خبر و دیدگاه

ایجاد شورای عالی صلح در افغانستان: یک پروژه است یا یک پروسه؟

karzai_peace_councel 

از ایجاد شورای عـالی صلح در کشور حدود دو ماه می گذرد تا کنون دست آورد های قابل لمس که بتوان آن را نمونۀ از صلح خواهی خواند به نظر نمی رسد. من عضویت این شورا را ندارم اما ضرورت صلح را یک امر انکار ناپذیر می دانم. روی این اصل خواستم در مورد ابراز نظر کنم. نخست تأملی نقادانه برای رسیدن به صلح در افغانستان مرا وا داشت تا در ابتدا نگاهی به بررسی های ماحول خویش وجدال های افغانستان بیافگنم. 

هرچند مطالعات صلح در افغانستان به گونه ای که لازم است تا به حـال راه اندازی نگردیده است. استراتیژی تدوین شده کمیسیون محترم نیز تدارک ندیده اند که روی آن محاسبه کرد. اما جهان و کشور های دیگر نمونه های بارزی را در پیوند به مطالعات پیرامون جنگ و منازعه، در مرحله هایی گوناگونی از تاریخ خویش، ارایه داشته اند. که نتایج مثبت را از آن نصیب شده اند در قدم اول باید دانست که صلح چیست؟ 

صلح به معنی شرایط و ماحولیست که بر بنیاد و اصول هماهنگی و آرامش سراسری، امنیت و عدالت اجتماعی استوار باشد. 

درین ماحول، انسان ها، ساختارها و نظام ها از خشونت پرهیز می کنند و زمینه های رفع هرنوع مناقشاتی را که منجر به منازعه و جنگ گردد، مساعد می گردانند.

درین زمان، انسان ها برای رفع دشواری های اجتماعی از راه های تساهل و تسامح برخورد می کنند.

درین وقت، انسان ها قدرت سیاسی صلح آمیز خلق می کنند.

درین دوران، انسان ها دارنده امنیت مدنی بوده و از عدالت اجتماعی مستفید می گردند.

درین چارچوب، انسان ها از ثبات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در توسعه زنده گی خویش مستفید می گردند. و بلاخره درین ماحـول انسان ها زنده گی خویشرا بر اصل همدیگر پذیری به پیش می برند باید دانست که مهمترین چالش ها در برابر صلح را نبود عدالت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، رادیکالیسم دینی، راسیسم و قومگرایی تشکیل می دهد که فعلاً در افغانستان موجود است به باور نویسنده صلح واژه ایست که با واژه های عدالت و امنیت گره محکمی خورده و مفهوم آرامش و آسایش روانی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را در اجتماع ارایه می دهد.

صلح بستر توسعه اجتماعی را برای بهبود زنده گی شهروندان در اجتماع هموار می سازد. صلح باعث رشد و بالنگی متعادل اجتماع گردیده و زمینه های ایجاد و توسعه اندیشه های تندروانه سیاسی و اجتماعی را تهدید می نماید. پس صلح را نباید تنها در محدودۀ امنیت سیاسی و نظامی آن محدود ساخت. در اواسط قرن پیش فرهنگ و ادبیات حقوق و مناسبات بین المللی واژه های صلح سرد «صلح منفی» و صلح گرم «صلح مثبت» مورد استفاده گسترده قرار داده است.

یکی از راهبردهای مهم صلح و تحقق آن را کار می سازد. ایجاد کار و اشتغال بهترین جایگزین برای جنگنجویان و سربازان جنگی به شمار می رود. دولت ها ی پس از جنگ به جای استفاده از مخارج بزرگ و هنگفت برای تقویت جنگ، برنامه های سازنده کارسازی روی دست می گیرند. این نمونه در برخی از کشورهای پس از جنگ در جهان نتیجۀ خیلی خوبی را ارایه داشته است. درکشورهای فقیر دنیا، فقر و بیکاری عامل مهم تشدید جنگ ها و گسترش تعداد سربازان جنگی را تشکیل می دهد. در افغانستان نیز چنین است و هیچکس در این مورد توجه ندارد. تصور میشود که تعداد قابل ملاحظه از مخالفین دولت را جوانان بیکار تشکیل می دهند که برای تأمین نفقۀ خانواده در صفوف مخالفین دولت قرار گرفته اند. پس برای مبارزه با جنگ، زمینه کار یابی تدارک گردد، پیامد صلح را به بار میآورد.

تجربه ثابت ساخته است که صلح را نمی توان بدون در نظر داشت تأمین امنیت های مدنی، سیاسی و فراهم آوری زمینه ها برای توسعه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی مساعد گردانید. از سوی دیگر این نویسنده با در نظرداشت درسهایی که در سطح ملی و بین المللی آموخته است، نشان می دهد که صلح را به هیچ گونه نمی توان از برون از مرزهای افغانستان بر این کشور تحمیل کرد. صلح در زیر فشار برنامه های نظامی، غیر قابل تصور به نظر میرسد. نکتۀ دیگری از دریافت های این نوشته را کمبود مشروعیت ملی برنامه های صلح تشکیل می دهد.

افغانستان از ضعف گسترده مشروعیت ملی برای صلح رنج میبرد. به باور این نویسنده، مقبولیت ظاهری سیاسی و آنهم از سوی رهبری دولت افغانستان که بیشتر بر دیدگاه های سیاسی قدرت متکی است، برای مشروعیت و اجماع ملی در تأمین صلح کافی نیست. به باور ما مشروعیت میتواند از مجرای گفتمان ملی تأمین گردد نه زور گوئی و دکتاتوری.

تصور من این است که جریان صلح نیازی به ایجاد راهبردهای سازنده ملی دارد. دولت افغانستان میتواند پس از شکل گیری این راهبردها، که با گفتمان سازنده ملی تکمیل می گردد، صلح مستمر را که در بر گیرنده خواست های اجتماعی است، مطرح و قانونمند سازد. راهبردهای جامعه جهانی باید بر بنیاد راهبرد های ملی خلق گردیده و توازن استراتیژیک میان جامعه جهانی و جامعه افغانی شکل گیرد. این توازن میتواند مشروعیت بین المللی را بر بنیاد حقوق و مناسبات بین المللی شکل دهد.

باور ما این است که میکانیسم های صلح از طریق نهاد های سازمان ملل متحد و سفارت خانه های که در افغانستان حضور دارند نمی تواند بدون شکل گیری استراتیژی های ملی و جهانی پیرامون افغانستان موفق بدر آید. به باوراین قلم، سازمان ملل متحد و استراتیژی های جهانی به ویژه استراتیژی امریکا که می گوید برنامه های گسترده در افغانستان دارد، با همدیگر هماهنگی داشته و به حق خود ارادیت ملتها که اصل مهمی در حقوق و مناسبات بین المللی به حساب می آید و جزء از منشور سازمان ملل متحد است، توجه بیشتری مبذول گردد بگذارند ستیج مصلحه افغانی شود.

عقیده ما این است که میکانیسم های صلح در افغانستان نمی تواند تنها با تدویر جرگه ها ، شورا ها و برنامه های نمادین خلاصه گردد. جرگه ها و شورا ها راه های مفیدی برای دیالوگ ها هستند که بخشی از برنامه های صلح شمرده می شوند. ولی جرگه های قبیلوی نمی توانند مشروعیت ملی که دربر گیرنده مقبولیت اجتماعی و ارزشی باشد، را به تمثیل گیرند و عملی کنند. از همین جاست که باید این گفتمان ملی گسترده را به خاطر مصالحه از مجرای جامعه مدنی، سکتورهای سیاسی، اقتصادی و دینی پیشنهاد نموده و میکانیسم های هماهنگی را برای شکل گیری اجماع ملی پیرامون آوردن صلح در افغانستان پیشکش می نمایم نه از طریق دیگری.

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا