دین شناسی

دکترعبدالکریم سروش احیاگر فکر دینی

karim_soroush

 

دکتر عبدالکریم سروش بدون شک یکی از اثر گذارترین اندیشمندان و احیا؛ گران تفکر دینی در عصر حاضر است. این روشنفکر دینی طی قریب به سی سال فعالیت فکری در حوز ه های متعدد معرفتی کار کرده اند.

آرا و افکار این متفکر در احیا و پیرایش دین از کج اندیشی ها و تحجراندیشی ها خلاصه نمی شود بلکه اجتهاد و بازبینی در اصول دین از مبانی فکری ایشان بوده  که معرفت دینی باید با آب ذلال عقلانیت  شستشو گردد.

آراء و افکار این اندیشمند مورد نقد و بررسی های فراون قرارگرفته است. بدون هیچ تردیدی میتوان ادعا نمود که نظریه پرداز پرکاری اند که افکار و آراء تازه در حوزه های متعدد معرفتی داشته اند. نظریه تکامل معرفت دینی، دین حد اقلی واکثری، تمایز نهادن میان ذاتیات و عرضیات دین، نگرش تازه به کلام باری (وحی و قرآن) و دها مطالب و نظریات دیگر از جمله فعالیت های فکری این متفکر بوده میباشد.

قابل یاد آوری است که این نوشته کمترین کاریست پیرامون فهرست نمودن نظریات و اندیشده های این متفکر و نواندیش دینی و به هیج عنوان مدعی معرفی و شرح آراء و افکار جناب ایشان نمی باشد.

یکی از کار های ارزشمند دکتر سروش که بیشتر مورد نقد و بررسی وحتی رد قرارگرفت نظریه قبض وبسط بود. نگاه تفاوت نهادن میان دین و معرفت دینی. مراد اصلی قبض و بسط تئوریک شریعت به قول خود ایشان نه حل نزاع فقه سنتی و پویاست، نه مدرنیزه کردن دین، نه تأویل یا تکمیل شریعت و نه نسبی کردن یا انکار حقیقت، بلکه تبیین این معناست که چگونه دین فهمیده می شود و چگونه این فهم تحول می پذیرد. و بر آنست که تا راز فهم دین و تحول فهم دینی به دست نیفتد، کار احیا نیم خام خواهد ماند. دکتر سروش معرفت دینی را یکسره معرفت بشری میدانند که« بیشتر از جانب ناقدان به نسبی گرایی معرفت دینی تفسیر شده است»  میتواند متحول شود و دستخوش تغیرقرارگیرد. این تفاوت نهادن آشتی دادن وحی وعقل و در عین زمان کنارآمدن آسمان وزمین است به این معنی که با چه روشی میتوان یک امر فراعقلی را عقلی ساخت، یک امر قدسی را با یک امر غیر قدسی آشتی داد ویک امر بی صورت را صورت بخشید؟ دکتر سروش معتقد است  که نظریه قبض و بسط او سهمی حیاتی در فرایند اصلاح دینی داشته است. او معتقد است که فهم و معرفت در هرعصری هندسه ای دارد و فهم دینی همیشه عصری است. دین هرکس فهم او از شریعت است. همچنانیکه علم هر کس فهم اوست از طبیعت. ایشان معتقد اند که نه ادب و نه فلسفه و نه کلام و نه عرفان ما، هیچ کدام به قرارسابق نمانده است و همه را قبضی و بسطی افتاده است.   بر این پایه، هر متن یا پدیده ای از بن باید تأویل های متعدد و خوانش های متکثر را پذیرا باشد. به همین دلیل نظریه قبض و بسط در اصل یک نظریه تفسیری ـ معرفت شناختی است.

از دیدگاه سروش، قرآن بی نقص است و دین به عنوان پیام وحیانی، نیازی به اصلاح ندارد؛ و این فهم بشری از دین است که ناقص است. زیرا دین الهی و آسمانی است در حالی که فهم دین امری بشری، زمینی و سیال  است. بنابراین دین نیازی به بازسازی و تکمیل ندارد، بلکه فهم ما از دین است که باید در بازسازی مداوم باشد. از این رو، کارکرد عقل کمک به دین برای تکمیل آن نیست، بلکه نقش عقل تنها بهبود فهم ما از دین است. این زمان مند و مکان مند نمودن امر قدسی کاریست که میتواند دین را عقلانی ودر جایی بنشاند که شایسته آنست. تفاوت نهادن میان دین و معرفت دینی در حقیقت برخلاف نظر بسیاری از اندیشمندانی بودکه در صدد احیای مجدد دین بودند و میپنداشتند که با احیاگری دینی میتواند نیاز مندی مسلمانان را در روزگار امروز عصری نمایند. اما دکتر سروش برخلاف این نوع نگرش ها برآنست که تنها معرفت دینی است که میتواند متغیرو متناسب با عقل بشر باشد. سروش تفاوت بارزی میان اصلاح گرایان معاصر و روشنفکران پیشین قائل است. وی معتقد است روشنفکران ماقبل مدرن  در صدد مجاهده با تحجرگرایی و خرافه زدایی  از دین بوده اند. دل مشغولی آنها بازگرداندن گوهر راستین دین و احیای آن در برابر استفاده ابزاری از دین بوده است. در حالی که اصلاح گرایان معاصر باید دیدی گسترده تر داشته باشند؛ زیرا جهان در درازای سده های اخیر دگرگون شده است و معنا و اعتبار دین زیر سوال رفته است. او به این عقیده است که اروپا از دوره ی رنسانس یا نوزایش به این سو، به نوعی خود را از بند دین که همان جدای دین ازدولت باشد رها کرده و تا حد حذف آن پیش رفته است. در مقابل، جهان اسلام رویکردی متضاد پیش گرفته است و با اصرار بر حضور دین در عرصه ی اجتماع، با هر گونه تغییری در امر دینی مقاومت کرده است و این درحالی است که هردو به نتیجه ای مشابه رسیده اند: زوال دین راستین.

دکتر سروش معتقد است که زمان پری آرتودکسی دوباره احیاۀشود .دوران پری آرتودکسی مرحله ای بودکه اندیشه ها و معرفت های جدید متولد میشد. همه افکار مورد گفتگو و مداقه قرارمیگرفت مانند خدا, وحی، نبوت، کلام الهی وغیره.  در آن زمان عقاید و فهم ها شکل نهایی خود را نگرفته بود. فهم ها درک های جدید از وحی، قرآن وخاتمیت و بسا مفاهیم دیگر متولد میشندند . اما بعد آن زمان دیگر فهمی جدید از معانی وحی، قرآن در میان مسلمانان متولد نشد و مسلمانان برآن معانی و درک پری آرتودکسی بسنده کردند. اما زمانیکه جهان عوض میشود تاریخ عوض میشود،فهم و درک ازاین مدعاها نیز دچار یک سلسله تحولات میشود. برهمین مبنای دکتر سروش معتقد است که مسلمانان نباید برهمان فهم قبلی که  ازخدا، وحی، قرآن،خاتمیت داردند بمانند  باید تصویر جدیدی از این مفاهیم ارایه گردد و کلام الهی باید سیال شود.

به عقیده بنده یکی از کارهای بسیار شجاعانه این اندیشمند نگاه کاملا جدید وی درباره کلام خدا و در یک معنی وحی و قرآن است. بنده میخواهم بیشتر بدان بپردازم.

نوع نگاه ها به کلام خداوند و سخن گفتن خدا در میان پیشینان سابقه زیادی دارد.

اینکه خداوند چگونه با انسان حرف میزند؟ پیامبران چگونه پیام ومحتوای وحی را میگیرند. این که سخن گفتن خدا با انسان به  چه شکلی اتفاق افتاده است؟

وقتی خداوند حرف میزد زبان ویژه آسمانی دارد که بعدا به زمان بشری تغیر شکل می یابد؟ آیا زبان آسمانی و حیانی وجود دارد؟آیا خداوند زبان خاصی دارد؟ آیا خداوند به زبان لاتین، عربی، عبری سخن می‌گوید؟ آیا کلمات او به زبان معینی است یا به زبان آدمیان نیست بلکه به زبان ویژه‌ی خود اوست؟ آیا «کلمه» نزد ما همان طور است که نزد خداست؟ هنگامیکه ما سخن می‌گوییم، باید تمو‌‌ّجی در هوا ایجاد کنیم تا سخنی ادا شود و صدای ما به گوش کسی برسد؛ آیا سخن گفتن خدا این چنین است؟ آیا خدا اندام و جوارح دارد؟ آیا خدا لب و دهانی دارد تا با تکان دادن آنها ایجاد موج کند و کلمه‌ی او به گوش کسی برسد؟ پاره از علمای دین(فقها) به این عقیده اند که زبان اصلی و آسمانی همان زبان عربی است و کامل بودن و بی نقص بودن زبان عربی را به همین شکل معنی میکنند که زبان خداوند است و کتاب وحی با این زبان نوشته است. 

باور رسمی مسلمانان نیز از وحی این است که قرآن با تمام الفاظش سخن خداوند است که از طریق جبریل به پیامبر تحویل داده شده است و پیامبر عینا مانند بلند گو آنرا به مردم ابلاغ کرده است. ولی دکتر سروش به این عقیده است که پیامبر در امر گرفتن وحی انفعالی عمل نکرده است بلکه فعال بوده و در وحی مدخلیت داشته است. یعنی به تعبیر خود وی وقتی خداوند وحی می کرده خود پیامبر را هم در نظر می آورده است.

او برای توضیح این مفهوم از مدل طوطی و زنبور استفاده میکند. در مدل طوطی که حافظ نیز بدان اشاره دارد:

در پس آینه طوطی صفتم داشته اند   آنچه استاد ازل گفت بگو میگویم

در این مدل نقش پیامبر در گرفتن وحی الهی نقش انفعالی میباشد که هیچ مدخلیتی در محتوای و نحوه گرفتن وحی ندارد آنچه را اخذ میکند طوطی وار آنرا پس میدهد مانند بلندگو.این مدل مانند یک کانال منتقل کننده عمل میکند

اما مدل زنبور که بیشتر مورد عنایت عرفای ما نیزبوده است نقش گیرنده وحی انفعالی نه بلکه فعال میباشد. یعنی گیرنده وحی در گرفتن آن مدخلیت دارد. همان گونه که در قرآن نیز بدان اشاره رفته است که به زنبور وحی کردیم که از گل ها و گیاه های محیط خود تغذیه کند که بر اثر این تغذیه ماده ای در بطن وی تولید میگردد که شفا آدمیان  است. جوهر کلام این است که در زنبور کسی عسل نمی ریزد بلکه زنبور در اثر تغذیه عسل ساز میشود. و بر این تغذیه از گل ها صورت عسل می پوشاند. به عقیده دکتر سروش این گویا ترین تصوریست که پیامبران  از موادو مصالح محدود زمان و مکان خود بهره برده اند. وی معتقد است که مدخلیت به این مفهوم نیست که پیامبر وحی را کم و یا زیاد میکردبلکه مدخلیت به معنای کشف پیامبر و همان تجربه نبوی  است. این کشف ها وتجربه ها صورت افگندن بر حقایق بی صورت اند و این توانایی ویژه ای است که در خور پیامبران بوده است.

وی معتقد است که هیچ یک از فیلسوفان اسلامی از فارابی گرفته تا بوعلی و خواجه نصیر و صدرالدین شیرازی، ورد وحی بر پیامبر را بدون وساطت قوه خیال ممکن ندانسته اند و اگر جبریلی بوده او هم در قوه خیال نزد پیامبر مصور و حاضر میشده . 

سخن گفتن خداوند هم اگر وجود و حقیقتی داشته باشد،subjective است. یعنی شخص پیامبر ، که مخاطب خطاب است آن را می شنود و دیگران آن را نمی شنوند و نمی بینند. اگر این طور باشد کلام در این حالت درونی می شود. کلام بیرونی نیست. یک القا و الهامی است که به کسی می شود.

اکبر گنجی برای تفسیر گفته های دکتر سروش که تمام قرآن سخن پیامبراست، ولی  چون شخصیت او شخصیت خدایی است، سخن او سخن خدا ‏تلقی می شود.(همان حدیث معتبری که از پیامبر گرامی نقل شده است)

او میگوید« در خصوص ساحات چهارگانه ی آدمی می ‏توان مدل دکتر سروش را توضیح داد. بر این مبنا،، پیامبر، از طریق درون بینی، از ساحت اول(بدن که جنبه سطحی و روئین ‏اوست) و دوم(ذهنmind ‏ که همان سیاله ی آگاهی است) و سوم(نفسsoul ‏ که فاعل آگاهی است ) وجود خویش می ‏گذرد و وارد ساحت چهارم وجودی خویش(روح ‏spirit‏ ساحت عدم تفرد است)می شود. در این ساحت، انسان حصار ‏فردیت را در هم می شکند و با خدا یکی می شود.» 

بر منبای این طرز دید تولید وحی در خود پیامبر است. این تولید زمانی میسر میشود که انسان به اثر طاعات و عبادات به مرحله ای میرسد که دست خدا میشود، چشم خدا میشود، گوش خدا میشود و کلام او نیز کلام خداوند میشود.

به قول سعدی : رسد آدمی به جایکه به جز خدا نبیند   بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت.

پیامبر در اثر مراقبه و خلوت گزینی در غارحرا بجای رسید که حصار ‏فردیت را در هم شکست و با خدا یکی شد و مورد گزینش خداوند قرارگرفت . او (پیامبر) از عشق ونزدکی بخداوند نطقش بازشد و بر اسرار جهان واقف گشت.

به قول حافظ:    بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود

این همه  قول غزل تعبیه  در منقار ش

این شعر حافظ به حق که خیلی عالی و پرمغز است .

بلبل که هیچ چیز بلد نبود و گل  که سخن گفتن یادنداشت ولی از عشق به گل نطق بلبل  باز  میشود.

یک انسان عادی وقتی یک طبیعت بسیار زیبا را با درختان زیبا، گل های معطر رنگارنگ، آبشارهای بسیار عالی کوه های بلند سرسبز میبیند خیلی خوشش می آید و ازدیدن این طبیعت زیبا لذت میبرد. ولی یک شاعر با خلاقیت هنری که دارد با تماشای این طیبعت زبیا مجذوب میشود این جاذبه  نطقش  را باز میکند . گوی این طبیعت زبیا باوی سخن میگوید.

با این تعبیر زیبای شاعرانه و عارفانه میتوان گفت که پیامبر در اثر مراقبه به آن خلاقیت رسید که اسرار و زموزهستی بر وی آشکار شد و رایگان و بی مزد آنرا درمیان ما آدمیان شریک نمود . درزبان دینی بر این کشف ها و آشکارشدن ها «وحی » گفته میشود. وحی یعنی همان محتوای تجربه ها و کشف های پیامبر از هستی که منظور خداوند بوده است.

ولی محدویت های بشری ناچار وحی یعنی همان کشف های پیامبر  را محدود به حدود ذهن و زبان وی می سازد.

به قول مولوی:

دم که مرد نایی اندر نای کرد       در خورنای است نی در خورد مرد

یعنی پیامبر یک نی بوده بر لبان خداوند و خداوند از طریق او بازتاب یافته است. دم خداوند بی صورت و بیکران بوده است وقتی در درون نی دمیده شده محدود به حدود نی شده است یعنی آن نی(انسان) بر آن دم خداوند که بی صورت و بی کران بوده است مهر کرانمندی و صورت مندی  و محدویت را زده است.  

نظر دکتر سروش این است که  حرف زدن خداوند طوری است که کسی را برمیگزیند که تو بگو هرچه که تو میگویی آن حرف من است. حرف زدن خداوند طوری دیگری نیست یک کسی ازجانب خداوند حرف میزند و این حرف درعین زمان که کلام محمد است کلام الهی نیز میباشد. درطول تاریخ بلند پیامبران همین گونه بوده است که یک کسی در میان مردم آمده واذعان کرده که من مامورام از جانب خدا که برای شما چیز های را بگویم و آن چیزهای که من میگویم خداوند برآنها صحه گذاشته است.

کلام خداوند به این مبنا میتواند معنی شود. و قتی ما میگویم خداوند سخنگوست یا بینا وشنوا ست، این سخن گفتن و بینایی و شنوایی با اعضا و جوارح که انسان ها دارند نیست. خداوند در سطح ما و عرض ما آدمیان عمل نمی کند بلکه در یک سطح دیگری عمل میکند که ما نمی دانیم و تمام صفاتی که بخداوند نسبت میدهیم همه مجازی اند. ولی وقتی خدا سخن میگوید سخن گفتش با اعضا و جوارح نیست بلکه یک کسی را برمی گزیند که تو از جانب من حرف بزن. بنابراین با این شیوه و روش میتوان کلام خدا وسخن گفتن خدا را معنی و مفهوم کرد.

دکتر سروش وحی الهی را ذومراتب میداند و اذعان دارد که وحی مراتب  ودر جات دارد . مراتب عالی آن مربوط به پیامبران است و مراتب نازله آن مربوط به عرفا. پیامبران و عرفا  نی  های بوده اند بر دهان خداوندکه آن نفس الهی را بازتاب داده اند. بنابراین کشف های مولانا, حافط، این عربی و محمد (ص) از یک جنس اند وهمه وحی الهی اند.

ولی اینکه چرا کشف های محمد (ص)  حجت شرعی و ملاک تکلیف  قرار گرفته است  و سایر کشف های (عرفا) حجت شرعی نداردند حرف روشنی نگفته اند.  ایشان مدعی اند که هر کسی اعتقادی به پیامبری پیامبر دارد باید برای خود دلایش  را روشن سازد.

ولی ناقدان این نظریه خاموش ننشتند دلایل معرفتی خود را در پیرامون  این نظریه که کشف پیامبر که به آن تجربه دینی و تجربه نبوی نیز میگوید تفاوت های با ماهیت وحی دارد. ناقدان این نظریه میگویند چون وحی راه فکری نیست برهمین اساس ماهیتش پوشیداست و سخن گفتن ازآن خیلی مشکل است.

یکی از این نقد ها این بود که تجربه دینی عرفا میتواند خطا پذیر باشد و لزوما تمام کشف های عرفا نمیتواند درست باشد در حالیکه وحی عاری از خطا است.

ناقدان این نظریه یکی ازتفاوت های وحی و کشف را تفاوت بین معجزه و سحر آورده اند که یکی واجد احوال پیامبران و اولیای خداوند است و دیگری را غیر معصوم و واجد راهکارهای میدانند که نازلتر از وحی اند. ازجمله چند تفاوتی که میان مکاشفه، تجربه دینی با وحی آوده اند قرار ذیل اند:

۱-عدم تاثیر پذیری وحی از فرهنگ زمانه

۲- اطمینان بخشی و خطاناپذیری وحی

۳- حجیت شریعت آفرینی وحی

۳- غیر بشری بودن وحی

۴- ارائه گزارش از گذشته و آینده 

دکتر سروش درقسمت انحطاط مسلمین در طول چهاره قرن به چند عامل درشت انگشت می نهد و آنرا در عقب مانده گی مسلمانان موثر میداند. یکی نگاه ایدولوژیک به دین و دیگر تأکید افراطی بر وجوه حقوقی اسلام مانند فقه و شریعت و ثانیا غفلت از اخلاق، الهیات و زندگی معنوی. ایشان متقد اند که تمدن اسلامی بیشتر فقه محور بوده است تا فلسفه محور . براین اساس تمدن اسلامی یک تمدن فقهی است. باوجود ظهور بزرگترین فیلسوف ها و عرفا، فلسفه و عرفان درحاشیه بوده اند.

به نظر وی، استفاده از دین برای اهدافی غیر ازتحقق اراده ی الهی انحرافی است که گریبان غالب ادیان را گرفته است. در واقع بحران هویت مسلمانان در مواجهه با مدرنیته، منجر به رشد نیرومند اسلام هویتی شده است. این دو بیماری سبب رکود اندیشه ی دینی و تحمیل دیدگاهی حداکثری از دین می شود که امکان گفتگو را در درون علوم دینی و همچنین اسلام و علوم انسانی غیر ممکن می کند.

عامل سوم در عقب مانی را عنصر استبداد میداند که سالهای متمادیست که کشور های مسلمان گربیان گیر آن بوده اند درحالیکه نخسنین جرقه های تمدن غربی با وزیدن نسیم دموکراسی شگوفاشد. یکی از عوامل شگوفایی در مغرب زمین مبارزه با نظام های استبدای بود که به دنبال خود آذادی و دموکراسی را به همراه داشت.

عامل چهارمی در شگوفایی و پیشرفت های خیره کننده غرب ظهورعلم جدید بود. واقعیت این است که ظهور علم جدید یکی از انقلاب های فوق العاده موثر در شگوفایی و غنایی علمی آن دیار بوده است .

عامل پنجمی پدید آمدن نهضت پروتستانیزم در برابر کاتولیکیستم بود. که مقام و جایگاه مذهب را به لرزه درآورد و مرجعیت کلیسایان را زیر سوال برد. ظهور نهضت پروتستانیزم باعث پدید آمدن سکولازیرم درجامعه غرب گردید. ظهور سکولازیزم یعنی رها کردن امور از دست روحانیان.

 

ادامه دارد.. 

 

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا