خبر و دیدگاه

دنیای عرب؛ دنیای زبونی و درماندگی

revolution

 

وقتی بم هواپیما ها و موشک های کروز امریکایی و اروپایی بر شهر های لیبیا فرود می آیند مردان عرب لبیایی مخالف قذافی با فریاد های الله اکبر از آن استقبال می کنند. آنها با بلند کردن انگشتان دست به عنوان پیروزی به کمره های خبرنگاران تلویزیون خود را می چسپانند و هر چه بلند تر الله اکبر می گویند تا شور و شعف درونی خود را به گوش دنیا برسانند. دیدن این صحنه ها من را به یاد روزهای ورود ارتش امریکایی ها و انگلیس ها در آغاز بهار ۱۹۹۱ میلادی به کویت انداخت که مردان عرب کویتی پرچم امریکا و گردن سربازان امریکایی را می بوسیدند و سپس پسران نو زاد خود را جورج دبلیو بوش نام  می گذاشتند . شاید هم مردان لیبایی امروز و هم مردان کویتی در آن دیروز چاره ای ندارند و نداشتند تا از شر دیوانگان خود کامه و خون آشامی چون صدام حسین و قذافی رها شوند.  اما انگیزه های شور و شادی مردان وزنان عربی هر چه که باشد این فریاد ها و شادی ها آنهم با شعار الله اکبر در استقبال از بم های امریکایی و اروپایی تنها یک تصویر را به ترسیم می کشد: تصویر زبونی و درماندگی دنیای عرب را.

صد سال ذلت و حقارت

نکته ی مهم و قابل توجه این است که روند تحقیر و ذلت اعراب مسلمان  در برابر قدرت های غربی اروپایی و امریکایی روندِ صد ساله است . عرب صد سال است که بار این حقارت و ذلت را می کشد و هنوز این بار را به گردن دارد . درست، زمانیکه آتش جنگ جهانی اول شعله ور شد و دنیای مقتدر غربی  آخرین امپراتوری اسلامی ترک های عثمانی را متلاشی کردند ، عرب ها که بخشی از قلمرو آن امپراتوری بودند در نقش ستون پنجم اروپایی ها عمل کردند تا به تشکیل دولت و کشور مستقل عربی برسند . پادشاه حجاز یا شریف مکه (شریف حسین) و پسرانش امیر فیصل و امیر عبدالله در رهبری شورش اعراب بر ضد عثمانی و در کنار نیروهای بریتانیایی قرار گرفتند . ماکماهان نماینده بریتانیا در مذاکره با شریف حسین متعهد شد که بریتانیا در ازای ایستادگی اعراب علیه دولت عثمانی استقلال و حاکمیت عربی آنان را به رسمیت می شناسد.  در حالی که قبل از آن مصر و سرزمین های شیخ نشین ساحلی شبه جزیره عربستان تحت الحمایه ی بریتانیا قرار گرفته بود . فرانسوی ها در اواخر سده ی نوزدهم (سال ۱۸۸۱ عیسوی )با امضای پیمان “باردو ” تونس را تحت الحمایه خود ساخته بودند. سپس بر  مراکش ، الجزایر  و موریتانیا نیز دست یافتند . ایتالوی ها در سال ۱۹۱۲ عیسوی لیبیا را گرفتند و سومالیا را نیز بصورت مشترک با انگلیس ها تحت سیطره ی خود در آوردند.

ملک حسین و پسرانش در حالی که مبتنی بر وعده و عید انگلیس ها بر ضد قوای عثمانی در جزیره العرب شوریدند تا به کشور و دولت مستقل عربی برسند ، اما انگلیس ها قبل از پایان جنگ در توافقنامه ی غیر علنی سایکس – پیکو (در ۱۶ می ۱۹۱۶ میان ژرژ پیکو نماینده فرانسه و سرمارک سایکس نماینده بریتانیا ) متصرفات عربی عثمانی را میان خود تقسیم کردند . سپس در دسمبر ۱۹۱۸ ، “کلمانسو” صدر اعظم فرانسه و “لوید جرج” صدر اعظم بریتانیا توافقات تقسیم محرمانه ی متصرفات عربی عثمانی ها را بصورت آشکار در قرار داد “کلمانسو – لویدجرج” تأیید کردند.

تلاش عرب ها در جهت ایجاد دولت مستقل عربی به خصوص تلاش امیر فیصل پسر ملک حسین شریف مکه از رهبران شاخص دنیای عرب در آن زمان به نتیجه نرسید . فیصل که به کمک نیروهای بریتانیا به فرماندهی ژنرال “آلن بی “در اکتوبر ۱۹۱۸ دمشق را از نیروهای دولت عثمانی متصرف شد و در آنجا سلطنت مستقل عربی را به نام پدرش اعلان کرد در یاد داشت خود به کنفرانس صلح پاریس (جنوری ۱۹۱۹)  نوشت که پدرم به خواهش بریتانیا و فرانسه بر ضد دولت عثمانی دست به قیام زد ؛ حالا باید ملت عرب دارای حق حاکمیت مستقل شوند . پاسخ  فرانسوی ها به التماس ملک فیصل این بود که قوای فرانسوی به فر ماندهی ژنرال گورو Gouraud در ۲۵ جولای ۱۹۲۰ دمشق را اشغال کردند و فیصل را بصورت تحقیر آمیزی از آنجا بیرون راندند . هر چند امیر فیصل پس از اخراج از سوریه به کمک و تأیید بریتانیا در ۲۳ آگست ۱۹۲۱ پادشاه عراق اعلان شد ، اما سلطنت مذکور تحت نفوذ و استیلای بریتانیا قرار داشت . پس از آن فرانسوی ها لبنان و سوریه را اشغال کردند ، انگلیس ها بر فلسطین و عراق دست یافتند و تسلط خود را بر تمام شیخ نشین های عربی خلیج فارس حفظ کردند.

ناسیونالیزم عربی؛ مظهر ناتوانی و شکست عرب

در فاصله های دو جنگ جهانی اول و دوم  و سالهای پس از جنگ دوم  جهانی مبارزات مردم عرب در بسیاری از کشور های عربی تحت استیلا و اشغال استعمار گران اروپایی به تشکیل کشور های جداگانه و در ظاهر مستقل عربی انجامید . در این دوره نسل جدیدی از نخبگان عربی بر خاسته از جریان مبارزات استقلال خواهی اعراب بوجود آمد که بیشتر از نسل پیشین خود شور و روحیه ی ناسیونالیزم عربی داشتند . این ناسیونالیست های عرب با تلفیق  اندیشه های مختلف مارکسیستی ، لیبرالیزم غربی و حتا اسلامی وارد میدان سیاست و اقتدار در جوامع عربی شدند . برخی از افراد و گروه های آنها با توسل به کودتای نظامی سلطنت های عربی را بر انداختند و قدرت را در کشور های خود قبضه کردند . افسران آزاد مصر به رهبری جمال عبدالناصر در مصر ، احزاب بعث در عراق و سوریه و معمر القذافی در لیبیا از پیشقراولان جنبش ناسیونالیستی عرب در نیمه ی دوم قرن بیستم عیسوی بودند .  در حالی که دولت های این جنبش و چهره های معروف و نامدار آن در دنیای عرب  با شعار احیای استقلال و اقتدار ملت عرب وارد میدان شدند اما دنیای عرب طی  نیم قرن حاکمیت آنها نه تنها که به استقلال و اقتدار نرسید ، بلکه به قهقرای مذلت و درماندگی بیشتر فرو رفت . جمال عبدالناصر چهره ی نامدار و اصلی ناسیونالیزم  عربی برغم آنکه  با ملی ساختن کانا سویز در ۱۹۵۴ و عقیم ساختن اشغال نظامی کانال از سوی بریتانیا ، فرانسه و اسرائیل ، در آغاز شور و امیدی به ناسونالیزم عربی ایجاد کرد ، اما شکست او در جنگ ۱۹۶۷ با اسرائیل به آغاز شکست ناسیونالیزم عربی انجامید. هر چند ناصر با مرگ خود در ۲۸ سپتمبر ۱۹۷۰ دیگر شاهد زبونی و شکست ناسیونالیزم  عربی تا پایان سده ی بیستم  و نخستین صده ی بیست و یکم عیسوی نبود .  پس از او ناسیونالیزم عربی در مسند اقتدار سیاسی تا پایان سده ی بیستم و در نخستین سده ی بیست و یکم عیسوی بصورت افتضاح آمیزی شکست خورد. این شکست در دو جبهه بوقوع پیوست:

در داخل و در عرصه ی آیدئولوژی و سیاست، و در بیرون در میدان مبارزه و مقابله با اسرائیل و با استیلا و سیطره جویی غرب.

جنبش ناسیونالیزم  عربی در طول بیش از نیم قرن حضور خود در مسند اقتدار سیاسی  به جای ایجاد نظام  سیاسی مبتنی بر آزادی و عدالت به تشکیل رژیم های استبدادی و خود کامه پرداخت و در بطن خود خون آشام ترین ، فاسد ترین و دیوانه ترین چهره هایی چون صدای حسین ، معمر القذافی و . . .  را پروراند . پهلوی دیگر شکست نا سیونالیزم عربی شکست آن در برابر سیطره جویی دنیای غرب بود . دولت های غربی به رهبری ایالات متحده امریکا و بریتانیا ، قلمرو حاکمیت صدام حسین سرکش ترین چهره ی متکبر ناسیونالیزم عرب در نیمه ی دوم قرن بیستم  را لگد مال کردند و  با چه مذلتی گردن سرکش او را  به طناب دار بستند . حالا قذافی سرکش و انقلابی نیز به همین سرنوشت رو برو است .

سه بار شکست در برابر اسرائیل 

کشور های عربی با ۳۶۰ ملیون جمعیتی که اکثریت مطلق شانرا مسلمانان تشکیل میدهند ، متشکل از ۲۳ کشور ( عربستان سعودی ، عراق ، سوریه ، لبنان ، اردن ، فلسطین، بحرین ، قطر ، امارات متحده عربی ، عمان ، کویت ، یمن ، مصر ، لیبیا ، تونس ، الجزایر ، مراکش ، موریتانیا ، سودان ، سومالی ، جیوبوتی ، کومور و صحرای غربی ) در براعظم آسیا و شمال افریقا هستند . عرب ها در نیم سده ی اخیر  سه بار از سوی نیروهای اسرائیلی به عنوان کشوری که بیشتر از پنج ملیون جمعیت یهودی ندارد شکست فضیحت باری دیدند.

در دومین روز تشکیل اسرائیل (۱۵ می ۱۹۴۸) نیروهای عربی متشکل از ارتش مصر، اردن، سوریه، عراق، لبنان، یمن ، داوطلبانی از عربستان سعودی و فلسطینیان از چند جبهه به اسرائیل حمله کردند . اما پس از هشت ماه جنگ، اسرائیل اراضی بیشتری  را از اعراب گرفت.

دومین جنگ اعراب و اسرائیل در می ۱۹۶۷ رخ داد . جمال عبدالناصر  رهبر ناسیونالیزم  عربی و رئیس جمهور مصر با شرکت سوریه ، اردن، عراق و کویت در صدد حمله بر اسرائیل شد. اما دولت شوروی از طریق سفیر خود در قاهره ناصر را شب هنگام از خواب بیدار کرد و او را از حمله منصرف ساخت . در فردای آن شب نیروی هوایی اسرائیل در یک تهاجم  سریع و ناگهانی فرودگاه های این کشور ها را بمباران کرد . سپس نیروی زمینی اسرائیل در یک جنگ شش روزه اعراب را شکست دادند و مناطق : صحرای سینا ، کرانه ی باختری رود اردن ، بلندی های جولان ، نوار غزه و بیت المقدس را تصرف کردند . یک ملیون فلسطینی در این جنگ آواره شدند.

سومین جنگ اعراب و اسرائیل به شرکت مصر در زمان ریاست جمهوری حسنی مبارک و سوریه به ریاست جمهوری حافظ الاسد در اکتوبر ۱۹۷۳ بوقوع پیوست . نیروهای عربی پس از پیروزی اولیه از سوی قوای اسرائیل عقب رانده شدند . اسرائیل در این جنگ توانایی نظامی خود را با کمک های بلاوقفه ی امریکا تقویت کرد و کماکان سرزمین های اعراب را که در جنگ ۱۹۶۷ تصرف کرده بود در دست خود نگهداشت.

دولت های عرب که با شعار ناسیونالیزم عربی و دفاع از فلسطین به عنوان قضیه  عرب وارد جنگ با اسرائیل شدند ،  پس از سه بار جنگ  ناکام امید خود را در غلبه ی نظامی از دست دادند . آنها در صدد مذاکره و راه حل سیاسی و تأمین روابط با اسرائیل بر آمدند.  دولت های مصر  ، اردن و سازمان آزادیبخش فلسطین برهبری یاسر عرفات اسرائیل را به رسمیت شناختند . بسیاری از دولت های دیگر عربی حتا شیخ نشینان عرب خلیج فارس و شبه جزیره عربستان بصورت غیر رسمی با اسرائیل  ارتباط بر قرار کردند . تا پایان سده ی بیستم عیسوی دیگر فلسطین به عنوان قضیه ی ملی اعراب برای سران دولت های عربی اهمیت خود را از دست داد و در واقع  آخرین میخ بر تابوت ناسیونالیزم عرب کوبیده شد.

اتحادیه عرب؛ مظهر ناتوانی و استیصال دنیای عرب

اتحادیه کشور های عربی در مارچ ۱۹۴۵ نخست توسط  شش عضو مؤسس  کشور های مصر، عربستان سعودی، عراق، سوریه،  لبنان و اردن تشکیل شد و سپس اعضای آن به ۲۲ کشور عضو و چهار کشور عضو  ناظر  رسید . هدف از تشکیل اتحادیه آن بود تا بر معضلات دنیای عرب رسیدگی کند و حتا دنیای عرب را به عنوان یک قدرت تأثیر گزار در جهان در آورد .  اما این اتحادیه نه تنها به قدرت مؤثر جهانی و حتا منطقوی مبدل نشد ، بلکه  بصورت افتضاح آمیزی در حل معضلات درونی جامعه ی عربی ناتوان باقی ماند.

اتحادیه  کشور های عربی در طول حیات خود هیچپگاه  بر سر یک موضوع  واحدی به تصمیم واحد و عملی نرسید . مؤفق به حل هیچ مشکل دنیای عرب نشد.  درگیری و خصومت های درونی کشور های عربی که با اشغال کویت در آگست ۱۹۹۰ توسط صدام حسین به اوج خود رسید ، نمایانگر ناتوانی و رسوایی این اتحادیه بود . اشغال عراق توسط ایالات متحده امریکا و بریتانیا در سال ۲۰۰۳ و قتل صد ها هزار عرب عراقی در سرزمین عراق پس از آن که تا اکنون ادامه دارد درماندگی و استیصال اتحادیه عرب را بیشر آشکار ساخت . دستگیری صدام حسین رئیس جمهور پیشین عراق  به عنوان چهره ی اصلی و مقتدر اندیشه ی ناسیونالیزم عربی ، محاکمه و اعدام دراماتیک و نمادین او در برابر دیدگان اتحادیه ی عرب و مردم عرب ضعف و افتضاح  غیر قابل تصور اتحادیه عرب را به نمایش گذاشت.

آخرین نمونه ی افتضاح اتحادیه کشور های عربی در موضوع لیبیا رخ داد . این اتحادیه در نشست ویژه ی خود بر سر لیبیا و قذافی به جای آنکه خود به حل این مشکل بپردازند راه را برای  حمله ی نظامی غرب به لیبیا باز کردند.

رهبران عرب؛ مزدور یا مجنون

رهبران حاکم دنیای عرب در عصر امروز تنها دو گونه اند : یا رهبران مزدور و وابسته به قدرت های غربی هستند و یا مردان مجنون و معجون همچون صدام حسین و قذافی که خود کامگی و خونخواری را با دیوانگی در خود جمع کرده اند . شق سوم در میان رهبران و زمام  داران عرب وجود ندارد .  اینکه کدام یک از این دو نوع رهبران  عربی بهتر از دیگری هستند ، شاید بتوان گفت رهبران وابسته و مزدور عرب بهتر از رهبران خود کامه و دیوانه ی عربی عمل کرده اند . آنها علی رغم  وابستگی و انقیاد به قدرت های غربی کم از کم  تا کنون راه را برای ویرانی کشور های خود توسط نیروهای غربی هموار نکرده اند . هر چند که آنها همچون شق دیگری رهبران عربی با استبداد و خشونت حکومت می کنند و به آزادی و عدالت در قلمرو حاکمیت خود اعتنایی نشان نمیدهند . بی اعتنایی آنها به آزادی و عدالت و به تعبیر دیگر به دموکراسی و حقوق بشر از سوی دولت های غربی پرچمدار دموکراسی و حقوق بشر در ازای وابستگی و انقیاد شان به این دولت ها نادیده گرفته می شود.

ریشه های ناتوانی و درماندگی دنیای عرب در چست؟

اگر به توانایی دنیای عرب در هر سه شکل ناسیونالیزم عربی، جنبش های چپ و مارکسیزم و نهضت های اسلامی یا اسلام گرایی نگاه شود، تمام این اشکال حکایت از ناتوانی و شکست اعراب دارد.

جنبش چپ کمونیزم در دنیای عرب در همان سالهای اوج اقتدار و گسترش این جنبش در دهه ی پنجاه ، شصت و هفتاد میلادی نقشی در احیای اقتدار اعراب و در مبارزه با دنیای غرب و اسرائیل ایفا نکرد . اقتدار  جریان چپ مارکسیستی در دو کشور عربی یمن جنوبی و سومالیا به شکل گیری نظام و اداره ی بهتر از سایر کشور های عربی نیانجامید .  شوروی و چین به عنوان دو قدرت جهانی  پرچمدار  حنبش مارکسیزم  علی رغم  روابط نزدیک دولت های ناسیونالیست و انقلابی عرب با آنها در کنار آن دولت ها و جنبش های چپ عربی تا غلبه بر اسرائیل و گویا امپریالزم غربی ایستاد نشدند . برعکس ، اتحاد شوروی سوسیالیستی اسرائیل را به رسمیت شناخت و  با آن کشور روابط  نزدیک ایجاد کرد. با توجه به این گذشته ی ناتوان و نا مؤفق جنبش چپ مارکسیزم  است که هیچ نام و نشانی از جنبش مذکور  در اعتراض ها و  شورش های خیابانی دنیای عرب مشاهده نمی شود . جنبش های اسلامی یا اسلام گرایی علی رغم آنکه قدرت سیاسی و حاکمیت را در دنیای عرب تجربه نکردند در حالت بن بست به سر میبرند . اخوان المسلمین مصر و احزاب همفکر و همسو با آن در دنیای عرب برای رهبری و مدیریت جامعه برنامه ی مدون و مشخص حتا در عرصه ی نظری ندارند . از مهم ترین دست آورد جنبش اسلام گرایی دنیای عرب  شکل گیری القاعده و ترویج فرهنگ عملیات انتحاری است که میدان این تجربه نه سرزمین اعراب بلکه افغانستان و پاکستان قرار دارد . ترویج اندیشه و فرهنگی که هر چند به نام اسلام عملی می شود اما به سختی میتوان مشروعیت آنرا در درون اسلام پیدا کرد . این فرهنگ و برنامه نیز راه حل مقابله با دنیای غرب ، تمدن و اقتدار غربی نیست . پیروزی اسلام  و جنبش های اسلامی به خصوص  جنبش های اسلامی دنیای عرب در این نکته نهفته نیست که تا چه حدی می توانند با خشونت و خود کشی دشمن کافر و نامسلمان را بکشند . بلکه پیروزی و احیای اقتدار این است که تا چه حدی می توانند تمدنی بهتر و برتر از تمدن امروز غربی و بشری برای جامعه ی  عربی و اسلامی خودشان و جوامع  بشری دنیا ایجاد کنند . اعراب و دنیای امروز عرب تا اکنون از ارائه ی چنین الگو و تصویری ناتوان مانده اند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا