سراسر کشور را فرا گرفته بودند. او که از این حالت سرخورده شده بود، تفنگ خود را به زمین گذاشت و افغانستان را به قصد شروع کسب و کار صادرات و واردات در خلیج فارس ترک گفت. در دیداری که با وی در شهر پیشاور پاکستان داشتم، از او پرسیدم که آیا برنامه ی برای بازگشت به کشور خود دارد. او در پاسخ با خنده گفت که هیچ اعتراضی به بازگشت ندارد – اما دست زدن به چنین کاری به معنای مرگ او خواهد بود. وی ادامه داد، “من شمار زیادی را کشته ام و مردم افغانستان این را فراموش نخواهند کرد.”

برگردان به فارسی: ع. ع.

_____

 پارانویا به معانی «گیج» و «آشفته» نگاشته شده. “لغت نامه دهخدا” «paranoia» [۱].


نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا