خبر و دیدگاه

نقش استاد ربانی در بستر وفاق ملی

rabbani_karzai_omar

 

اگر نیاز باشد تعریف روشنی از سیر تحول شخصیت پروفیسور استاد برهان الدین ربانی درنیم سده پسین بدهیم، میتوان ایشان را در چند جمله کوتاه به دیگران چنین آشنا نمود:
پروفیسور استاد برهان الدین ربانی، دین باور و مجاهد، برآمده از دانشکده شرعیات (استاد دانشگاه کابل)، سپس دانشجوی دانشگاه جامع الازهر مصر با پایان نامه تحصیلات عالی فوق السانس و نامزدی دکترای فلسفه اسلامی در “جامی شناسی”، موسس و رهبر جعیت اسلامی، چهره فعال و مهم در مقاومت مجاهدین افغانستان، دومین رئیس جمهور نظام اسلامی در دهسال، نماینده مردم بدخشان در پارلمان دولت تحت حمایه غرب، رئیس و موسس “جبهه متحدملی (نخستین اپوزیسیون سیاسی حکومت افغانستان)، رئیس و گرداننده جرگه ملی صلح افغانستان و اینک رئیس شورای عالی صلح افغانستان برای آینده؛ است.

من البته تلاش خودرا بر آن گمارده‌ام تا اشاراتی داشته باشم در زمینه مهارتهای سیاسی و نقش رهبری استاد ربانی درسهمگیری برای مبارزه مناسبتر با بحران عمومی افغانستان. استاد ربانی همواره در جستجوی یافتن تسلط بر خویشتن است، اگر از حب و بغض و دشمن ذهنی نسبت به ایشان بگذریم، اورا میتوان هشیار ترین رهبر تنظیمی و فعال ترین سیاست گر رادیکال؛ با تمایل انعطاف به متمدنانه نمودن روشهای مبارزاتی در نهضت اسلامی و نیز در رقابتهای سیاسی برای دستیابی به مدیریت در افغانستان، دانست.

استاد ربانی، در زمره سیاستمداران سنجشگر و سنجشگران سیاسی در حوزه مبارزات نیروهای معطوف به هوادار برپائی نظام اسلامی در افغانستان است. به درستی آشکار است که، ایشان دوره شتاب ایدیولوژیک و احساسات برخاسته از شدت بیگانه ستیزی و دشمن باوری را در دوران جهاد با خشونت کمتر از دیگران، پشت سرنهاد. شماری از رهبران در نهضت اسلامی، همواره اورا به سازشگری و انعطاف غیر اسلامی محکوم مینمودند. از او قاطعیت کشنده تری میخواستند و هنوز خوی خشونت و بوی بیزاری از مردم در بخشی از رهبران نهضت اسلامی در بیان و اندیشه و کار و عمل آنها خود را علامت میدهد.

سیاستهای انعطافی و روشهای آرام و سازگارانه ی استاد ربانی، از گذشته دور تر تا امروز، سیر تحول مهمی را بر میتابد، او بعنوان رئیس دولت اسلامی در دوره تسلط مجاهدین درکابل (سالهای ۱۳۷۱ تا ۱۳۷۵، با بخش بزرگی از نیروهای شامل در جهاد اسلامی افغانستان که عبارت از اعضای شورای هماهنگی (حزب وحدت اسلامی، حزب اسلامی حکمتیار و جنبش ملی اسلامی) بود، در گیر جنگ سنگین و فرسایشی گردید.

من بعنوان شاهد و میانجی در آن جنگها، سیاست آن دوره را دست کم در برابر جامعه هزاره و جنبش ازبکیه که شامل نیروهای وابسته به دشمنان خارجی در کشور نبودند؛ نا سودمند، ناپخته، زیانبار، غیر سیاسی و تعصب آمیز میدانم. عامل آن جنگها هرچه بود فقط یک مساله معلوم است که هنوز تبعات بد آن پیش آمد ناگوار، بر چهره ی غمگین مردم چشمگیر است. روند نظامسازی و مدیریت در آن دوره تقریبا وجود نداشت، سلیقه و مصلحت گروهها بر مصالح ملی و منفعت کشوری برتری یافته بود. پاکستان نیز با استفاده از اشتباه مجاهدین در بر اندازی پایه های اساسی ساختار نظام، آتش ستیز در برابر هم و گریز از همدیگر را در میان گروههای جهادی، با حمایت مستقیم حزب اسلامی و دوام مذاکره مخفی با طرفهای ضد حکومت برافروخته بود.

من باور دارم که استاد ربانی خود نیز در برابر رویداد های سیاسی دودهه پیش در این کشور برخورد آن دوران خویش با دیگران را به لحاظ انکشاف وضعیت از آنزمان تا کنون، مورد انتقاد قرار میدهد. برای همین گفتیم که سیر تحول اندیشه و روشهای سیاسی رهبر جمعیت اسلامی افغانستان نسبت به گذشته بسیار مشخص و انعطافی است. فراموش نکنیم که رهبران دیگر که در سیاست افغانستان هستند، کمتر تحول یافته اند و یا اصلا متحول نشده اند. نفس تحول در اندیشه و برخورد شخصیتها از هوشیاری و زمانه شناسی آنان حکایت میکند، اگر برای گریز از پذیرفتن حقیقت و انکار از اشتباه همواره بصورت جزمی و دگم نسبت به برخی اصول و اساسات سیاست در کشور برخورد شود، لابد مردم همیشه دشمن آن سیاستها خواهند بود.

مهمترین مسئله دراین زمینه روشهای انعطافی و پذیراشدن واقعیتهای سرسخت اجتماعی در افغانستان است. استاد ربانی با سنجشگری هوشمندانه و پرداختن به مساله مردم، نه تنها خودرا از زیر اتهامات دول غربی و مخالفان نهضت های رادیکال اسلامی نجات داده است، بلکه بخش مهمی از کل نیروهای جهاد و مقاومت را نیز به جلگه ی امن و جرگه تفاهم با مردم این سرزمین نزدیک نموده است. اقدامات کنونی و رواداری ایشان در زمینه استقرار صلح و ثبات سیاسی غربیهارا وامیدارد تا ذهنیت گذشته خود نسبت به سرگذشت قدرت مجاهدین در افغانستان را دوباره نگری کنند.

پروسه صلح در افغانستان پیشینه و تاریخچه ی ناکام و ناخوشایندی دارد، استاد ربانی از آغاز دولت مجاهدین تا تسلط طالبان در کابل، از جنگ و گریز با طالبان تا شهادت زنده یاد احمدشاه مسعود و از استقرار دوباره دولت خویش در کابل که انتقال قدرت به دولت سازمان ملل در این کشور را دربرگرفت، چندین بار نمونه این شورا را با کمیت محدودنر و ساختار اندکی متفاوت، به منصه اجرا نهاده بود.

اگر شورای عالی صلح بتواند برخی مشوره های مهم فرامرزی و ملی را در پیاده شدن برنامه های کار آمد و ترتیب منشور عمومی صلح برای افغانستان، در نظر بگیرد و اگر این شورا از ایفاء نقش ابزاری در پیاده نمودن برنامه آشتی واقعی و عادلانهء مردمی و نه یک ابزار بازی ساده، بیک نهاد استراتزیک در سیاست گزاری ارتقا بیابد، همین شورا دولتهای آینده را نیز سروری و در حالات بحرانی رهبری خواهد نمود.

برای اطمینان خاطر هواداران و راهیان زنده یاد احمدشاه مسعود و روانشاد استاد علی مزاری که در پروژه جنگ پاکستان علیه مردم و نظام سیاسی در کشورما، قربانی شدند؛ باید عرض کنم که، پنجاه درصد بحران پیش آمده در کشور در آنزمان را به غفلت همه ی ما مربوط میدانم. کشته شدن آنها ولو در پی اقدامات آنان در برابر همدیگر، بازهم به غفلت همه ی ما برمیگردد. ناسازگاری آنان در برابر هم، ضعف سیاسی برخاسته از تشدد و نا عاملانگی بود. اگر آنها میتوانستند حساسیت اوضاع را رعایت کنند و انرژی مشترک را در براندازی برنامه های پاکستان معطوف کنند، امروز این شورا برای مذاکره با دشمنان آنها برپا نمی گشت. بقول ناصر خسرو:

چو خودکرده ی اختر خویش را بد

مدار از فلک چشم نیک اختری را

بدیهی است که دولت آقای کرزی بیشترین تلاش دراین زمینه را برای ابقای نظام سیاسی و حاکمیت مورد نظر خویش انجام میدهد. درمقابل آنانیکه قهر بسیار دارند و زورکم؛ به هیچ اقدامی دست نمی زنند و با بدبینی و نهی لیسم، جز بیان ناخورسندی و شکایت از بخت، بانوعی پوپولیسم هورائی، به هیچ ابتکاری مبادرت نمی کنند. پی آمد یعنی کاری کردن و نتیجه یعنی ثمری برای کار خویش در نظر داشتن، وقتی این دو را به انجام نمیرسانیم، انتظاری نیز برای معجزه نباید داشته باشیم.

من باورم اینست که نگاه اعتراضی و نقد قلم را بسوی خویش بر گردانیم، ضعفها و شکستهای ناشی از کم سیاستی و ناسنجشگریهای خودرا مشخصتر بررسی کینم. اگر همیشه در پناه بخت داشتن بزرگان و قهرمانان بمانیم و بدانوسیله اخساس حضور پیداکنیم، سرچشمه های اعتماد بنفس و درایت و مهارت سیاسی ما می خشکد. بی سیاستی همین است که، قهرمانان ما را یاخود کشتیم ویا خود برای کشتن آنها زمینه ساز شدیم. بیاد داشته باشیم که داریوش کبیر را فرماندار هرات کشت تا اسکندر از او خورسند شود!

نقش نهاد صلح درنهائی کردن جنگ

این شورا میتواند ظرفیت های بزرگی را با در میان نهادن رهنمودها، آئین نامه ها و طراز نامه مناسب سیاسی، پس از بررسی روشن و حقیقت باورانه در زمینه ی بحران امنیت، بحران مشروعیت، بحران مدیریت، بحران هویت، بحران فرهنگی و بحران اعتماد، فراهم آورد. افغانستان در شرایط کنونی بیشتر محتاج سرد سازی و پرهیز از براندازی دیگر اندیشان است. برداشتن مرزهای نفرت نسبت بهم و نا پذیرا بودن نیروها در برابر همدیگر، از اولویتهای مهم جامعه ماست.

درک ماهیت پروژه ی باز گشت به صلح، مارا وادار به دقت سیاسی بیشتر در باره ی حصول توافق و اصول مذاکرات طرفین در گیر در سیاست های وابسته به منافع ملی مینماید، طرفداری از اندیشه پیشبرد دیالوگ با مخالفان دولت، تقسیم بندی اپوزیسیون به گروههای پیرو گفتمان و تفاهم در بستر مشارکت ملی، بایکات یا فراوردهای خشونت و تمامیت خواهی، قرار دادن نیروهای سیاسی در برابر گزینش روشهای متمدنانه و برعکس فرار از اندیشه و عمل تروریستی، بخشی از منشور صلح برای افغانستان خواهد بود.

سیاست دولت در یک دهه اخیر، دچار نوعی پیچیدگی و ابهامات پرسش بر انگیزی بود، پیداست که شماری از شخصیتهای درون نظام هم با طالبان بودند و هم بادیگران، همانگونه که برخی نیروهای ظاهرا صلحدوست درکشور نیز در بهم زنی وداستان سازی دست داشتند و زمینه هارا مغشوش مینمودند. بقول مولانا جلال الدین بلخی” کوشش بیهوده به از خفتگی”، درچنین شرایطی همت نمودن و آغاز پروژه ی گفتمان ملی ولو با دشواری و ضعفهای آشکار؛ بازهم بهتر از بی عملی و انفعالیت محض است.

مشکل نظامداری و برخورد با مشکلات مهم و سیاست های بزرگ در افغانستان اینست که، علاج واقعه پیش از وقوع نمیشود، تدبیر و اندیشه برای مهار پیامدهای ناخوشایند و تبعات دست و پاگیر سیاسی در اقدامات بعمل نمی آید. حتی زمانیکه حالات فوق العاده و جنجال آفرین جامعه را تحت الشعاع قرار میدهد، بازهم رهبران کشور و مدیران جامعه دراین باب اندیشه نمی کنند. این انفعالیت و نابیداری حکومتگران و فعالان سیاسی این نگرانی را تقویت می کندکه، فقدان سنجش و پیشبینی در رهبران بمثابه نماد ناتوانی و ناکار آمدی، انرژی عمومی و دلگرمی مردم نسبت به روند نظامسازی را ازبین میبرد.

بقول استاد ربانی: “زیست باهمی و بدون تنش، هم از خشونت جلوگیری میکند و هم موجب رعایت حقوق همه مردم این مملکت میشود”. این جملات جامعه شناسانه در باره ی اعتراف به حق شهروندی و همشهر زیستی مردم این کشور، مایه ی نوید بوده و پایه های امید را استحکام می بخشد. دستیابی به صلح پایدار، جلوگیری ازتنشهای بین القوام و بین الاحزاب، ساماندهی جامعه برمبنای اصول اشتراکات و همکاری صفوف عامه در تنش زدائی و منع روشهای افراطی، تحت هر بهانه و نشانه ای که باشد، از مهمترین اولویتهای ملی و مبارزاتی آگاهان و بـویژه شخصیتهای فعال سیاسی در کشور است.

شورای عالی صلح چیست؟

” الصُّلْحُ خَیْرٌ وَأُحْضِرَتِ الأَنفُسُ الشُّحَّ ” (۱۲۸ : ۴)

(« صلح » بهتر است، و درون انسانها « شُح » (میل به زیاده خواهی و قانع نبودن به حقّ خویش) وجود دارد)

اما آتیه صلح در افغانستان

گفته اندکه تنوع ابزار نشانه ی بهبود کار نیست، اما نفس موجودیت ابزار اطمینان خاطر می آفریند و سهولت را فراهم میکند. گرچه دولت متمرکز متکی بر ساختار متعارف مدرن وجود دارد، ارگانهای سه گانه و ترتیبات اداری برطبق قانون اساسی و سایر قوانین منبعث از بزرگترین سند ملی بعنوان مادر نهاد جامعه؛ ساخته شده اند و تجربیات مهمی در یکدهه اخیر بطور خاص و یک سده پیش بصورت عام موجود است، اما فرهنگ و جسارت بهره گرفتن از داشته ها نیز بسیار مهم است.

حاکمیت ملی در افغانستان دارای ساختار جامع الشرایط است، رئیس دولت در راس هرسه قوا (قوای اجرائیه، مقننه و قضائیه) قرار دارد، این دولت انتخابی است و صرفنظر از درجه کمال در مشروعیت و عدم مشروعیت آن، در پرتو فرمایشات قانون اساسی ایجاد شده است. اما مولفه های فراهم آوری صلح و ترتیبات حل مشکلات اقشار و افکار گوناگون که در برابر هم دشمنی میورزند، هرگز شامل وظایف اهم و مهم دولت و یا نهادهای مشابه دیگر نگردیده بود. اصولا این اندیشه که نهادی باید برای گسترش زمینه های صلح موجود باشد، در زمان ببرک کارمل و دکتر نجیب الله بصورت ناقص بوجود آمد، ولی در نا صداقتی و برخورد ناشیانه با آن بیهوده و نا کار آمدگردید.

شورای عالی صلح محصول تجربیات نو در زمینه اهمیت صلح و باز شناسی اندیشه گفتمان در فرهنگ همگرائی و هموطنی مااست. این اقدام میتواند زمینه گسترش جنگ را مهار کند و راه بهانه تراشی و ناسازگاری نیروهای متکی به عادات دشمن خو ئی و جدائی طلب و تمامیت خواه را ببندد. البته در صورت بی توجهی به حساسیتهای موجود این نیز ممکن است که، این شورا در یک مغلطه و سوء تفاهم و یا تعمد و قصد، موجباتی را فراهم کند که امکانات صلح دشوار تر شود. پایه ی کار ساز بودن این شورا در صداقت رهبران نظام، اعضا و فعالان شامل این نهاد، ایمان و باور طرفین به روشهای حل اختلافات و صداقت دوستان و حامیان و اطرافیان افغانستان است.

ایجاد شورای عالی صلح، آغاز نهادینگی جامعه برای پرورش ارزشها و پیراستن جامعه به راهکار های برخاسته از نرمش سیاسی و شکیبائی ملی است. شاید بزودی نتوان انتظار بزرگی از این نهاد داشت، ولی در دراز مدت نقش و اعتبار آن فراگیر و مردم شمول خواهدشد. شورای عالی باید شخصیتهای مهم ملی، نیکنام، مردم دوست، مومن، مسلمان، آزاده و وطنخواه را در صفوف این نهاد شامل کندو جسارت نقد کار نامه نا سودمند دولت، پذیرش پیشنهاد و ایراد طرفین مخاصمت و نیروهای درگیر را داشته باشد.

برای شورای عالی صلح پیشنهاد هائی موجود است که در صورت فراهم شدن زمینه تبادل نظر با مسئولان آن، این مفردات و مولفه ها چه در زمینه اندیشه و آئین نامه و چه در باب ساختار و برنامه آن؛ در اختیار شورا قرار خواهد گرفت. همینگونه امکاناتی بنظر میرسد که با استفاده از این انرژی و امکانات شورا قادر میشود حتی دولت را نیز در زمینه پالیسی سازی و تعین استراتزی مناسب ملی بصورت عملی یاری کند. شورای عالی نمیتواند تنها یک مجمع نخبگان قومی و گروهی باشد، این شورا لابد از برنامه های مهم ملی تا تعین سیاست و پالیسی عمومی دولت در عرصه های داخلی و خارجی، دست خواهد یازید.

 

برگرفته از فراترازمرزها

 

____

در همین زمینه:

برهان الدین ربانی، مانع اصلی فعالیت ائتلاف “تغییر و امید”

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا