مملکت به کجا میرود؟
جناب رئیسجمهور، سلام! روزگار به کام!
این وقت شب، کار روزنامه تمام شده است؛ حواسم کاملاً جمع است. میخواهم برایت چیزی به مثل یک نامه، بنگارم. این، شاید سومین نامهیی است که طی این ده سال برای تو نگاشتهام؛ اما نمیدانم که چشمان همایونی تان بدان افتاده است یا خیر. نمیدانم چقدر از وقت گرانبهایتان را به خواندن و یا حد اقل، مرور روزنامهها، گذاشتهاید؟ و یا آنکه – خدای ناکرده – به این «قصههای مفت» باور ندارید.
روزی یکی از وزیران بر حال شما را که – به پاس جوانمردی، اسمی از او نخواهم برد – در دفتر کارش ملاقات کردم. در ضمن، پرسیدم که آیا روزنامه میخواند.
گفت: « نه! ما به این چیزها آن قدر بها نمیدهیم. فقط کارمان را میکنیم.» منطق او، عجیب بهنظر آمد. راستی دیدم که با گل و سبزه، هیچ رابطهیی ندارد. حالا شاید شماهم کارتان را انجام میدهید و شاید هم تلقین شده باشید که خواندن این روزنامهها و دیدگاههای مخالف و مختلف، فکر شما را ازهم میپاشد و… اما با همهی اینها، انتظار دارم که این نامه را بخوانید.
آقای کرزی! هنوز خرسندیم که حقی برای گفتن داریم و این قدرت را داشتهایم که بگوییم بالای چشمان چه کسی ابروست. با آنکه بارها دستبند زدن و هشدار و اخطار و تهدید به اختطاف را هم دیدیم؛ اما هیچگاه نهراسیدیم. خدا را شاکریم که این آزادی را تا کنون به بند نکشیدید. اما حالا به نظر میرسد که این تلاش هم به شدت ادامه دارد.
قبل از هر حرفی برای شما یادآوری میکنم که آزادی بیان را پاس داشته باشید که یگانه دستاورد و در حقیقت آبرویی برای شما در بیرون است. اگر رسانهها آزاد نباشند و حرفی به زبان نیاورند، شکی نیست که عقده منجمد میشود به گونهیی که در مصر، تونس و جاهای دیگر دیدید. مردم میآیند حرفشان را آنگونه مطرح میکنند و کاخ و کوخ سر بهزیر میشود و اگر رسانهها تأثیری بر دستگاه حاکمیت نداشته باشند، شکی نیست که وضعیت همان شود که در نبود رسانه.
میدانید وقتی در روزنامهیی نقد میشوید – ولو هرچه تند هم باشد – دروازههای بسته به رویتان باز شده خودتان را در میان مردم مییابید، به اشتباهاتتان پی میبرید و هر روز خودتان را در قضاوت تاریخ میبینید. میآموزید بهسان این بیت که بزرگان برای بچههای مسجدرو ِ روستای ما که از عتاب ملای مسجد شاکی اند، زمزمه میکنند:
«غنچهی ملا، گل است وقت زدن، بلبل است حالا که دردت میکند فردا مردت میکند» و این گونه شاید فرجی و فراخی برایتان دست دهد تا از نیکوکاران باشید.
آقای رتیس جمهور! نمیدانم از کجا شروع کنم. فقط تصمیم گرفتهام که سومین نامهام را نیز برای شما بنگارم. شاید این وظیفه و جهادیست که به عنوان یک روزنامهنگار، بر عهدهام سنگینی میکند. حس میکنم که باید دین ملتی را ادا کنم؛ چون امروز از زبان مردمی با شما حرف میزنم که روزگار شهامتشان را، شهادتشان را، زجرشان را و هجرشان را ثبت کرده است؛ نه از نامردمانی که تاریخ را ننگی هستند.
بهانهی نگاشتن این نامه، علیالعجاله، بحران جدیدی است که بر بحرانهای دیگر در این کشور افزوده شده است. حالا دادگاه ویژه و مورد نظر شما، با مجلس نمایندگان در یک تقابل محض قرار گرفتهاند.
مجلس نمانیدگان، ادارههای عدلی و قضایی کشور را متهم به قانونشکنی، و مسوولان این ادارهها را سلب صلاحیت کردند. شماهم در این میانه دارید به سکوت متوسل میشوید. مردم حالا باور پیدا کرده اند که شما دوست دارید که بحران ایجاد کنید و از آن سود بجویید. راویان اخبار، نقل میکنند که شما میخواهید برای ادامهی قدرتتان زمینهسازی کنید و حالا هم مقدمههای آن فراهم شده است.
مردم به این باور اند که حرفهای شما بهویژه آنچه که با گروهی از جوانان، زیر نام «نخستین کنفرانس ملی جوانان» داشتید و آفرینهایی که در آن مجلس شنیدید، با آنچه در عمل پیاده میکنید، مخالف اند.
جناب کرزی!
واقعیت، چیزی نیست که عوامل دربار، در آن بزم راندند و شما را شاد کردند. سزد که سخنهایی راستین شنوید و از خوشخدمتان هرزه، هراس داشته باشید که روزی قبرتانرا پیش پایتان میکنند.
جناب رئیس!
شما خویشتن را بازخوانی نکردهاید. در آن صورت خواهید دانست که ایستادن و سخن گفتن با آن وضعیت در برابر مردم، سخت است. اما شما یاد دارید که چگونه بایستید و از کجا سخن گز کنید تا…
در این تازگیها هوای دیگر شما را برداشته است. گویا هوای مقتدرانهیی بر سر میپرورانید؛ ای کاش چنین میبود. مردم را به حرفها و موضعگیریهای غیر عملیی میفریبید که نهتنها فایدهی آن راهگم کردن مردم است: عوام فریب خورند، برخی سیاستمداران هم خام شوند و اما چیزفهمان، هرگز!
با آنهم میتوانید ذهنیتها را به تعویق افگنید و به تحلیل برید تا مردم احساساتی شوند و گذشته را با امروز تعویض کنند که فردای این هشدار چه میشود. و شما در نهان، به تعقیب همان برنامههایی پردازید که برخشان سخت بنیاد برانداز اند. راستی، میدانید که در زمان مأموریت شما، چه بذر نفاقی در این کشور پاشیده شده که برداشتنی نیست.
دیروز اگر نفاق و تنشهای قومی، در سطحی از جامعه وجود داشت، برتریجوییهای قومی به شکلهای غیر قانونی، زورگویانه و مستبدانه صورت میگرفت، امروز جناب شما و تیم خاصتان، آن مظالم را درج قانون کرده اید تا باشد مردم در نفاق قومی و برتریطلبی گروه خاصی خُرد شوند و ناله نکنند.
امروز تطبیق مرحلههای ریفورم ـ یا نهادینهسازی فساد قومی ـ در همه شئون حکومت شما، در کنار آنکه جای شایستهسالاری را گرفته، چیزی نمانده که کشور را تا سرحد انفجار اجتماعی و تجزیه به پیش برد و فساد قومی زیر نام وحدت ملی، وضعیت را بحرانی کرده است. متأسفانه اینهمه سبب شدهاند که از شما به عنوان «بانی مدرن فساد قومی» در کشور یاد شود؛ چیزی که شاید شما نمیخواهید.
اگر دیروز، فساد وجود داشت، امروز دها چند بیشتر، ماشینی و مهندسی شده است. حالا نیازی نیست که نخست پول برسد و بعد مورد دستبرد قرار گیرد؛ در همان هوا به سرقت برده میشود و سهم هرکه برابر وزنش به آن تعلق میگیرد.
جناب رییس جمهور! باری قصد کردم که در صورت امکان، گفتوگویی با جناب شما سامان دهم؛ اما گفتند: «از ناممکنات است». شاید میدانید این نخستین سوال من و ما در قبال شماست که «مملکت را به کجا میبرید و یا اینکه مملکت به کجا میرود؟»
پیشتر از یک سال احساس میشد که ۹ سال حضور جامعهی جهانی و حکومت شما در افغانستان، نتیجهیی از موفقیت در زمینهی مبارزه با تروریزم داشت؛ برای مدتی حد اقل شمال، امن شده بود، جنوب هم داشت وضعیت کنترل شدهیی را سپری میکرد، در غرب نیز آرامشی وجود داشت و شرق هم چندان نارام نبود؛ اما همهچیز یکباره تغییر کرد.
امروز درختان ایستاده، با تبرهای نهانی قطع میشوند تا باغ مقاومت که از خون مردم بار و بر گرفته بود، از بین برود و نیز ناامنیها به شکل مهندسیشدهیی عملی میشود. اما از آنجایی که میگویند.
«سیاست، پدر و مادر ندارد»، شما نیز در قصر ریاستجمهوری خواب ندارید که مبادا فرمولها سرچپه شوند و کسی از سوراخ زیر کرسی ریاستتان بلند شود.
چنانچه ۶۰۰ زندانی از طریق تونلی آنچنانی ـ که در سریالهای هالیوودی هم دیده نتوانی ـ از زندان بیرون میجهند و یا تروریستان توسط بلندپایهترین افراد وزارت دفاع شما، به اتاق معاون وزیر، وزیر و غیره میرسند.
آقای رئیس!
شما از کسانی که دشمنان افغانستان لقبشان دادهاید، اسم نمیبرید؛ اما وقتی که از آنها دفاع میکنید، نامشان را میگیرید. به عنوان سخنگوی آنها و سخنگوی استخبارات پاکستان و طالبان پاکستانی درمیآیید. مردم سخت در مورد شما شک کردهاند و میترسند که نشود از قالب بیرون بپرید و به اصلتان برگردید؛ هر کسی کو دور ماند از اصل خویش…
شما که گویا در مقابل خارجیها شمشیر از نیام کشیدهاید و چونان رستمی دارید پهلوان میطلبید، اما در مقابل طالبان، به عذر و زاری رو میآورید و در مقابل راکتباران پاکستانیها برخانههای هموطنانمان در کنر، سکوت میکنید. دیگر چه انتظاری دارید که مردم هنوز هم به شما شک نکنند؟ یا بهتر بگویم شما را نشناسند؟
راستی مردم سخت حیراناند که آقای کرزی افغانستان را به کجا رهنمون میشود یا اینکه کشور را به کجا میبرد و هر روز بحران بر بحران، چه نتیجه خواهد داد.
آقای کرزی! من همانگونهیی که از منتقدان شما هستم، از شنوندگان اصلی سخنان و بیانیههای شما نیز در این ده سال نیز میباشم. میدانم که چه طنزهایی در سخنانتان وجود دارد و تاکنون مردم پشت روی شما را نشناختهاند. اگر بریدههایی از سخنان تاریخی شما را، در یک فیلم تنظیم کنم، خودتان به خنده میآیید و به ثبات شخصیتتان شک میکنید.
دلخور نشوید آقای رییسجمهور! شما در این ده سال، طنز سیاهی را به نمایش گذاشتهاید.
شما با تقلبهای سرشار در انتخابات ریاستجمهوری، آبروی انتخابات و دموکراسی را بردید. افغانستان را به عنوان کشوری فاقد ارزشهای مدرن سیاسی – اجتماعی به جهان معرفی کردید و حالا هم میخواهید کشور را دو دسته به دامن چه کسی بیاندازید.
در این روزها، به شدت چهرهی حکومت شما تغییر کرده است؛ ببخشید چهرهی این شرکت سهامی تغییر کرده است. سراپای این به اصطلاح حکومت، کج شده است. به عنوان نمونه ببنید که وضعیت معارف در این کشور چقدر زار است؛ اما شما به آمارهای کج و معوج، دل خوش کرده اید.
نهادهای امنیتی شما دارند به لانه تروریستان و «آی. اس. آی» تبدیل میشوند. آنگاه میخواهید با این ترکیب، مسوولیتهای امنیتی را از نیروهای خارجی بگیرید.
آقای کرزی! یادم آمد؛ شما در «کنفرانس ملی جوانان»تان، چه گفتید. شاید هم اشتباه نکردید؛ «جوانان نباید سیاست کنند.» اصلاً چه میخواهید بگویید؟ این حرف یک «رییسجمهور» نیست؛ از کسی است که با کیاست و سیاست میانهیی ندارد؛ اما میدانم که شما آن را از روی کیاست و سیاست گفتهاید؛ سیاستی که شما ازما بهتران، دنبالش هستید و ما آن را نمیدانیم.
جناب! جوانان امروز، نسبت به هر زمان دیگر، نیاز دارند که سیاست کنند و بیشتر سیاست کنند. مگر شما نگفتید که فردا یکی از شما جوانان، رییس جمهور، وزیر چی و چی ِ مملکت میشوید! مگر بدون دخالت جوانان در سیاست، ممکن است که کسی به ریاست جمهوری برسد؟ هیچ کس مثل شما طالعمند نیست که از برکت سایهی همای، «پادشاه» شود.
زیبنده برای رییسجمهوری این است که خطاب به جوانان بگوید که باید حرکتها و افکارشان را، با تجربه از گذشته بر معیارهای درست و نوین سامان دهند و وارد عرصهی سیاسی کشور شوند.
رییسجمهوری که از مردم نترسد، خطاب به جوانان میگوید که همت بهخرچ دهید و کشورتان را با دستان خودتان مدیریت کنید و آن را به مرحلههایی از ترقی و تعالی رهنمون سازید.
راستی آن کنفرانس نشان داد که «مدینهی فاضله«یی را برای خودیش سامان دادهاید. حالا دیگر در «دربار همایونی» شما، همه چیز وفق مراد به پیش میرود.
شما ثابت کردهاید که هیچ صدایی را، بهویژه آنکه سبب برداشتن کلاه نازنینتان و پاک کردن عرق مبارک جبینتان با دستمال همایونیتان گردد، برنمیتابید. راستی آقای رییسجمهور! شما حتا دوست ندارید که برگی برخلاف شما بجنبد.
خرم این روزگار که ستایشگران را و منادیگران را در محضر شما فراهم میکنند و با شیرین شدن دهانشان از جیب مبارک، شما را نابغهی روزگار میخوانند و شاید هم اگر کمی نمکش بیشتر شود، نابغهی تمام اعصار و قرونتان خوانند و قصهگوی هزاردستانتان شوند. شاید ندانید که من از آن «احسنت» گفتنها، سخت بهخویش شدم و نیک دانستم که روزگاریست سخت برای آدمان این کشور و سرنوشتشان که بد به اجاره گرفته شده است!
باشد، آقای رییسجمهور! القصه حرفهای زیادی به گفتن داریم؛ اما میدانم که شما به حیث رییسجمهور – حالا با هر وضعیتی – وقتی برای خواندن این شطحیات ندارید. اصلاً از کجا معلوم که این نامه از ریاست دفتر شما به اندرون راه باز کند تا به دستان مبارک برسد.
اما جناب کرزی! باید به این پرسش پاسخ بگویید که افغانستان را کجا میبرید. شما داخلی و خارجی را سرگردان سیاستهای مبهمتان کردهاید. فرصتهای طلایی را نه تنها درست بهکار نبستهاید که از دست دادهاید و برای همیشه از دست دادهایم.
شاید همکاران و وزیران شما وقتی بخواهند از دستاوردهای حکومت در کنفرانسهای بینالمللی و مناسبتهای دیگر بگویند، دهها صفحهکاعذ را پرکنند؛ اما شما بگویید که تغییر در دسترخوان مردم چند درصد آمده است؟ چند درصد از افراد مملکت شما مصروف کار شدهاند و به چه میزان از معتادان جامعه کاهش یافته است و چقدر از گرسنگان جامعه سیر شدهاند؟
با مردم صادقانه صحبت کنید. وجدانتان را قاضی سازید. این ملت دردمند را بیشتر از این آزار ندهید. با احساساتشان بازی نکنید. از چیره شدن خفاشان شب نترسانیدشان و دهها سخن و اندرز دیگر.
به هر صورت، جناب رییسجمهور! این نامه را پایان میدهم. در این وقت شب، حوصلهام تنگ شده است. ساعت دو و چهلوپنج دقیقهی شب است. شاید شما در خواب ناز باشید که من ِ سرگردان در این مسیر ناپیدا، برای شما نامه مینویسم.
منتظر پاسخ رسا و قناعتبخشتان هستم. این بیت را هم یادداشت کنید: خدا را بر آن بنده بخشایش است/ که خلق از وجودش در آسایش است. دیگر خود دانید!