خبر و دیدگاه

تجزیۀ افغانستان؛ نقشه کشی بر صفحه ی کابوس

afghanistan_map2

در سال های سرخوردگی از جنگ “مبهم”، زمزمۀ اغلب پنهان “تجزیۀ افغانستان” برای برخی حلقات به نوعی “رؤیا” و احتمالاً زمینه ی برای بهره برداری سیاسی بدل شده؛ اما هنوز برای اکثریت مردم به حیث تصویری از یک “کابوس” مجسم جلوه گرمی شود.  هنگامۀ تجزیه طلبی به صدای عمومی تبدیل نشده است، این قضیه به درک و توضیح تاریخ و موقعیت “ویژه”ی افغانستان، بافت پیچیده، سخت جانی سنت ها، نقش پیوند دهندۀ اسلام ودرهم آمیختگی های اقتصادی وهمریشگی های فکری واجتماعی رابطه دارد.

 بدون تشریح این مسایل، رسیدن به نتیجه گیری جامع، همه پذیر وبدون اشتباه، خیلی دشواراست. وخامت اوضاع، اضطراب ونگرانی را درروح مردم دامن زده است که مسبب اصلی قوت گیری این چنین نظریه ها می تواند باشد. مشاهده می شود که بیش ازهمه، برخی گروه ها (به ویژه محافل دانشجویی وشماری ازحلقات که درنیم قرن اخیردرین باره شعار داده اند) ظاهراً شکیبایی شان را نسبت به شکستن بن بست دربحران کنونی ازدست داده اند ویگانه راه گذشتن ازین معضل را “تجزیۀ” افغانستان می دانند. یک علت اصلی، فقدان رهبری سیاسی باصلاحیت درافغانستان است که علی رغم امیدها وتلاش های زیاد، هنوزایجاد نشده است.

من نکاتی را درین مقال مطرح می کنم.

 نظریه ی بیرونی ها

هیچ یک از شخصیت اجتماعی وسیاسی به طورآشکار در باره ی تجزیه ی افغانستان ابرازنظر نکرده اند. گه گاه شخصیت های ردۀ پائین “خارجی”، که به نحوی با حکومت افغانستان درگیری پیدا کرده اند، پیشنهاد هایی را نوشته اند که پس از واکنش مقابله آمیز برخی “مقامات” و”رسانه ها” خاموشی گزیده اند. حتی حلقات دارای دیدگاه های “ناسیونالیستی” که درطی نیم قرن اخیردرعرصۀ سیاست افغانستان کم وبیش فعال بوده اند، این جسارت را نشان نداده اند که درین خصوص با صراحت سخن بگویند. دربهترین حالت دراتاق های بسته هیجانات خود را برون داده اند.

 حدوحدود هیچ سرزمینی درکره ی زمین از ابتداء چنین نبوده است. جولانگری های حوادث در جریان گردش ایام، قطعات ناهمگون زمین را نصیب مردمان کرده است که این، بازهم هم تابع گردش زمان است و هزاران بار این قطعات درمسیرانقلاب های انسانی دست به دست شده و ای چه بسا که به شکل تکه پاره وکوچک وگاه بزرگ درآمده است. مرزها ومحدوده های جغرافیایی کنونی نیز تابع عملیه های برآمده ازتضاد های بشریت است که گاه تحت تأثیرعملیۀ درونی وگاه به واسطه ی ضربات ازبیرون، به طوردایم، معروض به تحول است. بعد ازین هم هیچ کشوری به همین طرح ودیزاین جغرافیایی باقی نمی ماند. تجزیه وقیچی کاری حوزه زیستی مردمان ما هم همواره درگروتضادهای داخلی، خارجی، اوج ونزول قدرت اجتماعی واقتصادی درین منطقه بوده وهست.

نکته ی قابل تأمل درمورد افغانستان این می تواند باشد که این تکانه قبل ازآن که ثمره ی پیچ وتاب های درونی جامعه باشد، شاید قبل از وقت، ازسوی خارجی ها بربدنه ی هستی مشترک مردمان ما تحمیل می شود. امریکا وغرب دنبال منافع خودشان درافغانستان ومنطقه هستند.

بن بست نظامی درجنگ افغانستان، حلقات امریکایی را دربرابرفشار اقتصادی وافکارعمومی مردم آمریکا درماند ساخته است. رابرت بلیک سفیرسابق امریکا دردهلی می نویسد:

“اکنون زمان آن فرا رسیده است تا بالای پلان «B» کار صورت گیرد.”

پلان مورد اشاره ی رابرت بلیک، تجزیه ی افغانستان به “شمال” و”جنوب” است. هر چند این طرح برای اولین بار توسط نک کلگ رهبر حزب لیبرال دموکرات و معاون فعلی نخست وزیر بریتانیا در حکومت ائتلافی و پدی اشداون یکی از سیاست مداران کهنه کار بریتانیا و عضو حزب لیبرال دموکرات در سپتمبر سال ۲۰۰۹ در روزنامه گاردین به حیث پلان Bمطرح شد.

رابرت بلیک می افزاید:

“درموجودیت این همه مشکلات، بهترین بدیل شکست ستراتیژی اوباما در افغانستان عبارت از راهی می تواند باشد که منجر به تقسیم عملی افغانستان شود.”

بلیک استدلال خود را چنین پی می گیرد که درصورت برآورده شدن طرح”تجزیه”، “نیرو های آیساف می توانند عملیات نظامی شان را در مناطق کوهی، دشتی و شهری جنوب و شرق افغانستان قطع نموده ولی در عین حال به بزرگان قومی ـ قبایلی که  حاضر به مقاومت در برابر طالبان می باشند، سلاح کمک نمایند.

بلیک توضیح می دهد:

“ایالات متحده امریکا باید روشن نماید، که به تمام نقاطی که «القاعده» موجود است، ضربه وارد کند. 

یک الترناتیف دیگر عبارت از خروج کامل نیرو های مسلح در جریان سال آینده (۲۰۱۱) یا دو سال دیگر از افغانستان می باشد. ولی این کار سبب جنگ بزرگ داخلی در افغانستان خواهد شد؛ امکان استیلای مجدد طالبان بر تمامی کشور را فراهم خواهد آورد و در نهایت همه ی کشور های منطقه را در منازعه ی نظامی افغانستان خواهند کشانید. این مسأله منجر به بی ثباتی بیشتر وضعیت در منطقه و تشدید مناسبات میان دهلی و اسلام آباد خواهد شد.

ایدئولوژی جهادیزم تکانه جدید خواهد یافت. 

تا زمانی که طالبان فکر نمایند که آن ها دست بلند دارند، با آن ها مشکل است در باره  ی چیزی گفتگو کرد: « نزد ما هیچ گونه نشانه یی دال بر این که آن ها به شکل جدی علاقمند مصالحه باشند، وجود ندارد. آن ها هیچ گونه نیتی برای گذاشتن سلاح به زمین، قطع رابطه با القاعده و پذیرش عضویت عادی جامعه را ندارند. ما هیچ گونه علامه ی که قصد آن ها را به تائید برساند، مشاهده نمی کنیم. آنچی مربوط به مصالحه می گردد، صادقانه گفته شود، اگر آن ها به این نکته باور پیدا نکنند که ایالات متحده امریکا اراده ی محکم دارد تا از طریق شکست دادن قطعی طالبان می خواهد بر آن ها پیروز شود، مشکل است روی مصالحه واقعی حساب نمود.

اما از اثر تقسیم کشور کدام مشکلات می توانند بروز کنند؟

نیرو های امریکایی به حملات شان بالای هر هدف «القاعده» در دو طرف مرز افغانستان ـ پاکستان ادامه خواهند داد. با چنین شیوه به فشار های کشنده، که تا ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ از آن استفاده نشده بود، افزوده می شود. آسمان بر فراز پشتون های  افغانستان را جنگنده ها پُر خواهند نمود، که نه تنها تروریستان بلکه حکومت جدید طالبان را نیز آماج حمله قرار می دهند.

توافق به تقسیم عملی افغانستان سبب جنگ داخلی نمی شود؛ زیرا چنین جنگی هم اکنون ادامه دارد. در اصل تقسیم افغانستان باعث برقراری ثبات می شود؛ زیرا روشن می شود که کدام سرزمین را، کی در کنترول خود دارد.

ولی با مردمان غیر پشتون در جنوب و شرق افغانستان که به مثل جزایر با زنان و خانواده های شان زندگی می کنند و همچنان قبایل پشتون، که نمی خواهند زیر سلطه طالبان باشند، چی پیش خواهد آمد. مگر آن ها به دست تقدیر سپرده نمی شوند؟ با تأسف که وضعیت شرایطش را دیکته می کند. این یک پی آمد تراژیک از واقعیت محل است، که نیرو های خارجی در حالتی نیستند تا با عقلانیت و در زمان مشخص و امکانات مالی معین جلو حداقل خونریزی را بگیرند.

آیا چنین سیاست منجر به تشکیل پشتونستان و بهم خوردن ثبات پاکستان نمی شود؟

اساساً آرام ساختن اسلام آباد امر خیلی دشوار است؛ زیرا تقسیم عملی افغانستان، بدون شک باعث ایجاد گرایش جدایی خواهی در هردو سوی خط دیورند خواهد شد. از آنجایی که نظامیان پاکستانی به حمایت فرامرزی شان از طالبان ادامه می دهند، بنابرین آن ها مشکلات را عمیق تر می سازند. پس در اصل اسلام آباد از نظر اخلاقی هیچ گونه حق شکایت ندارد و تقسیم افغانستان به دو بخش ممکن است که یک تداوی شوکی برای اردوی پاکستان باشد و شاید متوجه شود که چی بازی خطرناکی را در جریان چند دهه اخیر انجام داده است.

ولی هیچیک از این کشور ها از نظریه ی تقسیم افغانستان حمایت نمی کنند. همزمان هیچ کدام از کشور ها نمی خواهند افغانستان را بار دیگر تحت کنترول طالبان ببینند.

آن ها کله های شان را خواهند شکست که چرا استراتیژیست های امریکایی چنین کردند که گویا نجات تمدن بشری بستگی به تأمین صلح در کندهار و یا مارجه دارد.”

نظریه های بلیک به حدکافی سردرگم، سطحی وآمیخته با احساسات یک ناظرغربی است که نیازی به درک رنج والم مردم افغانستان را ندارد.

مشاهده کردیم که هیچ یک از”روشنفکران” رسمی یا غیررسمی، رهبران سیاسی ردۀ اول ومیانه ازین طرح حمایت ویا نکوهش نکردند. کسی که گام به جلو گذاشت، احمدرشید، کارآگاه ونویسنده ی معروف پاکستان است.

وی درپاسخ به آقای بلیک نوشت:

“در ظرف ۳۲ سال گذشته افغان ها جنگیده اند تا سرزمین خود را حفظ کنند.” به نوشته احمد رشید علی رغم همه دسیسه های قدرت های بزرگ و کشور های همسایه هیچ یک از جنگ سالاران و رهبران افغان تن به فشار های خارجی برای تجزیه کشور شان نداده اند.”

احمد رشید ادامه می دهد که ترکیب قومی افغانستان بسیار پیچیده است. پشتون ها در شمال با ازبک ها و تاجیک ها زندگی می کنند و جنوب نیزسهم ساکنان غیر پشتون دارد.

به نوشته ی احمد رشید، تجزیه افغانستان نتایج خونبار تر و وحشتناک تر از تجزیه ی هند در سال ۱۹۴۷ در پی خواهد داشت.

احمد رشید در ادامه نوشته است اگر آمریکا و ناتو جنوب افغانستان را ترک کنند این خیانتی به آن پشتون هایی خواهد بود که در برابر طالبان مقاومت کرده اند.

تجزیه همچنین، پشتون ها را در موقعیت رانده شده گان فراموش شده قرار خواهد دادکه به قول روبرت بلک ویل وقتی آمریکایی ها لازم ببینند هواپیما های بی سر نشین برای حمله به آن ها خواهند فرستاد. چنین سیاستی باعث شعله ور شدن جنگ داخلی خواهد شد و پاکستان را نیز به خطر خواهد انداخت. پشتون های پاکستان به پشتون های افغانستان خواهند پیوست و یک دولت افراطی قومی به وجود خواهد آورد و به تند روان پناه خواهند داد.

احمد رشید که پیشنهاد تجزیه افغانستان از سوی سفیر پیشین آمریکا در هند را ساده دلانه می خواند، با اذعان به دشواری شدید وضعیت در افغانستان می گوید که یگانه راه حل این مشکل، مذاکره بین رهبری اصلی طالبان، کابل و واشنگتن، ایجاد اتفاق نظربین همسایه های افغانستان، تعهد دراز مدت برای بازسازی افغانستان و انتقال تدریجی قدرت به ارتش افغانستان است.

او در پایان می نویسد سخن تجزیه را باید به زباله دان تاریخ افکند.

بیائید درین باره بیاندیشیم؛ اگر بنا به اشاره ی احمدرشید درصورت “تجزیه ی” افغانستان، پشتون ها”درموقعیت رانده شدگان فراموش شده” قرار می گیرند؛ برسر “شمال” و”نواحی مرکزی” چه خواهد آمد؟

اطلاعات ثقه می رسانند که مارشال فهیم و استاد برهان الدین ربانی علی رغم آن که سال ها درمخالفت با گروه طالبان “پشتون” قرارداشته اند، مخالف سرسخت “تجزیه”ی افغانستان اند. این دوهیچ گاه از ایده ی “فدرالیزم” هم دفاع نکرده اند. مارشال فهیم باری دریک مجلس با اشاره به طرح “تجزیه” ی افغانستان درآستانه ی سقوط حاکمیت طالبان درسال ۲۰۰۱ که درنتیجه توافق میان جورج بوش وولادیمیرپوتین رئیس جمهور پیشین روسیه مطرح شده بود، گفت:

” درمذاکره ی رویاروی با پوتین این مسأله بالا شد. من یک مشت پسته از میان ظرف روی میزبرداشتم وگفتم:

 حاضر نیستم به اندازه ی یک مشت از خاک افغانستان کم شود.”

درماه آگست سال ۱۹۹۸ دربدترین شرایط جنگ و محاصره طالبان درشمال، سردارناصری کنسول نظامی ایران درمزارشریف طرح تجزیه افغانستان را پیش کشید که با مخالفت بسیارقاطع شادروان احمدشاه مسعود روبه روشد وخونریزی های بی سابقه ای سراسرشمال را دربرگرفت. من صورت کامل ماجرا را درکتاب جنجال برانگیز”ردپای فرعون” شرح داده ام.

 تجزیه، یک فرضیه است

از افغانستان به عنوان گنجنیه ی اقوام یاد شده است که درآن، ۱۶ قوم از جمله پشتون، تاجیک، هزاره، ازبک،”پشه ای”، عرب، قرقیز، ترکمن، بلوچ و غیره زندگی می کنند. “تجزیه” به عنوان ابزارسیاسی درسطح داخل وخارج مطرح است. جنگ بیش ازسی سال به فروپاشی افغانستان نیانجامید. آیا اسلام به عنوان ارزش کلیدی پیوند دهنده ی کلیت اجتماعی کشورنقش کننده داشته است؟ این باورهم وجود دارد که سنت های درهم آمیخته، احساسات وحالت روانی همسان درعمق لایه های تباری وانزوای اعتیادی به قدامت چندین قرن، عامل اصلی بقای افغانستان بوده است. درصحنه ی عملی، درهم آمیزی خونی، اجتماعی، اقتصادی وفرهنگی به عنوان ستون استوار دربرابر ضربات جنگ وتوطیه، عمل کرده است.

اما مشکلات، بیشترتاریخی واجبارموقعیت است.

این سرزمین حتی قبل ازآن که به نام “افغانستان” مسمی شود، همیشه با وسوسه های “مرکزگریزی” سنتی وشمشیرکشی های خانه به خانه درمبارزه بوده است. ۲۶۴ سال پیش که حدود جغرافیایی نامشخص وبی نام به “احمدشاه درانی”- شاخه ی کوچک درمیان طوایف پشتون- به میراث رسید؛ فاقد هرگونه ساختاردولت وحتی قوانین مرسوم آن زمان بود. دلبستگی سران و”سرداران”  و”خان” های قبایلی به حفظ لشکرهای سنتی برای امرار معاش وحراست ازسلطه ی خان ها درقلمرو دولت تازه تأسیس بود. خصلت ایله جاری لشکرهای متعرض که زمانی دررکاب نادرشاه افشار وزمانی هم درمنازعات درونی آزمایش پس می دادند، به طورمتوازن درتشکیل حاکمیت احمدشاه جان تازه یافتند. احمدشاه تلاش فراوان به خرج داد تا برای رسیدن به اصل”تمرکز” به تدبیر وسیاست و مراجعه به بزرگان روی آورد؛ ولی نیازهای اقتصادی جامعه بسته وغیرتولیدی، خطرمی آفرید ولاجرم یورش به سوی هندوستان به حیث یگانه راه حفظ حاکمیت در دستورکار قرارمی گرفت. بدین ترتیب، سران با هم رقیب لشکرهای شخصی یک چند سرگرم رسیدن به معاش ومادیات می شدند وبا دست پربرمی گشتند وهیچ نیروی برترسراغ نبود که آنان را دریک دایره ی رسمی حاکمیت تحت انقیاد آورد.

فشاربیشتر از سوی احمد شاه، فقط به مفهوم ازدست دادن بیشترحمایت “سرداران” و”خان” ها بود. لشکرهای متناوب تا آن جا دامن کشید که قدرت دفاعی هندوها را دربرابر رخنه ی اروپائیان تضیعف کرد. بعد ازمرگ احمدشاه ابدالی، خطراز سوی کندهارته کشید. “کمپنی هندشرقی درکلکته جاخوش کرد و پس از چند سال، طومار مزاحمت های سلاطین کابل را درحوزه ی سند وپنجاب وپشاور درهم پیچید. سرزمینی که نان ونعمت ازدیگران می ربود، دربرهوت احتیاجی وانزوا درافتاد؛ چنان که پس ازصد سال، هنوزهم میراث های روانی جا زدگی تاریخی وسیاسی، ازما قربانی می گیرد.

احمدشاه ابدالی تا زمانی که درقیدحیات بود، سران قومی ولشکری را با دشواری های زیاد درکنترول خود نگهداشت؛ اما تیمورشاه حال وحوصله ی پدر را نداشت؛ پس ازآن که برتخت سلطنت میراثی تکیه زد، به جای رویارویی با “خان” ها وسران قومی با نفوذ، “کوچه بدل کرد” وکندهار- مرکزقدرت – را به رقبای خانوادگی وقومی رها کرد ودرامواج عیاشی وباده پرستی وشعرسرایی غوطه ورشد. انگلیس نفس به راحت کشید. موج برگشت این باراز سوی دهلی وپنجاب، به سوی دارالسطنه ی “خان نشین” کابل بود.

تیمور شاه وقتی بمرد، شاه زمان ۲۱ ساله با رؤیای تسخیرهندوستان درسر، اسب همیشه درکمند ولشکر مصمم را حداقل درهشت نوبت به حرکت درآورد؛ اما دیگربخت ازسلاطین دارالسطنه کابل روی گردانده بود. سفیرانگلیس دردربار قاجار ایران درهمسویی با گرداننده های “کمپنی انگلیسی” درهند، بازی اپراتیفی حساب شده ی به راه انداختند. شاه زمان درلشکرکشی ها، میان پنجاب وهرات سرگردان بود. شکست پشت شکست، گاه ازپنجاب، گاه ازهرات وماجرا آفرینی های سرداران ناراضی ازکندهار، زمنیگیرش کرد وعرصه ی سیاست افغانستان دردست انگلیس افتاد.

به استثنای ده سال حاکمیت شاه امان الله و چهل وپنج سال سلطنت خاندان نادرشاه، درتاریخ کشور پس اززمان شاه ابدالی به بعد هرگز هوای ارزش های جدید به دماغ جامعه ی خفته درانزوای ما نوزید. سال های حاکمیت عبدالرحمن خان وحبیب الله خان تکرارتقید وسرکوب با مشت های آهنین بودکه هیچ روزنه ی را به سوی تمدن وآزادی نمی گشود. آن چه از عقب افتادگی جغرافیایی وعلمی به میراث رسید، تا امروز براذهان عمومی جامعه ما به اشکال متفاوت لنگر می اندازد.

ما خود شاهدیم که گاه برای ایجاد “تمرکز”همان خصایل- تمایل به زندگی فاقد قانون، مرکزگریزی، نادرهم جوشی اجتماعی واقتصادی ونداشتن حس مالکیت برزمین وآب و…- تا امروزدربافت جامعه افغانستان زنده وپایداراست و جامعه با هروضعیتی که تمرکزبیاورد، به مقابله برمی خیزد. این ویژگی درسراسرکشور، ازشمال تا جنوب وازشرق تا غرب به قدرت خود باقیست. این معلول عقب افتادگی عمیق سیاسی واجتماعی است. اقتصاد طبیعی وذخایرعظیمی نبوده است تا به کارگیری آن، بدنه ها وکتله های اجتماعی درکوه ها، دره ها و دشت ها را با هم گره بزند. سلطنت مطلقه ی یک نوع افتخارواهی، از روی ناگزیری، حرفه ی جنگیدن وبی اعتمادی نسبت به همه چیز را ، درارواح ما پرورش داده است.

فرصت برای نظام سازی هیچ گاه فراهم نیامده است. مضاف برآن، سی ودوسال جنگ، کلیه پی ریخت های نیمه دولتی وسنتی را درهم کوفته و برروح طیف های اجتماعی نوعی یاغی گری وبند شکنی مسلط شده است.

دریک چنین شرایط، برخی به هدف نجات از تاریخ وجغرافیه ی نابه سامان، بانگ “تجزیه” بلند می کنند. برای اصحاب تفکرتجزیه ابتداء لازم است نسبت به پی آمدهای ترسناک زلزله ی اجتماعی وجغرافیایی که همه چیز را به موقعیت صفری وحتی بدترآن برمی گرداند، وقوف لازم داشته باشند.

تجزیه اساساً “توطئه” ی خارجی است. چنان که تا کنون از تجزیه ی افغانستان فقط خارجی ها سخن گفته اند. خارجی ها نیز درین امردرتقابل قراردارند. این توطئه دست کم ظرف بیست سال اخیردرهیأت یک پروژه ازسوی ایران دنبال شد، اما درسال های اخیر، دراثر تشدید تقابل بین امریکا و رژیم “ولایت مطلقه فقیه” و شیوع بحران عمیق وغیرقابل بازگشت داخلی و اعمال فشارسیستماتیک غرب به هدف برپایی یک دولت متکی برارزش های دموکراسی در ایران، مقامات آن کشور را به بازنگری محتاطانه ی سیاست خود درامرتجزیه ی افغانستان ناگزیرساخته است. این خطرصریح ترازپیش احساس می شود که تجزیه ی افغانستان مقدمه ی تجزیه ی ایران وپاکستان است.

شماری به این گمان اند که اگرتجزیه ی افغانستان تحت نظرجامعه ی بین المللی وضمانت امریکا وکشورهای منطقه صورت گیرد، نظیرآن چه در”کوسووو” ازایالت های صربستان روی داد، برای جلوگیری ازجاری شدن دریای خون میان “جنوب وشرق” با “شمال ونواحی مرکزی” ودرمیان اقطاب نظامی طیف های تباری، برنامه ی عادلانه تدوین خواهد شد. این یک اشتباه ساده دلانه است.

درمسأله کوسوو اجماع بین المللی وجود داشت. علاوتاً کوسوو به یک زخم خونین درقاره ی اروپا بدل شده بود. خونریزی بیشترزخم کوسوو می توانست کل جهان اسلام را همانند همدردی سراسری با ملت فلسطین علیه اروپا برانگیزد ومبارزه ی مسلحانه وافراطی به درون خانه ی اروپائیان برسد. حفظ بحران کوسوو می توانست جنگ داخلی دردیگر کشورهای همجوار صربستان را دامن بزند. اما درافغانستان وضع طور دیگراست. درصورت فرض، اگرامریکا پایگاه های خود را به شمال منتقل کند، تجزیه ی افغانستان آغازیک جنگ بی پایان دیگر میان “شمال” و”جنوب” خواهد بود.  اگر همه چیز  مانند سال های پس از خروج شوروی از افغانستان درسال ۱۹۸۹ به حال خود رها شود، وضع خاص در دو سوی “شمال” و”جنوب”، حالت هولناکی را به وجود خواهد آورد که مرز های آسیانه میانه به شمول ایران و پاکستان را عبور خواهدکرد.

اما چه کسی برتعهدات غربی ها اعتماد می کند؟ وقتی شتریک فاجعه ی خونبار عقب خانه ی هریک ازباشنده های “شمال” و”جنوب” زانو بزند؛ آنگاه پیترگالبریت ورابرت بلیک به یاری شان خواهند شتافت؟

اگرفرض برین باشدکه دست کم نیمی ازافغانستان کنونی، به قمار”تجزیه” دست توافق بالا کنند، این تصمیم نخست با کین توزی ومقاومت نیمه ی جنوب- شرقی روبه رومی شود و مخالفت یکی ازکشورهای همسایه، می تواند کلیه محاسبات را برهم بزند وجنگ “بی پایان” دیگری رقم بخورد که نسل ها را بتواند درکام خود فرو برد.

شمار منادیان تجزیه، نسبت به سال های گذشته، روبه فزونی گذاشته؛ اما هنوز پرچم نیافراخته است. شاید استدلال محوری این است که تجزیه خواهان اززیست باهمی با گروه طالبان، دیگر به طورقطعی نا امید اند وازسازش امریکا با آن گروه تندرو هراسان گشته اند.

پیشروان خیزش تجزیه طلبی کی ها اند؟

این حرکت خود انگیخته نمی تواند باشد. درپس جریان کی ها نشسته اند که ازرویارویی با واقعیات، خودشان را پنهان می کنند؟ این پیشروان، حداقل درظاهرامر پروفیسورربانی، جنرال دوستم، محمدیونس قانونی، مارشال فهیم، محمدمحقق و استاد خلیلی نیستند. این جریان ممکن است صرفاً دروجود حلقات خود انگیخته ی دانشجویی که ازوضع جاری به خشم آمده اند، خلاصه نشود. نخست باید کسانی روی صحنه بیایند وقبول مسئولیت کنند. نسل جوان وتحصیل یافته حق دارد این مسأله را تحلیل کند که به کجا کشانیده می شوند. یک نگاه به تجارب وتاریخ، دست همه را رو می کند. جامعه ی امروزی نخبه ها را زود تر وسهل ترتشخیص می کند.

زمانی که  مجریان این تفکر ازپس پرده بیرون بیایند وگفتمان علنی شود؛ با واکنش موافقان ومخالفان رو به رو شوند. آنگاه حساب دست شان می آید  ومی توانند برای خود شان تعیین موقعیت کنند.

سیاست منطقه و غرب

درین قضیه، تحلیل سیاست کشورهای همجوار وپالیسی امریکا ضروری است. پاکستان بی تردید با تجزیه ی افغانستان به مخالفت قاطع برمی خیزد. افغانستان جنوبی خطری بزرگ برای تمامیت ارضی پاکستان است. اوضاع ایران – حامی سنتی پارچه شدن افغانستان- حالا تغییرکرده است. اکنون محاصره ی ایران از هوا وزمین روبه اتمام است. حصارکشی امریکا به دور ایران ازعراق، افغانستان، دریا ها و قلمرو آذربائیجان درحال تکمیل شدن است. این احساس قوت می گیرد که تجزیه ی افغانستان پیش زمینه ی تجزیه ی بلوچستان، خوزستان(عرب) وکردستان ایران خواهد بود. احتمال وجود دارد که ایران در فضای جدید به جای تلاش برای عملی کردن تجزیه ی افغانستان، بر حفظ بیشتر جنگ  وایجاد ریزرف ها به هدف مقابله با پایگاه های امریکا تمرکز کند.

 پیش بینی ایران بیشتر این می تواند باشد که درصورت تجزیه ی افغانستان پایگاه های امریکا درسلسله کوه های هندوکش و هرات حفظ می شوند. ایران درآن صورت مثل همیشه به بازی دوسویه متوسل می شود. از یک سو با تمام قدرت به حمایت از طالبان وپشتون های جنوب وشرق برضد امریکا وپلان های امریکایی برمی خیزد؛ ازسوی دیگر، برای ایجاد کشورمستقل تحت نفوذ ایران درقلمرو جدا شده، سرمایه گذاری می کند.

جنگ منطقه ای با عملی شدن تجزیه ی افغانستان شدت می گیرد وجنوب راهی ندارد جز این که قدرتمند تروعیان ترازگذشته با پاکستان دست اتحاد دهد و ازایران حمایت طلب کند. پشتون های دوطرف، پاکستان را به شکل اسفباری به تجزیه می کشانند و هندوستان خیلی راحت به زیان پاکستان وارد بازی می شود. ماحصل چنین وضع، چین را به طرفداری از پاکستان وتضعیف امریکا درمنطقه ناگزیر به عمل می سازد. بدین ترتیب، چین وپاکستان جمع ساکنان جنوب- خشمگین از تجزیه ی کشور- جنگ سراسری را به سوی آسیای میانه انتقال می دهند.

مخالفت ازبکستان وتاجکستان به زودی علنی می شود. حرکت تجزیه ی افغانستان صرفاً درقلمروجنوب وشمال محدود نمی ماند. اراده جمعی مردمان شهرهای “سمرقند” و”بخارا” و”فرغانه” تحت رهبری جنبش های تندور اسلامی ازبکستان که ازمدارس پاکستان الهام می گیرند، برای سرنگونی حکومت کریموف جان تازه می یابند. درازبکستان، تاجک ها سربه طغیان برمی دارند وبرای آزادی شهرهای بزرگ اسلامی سمرقند وبخارا زمینه های عینی وگسترده هم به میان آمده است. تاجکستان با موج تجزیه خواهی از سوی ازبک های قدرتمند روبه رو می شود. با الهام گیری ازخیزش های قوم گرایانه، بلوچ ها وکرد های ایرانی برای شکستن چتردکتاتوری رژیم “ولایت فقیه” با انگیزه ی قوی ترازپیش به جنگ های پارتیزانی روی می آورند و ازکمک های امریکاهم برخوردارمی شوند.

این هنوز توضیح کلی خطرات پس ازتجزیه ی افغانستان است که کشورهای منطقه را به طورعلنی به جنگ می کشاند.امریکا تابع منافع خود است وهیچ کاری را به حمایت از”شمال” انجام نخواهد داد. نیروهای غربی برای حفاظت بخش جدا شده ی شمال خون خود را نخواهند ریخت. آن ها دربهترین حالت ترجیح می دهند ناظرجنگ های ویرانگردرین منطقه باشندو ازموج جدید جنگ ها به نفع خویش وبرضد ایران وچین بهره برداری کنند وخود را به ذخایرآسیای میانه نزدیک کنند.

تعیین خطوط مرزهای جدید میان”شمال” و”جنوب” با جنگ های دامنه دارهمراه خواهد بود. مواضع جنگی دوره ی طالبان دوباره فعال می شوند. این بارجنگ جنوب برضد شمال جدا شده، نسبت به دوره ی طالبان، مشروع تر وحیاتی ترتلقی خواهد شد. به زودی این امرمهم تلقی می شود که تجزیه طلبان از کدام مرجع با چه شرایطی جنگ افزاردریافت می کنند؟ جنگ تا چه مدتی دوام می آورد؟ همه چیز درنخستین فصول جنگ های جدایی خواهانه از بین می رود.

درکشمکش جدید که کشورهای امریکا، ایران، پاکستان، چین، ازبکستان، ترکمنستان، تاجکستان، هند، روسیه و عربستان داخل می شوند، برای خوشبخت شدن مردمان این منطقه چه ضمانتی می تواند وجود داشته باشد. دسته های پنهان که درکمال بی برنامگی جلو می روند می توانند پاسخ دهند که سرنوشت بخش جدا شده به چه شکلی درخواهد آمد؟ گروه های تباری وجنگی در”شمال” و”نواحی  مرکزی” تازمانی که تهاجم ازجنوب ادامه پیدا می کند، کم وبیش برای جنگی که برنده وبازنده اش ازقبل قابل پیش بینی نیست، همانند دوره ی طالبان به سوی یکدیگر دست تکان می دهند؛ اما بعد ازآن به سوی یکدیگرمی چرخند. این یاوه گوی نیست؛ درس های تجارب است.

جنگ برسرکابل و”کلان شهرها”

کابل به حیث “افغانستان کوچک”، مرکزتراکم جمیعت وساختارهای نبستاً مدنی، به قلمرو”شمال” ملحق می شود یا به عنوان پایتخت”افغانستان جنوبی” باقی خواهد ماند؟   

درجنگی که برنده ی نخواهد داشت، کابل – پرجمیعت ترین شهرافغانستان- به تنهایی محورآزمون های استخوان شکن نخواهد بود. زورآزمایی جنون آمیز برای کنترول ولایت های باستانی هرات و بلخ درچندین نوبت آغاز می شود. هرات دورافتاده زمانی به “دروازه ی هندوستان” شهرت داشت. هرنیرویی که این “قراول” هرات را دردست داشته باشد، راه به سوی دیگرشهرهای جنوب، شمال و پایتخت باز می کند. هرات به دلیل هم مرز بودن با ترکمنستان و ایران، ازنظراستراتیژیک به همان اندازه ی که اهمیت اساسی دارد، دربرابرحملات ازجنوب(کندهار)، حمله ازایران وترکمنستان، بسیارآسیب پذیراست. درشرایط پس ازتجزیه، دفاع ازهرات، بدون مداخله ازخارج دشوار ودربلند مدت، کمرشکن است. تاجک ها وشیعیان قادربه دفاع ازین منطقه ای مرزی نیستند؛ آنان باید دردیگرمحاذات، برای تثبیت”حقوق” خویش تا پای جان باید بجنگند. جنگیدن درچند نقطه و ایستادگی”متحدانه” دریک نقطه دیگرنمی تواند حقیقی ودایمی باشد.

ترکیب اجتماعی کابل اکنون به گونه ی است که هم دربرابروحشی گری های نوع طالبی دست به مقاومت می زند وهم دست رد به سینه ی ماجراجویان قومی و”تنظیمی” می زند. کابل درحال تبدیل شدن به یک “کلان شهر” است. ریخت زندگی نسبتاً باز با اقتصاد روبه رشد شهروندی درپایتخت، همه را با هم دریک کشتی قرارداده است. این شهرثابت کرده است به نفع هیچ گروه قومی یا طالبی لغزش نخواهد کرد. چهارسال حضورگروه های مسلح مجاهدین  وپنج سال سلطه ی خشک وترسناک طالبان، اگرچه جماعت شهری را سوء شکل ساخت؛ اما جاذبه های فرهنگ شهری، حتی درحالت محکومیت زیرباران راکت های تنظیم ها وشلاق و رفتار بدوی طالبان، همه را به چالش کشید و به طورگریزناپذیر، شیرازه ی “مقاوم” روحیه ی روستایی گری مجاهدین وطالبان را به مرور سست کرد وهمه را کم وبیش مجذوب زندگی مدنی ساخت.

با توجه به تجارب، زمان وزمینه ی کنونی اجازه نمی دهد که شهرکابل ازنظرقومی ومنافع عمومی، به پایگاه نظامی گروه وتنظیم مبدل شود. ازهمین رو تعیین مرزها درافغانستان امروز یک امر شدیداً مناقشه انگیز است. درسطح عمومی مرزکشی کار هیچ کس نیست. انگلیس دراواخرقرن نوزده، پس ازاجماع با روسیه ی تزاری در”بازی بزرگ”، افغانستان را میان دوامپراطوری “حایل” قرارداد که تا امروز، قانونمندی منطقه ی”حایل” درمورد افغانستان به زباله دان تاریخ نیفتاده است. خوف انگلیس ازتهاجم برق آسای ارتش روسیه ی تزاری از راه افغانستان به سوی سرزمین هند، کش وقوس های جنگی خطرناکی را میان ارتش بریتانیا  و مردم افغانستان به وجود آورد. انگلیس ظاهراً برای نشان دادن خشم وقاطعیت به مقامات پیتربورگ، کابل وقندهاروچندولایات همجوار را لگد کوب می کرد؛ ضرب شصت نشان می داد. شاهزاده ها وسلاطین را یک چند به اجاره می گرفت. برای آن که وابستگی به انگلیس را مسجل سازد، ازظهوریک نظام سیاسی درکابل جلوگیری می کرد. حساسیت آمیخته با فریبکاری درنده خویانه به کارمی گرفت تا پادشاهان کابل دست اتحاد به سوی روسیه دراز نکنند.

تزارهای روسیه علی رغم تصامیم ولاف زنی ها درمحافل اشراف دربار، هرگزجرئت عبوراز افغانستان به سوی هند را به خود راه ندادند؛ با امیرشیرعلی خان به بهای حیات آن امیر ساده پندار پیمان شکستند. اما این موقعیت مرموز به مفهوم پایان بیم وبی اعتمادی انگلیس نبود. پس درچندین نوبت میان مرزهای امپراطوری بریتانیا و روسیه ی تزاری، به ترسیم ونقشه اندازی سرحدات استراتیژیک اقدام کردند. این مرزها تقریباً به قیمت تمامیت ارضی افغانستان درمحاسبه قرارمی گرفت.

انگلیس ها درجایگاه برتر، سرحد میان امپراطوری بریتانیا وروسیه ی تزاری را مسیردریای “آمو” مشخص می کردند. درمقاطع دیگر، مسیرمارپیچی “گردنه های هندوکش” به عنوان سرحد میان دو امپراطوری درمحاسبات خود قید می کردند. پس از شکست های ارتش انگلیس در لشکرکشی ها به سوی کابل درحدود ۱۵۰ سال پیش، راضی می شدند که مسیر”دریای کابل” سرحد دایم میان دو قدرت آن زمان درنظرگرفته شود. مسیردریای کابل هیچگاه مسأله جدی نبوده است. فقط درسال ۱۸۹۳ بود که انگلیس ها پس از تهدید های جدی وسپس چانه زنی ها و پرداخت مقرری های بیشتر به امیرعبدالرحمن خان، موفق شدند سرحدات هند بریتانیایی را درمسیر مرزهای موسوم به “دیورند” به طور دایم میان افغانستان وانگلیس به طوررسمی مشخص کنند.

عبدالرحمن خان می گفت: “افغانستان مانند بزی است میان دوشیر.”

او قوتی برای مقابله با این طرح انگلیس دراختیار نداشت. اوبه حفظ توازن میان “دوشیر” به طرزی دردناک محکوم بود. اعلام جنگ وجهاد علیه انگلیس، همین جغرافیه ی موجود را نیز متلاشی می کرد. روسیه از آمو به سوی شمال می گذشت وایران برای گرفتن هرات کمرمی بست. عبدالرحمن خان نسبت به نیات روسیه شدیداً مظنون بود و دروصیت نامه ی خویش قید کرده است که نسل های بعدی هرگزبالای روس ها اعتماد نکنند.

بدین ترتیب افغانستان تا زمان خاتمه جنگ جهانی دوم – ۱۹۴۵ – وتولد پاکستان – ۱۹۴۷- درهمسایگی افغانستان میان روسیه ی شوروی و هند انگلیسی به حیث نقطه حایل باقی ماند.

ازآن زمان تا حال، تقسیم مجدد افغانستان به “شمال” و”جنوب” مطرح نبوده و دستورالعمل خاصی هم درین رابطه وجود ندارد. فقط جنگ وتحولات غیرمنتظره می تواند ترکیب جغرافیایی ونقشه ی سیاسی را به شکل دیگری درآورد.  تعیین حدود یک کشوربرای ایجاد دوکشور، بدون جنگ محال است. جنگ انگیزه می خواهد. مانند سال های تجاوزشوروی و جنگ وزورگویی ها طالبان، مردم ایستادند. با آن که اسلام باید به حیث ارزش مشترک همه را به مدارا و پیوند فرامی خواند، درعمل به نظرمی رسید که نقش اسلام درجنگ میان “تنظیم” های “اسلامی” و میان تحریک “اسلامی” طالبان و”ضدطالبان” نقشی نداشت. نقش عصبیت قومی ودست درازی کشورهای منطقه، تنور جنگ را تا زمان حصول یک توافق سری یا علنی داغ نگهمیداشت.

“جنوب” و”شرق” درده سال اخیرسرگرم جنگ برسرحفظ حیات وممات با امریکا وغرب بوده است. هنوزدرآن سوی این تونل تاریک نمی توان روشنایی دید. درزمان جهاد، جنگ همه گانی برضد متجاوزین بود. درده سال اخیر، “جنوب” و”شرق” یک تنه بدون همیاری “شمال” و”نواحی مرکزی” با قبول تلفات وخفت کشی های فراوان، حرکت ماشین جنگی امریکا را درزمین خود کند کرده است. فرماندهان ورهبران”تنظیم ها” درین مدت مشغول ثروت اندوزی و رقابت برسررسیدن ویا معاوضه ی کرسی های دولت بودند؛ کرسی هایی که امریکا ودشمنان جنوب وشرق دراختیار شان قرارداده است. امریکا اکنون حاضر به معامله با “دشمنان” خود و”دشمنان” “تنظیم ها” شده است.

هدف معامله ی امریکا با طالبان حمایت از”شمال” و”نواحی مرکزی” نیست. تازه این احتمال می تواند قوی باشد که بخشی ازمعامله برسرهمین ها صورت بگیرد. امپریالیزم هیچ چیزی را فراموش نمی کند. درآستانه ی فرارطالبان دراواخر سال ۲۰۰۱ رئیس جمهور بوش پیوسته تقاضا می کرد که نیروهای “ضدطالبان” و”دوستان ما” نباید تا روشن شدن سرنوشت یک نظام سیاسی آینده، با نیروهای خود وارد کابل شوند. اما درعمل مشاهده شد که “دوستان” امریکا به داخل ریختندو درمذاکرات سیاسی، بهترین کاری که کردند، تقسیم کرسی های کلیدی میان خود شان بود؛  حتی همرزمان خود را نادیده گرفتند. امریکا درمعامله با طالبان، تلخی های آن سال ها را به نفع آینده ی حضور خویش درمنطقه جبیره خواهد کرد.

ممکن است دیگرجناح های شامل در”شمال” همانند اتحاد کوتاه مدت “پهلوان ملک” درسال ۱۳۷۶ باردیگر به طور دیگری با امریکا و حتی با طالبان وارد معامله برسر امتیازات وقدرت شوند. راه اندازی کمپاین “تجزیه طلبانه” مردم جنوب را همراه با لشکرطالبان که تازه ازگرماگرم نبرد با امریکا فارغ می شوند، برای پوشش دادن دوباره شمال تا غرب ومناطق مرکزی می کشاند. کدام نیرو، تحت زعامت چه کسی، با چه ظرفیت های مالی وجنگی دربرابر طالبانی که پس از ترسانیدن امریکا وگرفتن امتیازات، با حس فتح وتشدد به  منطقه وارد می شوند، به مقابله خواهند آمد؟ قبل ازین ( طوری که تجارب جنگ ها با طالبان نشان داد) پایگاه های سنتی طالبان در”کندز”، “بغلان” ودیگرجا ها به پایگاه های ممثل بدل خواهند شد.

بخش قابل توجه باشنده های پایتخت- کابل- رزمندگان دوره “جهاد” و”مقاومت” اند. یاد گرفته اند که بدون موجب تفنگ به سوی کسی نچرخانند. از “رهبران” خویش شناخت وتجربه ی لازم دارند. معنای جنگیدن و معنای تباهی را می دانند. جنگانیدن آنان درحال حاضرکار ساده نیست. این که ساکنان پایتخت عمدتاً غیرپشتون اند، و درده سال اخیر با مزایا وزندگی نسبتاً شهری خو گرفته و کسب وکاری برای خود وخانواده های خویش فراهم کرده اند، بدون انگیزه ی موجه با “پشتون”، “ازبک” و یا “هزاره” نخواهند جنگید. هزاره وازبک را نمی توان برای رسیدن به قدرت شخصی به میدان جنگ کشاند. تحت نام “تجزیه ی افغانستان” به نفع کسی نخواهند جنگید. تجزیه طلبان، خود اکثراً نکتایی پوش اندو صورت شان تراشیده و بوی عطرآخرین مدل بدن شان، ازفاصله ی پنج متری به دماغ می زند. این ها چه گونه درمیدان مبارزه آزمایش پس خواهند داد؟

بافت اجتماعی، انسانی، اقتصادی وروانی درشهرهای پرنفوس میان اقوام تجزیه ناپذیراست. حتی این کمپاین بدون جنگ محکوم به شکست است. جنگ علیه تجاوزگری وزورگویی طالبان مضمون دیگر است که اگربازهم تکرار شود، مردم خود به مقابله می آیند.

اگربه راه اندازی رفراندوم ونظرخواهی عامه درشهرهای بزرگ مانند بلخ، بدخشان، کندز، بغلان وهرات موافقه شود، بی تردید اولین سوال ساکنان این مناطق از تجزیه طلبان این خواهد بودکه دلایل موجه آنان درین رابطه چه است؟ آن ها چه چیزی را به دست خواهند آورد که تا حال ازآن محروم بوده اند؟ آن ها چه گونه یک زندگی راحت و فارغ  از درد سرهای امنیتی واقتصادی را برای آنان فراهم می کنند؟ هواداران تجزیه می توانند ازهمین حالا توجیهات خود را به  طورعلنی مطرح کنند.

اگرفرضیه ی تجزیه جامه ی واقعیت دربرکند، فاجعه ی یکسان “شمال” و” جنوب” را فرامی گیرد.

 در شمال چه اتفاق خواهد افتاد؟

تجزیه، برای باشنده های افغانستان درچهارسوی کشور، افتادن سقف است بدون برپایی آسان سقفی دیگر. تجربه ی دست کم نوزده سال اخیر نشان داده است که ستیزه جویان تفنگدار درگوشه گوشه قلمرو مجزا شده، از صبح فردای روزی که تجزیه به طوررسمی اعلام شود، بی دغدغه و با اشتهای نیرومند به جان هم می افتند؛ نبرد حیاتی درقفس بین همه نیروها، تنظیم ها، جماعت های قومی وفرماندهان محلی وفئودال های نیم رمق درسراسر مناطق جدا شده آغاز می شود. تجارب را نباید کم بها داد. چنین چیزی درشرایط به مراتب بهتر درسال های دهه هفتاد به درجات وصورمختلف اتفاق افتاد که بنیاد های زندگی مدنی را درهم ریخت ونسلی شکست خورده ومأیوس برجا ماند که همواره برای رسیدن به اوضاع بحرانی وهرج ومرج لحظه شماری می کند وجزء احساس دشمنی وچاپیدن دیگران هنردیگری ندارد.

چون ناگاه همه چیز از تهداب فرومی ریزد ومتعاقب آن پیش چشم همه، ساختاربیروکراسی و فرهنگ اداری صد ساله به زباله ی هیجان های جدید پرتاب می شود، چنین غائله ی انباشته از خون وجنون، برای هریک فرمانده، بزرگ قوم، روحانی، رهبرتنظیم وکسانی که دستی به تفنگ دارند، تلاش مشروع برای ساختن سرنوشت نو به حساب می آید. برای آزاد شدن هیجان های مدیریت ناشده، همه چیز به گونه تأسف باری ممکن است اتفاق بیفتد وهیچ کسی را تکان ندهد.

تجزیه پدیده ای است که با وجود تمهیدات قبلی، ناگهان اتفاق می افتد؛ مانند ریزش ساختمان بزرگ شوک وسرگیچه می آورد. همه نهاد های خودی وغیرخودی ازمحورخود خارج می شوند. انفجارموقعیت ها پدید می آید؛ خلاء فکری وتصمیم گیری همه را درخود می بلعد؛ بعد درجمع جماعت های تباری، برای قایم کردن محورهای جدید، دریاهای هیجان وخودسری های غیرقابل پیش بینی به خروش می آیند. دریک چنین وضع، همه جا می تواند به دوزخ مجسم بدل شود. درافغانستان عادت برین نیست که درساختن سرنوشت، به اصل تفاهم عمومی مراجعه شود. دربحث تجزیه نیز، جزایرکوچکی این جا و آن جا به طورانفرادی به لرزه می آیند؛ هیجان های کوچک به هیجان های بزرگ بدل می شوند وکنترول ازاختیارهمه بیرون می شود. تا کنون درکلیه عرصه های زندگی سیاسی، معامله های انفرادی حرف اول را برزبان رانده واز تفاهم عمومی خبری نیست.

چالش ها

پس از”تجزیه “ی احتمالی، بحران ریشه داررهبری سیاسی با اشکال وطراحی های جدید روی صحنه می آید که نخستین پی آمد عملی آن، بازهم  پدیداری یک دوره ی توحش وانحصارنسل کهنه بالای نسل های پسین است. نسل های پسین به دلایل زیاد هنوز توان شکافیدن دیوار اقتدار نظامی ومالی رهبران میراثی را ندارند. درسال های اخیر، نقد رهبران سنتی آرام آرام درمحافل روشنفکری صبغه ی جدی تر به خود گرفته اند؛ اما ترس ومحافظه کاری هنوز همه را می ترساند. درمیان دانشگاهیان و جوانانی که با بهره گیری از آموزش های فردی، به تحلیل وارزیابی تجربی درزمینه ی ایجاد رهبری جدید سیاسی دست یافته اند، گروه های نفوذی رهبران “سلطنت مآب” رخنه کرده اندوجنبش فکری جدید را با حیل مختلف به گمراهی می برند؛ روحیه ی زبان پرستی و ضدیت قومی را بر حرکت سالم آنان تزریق می کنند. این یک سرمایه گذاری تازه از سوی رهبران سنتی درمواجهه با چالش های بعدی است.

به نظرمن، بحران رهبری در”جنوب” و”شمال” عامل کلیدی گسست اسفبار درایجاد تفاهم عمومی است. طیف جوان درحاشیه رانده شده ومیراث داران جنگ ومعامله های شخصی، فرصت خودنمایی قدرت جدید از سوی نسل های غیرجنگی را خفه کرده اند. این که تجزیه طلبی درخفا به وسیله ی رهبران جنگی به گوش جوانترها تبلیغ می شود، تردیدی نیست. این بهترین شعاربه هدف باقی ماندن برگرده ی جامعه وجوانان است. حتی کسانی که ظاهراً مخالف ایده ی تجزیه خواهی اند، نمی خواهند اسب سرکش احساسات جدید و روبه گسترش ازکنترول آنان خارج باشد. گرفتن قیزه ی این اسب درمعامله های سیاسی خیلی سود آور است.

رهبران کنونی نماد های بحران اعتماد ده ها سال جنگ اند. روحیه ی تقابل نظامی برآن ها مسلط است. نظام سیاسی دلخواه از نظرآن ها درنتیجه ی سیاست نظامی می تواند پدید آید. این سیاست نظامی است که نظام سیاسی درست می کند. جنگ وانقلاب ها، نسل های جدیدی را وارد صحنه ساخته است؛ اما روحیه ی این نسل ها طوری به گروگان گرفته می شود که زندگی سیاسی وحتی آینده شخصی شان را از زاویه ی دید رهبران دوره های جنگ  ومنازعه نگاه کنند. حال نسل جوان را به مأموریت سیاه دیگری سوق داده اند تا علم تجزیه برافرازند وهنگامه ها بیافرینند. آنگاه رهبران – میراث داران- جنگ وبی اعتمادی، امتیاز معامله های پس پرده با رقبا را به هدف بقای منافع شخصی، ازآن خود کنند.

این سیاست رزمیدن درتاریکی است که برخی حلقات جوانان را به اجرای آن تشویق می کنند وایران به آتش بحران باد می زند. گاه حرکت تجزیه درمحافل خصوصی، از سوی برخی از فعالان نسل دوم جنگ دامن زده می شود که یک هدف آن، می تواند کنارزدن رهبران قراردادی ازسکوی قدرت باشد. این پروسه ممکن است جنبه ی تاکتیکی داشته باشد؛ مگردربهترین حالت، موقعیت رهبران سالمند دوره ی جنگ را استوارتر می کند. سیاست دانان دهه ی پسین با این کار، ناگزیراند درچندین جبهه بجنگند تا سقوط نکنند. جنگیدن درچندین استقامت فراتراز توان آن هاست.

بالارفتن تب تجزیه خواهی تضاد درونی به منظور پایان دادن به بحران رهبری از سوی متفکران جوان را تحت الشعاع یک امرکاذب قرارمی دهد. حرکت فکری جوانان تا امرثانی متوقف می شود. مسلم است که سلسله ی جنگ های جدید “امرثانی” را به یک قرارداد دایمی بدل می کند. تجزیه طلبان ابتداء به تشکل رهبری منسجم به هدف شکستن تسلط سلطنتی رهبران نیازمند اند. روح جمهور باید برحرکت های بعدی قایم باشد. تا زمانی که این مبارزه به نتیجه نرسد، توهم “تجزیه” هیچ گرهی از مشکلات نخواهد گشود.

درشرایط حفظ رهبری سلطنتی، نخستین کشمکش وجنگ به نفع ارباب سلطه ومعامله پایان می گیرد؛ آن گاه وقتی تجزیه پیش آید، آوارفاجعه برسرحرکت جوانان فرومی ریزد. بلافاصله عملیات به خاطرتصرف انبارهای اسلحه ومهماتدرسراسرقلمرو جدا شده به راه می افتد. ابزارهای جنگی ومهمات ووسایل نظامی، مواد سوخت وامکانات لوژستیکی درانبارها وابسته به اردوی ملی وپلیس وامنیت ملی درهرولایت، ولسوالی، قریه وپاسگاه های شاهراه ها به نفع شخصی فرماندهان به یغما می روند. حتی الامکان قاپیدن ذخایرجنگی ووسایل جنگ، ممکن است وقت کمی را دربربگیرد. سرعت مسلح سازی ده هاهزار جوان بیکارومحتاج افزایش می یابد وعصیان سراسری نظیر ماه های اول ورود مجاهدین به کابل درسال ۱۳۷۱ درهمان گستردگی دوباره آغاز می شود.

استیلای تفکرقومی به هرافسروسرباز ومسئول امنیتی حق می دهد که سیستم نیم بند قبلی را ابتداء به نفع شخصی خودش بشکند ودروهله ی بعدی، برای جلب اعتماد فرماندهان جنگی بالارتبه، خود ووسایل خود را درانقیاد وی قرار بدهد. هرطیف قومی درهرموقعیت، بدون استثنا همین عملیه را انجام می دهد. آنگاه به جانب رقیب دور می خورند وبه سوی تصرف سنگرهای جنگی مهم می تازند تا برای پیشبرد جنگ های بعدی، مواضع شان مستحکم باشد.

جنگ عمده وزودهنگام، به طورعمده میان اقوام تاجک، هزاره وازبک برسربنادر تجاری وپایگاه های مرزی شعله ورمی شود که درشرایط پس ازتجزیه، مال هیچ کس شمرده نمی شوند. رهبران اقوام به ویژه سران این سه قوم، درگذشته نه چندان دور، بسیارباهم جنگیده اند. گروه هایی که جاده ها را میان خویش به سنگرهای کشتاروانهدام تقسیم می کردند، می دانندکه برای تصاحب بندرهای مرزی وگمرگات به حیث منبع درآمد پایا و ارتباط با عقبه های خارجی چه گونه بجنگندو برای حراست ازغنیمت حیاتی چه گونه برنامه بریزند. ترسبات جنگ های ایله جاری گذشته، هنوزبرروان فرد فرد این طیف های قومی سنگینی می کند.

فرماندهان وهادیان سیاسی اقوام همان هایی اند که بودند. تغییری دررهبری اقوام مشاهده نشده است. اگربنای افغانستان کنونی ازپایه بشکند، بلافاصله هرگروه، تنظیم، فرماندهان نظامی دست به کارسفربری وجمع آوری اسلحه وایجاد تشکیلات اداری ونظامی می شوند. به دستور رهبران دردرون هرجماعت تباری وتنظیمی، تشکیل کابینه، سازمان ارتش، پلیس، امنیت، نهاد های قضایی موافق با ظرفیت یک دولت به میان می آید. تفکر”تنظیمی” برهمه چیز می چربد. چنین چیزی پیش چشم همه درسال های پس ازروی آمدن حکومت گروه های مجاهدین به رأی العین مشاهده شده است.

  با توجه به سرعت حوادث، فرصت مساعد برای تدوین قاعده وقوانین تازه بربنای واقعیت های جدید از دست می رود، هرگونه شرایط پس از تجزیه، برزمینه ی خصلت وخط “تنظیم” مهندسی می شود. بربنای خصوصیت های “قوماندان سالاری” شکل داده ومشروعیت پیدا می کند.

 دوره ی بی جا شدن ها وکوچیدن های تاریخی فرامی رسد.

داشتن بنادرکلیدی وگمرکات، درکشور محاط به خشکه اهمیت حیاتی دارد. بنادر”حیرتان”، تورغندی” ، “اسلام قلعه”، “شیرخان” و”آقینه” جاذبه های گریزناپذیرپس ازایجاد کشور” شمال” خواهد بود، کشورخیالی که هنوز درگزینش نامش اجماع وجود ندارد. درحالت فقدان رهبری قابل قبول درمیان اقوام، این تازه شروع تراژدی خواهد بود. درگام نخست، این رهبران نظامی سه قوم اند که تا پای جان برای دسترسی به این پایگاه های “استراتیژیک” ودرآمد زا برضد یکدیگر خواهند جنگید.

جدا از تقسیم بندی محتاطانه ی”اکثریت” و یا “اقلیت” قومی درولایات، بافت قومی یک دست درهیچ یک ازولایات دارای جایگاه محوری وجود ندارد. همه رگه های تباری ازمنظرزیست باهمی، اقتصاد وروابط اجتناب ناپذیروهمسویی فرهنگ وزبان و احساسات وعقیده ی اسلامی وسنت های هم شکل وجمع محور، باهم درهم آمیخته اند. درهرولایت، سنی وشیعه، هزاره وازبک، تاجک وپشتون وشبکه های کوچک قومی دیگرچنان باهم بافت خورده اند که هیچ کسی را برکسی بالادستی نخواهد بود. توجه به این که “بندرحیرتان” درحیطه ی کدام قوم زورمند وبرترخواهد بود، درسطح داخلی ومنطقه معضل می آفریند. باتوجه به تلاش گروه ها برای ایجاد فضای تنفس امنیتی واقتصادی، تنها جنگیدن بالای “حیرتان” و”شیرخان” میان تاجک ها وازبک ها ( وبا اشتراک احتمالی پشتون ها به نفع این یا آن) کل آسیای میانه را می تواند درناامنی فروبرد تاهیچ کسی به طورحقیقی برنده ی بازی نباشد.

اگر مانند زمان انفصال پاکستان ازهندوستان، بیجا شدن های قطعی از”شمال” به “جنوب” یا برعکس اتفاق نیفتد، پشتون ها ممکن است برای حفظ موقعیت گاه به تاجک ها ملحق می شوند؛ یا ممکن است  درتبانی با هزاره ها وازبک ها بساط تاجک ها را درهمه جا جمع کنند. عکس قضیه نیز متصور است. چنین پیوستن ها وگسستن ها به مشغولیت روزمره ی سران اقوام مبدل شود.

معامله گری سرکرده های اقوام و”تنظیم” ها امری پذیره ی درمیان آن هاست. ائتلاف زودشکن میان جمیعت اسلامی، حزب وحدت اسلامی وجنبش ملی جنرال دوستم به منظور سرنگونی دکترنجیب الله، که پس ازرسیدن به قدرت به زودی متلاشی گشت؛ تجربه ی “شورای هم آهنگی” متشکل از”جنبش ملی جنرال دوستم، حزب وحدت اسلامی، حزب اسلامی حکمتیار وجبهه نجات ملی به هدف اسقاط وسرکوب دولت تحت رهبری برهان الدین ربانی، پیوستن گلبدین حکمتیار به دولت آقای ربانی درآخرین ماه های سقوط کابل به وسیله ی طالبان مصداق مسأله فوق است. بعد از سرنگونی طالبان نیز شاهد هستیم که معامله میان رهبران درکنفرانس بن، همه چیز را دراختیار رهبران وفرماندهان جنگی قرارداد که درامررهبری سیاسی به غیرازتقسیم سریع زمین ها و منابع بیت المال، هنرچندانی درایجاد نظام سازی ازخود نشان ندادند.

آنانی که زمانی به بهای انهدام زیرساخت های پایتخت باهم کوچه به کوچه رزمیده بودند، دریک دولت ساخته جامعه جهانی مثل شیر وروغن باهم درآمیختند تا فاسد ترین دولت درطی تاریخ افغانستان را رهبری کنندوسرانجام وضعی پدید آید که نسل سرکوفته ازجنگ وقانون شکنی، دزدی وفساد سالاری بی لگام به فکرتجزیه ی کشور بیفتد. تجزیه طلبان هنوزممکن است به ضرورت تقدم انقلاب اجتماعی وتصفیه حساب درونی درسطح هم تباری های خویش به درستی پی نبرده اند. آن ها درپی تشکیل کشورجدیدی اند که رهبران وفرماندهان نظامی کنونی بازهم عنان سرنوشت شان را دراختیارداشته باشد. آن ها به این سوال ساده هنوز جواب نیافته اند که آیا درایجاد وضع آزاردهنده ی موجود که آنان را به ستوه آورده است، همین رهبران “تنظیمی” و فرماندهان نظامی نقش کلیدی نداشته اند؟ پس دولت آرمانی جدا شده را چه کسانی رهبری خواهند کرد؟ آیا این طیف جوان درآن شرایط نیز مثل حالا به انزوا رانده نمی شوند؟ بازهم درگرو باقی نمی مانند؟ این جا داهیه ی انقلاب دردرون، فوق العاده تعیین کننده است.

اگر تجزیه پیش آید، برای رسیدن به قدرت برتردربدنه ی قلمرو”شمال” اتحاد تاجک ها وپشتون ها توازن را درنبردها برهم زده و برای تسلط بربنادردیگر، حمام خون به راه افتد. درمعادله ی دیگر، اگرازبک ها به سوی پشتون های شمال دست اتحاد درازکنند، جنگ های بنیاد برانداز، طولانی وبی حاصل تمام سرزمین جدا شده را فراخواهد گرفت. درصورت اتحاد هزاره وازبک ها معادله بازهم برهم می خورد. دریک چنین احوال، ازبکستان به طورطبیعی عقبه ی حمایت اقتصادی ونظامی ازبک ها برضد تاجک ها خواهد بود. تاجکستان محتاج واز لحاظ اقتصادی ونظامی”کشتی شکسته” حاضرنخواهد شد خودش را درتوفان برون مرزی به درد سر بیاندازد. اگربه نقشه ی تباری نگاه کنید، برای تاجک ها درقدم اول ایجاد مرکزیت یک چالش بزرگ است. سایرشیرازه های تباری به آسانی می توانند پایگاه های سیاسی خود را بنا کنند.

دومین محور های کلیدی پایگاه های مرزی- تجاری  “اسلام قلعه وتورغندی” است. ازین استقامت جنگ تمام عیار، بی وقفه وبی هیچ سازشی میان گروه های شیعه وتاجک وپشتون درمی گیرد. این مسأله قابل پیش بینی نیست که شیعه وپشتون بازوی حمایتی یکدیگر به هدف راندن تاجک ها قرارمی گیرند یا آن که شیعیان وتاجک ها به طورمشترک با هم همسو می شوند. با توجه به گذشته ی نه چندان دور، درحوزه ی حوزه ی پایتخت، شیعیان وتاجک ها هرگز باهم کنارنخواهند آمد. هردو درتلاش برای یافتن بازوی حمایتی، به هرکاری تن می دهند. هزاره ها برای دفاع وایجاد تحکیمات دفاعی از اسلام قلعه تا هرات واز هرات تا هزاره جات هرگز با کسی معامله مقرون به خسران نخواهندکرد. دریک چنین معرکه ای، ایران با تمام توان، دراصل به منظور تحقق “منافع ملی ایران” وبه بهانه ی استقرار دایمی قدرت هزاره ها درهرات وزدن دهلیز ارتباط دایمی به سوی مناطق مرکزی و گستره ی ولایت بلخ، تلاش خواهد کرد. آن کشور هدفی را که دربیست سال گذشته نتوانسته است عملی کند؛ با استفاده ازتمامی امکانات تخریب ودسیسه تلاش خواهد کرد درهرج ومرج پس ازتجزیه ی افغانستان به ثمربرساند.

تصویرقضیه به این معنا نیست که رهبران هزاره، دودستی به امکانات ایران خواهند چسپید. برعکس رهبران هزاره ثابت کرده اند که هرگز، ازقطب بندی جغرافیایی حمایت نکرده اند؛ اما بازی ایران می تواند رهبران کنونی هزاره را درمقاطع حساس، ( مانند معامله برجان استاد مزاری درسال ۱۳۷۴) از صحنه خارج کرده و سکان را دردست کسانی دهدکه برای تعمیل اهداف ایران برای ایجاد سد بندی امنیتی خدمت می  کنند. هرحادثه وخطری دریک چنین احوال می تواند اتفاق بیافتد. ایران عادتاً دریک مقطع ازهردو حمایت خواهد کرد تا درفرصت مناسب، یکی را به نفع دیگری ازصحنه خارج کند.

 بدین ترتیب، درصورتی که فرضیه ی “تجزیه” به تحقق برسد، جنگ های طولانی مدت میان اقوامی که مدعی اکثریت دربرخی مناطق خصوصاً ولایت بلخ، هرات ونواحی مرکزی اند، اجتناب ناپذیراست. مسئولیت این جنگ ها را هیچ کسی برعهده نخواهد گرفت. چنان که مسئولیت جنگ های ویرانگر چهار سال پس از سرنگونی حکومت دکترنجیب را هیچ یک از رهبران “تنظیمی” وفرماندهان جنگ برعهده نمی گیرند. این جنگ ها بدون تردید جنگ منطقه ای نیز خواهد بود. تا زمان ترسیم مرزهای سیاسی، ارضی واقتصادی همزیستی ی وجود نخواهد داشت. همه چیزدرپهنای ترس وتخویف دایم فرو خواهد رفت.

درحوزه ی بغلان، کندز، بلخ، جوزجان، فاریاب وسرپل بازارمعامله به خاطر بالادستی نظامی ازبک برتاجک داغ می شود. پشتون های شمال به عنوان قدرت رقیب و( ذخیره) دربرابر ازبک وتاجک می توانند کلیه معادلات برای دستیابی به استقرار، درسطح معامله های زود به زود وشکننده را یا نگهدارند ویا برهم بزنند. هزاره وشعییان درهمراهی با ازبک ها قادراند هرنوع فرصت برای ایجاد یک نظام سیاسی تحت رهبری تاجک ها را از بین ببرند. مشاهده می شود که رگه های خردو وریز و گاه درشت قومی دربدنه ی اجتماعی شمال، که همه با تمایلات شدید تباری وحساسیت های ناشی ازجنگ های گذشته مسلح اند، فقط وقتی ازصحنه ی جنگ کناره می کشند که به خواست های شان برسند.

بحث خواسته های اقوام خود یک معضل تعریف ناشده و خارج از قاعده ی است که تا کنون وجود داشته است. جنگ برسربنادر پایان وآخرین جنگ ها نخواهد بود. برای پی ریزی سرنوشت جدید درشرایط تاریخی جدید، تصفیه حساب های زنجیره ای وحیاتی دیگری وجود دارد که از تصفیه حساب های درونی “تنظیم ها” آغاز می یابد. جنگ درونی به هدف شکل دهی رهبری جدید به جای رهبران”تنظیم ها” واربابان جنگ لزوماً به دلیل شروع فوری جنگ به خاطر دستیابی به بنادر ممکن است تا زمان پایان جنگ ها پیش نیاید. رهبران سنتی درسمت دهی هیجان های مردم به حدکافی خبره اندو بلافاصله پس ازتجزیه، جنگ های “مشروع” را تحت رهبری خودشان درسراسر قلمرو جدا شده به راه خواهند انداخت تا صدای اعتراض هیچ کسی درموج جنگ های حق طلبانه شنیده نشود.

ادامه ی چالش

دنباله ی تقابل پس از تجزیه، عملیات سریع نظامیان تاجک وازبک برای تصرف معادن عمده به ویژه “نفت وگاز”شمال است. معدن نفت وگاز شمال پس ازحدود نیم قرن، هنوز یک”مشت بسته” است. کسی نمی داند ظرفیت این ذخایر درچه سطحی است. مثل دیگر باشنده های کشور، گروه های قدرت طلب قومی- نظامی این تصور را دارند که معدن نفت وگازشمال، یک پایگاه اقتصادی و”غنیمت” کلیدی است. درده ها سالی که از کشف ذخایرطبیعی درشمال سپری شده، سرنوشت آن، مشکوک بوده است. به خصوص درده سال اخیر برای بازسازی آن اقدامی نشده است. احتمالاً موضع گیری ازبکستان وروسیه و رقابت کمپنی های خارجی درامرحفریات، تلاش ها برای استخراج را به تأخیرانداخته است. حضورنیروهای غربی درشمال، ظاهراً درحل مسأله استفاده ازذخایرانرژی شمال تأثیری بیش ازپیش منفی داشته است.

جنگ برسرجزایر معادن که درسراسرشمال وغرب ونواحی مرکزی افتاده اند، گستره ی نظامیگری را تا مرز قهقرا کش خواهد داد. به زودی نبرد های شخصی برسرمعادن درمی گیرد. هیچ یک از رهبران صلاحیت حل معضل را نخواهند داشت. ناگزیرخود به غصب معادن اقدام می کنند تا اول منافع شخصی خود را حراست کنند وسپس پس از تقویت اقتصاد جنگی، جنگ به خاطر زمین را ادامه داده بتوانند.

عواید حاصله ازمعادن برای پیشبرد عملیات جنگی وتقسیمات فردی مصرف می شود. سراسرقلمرو جدا شده همچون سرزمین بی صاحب، به جولانگاه قاچاقچیان مواد مخدر تغییرموقعیت می دهند. کوهستانات مرزی بی درد سر به مأمن هزاران کارخانه های تولید رسمی انواع مواد مخدر تبدیل شده و مافیای کشورهای منطقه به این “علاقه ی غیر” مرکز خواهند گرفت. درشرایط نظامیگری، دولت های جداگانه تاجک، ازبک وهزاره از قاچاق رسمی شده برای تدارکات  بهره خواهندبرد.

سراسرقلمرو جدا شده، به پادگان های سربازگیری تعییرشکل می دهد. زندگی همه ی اقوام با اقتصاد جنگی و مناسبات جنگی درهم می آمیزد.

آنگاه نوبت به کنترول “شاهراه ها” می رسد. هرگروه به توان خود، درهرجایی که خواسته باشند، درمسیر شاهراه ها پاسگاه های کنترولی می اندازند. قطاع الطریقی مشروع شایع می شود وتجارت ازنفس می افتد. تجارت مشروع جامه ی تجارت جنگی برتن کرده و خصلت خود را از دست می دهد. بحران ناشی از قطع تردد وارتباط، فشاربراقشاربی بضاعت را عمیق ترمی کند، درنتیجه، جوانان فقیر بیشتر وارزان تر از گذشته به قطعات جنگی وارد می شوند. شاهراه ها با شروع تقابل، اهمیت خود را به حیث شاهرگ ارتباط میان اقوام وجماعت های شهری وروستایی از دست می دهند. تازمانی که همه به “حق” خود نرسیده اند، دیگراز شاهراه سالنگ و اسلام قلعه و… خبری نخواهد بود. تجاوز، دزدی، غصب دارایی، زورگویی و روحیه ی تمرد درمناطق گروه های تباری- نظامی بدون ترس از قانون وبازخواست، به امری معمول و روزمره درمی آید. چون جنگ برای تعیین سرنوشت به جریان می افتد، همه باید تحمل کنند و دم نزنند.

درسال های ۱۳۷۱- ۱۳۷۵ جاده های کوتاه کابل از سوی گروه های متخاصم کنترول می شد. هرچهارراه، مرکزاداره ی یک قوماندان خودسر وخیره سربود. درشرایطی که فرضیه ی تجزیه به تحقق برسد، کل مناطق جدا شده درپهنایی وسیع تر وغیرقابل کنترول، سرنوشتی وخیم تراز کابل سال های قبل خواهد داشت.

چون درسالیان جنگ، فرهنگ مدارا وتفاهم رو به زوال رفته و گروه های مسلح رقیب پیش ازین سال ها با هم جنگیده اند، همه ی این صحنه ها به دلیل حضور قدرتمند تر اقوام باهم دشمن، ولایت به ولایت، جاده به جاده، خانه به خانه تکرارخواهد شد. قطع راه و آدم ربایی به هدف دسترسی به پول عادت ذاتی جنگجویان درافغانستان بوده است. درسطح یک ولایت این گونه کنش ها وواکنش ها، درقدم اول، نظام آموزش وتحصیل را فلج می کند وفرار وکوچیدن های بزرگ آغاز می شود. اما آوارگان به ستوه آمده، کجا می توانند کوچ کنند؟ عبور ازیک قریه یا ولسوالی ممکن است به بهای جان و گروگان رفتن اعضای خانواده ی شان تمام شود.

درسال های طولانی ترین جنگ تاریخ درافغانستان، درزمان تجاوز ارتش شوروی، ۱۹۸۰- ۱۹۸۹، جنگ های “تنظیمی” با مشارکت ازبکستان، روسیه، ایران وپاکستان، سال های ۱۹۹۲-۱۹۹۶ ، جنگ های طالبان ونیروهای “ضدطالبان” سال های ۱۹۹۶- ۲۰۰۱، هرگاه دریک ولایت جنگی درمی گرفت، مردم آسیب دیده به نقاط کوهستانی – دورتر ازصحنه های جنگ- وولایات همجوار می کوچیدند. اگرفشارجنگ فزونی می گرفت، روانه ی کابل- پناه گاه همه ساکنان کشور- می شدند. اما درشرایطی که تجزیه طلبان برای وقوع آن تبلیغ می کنند، درصورت جنگ های کوچه به کوچه وولایت به ولایت، آوارگان به کجا می توانند بروند؟ وقتی کتله انسانی یکی از اقوام درولایت خودشان شقه شقه می شوند، جای فرار آن ها به کجا خواهد بود؟

بدین ترتیب، شاهراه ها و مسیرهای ارتباطی درهرجا قطع می شوند تا نبرد های حیاتی درقفس به نتیجه برسد. اما با توجه به واقعیت های ذاتی گروه ها و اقوام وآسیب هایی که جنگ به شخصیت وروان آنان تحمیل کرده، می توان حدس زدکه پس ازجنگ برسرتصاحب معادن و شاهراه ها چه پیش می آید. هیچ کس نمی تواند حدس بزند که جنگ برسرمعادن  وشاهراه ها تا چه میزانی دوام خواهد آورد. کسی نمی تواند بگوید که حفظ یک مسیر تردد از سوی یک گروه رقیب قومی تا چه زمانی می تواند دوام بیاورد؟

هیچ محدوده ای واحد قومی – دارای ارزش اداری برای ایجاد یک دولت درشمال- وجود ندارد. جنگ برای خط ونشان کشی مرز های تباری وسپس مرزهای اداری، به شدت توان فرسا است وتاریخ معینی هم برای پایان جنگ آن وجود ندارد. معامله برسرکوه ها ودشت ها، گذشتن ازهفت خوان کشتاروجنگ است. بلافاصله پس ازاعلام تجزیه افغانستان، نقشه ی سیاسی، ارضی، اقتصادی واداری درمسلخ حداقل چهارجناح قومی پارچه پارچه می شود.

دراوج اضطراب ناشی از شکستن سیستمی که درطی بیش از ۲۵۰ سال کم وبیش جا افتاده، چانس رسیدن به تفاهم برای جلوگیری ازتقابل ضعیف می شود. رهبران وفرماندهان یکدیگرشان را به خوبی می شناسند ومی دانند که ازچه راهی، با تصرف کدام موقعیت مهم وماین گذاری درکدام مسیر، می توانند حریف را به تله بیاندازند. تسلط بریک یا دوشاهراه بزرگ برای یک جناح برترقومی امتیاز بزرگی نیست. بزرگراه با کمین یک دسته از تفنگداران درکمرگاه ها و مقاطع کوهستانی اهمیت خود را به سرعت از دست می دهد.

افغانستان ازنظرنظامی ساحه ی انداخت اسلحه ی سبک- کلاشینکوف-  است. درحالت مخاصمت هیچ کسی خواب راحت نخواهد داشت. با اشغال یک یا ده موضع کوهستانی مهم یا غیرمهم، اوضاع را به طوربنیادی نمی توان تغییر داد. درجنگ پیاده ی کوهستانی فاصله میان دوسنگر از بیست تا صد و یا سه صد و بیشتر است. این سنگر های طبیعی درسراسر کشور چه درشمال وچه درجنوب پایان ناپذیراند. پس برنده ی وجود ندارد. جنگجویان قومی قادر اند تمام شاهراه های بزرگ وکوچک وحتی “بزرو” های کوهستانی را به روی تفنگداران رقیب و تردد مردم، درهرمحل، شب یا  روز مسدود کنند.

گروه های قومی درسال های جنگ، به دوراز آماروارقام رسمی، درنبودمرزکشی های عادلانه وحقوق تعریف شده درقوانین،  درشرایط فقدان تعین میزان جمیعت واندازه گیری دارایی های غیرمنقول، درنبود سنجش گری شفاف درزمینه های سیاسی، آموزشی واقتصادی کشور، شدیداً زیاده خواه وحساس شده اند. بدون داشتن نظام قانون وقدرت اعمال قانون، اگر رسیدن به یک اجماع بدون خشونت ودرد سرهای اجتماعی، بدون انقلاب درونی درجوامع تباری ورویکرد به گفتمان ارزشی امروزین ناممکن است؛ به همین سبب مرزکشی به شیوه ی گروه های قومی درشرایط اضطراری، بدون جنگ ناممکن است.

___

برگرفته از خبرگزاری بست باستان

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا