طنز

پیام حکمتیار

hekmatyar5

 

مژده ای همو طن برای شما

خصم گر دیده آشنای شما

گلبدین در غم وطن گشته

یارو محبوب جان و تن گشته

او که میر یخت بهر تان تیزاب

راکت اش می رسید بموقع خواب

او که میسو خت شهر و بازارت

شده اکنون ز جان و دل یارت

ریشش اکنون سفید میبینم

لرزه اش مثل بید می بینم

ترس از هیبت عدو دارد

از سر ترس گفتگو دارد

طالبان اش به انشعاب شده

جانش از ترس در عذابشده

خط نو شته بیار خود( سیاف)

که بقر بان ریشت ای نداف

پخته ء ریش من سفید ببین

تو مرا زارو نا امید ببین

روی داری مرا بکن استاد

که گلو یت( گلبدین) ز عرش کین افتاد

پول های جهاد بسیار است

عمر کم گشته مرگ بیدار است

همگی عیش چور کابل کرد

آرزوی ئی مرا بدل گل کرد

که به ما نند دیگری حضرات

بگذارم درین وطن اثرات

کنم اعمار خانه های قشنگ

که فراموش شود حوادث جنگ

منکه بودم امیر قتل و قتال

بی خبر بوده ام ز ما ضی و حال

چرخ دوران مرا سبق آمو خت

در همه کار ها نسق آموخت

با هزاره برادری خواهم

تا جکان را به یاوری خواهم

ازبک هم نور دیده گان منست

حال ؛ هرکس عزیز و جان منست

گر زدم راکتی هزارهزار

بود دستور حضرت بادار

کشته ام مر دمان؛ نه دسته جمعی

کرده ام من درین قتال کمی

دختران را زدرس تر ساندم

در رهء مکتبش بمی ماندم

دختر مکتبی چکار آید؟

خد متی مادرش کند باید

بی حجاب مثل کا فران باشد

سوی مکتب چرا روان باشد

مکتب و درس بهر مردان است

مرد ها آورنده ئی نان است

زن به منزل بکار خانه شود

نه که بازار ها روانه شود

زن به دفتر نمی پذیرم من

همه دانندچسان شریرم من

آشتی خواهم ای عزیزانم

گر چه از چشم های تان دانم

که ندارید میل دیدارم

من هم امروز آرزو دارم

که نمایش دهم توانم را

ثروت و منصب و نشانم را

که منم گلبدین حکمتیار

جنگجوی و شریرو جنگ سالار

گر چه دارم میان تان یکچند

دوستانی براه  خود پا بند

شهنواز در وطن وکیل منست

یار همرزم و بی بدیل منست

گر چه او بود سا بقا کافر

غسل کردست و توبه وافر

ریش مانده کنون بسان خودم

هست همکیش و همزبان خودم

 

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا