خبر و دیدگاه

اکثریت دروغین و تار خام وحدت ملی

ethnicgroupsafgmen

 

گروهی از کلاهبرداران سیاسی فاشیست اندیشه سالهاست که در کشور ما دهل اکثریت و اقلیت قومی می نوازند و با دیده درایی و آزرم ناشناسی ادعای پوچ اکثریت قومی را عین حقیقت پنداشته اند؛ نه تنها چنین می پندارند بلکه آنرا ثابت شده تلقی کرده و برمبنای همین ادعای پوچ به غصب قدرت سیاسی و غصب حقوق و هویت دیگران پرداخته اند. سلاح برندهء آنها درین کارزار غاصبانه و فاشیستی تار خام وحدت ملی است و از مردم می خواهند که یا بای ادعای پوچ آنها را بپذیرند و یا با اتهام برهم زدن وحدت ملی روبرو شوند.

 در جغرافیای سیاسی یی که جهانیان افغانستانش خوانده اند، تا کنون هیچگونه تعریف مشخص علمی از قومیت های ساکن دران صورت نگرفته و به همین گونه آمار دقیقی که نشان دهندهء فیصدی حضور اقوام در کل نفوس کشور باشد تهیه نگردیده است. شمار نفوس و فیصدی اقوام درین کشور، همانند نامی که روی آن گذاشته اند و معاملات سیاسی یی که دران صورت می گیرد، برپایهء مصلحت قدرت های دور و نزدیک و در همنوایی با شماری خاین و وطنفروش بازشناسانده می شود.

همین مصلحت های خارجی و خیانت پیشگی های داخلی است که این کشور در قرن بیست و یک هم یک ملت نباشد و بدون دایگی جامعهء جهانی توانایی ایستادن روی پای خود را نداشته باشد. به سخن دیگر عناصر و انگیزه های تشکیل دهندهء این کشور منافع و مصلحت های بیرونیان است که در برش های گونه گون زمانی با منافع شماری مزدور، خاین و مصلحت جوی ضد ملی همنوا شده و برایش هویت و موجودیت موقت می دهد. بار ها شاهد بوده ایم، هرزمانی که این عوامل بیرونی از میان می روند، کشور دچار بحران شده و دست آورد های مشترک مردم به باد فنا می رود. چرا که این کشور در اثرفشار بیرونی شکل و هویت می گیرد نه در اثر روابط اجتماعی و سیاسی برخاسته از منافع همگانی باشندگان آن.

افسانهء اقلیت و اکثریت نیز درین کشور بهانه و دلیل عمده ییست در دست دشمنان داخلی و خارجی برای تداوم همین وضع؛ یعنی جلوگیری از ایجاد کشور ملتی که دران گروه های قومی در پیوند مفید متقابل باهم گرد آمده دولتی را که استحکام درونی داشته باشد بسازند. این افسانهء دروغین سبب می شود که نفاق و دو دستگی میان مردمان با هویت های مختلف فرهنگی، زبانی، نژادی، مذهبی و قومی ادامه یابد و این کشورهرگز ساخته نشود. این در حالیست که ملت های متمدن امروزی تلاش دارند تا نه تنها موجودیت گروه های قومی در کشور خود را بپذیرند بلکه بقا و رشد فرهنگی آنها را نیز تامین کنند و وحدت ملی را نه برمبنای اختلافات فرهنگی و قومی بلکه برپایهء منافع مشترک و تکیه بر مشترکات ملی تامین بدارند.  این درحالیست که در کشور ما مرکب را از دم قیضه کرده و تلاش دارند با کوبیدن بر دهل اختلافات فرهنگی اکثریت و اقلیت ادعا بدارند، برحقوق مردم تجاوز کنند، و نامش را بگذارند تامین وحدت ملی  که از راه تحمیل هویت یک قوم برهمگان تامین می شود.

پرسش اینجاست که برمبنای چه تعریفی و کدام آماری این “اکثریت و اقلیت” را عنوان می کنند؟

karzai_nazi_afghanflagچنانچه برهمگان روش است، سال هاست درین کشور نفوس شماری نشده است. آخرین نفوس شماری در سال ۱۳۵۸ در زمان حکومت حزب دموکراتیک خلق صورت گرفت. برمبنای آن نفوس شماری بلند ترین فیصدی قومی ۴۳ فیصد نشان داده شده بود و این فیصدی کمتر از پنجاه فیصد بوده نمیتوان آنرا اکثریت به شمار آورد. نفوس شماری های دیگری که پیش از ۱۳۵۸ صورت گرفته بود نیز فیصدی نفوس را به همین گونه نشان داده و تفاوت چندانی با هم نداشته اند. نفوس شماری دیگری که یک موسسهء شخصی در سال های حاکمیت طالبان ادعای به سررساندنش را کرد یک عمل استخباراتی بود از سوی آی اس آی پاکستان برای اکثریت نشان دادن یک قوم که بتوانند طالبان را نمایندهء آن قوم قلمداد کنند و مداخله و پشتیبانی شان از آن گروه را موجه جلوه بدهند. ورنه هیچ عاقلی نمی تواند بپذیرد که کار نفوس شماری یک کشور را، آنهم در دروان جنگ و بحران و بیجاشدن نفوس، موسسه یی به سر برساند که شمار کارمندانش از ده نفر تجاور نمی کرد و در دو اطاق در عمارت “گل حاجی پلازه” در ارباب رود پشاور کار می کرده است. وانگهی در مقدمهء “د افغانستان قومی جورلشت” که نتایج این نفوس شماری دران درج شده است، گفته می شود که نفوس شماری های گذشته در افغانستان به خاطر موجودیت مامورین غیر پشتون در هیات نفوس شماری همیشه نادرست بوده و شمار پشتون ها در کشور را کمتر نشان داده اند… اگر استدلال این موسسه را در مورد نفوس شماری های گذشته در افغانستان بپذیریم، همین خود همین استدلال اعتبار نتایج کار سرشماری آنرا نیز از میان می برد. اگر احصاییه های نفوس در گذشته، با وجود حاکمیت حکام پشتون در کشور که همه امور زیر نظر آنها صورت می گرفت، صرف به خاطر حضور چند کاتب غیر پشتون، نادرست بوده اند و شمار پشتون به درستی نشان داده نمی شد، چگونه می شود پذیرفت که احصاییهء گل حاجی پلازه که در برون کشور و در جریان بحران های داغ سیاسی آن هم از سوی قومپرست ترین عناصر تهیه شده و همه مامورین آن از یک قوم بوده اند، مورد پذیرش سایر اقوام کشور قرار بگیرد و  دران غل و غشی نباشد؛ حتی اگر وابستگی این موسسه به استخبارات پاکستان را در نظر هم نگیریم.

قوم به کدام پدیدهء اجتماعی گفته میشود؟

قوم یک گروه اجتماعی است که برمبنای مشترکات فرهنگی، دینی و نژادی شناخته می شوند. پس منافع وهویت مشترک است که گروه اجتماعی را شکل می دهد و قوم تنها یکی از مقولات اجتماعی می باشد. گروه های دیگر اجتماعی نیز وجود دارند که همه برمبنای همان اصل عام ِ منافع مشترک، به میان می آیند و از میان می روند. پس درینجا پایایی یک گروه اجتماعی وابسته به پایایی منافع مشترک شان است.

در میان گویندگان یک زبان، اهل یک نژاد و پیروان یک دین می توان گروه های کوچک دیگری را تشخیص داد که گروپ اجتماعی فرعی پنداشته شده و دارای هویت دیگری در میان هویت جمعی می باشند. تعلق به یک جغرافیای خاص نیز در تشکیل هویت یک گروه قومی دخالت دارد. همچنان اگر سلسلهء گروهبندی ها را ادامه بدهیم، به جزء غیر قابل تجزیهء جامعه می رسیم که فرد است.

اقوام در کشور ما:

در کشور ما، افغانستان، گروه های قومی به درستی تعریف نشده اند. به سخن دیگر معیار هایی که گروه های قومی را از هم متمایز می سازند، علمی نیست. به گونهء نمونه:

ما در افغانستان چند نژاد شناخته شده داریم. نژاد آریایی، نژاد مغولی و نژاد ترکی. جای این پرسش همچنان خالیست که آیا ما نژاد خالصی در افغانستان داریم؟ آنهایی که بیولوژی میدانند و آگاه اند که مایهء ارثی تشکیل دهندهء یک فرد انسانی ۴۶ کروموزم است که ۲۳ کروموزم را پدر و ۲۳ کروموزم دیگر آن از مادر می آید. پس از دید بیولوژیکی هویت جنتیکی یک شخصی تنها وابسته به پدر نیست بلکه مادر نیز درین هویت سهم مساوی دارد. زمانی که چنین است، دیگر ادعای “خون خالص” کردن جز این که دلالت به بیدانشی شخص بکند، چیز دیگری نمی تواند باشد.

به همین ترتیب پرسش های زیادی در مورد هریک ازین نژاد ها وجود دارد که بحث در مورد ریشه و اصالت آنها شامل این مقال نیست. با آن هم بیایید دریابیم که در افغانستان برمبنای همین طبقه بندی نژادی اکثریت نژادی با کدام نژاد است. آریایی، ترک یا مغول؟ بسیاری از آنهایی که تاجیک نامیده می شوند دارای خصوصیات نژادی ترکی یا مغولی اند. به همین ترتیب بسیاری از آنهایی که پشتون خوانده می شوند پیشینهء نژادی ترکی و مغولی آریایی دارند. خصوصیات چهرهء آنها بیانگر این حقیقت است. این که ادعای سامی بودن برخی از قبایل پشتون هنوز هم وجود دارد، مساله ییست که تا هنوز درست بودن و نادرست بودن آن ثابت نشده است. پس اکثریت نژادی در افغانستان با کدام نژاد است؟ کسی هست که پاسخ قانع کنندهء علمی بدهد؟

اگر ترکیب زبان و نژاد را در نظر بگیریم. پشتو زبان ها دارای ریشه های نژادی آریایی، ترک و احتمالاً سامی اند. پس نمی شود ادعا کرد که همه پشتو زبان ها یک قوم اند. به همین ترتیب فارسی زبان ها نیز به گروه های نژادی آریایی، مغولی و ترکی تقسیم می شوند.

فارسی زبان ها را به تاجیک، ایماق، هزاره و پشتون تقسیم می کنند و حتی یک دره را به پایینی و بالایی تقسیم می کنند. اما در مورد پشتو زبان ها چنین نیست و نه تنها هر پشتو زبانی پشتون به حساب می آید بلکه حتی غیر پشتو زبان ها را زیر نام “په خته” پشتون از فارسی زبانان جدا می سازند.  برمبنای همین اصولی که فارسی زبانان را به اقوام مختلف تقسیم می کنیم، پشتو زبان نیز به شاخه های مختلف تقسیم می شوند.

عناصری از گونهء مذهب، نژاد (خصوصیات بیولوژیک و ساختمان چهره و بدن)، لهجه های مختلف پشتو، وابستگی جغرافیایی و غیره می تواند پشتون ها را نیز به درانی، غلجایی، کرلانی، پشاوری، وزیری، بنگش، توری، ورکزی، کوچی و غیره تقسیم کند. گروه های پشتونی را که نام بردیم هریک به خاطر خصوصیات مذهبی، زبانی (لهجه)، نژادی و وابستگی های جغرافیایی خود از هم متمایز اند. به گونهء نمونه، درانی ها و غلجایی ها از یک نژاد واحد نمی توانند باشند. بینی های دراز، چهره های بیضوی و رنگ گندمی در میان درانی ها معمول است. در حالی که در میان غلجایی ها چهره های گرد و بینی های پهن زیاد تر دیده می شود. از همین روست که افسانه های زیادی در مورد هر قوم از اقوام پشتون دیده می شود. پیوند پشتون ها به یهودیت، شاید شامل حال تنها یکی دو طایفهء پشتون شود. غلجایی ها بر مبنای افسانه یی که در مرحوم حبیبی در پته خزانه آورده است، باید از نسل تاجیکیا ترک باشند. چرا که شهزادگان غوری تاجیک اند و غلجایی ها از پیوند میان دختر بیت نیکه و شهزادهء غوری به میان آمده اند. حقیقت این افسانه هرچه باشد، برین نکته تاکید دارد که غلجایی ها از نژاد و خون دیگری استند. به همین گونه گفته می شود که وردک ها از نسل شخصیت روحانی یی به نام سید احمد گیسو دراز اند. البته ادعایی که شماری از پشتون های پاکستان دارند و خود را از نسل ساول پادشاه یهودی می دانند، مساله ییست که کمتر کسی می تواند به درستی اش باور کند.

بدین ترتیب دیده می شود که همهء پشتون زبان ها از یک نژاد نیستند و ادعای اکثریت نژادی در گام نخست ثابت نمی شود و اگر ثابت هم شود، پشتون کدام نژاد به خصوص نبوده یا به ترک ها تعلق می گیرند یا به آریایی ها که در هردوصورت پشتو زبان ها نمی توانند به تنهایی نمایندگی قومی آریایی یا ترک را بکند بلکه گویندگان زبان های دیگر نیز با آنها همنژاد اند.

واما ازنگاه زبان: یگانه اکثریتی که در کشور قابل اثبات است، بر مبنای زبان است. کلیه آمار تا کنون بدست آمده و موجود در مراجع ملل متحد و سازمان های جهانی نشان می دهد که زبان اکثریت مردم افغانستان فارسی دری است.  اکثریت هزاره های مغولی نژاد و تاجیکها فارسی زبان اند. جمعیت هایی با سابقهء ترکی، درانی و غلجایی نیز در میان فارسی زبانان یافت می شوند. بیشتر پشتو زبانان به اقوام درانی و غلجایی و کرلانی تقسیم می شوند. اما درمیان شان شمار زیادی از تاجیکها، برکی ها، نورستانی ها، پشته یی ها، شیخ محمدی ها، قوال ها وغیره وجود دارند که زبان شان پشتو شده. کلیه نفوس شماری های معتبری که درین کشور تاکنون صورت گرفته است، بیشتر از پنچاه فیصد نفوس کشور را فارسی زبان نشان داده اند. چرا که فارسی زبان مادری اکثریت تاجیکها (تاجیکهای غیر فارسی زبان هم وجود دارد)، هزاره ها و شماری از اقوام دیگر به شمول پشتون ها فارسی است. پس زبان اکثریت مردم فارسی است.

یگانه اکثریت غیر قابل انکار پذیرفته شده توسط مراجع بین المللی اکثریت زبانی فارسی زبانان درین کشور است. البته این اکثریت متعلق به یک تیرهء قومی نیست. بلکه دران گروه های قومی یی که تاجیک، پشتون، هزاره، ایماق و غیره خوانده می شوند گویندگان آنرا تشکیل می دهد.

به حساب دین و مذهب هم که دیده شود، شمار زیادی  از پشتون ها، تاجیکها، ازبک ها و بخشی از ترکمن ها و بلوچ ها مسلمان سنی اند. قزلباش ها که در اصل ترکمن اند، پیروان مذهب شیعه اند. پیروان شیعهء دوازه امامی نیز هم درمیان پشتون ها و هم در میان هزاره ها و تاجیکها وجود دارد. البته پیروان مذهب اسماعلیه را هزاره ها و تاجیکها می سازند.

وقتی به این موزاییک رنگارنگ و تنوع نژادی، زبانی، فرهنگی و دینی توجه کنیم، این کثرت یک وحدت زیبا را نیز در خود دارد. یعنی اقوام ساکن کشور دارای چنان هویت هایی نیستند که آنها را به کلی از یکدیگر شان جدا بسازد و میان شان دیوار چین بنا کند. به گونهء نمونه یک پشتو زبان شاید سنی باشد شاید شیعه. یک پشتو زبان شاید یک آریایی نژاد باشد یا ترکی نژاد. به همین ترتیب در مورد هزاره، ازبک و تاجیک نیز می توان چنین دریافت. پس اگر از خودخواهی و تحمیل های غیر طبیعی جلوگیری شده و بگذارند اقوام همانگونه که میل شان است با هم به تفاهم برسند، امید های بس نیرومندی در خاصیت فرهنگی هویتی این مردم هست که باهم جور بیایند و به یک وحدت واقعی ملی برسند.

ادعای دروغین اکثریت برای یک قوم، آن هم بدون ثبوت و دستاویز پذیرفتنی، سبب می شود که دیگران این اکثریت را زیر سوال ببرند و خواه ناخواه دعوای حقانیت و غیر حقانیت به میان می آید که نتیجه اش دوری اقوام از یکدیگر، تولید نفرت در میان آنها و تنش های قومی است.

دکترین افغان ملت که در رسالهء رییس آن حزب زیر عنوان “زوال پشتون ها” آمده است ریشهء تمامی بدبختی ها و بحران ها در کشور بوده “دیواره ییست فراراه تمدن و تدین”. چرا که بنیاد آنرا تفکر قبیلوی ساخته و از پذیرش نظامی که برمبنای ارزش های دینی و تمدنی شکل بگیرد، سر باز  می زند.

خطراتی که ازین دکترین به جامعه و کشور ما متصور است همه حقیقی بوده و همین حالا جامعه را تهدید می کند. کار هایی که برمبنای دکترین افغان ملت درین ده سال در کشور پیاده شده است، کلیه شیرازه هایی را که وحدت ملی روی آن می تواند استوار گردد، تکان داده است.

مظاهرات هزاره ها در اعتراض به موضعگیری های قومی در پارلمان کشور نشانه های نخستین بحرانیست که کشور را حزب افغان ملت با آن روبرو ساخته است.

حزب افغان ملت، مایه بحران قومی:karzai_ahadi

حزب افغان ملت که برای ساختن “لوی افغانستان” تلاش دارد و پشتون های پاکستان را نیز بخشی از “افغانستان” می داند، سایر اقوام را نیز تشویق کرده است تا به جای یافتن ریشه ها و پیوند های مشترک با یکدیگر به تامین و تقویهء روابط فرهنگی خود با هم زبانان و هم نژادان خود در خارج کشور بپردازند. اگر خان عبدالغفان خان می تواند حقی درین کشور داشته باشد، امام علی رحمان، اسلام کریموف و احمدی نژاد هم باید حقی داشته باشند. اگر سرحد دیورند پذیرفتنی نیست، چرا سرحدات غربی و شمالی کشور پذیرفتنی باشد؟ اگر اقوام واحد در دو سوی دیورند زندگی می کنند، در دو سوی سرحدات غربی و شمالی نیز وضع به همین گونه است. مگر آیا کشوری هست که دران همچو پدیده یی دیده نشود؟ اما کشور های متمدن منافع خود را درهمگرایی با همان هایی که میثاق هموطنی سیاسی بسته اند جستجو میدارند و از هرگونه معامله در پشت دیوار ها پرهیز می کنند؛ نه این که با عمال بیگانه که در تربیتگاه های استخبارات منطقه ساخته می شوند، به خاطر همقوم بودن، دست بدست هم بدهند و خانهء همسایه و همطوطن خود را غارت کنند و به قتل عام همکوچه  و همدیار خود بپردازند.

بسیاری بدین باور اند که کوبیدن در دهل اکثریت و اقلیت چیزی نیست جز ریختن آب به آسیاب آنهایی که طالبان را نمایندهء یک قوم جا می زنند و جنگ طالبان را جنگ قوم اکثریت برای بدست آوردن اکثریت حقوق و منافع قلمداد می کنند. در حالی که هرکوری می داند که خواست طالبان حق و حقوقی برای پشتون ها نیست و نبوده است. پشتون حق دارد که فرزندانش، چه پسر و چه دختر، به مکتب برود. آیا طالب همین را می خواهد؟ پشتون حق دارد که شفاخانه، مکتب، کار و امنیت داشته باشد. آیا طالب همین را می خواهد؟ روشن است که طالب را پاکستان برای گرفتن حقوق پشتون ها نساخته است. هدف از ساختن طالب هرچه باشد، بدست آوردن حقوق پشتون ها نیست. آیا اسامه بن لادن و طاهر یولداش و هزاران ترورییست دیگری که از سراسر دنیا در نوار مرزی ما با پاکستان یکجا شده اند، تامین حقوق پشتون ها را می خواهند؟

طالبان و بهانهء تامین حقوق پشتون ها اهداف دیگری را دنبال می کند. حزب افغان ملت از همین آب گل آلود ماهی می گیرد و با دامن زدن به اختلافات قومی و ادعای اکثریت و اقلیت برای اعضای خود وزارتخانه و برای پاکستان دست دراز در تقویت تروریزم فراهم می کند.

 نتیجه:

نتیجه این که ما چیزی به نام اقلیت و اکثریت در کشور نداریم که ثابت شده و قابل پذیرش همگان باشد. اقوام در کشور برمبنای عناصر متشکلهء هویت قومی تعریف نشده اند. نام اقوام، بیش ازان که تعریف علمی داشته باشد، آفاقی و تصادفی است. در حالی که همین اصل آفاقیت هم در تمام موارد یکسان پذیرفته نمی شود. چنانچه همهء پشتو زبان ها پشتون و یک قوم پنداشته می شوند اما همهء فارسی زبان ها یک قوم پنداشته نمی شوند. یا همهء فارسی زبان ها هم یک قوم پنداشته شده و برای شان فیصدی نفوس در نظر گرفته شود، یا پشتون ها هم مانند هزاره ها و تاجیکها به گروه های متشکلهء قومی شان جدا شناخته شده و فیصدی مشخص خود را در کل نفوس داشته باشند. همانگونه که فارسی زبانان به هزاره و ایماق و پشتون فارسی زبان و غیره تقسیم می شوند پشتو زبان ها هم باید به غلجایی و درانی و کرلانی و تاجیکپشتو زبان شده وغیره تقسیم شده برای شان فیصدی در نظر گرفته شود.

نکتهء بسیار مهم این است که هرگز و هرگز نباید ادعا کرده که همهء پشتون ها در افغانستان در دو صد پنجاه سال گذشته حاکم بوده اند. ده های قوم مشخص پشتون در طول سال های حکومت محمدزایی و سدوزایی همانند سایر اقوام کشور محکوم بوده اند. اشتراک جوانان اقوام غیر درانی در جنبش های چپ  و راست دههء دموکراسی و بدست آوردن عضویت حزب خلق، پرچم و نهضت اسلامی توسط همین جوانان گویای این حقیقت است که اقوام دیگر پشتون نیز زیر ستم بوده برای رهایی از ستم یک یا دو خانوادهء درا نی که بر سرنوشت مردم حاکم شده بودند، تلاش کرده اند. نورمحمد تره کی از قوم تره کی غیر درانی، حفیظ الله امین از قوم خروتی غیر درانی، داکتر نجیب الله از قوم احمدزی غیر درانی، گلب الدین حکمتیار خروتی، عبدالرب رسول سیاف خروتی، مولوی محمد یونس خالص غلجایی…. نام هایی اند که ثابت کنندهء این ادعا است. نباید فراموش کرد که حتی در میان درانی ها نیز اقوام اسحاقزی، علیزی و نورزی محروم بوده و با حاکمیت در جنگ بوده اند. برمبنای یک سروی که از سوی یک کانادایی شده است، بیشترین اعضای جنبش طالبان در جنوبغرب کشور را افرادی متعلق به اقوام نورزی، اسحاقزی، علیزی و هوتک می سازد. پس اندیشهء ستم همهء اقوام پشتون بر اقوام دیگر نمی تواند بنیاد محکمی داشته باشد. البته حکام برای فریب پشتون ها این خزعبلات را به خورد مردم می دهند که حقایق تاریخ اجتماعی کشور چیز دیگری می گوید.

مطالعهء عمیق تاریخ کشور حقایق دیگری را نشان می که مبین وجود منافع مشترک مردم  اعم از پشتون، ازبک، هزاره، تاجیکو سایر اقوام است. تلاش برای جدا ساختن پشتون ها از تن واحد ملت و اکثریت خواندن آنها کاریست در جهت جلوگیری از اتحاد مردم و تامین وحدت ملی. درین خیانت حزب افغان ملت سردمدار کلیه خیاینین است و صد فیصد حاصل تلاش های این حزب آبی می شود که در آسیاب پاکستان می ریزد و ازان طالب می روید.

در حالی که در هم تنیده گی قومی در میان اقوام کشور امید برای ساختن یک کشور متحد را تقویه می کند، هرگونه ادعای اکثریت و اقلیت در غیاب یک احصائیهء معتبر و قابل پذیرش اسباب افتراق و نفاق در کشور را فراهم و از تشکیل یک کشور ملت جلوگیری می کند.

فاشیزم  مزدور که ستون پنجم پاکستان است، در یک دستش شمشیر غارت، تحمیل و زور گویی به بهانهء “اکثریت” آنچنانی دارد و در دست دیگرش بهانهء “وحدت ملی”.  بسیاری درین تار خام گیر کرده اند که اگر ادعا های دروغین اکثریت و اقلیت را به مخالفت برخیزند، به شکستن وحدت ملی متهم می شوند. از همین روست که فاشیست ها چار نعل می تازند و دیگران دست زیر الاشه تماشا می کنند.

چه باید کرد؟

تا زمانی که دیو فاشیزم  افشا و مهار نشود، کشور هرگز روی خوبی نخواهد دید و همچنان لغشت خامی باقی خواهد ماند که بدون دایگی جامعهء جهانی بقایی نخواهد داشت. ده سال را فاشیزم از ما گرفت و به هدر داد، ازین پس باید متوجه بود ورنه با خروج نیرو های خارجی، کشور دوباره صوبهء پنجم پاکستان خواهد شد و در شایان یاد آوریست که در آن صورت از پنجاب اداره خواهد شد، نه از خیبرپختونخوا و از جلال آباد و قندهار، هرگز!

 


نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا