خبر و دیدگاه

یکبار دیگر مردی از کهستان های بلند شهامت و غرور به خاک افتاد

general_daoud9_saidkhili

یکبار دیگر مردی از کهستان های بلند شهامت و غرور به خاک افتاد و به خون غلطید…

یکبار دیگر آیینه ی در برابر عقیم بودن های ما قرار گرفت…

یکبار دیگر کودکی از محبت پدر محروم شد، قلب مادری ذره ذره شد و زنی همسرش را به خدا سپرد.

یکبار دیگر آیینه ها در برابر ما ایستاد تا اگر اینبار بتوانیم خودرا ببنیم که چقدر درد در ریشه های ما جا گرفته است.

ایکاش می شد جای پرپرک زدن های بی مورد، یک دقیقه اندیشید و ریشه های درد را جستجو کرد.

من هر چند خیلی سالهاست از دیار آزاده ها دورم، خیلی سالهاست که دیده به راه برگشت قافله ی غرورم که راهش را گم کرده است و خیلی سالهاست که تلخ می نوشم و تلخم…

حقی برای خودم هیچگاهی نمی دهم که برای دلاوران زخمیی خاکم بگویم چه باید کنند؟

من این حق را ندارم، اما این حق را برای خودم میدهم که از معامله گران خون دلاوران وطن سربلندم بخواهم که حق معامله کردن بر خون این مردان را ندارند.

اگر آشتی با جنایتکاران طالب را روا میدارند، این آشتی را فقط با خانواده های خود ایشان و با فرزندان خودایشان در میان طالبان واسطه شوند.

آنها حق تصمیم گیری بر تمام مردم افغانستان را ندارند.

آنهاییکه سر هموطن مرا می برند و خانواده های هموطنان مرا به خاک و خون می نشانند، هرگز برادر من و برادران هموطنان من نمی شوند…

 ___


اهداء به روح پاک ژنرال داوود داوود و دلاورانی که خنجر نامردان ازپشت سر، آنان را به خون کشیده و به خاک افگنده است.                                            

               

        

همزاد کوهستان

 

باغ، دریاچه و درـ کوچه وبام

سوگواران شب بی فرجام

همه لبریز غم و مردن بود

که تو مثل نفس تازه ی باران بهار باریدی

همه در بغض شکستن، غرق تردید به روییدن و رُستن

شاهد تلخ پذیرا شدن جبرو جهالت

شاهد فقر غم انگیز شهامت

که تو آیینه شدی…

صادق یک صبح!

درنگاه مه و خورشید

روی ابریشم گیسوی پراز خاک و غم مادر من تابیدی

وقتی دریاچه و در کوچه و بام

سوگوارشب و لبریز شقاوت بودند…

 

مرد آزاده ی هم نسل وهم آوازدلم ـ معنی سبز غرور!

لطف باران شدی وخاک کویر نگه تلخ مرا

مثل دیباچه ی رویایی دریا کردی

وقتی گلخانه دگر صبح صمیمانه نداشت

تو تمامیت آزادیی یک جنگل را

دربر آیینه ها لذت رویا کردی

مردآزاده ی هم نسل و هم آواز دلم!

*** 

مرد آزاده ی هم نسل و هم آواز دلم!

وقتی که شهرمن وزادگه ام

همه درخون

همه درخاک وتمام خاکستر

درتعفن بار نامردان خودکش

غوطه ور ـ خونین ـ زار

سیه پوش گریست

شانه در شانه ی پامیر، بلند ایستادی

شانه در شانه ی پامیر، مردو مردانگی را باردگر

دل هرذره ی خاک، به رگ وریشه آتش زده و سوخته ی تاک شمال

به تقدس به تبرک تو نوشتی و توتفسیردگر بارشدی

شانه در شانه ی پامیر، بلندایستادی

وتو از عزت بالای بلند مسعود

چادر عفتی برمن و برای مادرم آوردی

تودگربار

دگربار بایکی حرف نوی

با کلام تازه

عشق را معنی و تفسیر نمودی

ای مرد!

ای سپیدار بلندآوازه

تو نوشتی …

تونوشتی؛

کاینجا

کوچه ی دزدان یاغی

شهر تاروتلخ بی باوربه آزادی

نمی ماند هیچ!

شانه در شانه ی پامیربلند ایستادی

وقتی اندام سپید مادر، زخم زخمین ـ خون خونین

فرومی پاشید

وقتی چشمان سیاه مادر

مثل دوشاخه شقایق

سرخ مثل چادرش خونین، زار

دم درـ راه ترا

در میان لحظه هایش می جُست

شانه در شانه ی پامیربلند، توشبیه صخره یی غلطیدی

مرد مغرورخراسان بزرگ!

تو شبیه صخره یی غلطیدی

ومن از درد تو در غربت خود تلخ شدم

من وتو زاده ی دردیم

رسته در فقرغرور

ما دوازنسل تباه قصه و افسانه های سربلندی های دور

ما دواز نسل تباه و تلخ، نسل بربادـ تکیه برباد

مردهمشانه ی پامیر!

آه!

تقدیر من و ما، سهم چشمان من و ما… سیاهی در سیاهی، سوگ درسوگ

شبی در پی شبهاست

نسل ما نسل غریب از ریشه ـ نسل بی خانه وتنهاست

آدمک ها، شکل های بی روح

مردهای نسل ما

شبیه بادبادک ها رنگین

تارها شان را به دست بادها داده فنا گشتند

و زنها حمل می گیرنداز خنثی

و ازآن دورهاـ از دیر، مخنث های پرازباد می زایند

از آن دورهای دور دور

در شهر ودر کهسار

دزدان صحرا رخنه کرده، تیغ می کارند

ای مرد! ای مغرور

اکنون تو جای من، جای ماـ بر خاک غلطیدی

ای مرد! ای مغرور

هرچند سحر از کوچه های مادرمن کوچ کرده

دور دورازما…

اما از هر قطره ی خون صدیق تو

یکروز می دانم

هزاران مرد خواهد خاست

ای مرد! ای مغرور

ای پامیر

ای هم نسل تلخ و تار من اینجا

برگیسوان من

لطف صدیق دستهای تو

همرنگ دریاهای آزادی

یکبار دیگر عطر می بارد

ای مرد ای مغرورـ ای همدرد من ـ همزاد کوهستان!

از بیکران تلخ تردید

روزن باور به راه تو

پر از خورشید پر از باران

پراز عطر زلال سبز آزادی

درخشان است

ای مرد که با یک انتحار گند نامردان، به جای من به جای ما

به خاک افتادی…

مثل کوه غلطیدی

راه توـ جای پای سبزسبز سبزستان آزادیست!

همیشه سبز می ماند…

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا