چهره ها

عشقری مردی؛ از تبار عاشقان

ashqari

در این نوشتار عشق معنوی و عرفانی صوفی عشقری مورد بررسی قرار خواهد گرفت. ابتدا تعریفی از عشق ارایه می شود؛ سپس اشاره کوتاهی به زندگینامه و ماجرای عاشق شدن صوفی و سرانجام این که چگونه عشق عرفانی، عشقری را از صوفیان وارسته و سجاده نشین با وقار ساخت در پی خواهد آمد.

تا از این رهگذر به پاسخ اصلی ( عشق معنوی و عرفانی در تصفیه و نزکیه نفس چه تاثیرات دارد) پرداخته شود.

عشقری از معدود کسانی است که به زبان رایج زمان خودش شعر می سراید؛ و به شخصیت عرفانی او از دیدگاه شعراء هم عصر آن نیز خواهیم پرداخت.

تعریف عشق

عشق از نظرگاه عرفا چیست؟ کریم زمانی گوید:

“حکما و عرفای پیشین برای عشق تعاریفی قایل شده اند. از آن جمله افلاطون معتقد است که عشق واسطۀ انسان و خدایان است و فاصلۀ آنها را پر می کند. عشق خود زیبا نیست ولی شیفتۀ زیبایی است.

حکما و فلاسفه در ماهیت عشق چه گفته اند. بعضی آنرا نکوهیده ­اند و آنرا پلید دانسته اند.

بعضی از آنان نیز عشق را فضیلتی نفسانی شمرده­ اند و تحسین­اش کرده ­اند و برخی آنرا جنون الهی دانسته اند و برخی آنرا بیماری نامیده­ اند. اما اینان هیچ کدام به حقیقت امر واقف نشده ­اند.

روزبهان بقلی گوید: از جمله صفات حق، عشق است، کمال محبت است و محبت صفت حق است. در اسم غلط مشو که عشق و محبت یکی است. عزیزالدین نسفی نیز در باب عشق گوید: عشق براق سالکان و مرکب روندگان است. هرچه عقل به پنچاه سال اندوخته باشد. عشق در یک دم آن جمله را بسوزاند و عاشق را پاک و صافی گرداند و سالک به صدچله آن مقدار سیر نتواند کرد که عاشق در یک طریقه العین کند. اما مولانا معتقد است که عشق قابل بیان نیست.”۱ چنین می فرماید:

 

هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عـشق آیم، خجل باشم از آن

گرچه تفسیر زبان روشن گر است لیک، عشق بی زبان روشــن تر است

چون قلم، اندر نوشتن می شتافت                    چون به عشق آمد، قلم بر خود شکافت

در باب چگونگی عشق، عارف و مولانا شناس شهیر کشور حیدری وجودی چنین می گوید:

”در مورد تعریف عشق هر عارفی به اساسی یافت و شناخت خویش عشق را تعریف کرده است.

عشق در کلیت سه گونه است، عشق حقانی یا ربانی، عشق روحانی، عشق طبیعی یا انسانی، عشق حقانی یا ربانی همان عشق اصیل است که در قوس نزولی، وقتی در عالم ارواح تجلی می کند به آن عشق روحانی گفته می شود وقتی از عالم ارواح به طبیعت تجلی می کند او را متکی به تجلی عشق، عشق طبیعی می گویند، عشق حقانی که در وجود یک انسان تجلی می کند نسبت به شی، چنین عشق را عشق انسان می خواند، تجلی عشق در شی یعنی هر چیزیکه باشد از نگاه عقاید الله هم شی گفته می شود (اللهٌ شیاً لاکشیاً) یعنی الله هم شی است نه مانند اشیای که ما می شناسیم. عشق جان مایۀ شدن و ظهور آنچه که در طبیعت است می باشد، ولی در وجود انسان (انسانی که هدف خلقت است) قویتر از طبیعت عشق تجلی می کند یک خاصیت عشق این است که وقتی کشور دل انسان را فرا گرفت یا کشور وجود انسان که دل محور هستی مادی و معنوی یک انسان است و در کانون دل انسان تجلی کرد محاسبات معشوق یا محبوب را می سوزاند و بر اساس غیرت که عشق دارد نقش نگار و محبت غیر معشوق را از بین می برد.

بنابر این جان مایۀ شدن یک انسان و رسیدن او به مرتبه ­ای که سزاوار شأن انسان است جز عشق چیزی دیگری نیست.

همان گونه که مولانا نظام عرفانی­اش [عرفان عاشقانه] عبارت می شود، گفته است:

اشقی گرز این سرو گرزآن سراست              عاقبت ما را بدآن سر رهبر است

ما عشق از دید عرفا وسیع تر به نظر می رسد، شاعر و عارف کشور جناب حیدری وجودی می فرماید:

از نگاه عرفا علم تعلیمی که متکی بر عقل جزیی است و همچنان عقلی جزیی به مثابه یک چراغ است در دست انسان در شب، تا راه درست را از جوی و جر تمییز دهد. ولی قوت رهگشایی را ندارد که برای یک عاشق در راه رسیدن به مطلوب توانایی رهگشایی را داشته باشد؛ فقط وظیفه­ اش رهمنایی است که در روشنی آن یک سالک یا یک عاشق چپ و راست، جوی و جر را تمییزداده می تواند. از نگاه عرفا قوت رهگشایی را عشق دارد و بس.

همان قسمی که خداوندگار بلخ فرموده است:

جسم خاک از عشق بر افلاک شد                        کوه در رقص آمد و چالاک شد

عشق انسان را یک سو و بی سو می سازد یعنی در دلش همه خواسته ها و هوس های درونی و بیرونی را می سوزاند که در دلش به جز صحبت به معشوق چیزی دیگری نمی ماند.

وی می افزاید: هر شی به اساس نسبت شناخته می شود مثلاً روزنامه نگار را یک روزنامه نگار، عارف را عارف و عاشق را عاشق می شناسد. کسی که در همان رشته تحصیل کرده از نگاه ضعف، قدرت و آگاهی آن را می شناسد. پدیده عشق جوهریست که تا امروز کسی نتواسته عشق را بسناسد و یا تعریف کند، زیرا عشق از جمع وجدانیات است مثل علوم تعلیمی نیست که به اساس تجربیات و خصوصیات آن را تعریف کرد.”۲

چنانچه حضرت بیدل می فرماید:

درک معانی امر وجدانی است نه تکرار بیانی و حق گردانی

شمّه­ ای از زندگینامۀ صوفی عشقری

“صوفی غلام نبی عشقری، یکی از صوفیان وارسته، سجاده نشین با وقار، رند خراباتی، مردی صاحبدل، شاعر، عاشق و عارف گرانمایۀ زبان فارسی در نیم قرن اخیر کشور ما بود. او فرزند عبدالرحیم نواسه شیر محمد (مشهور به داد شیر) در تابستان سال ۱۲۷۱ خورشیدی در کابل به دنیا آمد. عشقری در خانواده ای بزرگ شد که تجارت و بازرگانی پیشه اصلی آنها بود. این خانواده سالها در بازارهای هند، بلخ، بخارا و کابل به تجارت می پرداختند و در شمار سرشناس ترین بازرگانان افغانستان قرار داشتند. خود عشقری در مورد پیشینیه خود می گوید:

تجارت پیشه ما بود چندی              به هر جا بود از ما بار بندی

ولی آنچنان که در برخی از نوشته ها آمده است احوال این خانواده دگرگون می شود و سرمایه آنها از کف می رود:

تمام هستی ما رفت بر باد              نصیبم بینوایی بود او داد

عشقری در نهم سرطان سال ۱۳۵۸ خورشیدی به عمر ۸۷ سالگی با زندگی پدرود گفت. که از او غزلیات و مخمسات دلنشین و اشعار آبدار دیگری به یادگار مانده است. که در دلهای پیر وجوان نشسته و قلب ها را تسخیر کرده است.”۳

 عشق عرفانی عشقری

عشقری از فیض عشق سرا پا حلقه زنجیر محبت بود و وجود و حضورش نشانی از عالم ایجاد داشت.

او به رنگی از رنگ های مجت در هر دل تنگی جاداشت، عشق را آتش افروزی و حسن را آیینه داری می نمود و چراغ وفا همیشه در انجمن حضورش روشن بود اخلاقش چون گیسوی مهرویان دام دلهای رمیده و چون تار مروارید دلها را با هم پیوند می داد، بزمش مرکز وحدت و دایرۀ جمعیت یاران همدل و درد آشنا بود دلی داشت لاله زار داغ آرزوها که این بیت مظهر حالش می باشد.

 الهی آشنا گردان به من آن دردمندی را                  که از گلهای داغ سینه­اش بوی تو می آید

او عشق را مایۀ شعر و شعر را زبان دل و آیینۀ تجلیات حسن می دانسته و شعر را وسیلۀ آدم شدن می شمرد:

 

در جهان شاعر شدم ایکاش آدم می شدم                  زین فضولی های طبع خویش بی غم می شدم

و می فرمود که عشق در تصفیه و تزکیه نفس و اعتلا روحی انسان تاثیر فراوان دارد و انگیزه بوجود آمدن شاهکار های ادبی، هنری جز عشق چیز دیگری نمی باشد.

عشقری می فرمود که تنها سربلند دار سیاست عشق، منصور نیست، بلکه همه انسان های که در راه رسیدن به کمال انسانی بندهای ساخته و بافته خود پرستان را گسسته ­اند ودر شکست طلسم دوران از سرگذشته و با ناملایمات روزگار آگاهانه مبارزه کرده­اند. و به گناه عشق به وطن و فرهنگ و عشق به خداوند از خون شان دامان تاریخ را گلگون کرده­اند.

همه به زیبایی و رسیدن به کمال انسانی عشق داشته­ اند بلی! انسان عاشق می تواند دلیر و بی پروا بسوی هدف اصلی که همانا کمالات انسانی است حرکت کند و به مرگ بی مرگی برسد او با این عقیده بود که انسانها در خود رسیده مرگ ندارند.۴

عشقری ساختۀ عشق است ورنه به گونه هزاران جوان دنیا زده، به دنبال ثروت و خواهشات نفسانی می رفت و عشقری نمی شد گویند در ۱۷ سالگی در یکی از کوچه های کابل با دیدن شاهدی، عشق هستی ­اش را به خلجان آورد آن عشق به پختگی رسید و عشقری صاحب درد شد آن دردها را آگاهانه بیرون ریخت و شعر هستی یافت.۵

در مورد عاشق شدن حضرت صوفی، حیدری وجودی چنین می گوید:

“عشقری هفده بهار زندگی را پشت سرگذاشته بود که روزی همراه با مامایش غلام قادر خان از عقب کوچۀ مسجد جاده می گذشت که با شمس تابناکی مواجه شده مولانا وار سر را از پا نشاخته و همه دار و مدار و همه تعلقات را که ملاک شناخت گوهرهاست بسوخت از ظواهر دور شد و به حقایق پیوست و ننگ هوس را از دامان پاک فطرتش زدود”.۶ و به حکم حضرت مولانای بلخی که :

 

هــرکــه را جـــامه زعشق چـاک شد         او ز حرص و عیبی پاک شد

شادباش ای عشق ِ خوش سودای ما         ای طبیب ِ جمله علت های ما

آنقدر در عشق غرق شده بود که از تمام تعلقات دنیوی برید حتا نامزد خود را نیز رها کرد.

در مورد نامزدی صوفی عشقری از زبان خودش شاعر عالی مقام حیدری وجودی نقل می کند:

” روزی خبرنگاری از صوفی پرسید در مورد ازدواج ­اش اما او برایش گفت آنقدر در شعر و شاعری غرق بودم که ازدواج به یادم نیامد و وقتی به یادم آمد که وقت آن گذشته بود. بعداز آن برایم حکایتی از نامزد خود کرد که با دخت عمویش (گل علی خان) نامزد بود و بعداز این که در دام عشق و شعر افتاد، عذر نامه ­ای نوشته و برای گل علی خان به امرتسر هندوستان که در آنجا زندگی داشتند فرستاد و از حال خود حکایت نموده و بدین شکل نامزدی خود را فسخ کرد” .۷

عشق بود که عشقری  را از عالم رنگ بیرون و متوجه جهت کیفی و پهلوی معنوی زندگی کرد و از تمام رموزات حیات فردی و اجتماعی آگاه نموده و شاعر چیره دستی ساخت که بشیوۀ خاصی (و منحصر به فرد) شعر بگوید.

 

عشقری از دیدگاه شعرا

“صوفی عشقری دارای سبک خاص شعری بوده و به هیچ یک از مکاتب چهار گانه ادبی وابسته نمی باشد.

مرحوم مولوی خال محمد خسته می گوید ( عشقری شاعریست فطری و شعر در فطرتش مندمج است و صوفی شیوه خاص دارد).

استاد بسمل که خود از شخصیت های بزرگ عرفانی از جمله مردان شناخته شدۀ مملکت است. اشعار عشقری را سرود عشق خوانده­اند. مرحوم ملک الشعرا، استاد عبدالحق بیتاب صرف و اصلاح را در اشعار صوفی صاحب منع قرار داده  گفته­اند(صوفی را با شیوه خاصش به حال خودش بگذارید زیرا اندک دخالتی در غزل او لطمۀ بزرگی به زیبایی و متانت آن وارد می نماید)

استاد غلام محمد نوید استغنای صوفی عشقری را با اشعار آبدارش چنین می ستاید: (اگر آدم از واقعیت نگذرد بعضی اشعار صوفی عشقری از شعر بزرگترین شعرای معاصر افغانستان بهتراست. دیگر استغنای وعزت نفس پهلوی طرف علاقه من است که مقام او را در نظر ها بالا برده است).

شاعر معاصر دیگری که از پیروان سبک حضرت بیدل بوده و به اصطلاح در این فن به هیچ کس تن در نمی دهد و ادعا دارد که صایب و بیدل شاعرند. کلیم و سلیم اشعار انتخابی دارند. روزی با شنیدن این بیت صوفی عشقری در همان غرفۀ چوبین­اش که:

 

عشقری مو فتاده در چشمت            ورنه آن شوخ را کمر نبود

سر را به زانوی عشقری نهاده گفت (صوفی صاحب! من اینجا سجدۀ تکریم کردم).”۸

شایق جمال غزل‌های عشقری را بی‌مانند می‌خواند، به ویژه غزلی با این مطلع:

 

همســـر سرو قدت نی در نیســـتان نشـکند               ساغر عمرت زگردش‌های دوران نشکند.

 

و غزلسرای مشهور “نوید”، وقتی این بیت را از زبان عشقری شنید که می‌گفت:

 

شـــاعر حالـــی نـدانی­ام ســـراپا قالـــی‌ام                 گــرچه در میخانه‌ام اما ســـبوی خالـــی‌ام

اظهار داشت:

“کاش این بیت از من بودی و همه اشعار من از تو. ۹

در پیش گفتار گزیده غزلهای صوفی عشقری که، در سال ١٣۶۵ به کوشش شاعر بزرگ کشور، “حیدری وجودی” و از طرف اتحادیه نویسندگان ج.د.ا به نشر رسید، آمده است:

“جاذبهٔ شخصیت عشقری در میان نسل خودش به اندازه‌یی بود که استادان والا جایگاه ادبیات‌شناسی، مانند: استاد بیتاب، خسته، نزیهی، بسمل و شاعری چهره دستی چون نوید شعر او را ارجناک و درخور ستایش می‌دانستند در حالی که کمترین کاستی را بر دیگران نمی ‌بخشودند…”. ۱۰

عشقری و عرفان

شخصیت حضرت صوفی عشقری چند بٌعدی و نظام اندیشه­ای آن نظر به آثار و کردار عرفانی او عرفانی عاشقانه خوانده می شود.

“صوفی عشقری در عرفان عشق مشرب بزرگان چون ابوحلمان دمشقی، شیخ علی حریری، اوحدالدین کرمانی، شیخ فخرالدین عراقی و مولانا کمال که یکی از استادان حضرت بیدل بود و مظهر جانجانان را داشت و با این ذوق فطری در اویل جوانی “بهار زندگانی” حقیقت وجودی خود را در آیینه صورت زیبا رویی دید و در کشش این عشق از کاروبار دیگر دست کشید سود و سودا دیگر را فراموش نمود و سوداگر عشق شد و در این سودا گفت

عشق اگر در کاروبار این جهانم می گذاشت            کــره مهتاب رفــتن پیش من نصوار بود

عقــل مـــانع شد مرا از عــــالم دیـــــوانـــــگی          ورنه صحرای گریبان بیدر و دیوار بود

عشقری در گرمی عشق به صحبت همه بزرگان روز گار خویش رسیده و به زیارت عرفای بزرگ در خارج کشور یعنی در بخارا و هند آن وقت شرفیاب گردید بود او با مشرب خاصی که داشت باهمه بزرگان صاحب طریق اخلاص و ارادت داشت که گواه ثبوت این مطلب اشعاریست که در ستایش ایشان سروده است و ارتباط مستقمین به حضرت علی کرام الله وجهه استوار بود. از جمع شعرای عارف به حضرت بیدل و مظهر جانجانان علاقه خاص داشت و آثار این بزرگان را تا آخر عمر با خود داشت و می فرمود که آثار بیدل و مظهر حکم هیکل را در بازوی باروم دارد. و حضرت مولانا را ترجمان محمد مصطفی (ص) می خواند.

 

گر کتاب مثنوی را خوانده باشی جان من                حضرت مولوی رومی ترجمان مصطفاست

او گفت که از فیض خواندن اشعار میرزا عبدالقادر بیدل شاعر معنا آشنا شده ارادتش به حضرت بیدل چندان بود که از شنیدن نامش باطنش دگرگون می شد و گلویش را عقده می گرفت و باصدای لرزان می گفت امیدوارست که بعداز پیوستن به بیرنگی چشمش بدیدار میرزا صاحب روشن گردد بعداز بیدل به حافظ احترام فراوان داشت همیشه به تناسب صحبت ازآن بزرگوار به عنوان خواجه صاحب یاد می کرد و اسمش از روی ادب به زبان نمی آورد.

عشقری را می توان از قطار فقرای ویسی مشرب شمرد زیرا در صورت ظاهر دست بیت به شیخی نداده بود…

و با مشرب خاصی که داشت از همه بزرگان طریقت نصیبه خود را برده بود در مناجات فیضیاب نگاه شاه الدین سهرودی شامل بود عشقری را در قطار جوانمردان هم می بینیم که در این مشرب از روح حضرت شیخ خضرویه فیض گرفته است جوانمردی در عرفان مشربی است که بنام فتوت یادمشدو، سربند این معرفت در خط انبیای عظم به حضرت ابراهیم خلیل الله و در خط اولیا به شاه اولیا علی ولی الله میرسد.

عشقری آثار حضرت بیدل نظری نبود بلکه آثار افعال و صفات عشقری عرفان عملی حضرت بیدل آشکار و پنهان دیده می شد.”۱۱

عشقری شاعری به زبان مردم

از ویژه گی های مهم صوفی عشقری که او را به شاعر محبوب و ماندگار بدل کرد استفاده از ترکیب های عامیانه مردم است که در شعر او بسیار دیده می شود. عشقری شاعر زبان مردم کوچه و بازار بود که از فرهنگ عامیانه مردم بهره های فروان برد.

 

به رسیدن وصالت به خدا تلاش دارم             تو بیا به کلبه ی من چلوی رواش دارم

زفراق تو مریضم، بنما عیادتم را                         جگرهزار پاره، دل قاش قاش دارم

“یما ناشر یکمنش شاعر و پژوهشگر افغان در مورد استفاده عشقری از زبان عامیانه می گوید: ” عشقری از چیزهایی می گوید که در دسترس مردم است. عناصری را به خدمت می گیرد که در زندگی روزمره مردم موجود و مطرح است و به همین لحاظ مثلا تشبیهات او اگر برای خواننده­اش جدید باشد، عناصر تشبیه آشنا و شناخته شده است. مثلا:”در آن جا کمپ شاهی بال مور است” تشبیه سرا پرده شاهی به بال مور شاید جدید نباشد، اما “کمپ شاهی” نامی است که فقط در عصر عشقری به نشیمن گاه شاه گفته می شد. و یا مثلا “فرقه مشر اردوی خوبان” از این نظر که فرقه مشری مقامی است در ارتش و برای همه ملموس و قابل درک است.

با آنکه عشقری با شاعران برجسته زیادی در یک دوره زیسته اما شاید کمتر شاعر معاصر او توانسته است با چنین اقبال و استقبالی از سوی مردم روبرو شود. راز این ماندگاری و اقبال چه می تواند باشد؟ ابوطالب مظفری شاعر و نویسنده افغان در پاسخ این سوال می گوید که: ” به گمان من صوفی عشقری توانست از ترکیب لهجۀ مردم کابل با زبان ادبیات رسمی فارسی غزلش را رنگ و بوی خاص اقلیمی ببخشد که خالی از تازگی و شیرینی نیست. کاری که در امثال و اقرانش دیده نمی‌شود. یعنی وقتی ما شعر قاری عبدالله و یا استاد خلیلی را می‌خوانیم از همان زبان و صور خیالی استفاده می‌کنند که فی‌المثل در ایران، ملک الشعرا بهار و استاد شهریار هم بهره می‌برند.” مظفری باور دارد که شعر صوفی عشقری را می ‌توان گفت که شعر فارسی کابلی است. چون بسامد کلمات مهجور مورد استفاده در افغانستان در شعر ایشان خیلی بالا است. این حالت هرچند گاه زبان شعر ایشان را خیلی ساده و گاه عامیانه می‌کند اما اغلب باعث شیرینی کار می‌شود. مانند ابیاتی از این دست:

 

چون سویدا بد گمانی از دل دلبر نرفت             گرچه پیراهن بخود از پوش قرآن ساختم

الها بی وعده در راهش نشستم منتظر            پرده های چشم پا انداز جانان ساختم

 

یا در این غزل که این حالت پر رنگ تر است.

دادند چون دو بسوه زمین از برای من               یک سر پناه بی در و دیوار ساختم

یک خر خریدنم بجهان باقی مانده بود              پالان و تنگ و توپره و افسار ساختم

یماناشر یکمنش نیز معتقد است که : ” عشقری در مجموع کمتر ب

ه زبان معیاری یا بهتر بگویم زبان ادبی عصر خود شعر گفته است. زبانی که او زیادتر به آن میلان دارد، زبانی است که محیط او را احاطه کرده.  او در شعری که سرودنش را با در نظر داشت موازین ادبی موجود آغاز می کند، زیاد نمی پاید. بعد از چند مصرع، سراغ زبانی می رود که برایش طبیعی تر جلوه می کند، چون از یک سو این زبان تخیلاتش را بیشتر مجال جلوه گری می دهد و از سوی دیگر، زبان رسمی زبانی است که شاعر ممارست لازم در آن ندارد.” ۱۲            ”محمد کاظم کاظمی شاعر و نویسنده افغان نیز صوفی عشقری را در میان شاعران افغانستان یک چهره استثنایی می داند و متعقد است که: “صوفی عشقری شاعری کلاسیک‌سراست، ولی کاملاً متفاوت با کلاسیک‌سرایان سنتی ما مثل مرحوم قاری عبدالله و غلام‌محمد نوید و دیگران.

به واقع عمده امتیاز عشقری نسبت به اقرانش، بهره‌گیری خوب او از زندگی، آداب و رسوم و زبان مردم عصر خوداست. به گفته کاظمی، در شعر کلاسیک آن روزگار افغانستان، غالباً نشانی از زندگی معمول مردم دیده نمی‌شود. شاعران بیش از این که به چشمدیدهای خود از محیط متکی باشند، به سنت ادبی متکی هستند.   البته این اتکا به سنت در بعضی شعرهای عشقری مثل “به این تمکین که ساقی باده در پیمانه می‌ریزد” دیده می‌شود، ولی بسیاری از شعرهای او بیش از سنت ادبی، به محیط زندگی او وابسته است.”به گفته کاظم کاظمی، محیط زندگی شاعر یعنی شهر کابل و مردم آن در شعر عشقری حضور روشنی دارد و بسیاری از ضرب‌المثل‌ها، کنایه‌ها و آداب و رسوم مردم را در آثار او می‌توان دید. حتی ویژگی های زندگی و معیشت خود شاعر هم از لابه‌لای شعرش حس می‌شود، مثلاً آنجا که می‌گوید:

در میان لای و گل خیر است اگر نانم فتاد           بوتل تیلم در این شام غریبان نشکند

کاظم کاظمی هم، خاصیت شعر عشقری را، بهره‌مندی خوب شاعر از زبان رایج زمان خودش می داند . و می گوید: “کسی که بخواهد رد پای زبان مردم عصر در شعر آن دوره را بررسی کند، از شعر بسیاری دیگر از شاعران ما ناامید برخواهد گشت، ولی شعر صوفی عشقری را سرشار از اصلاحات، تعبیرات و واژگان محاوره و عامیانه خواهد یافت و این از جهت نزدیکی شعر با زبان مردم بسیار اهمیت دارد”. ۱۲

تیجه گیری

عشقری که شاگرد فطرت و مرید عشق معنوی بود چنان که می گوید:

سابق درین هوس کده شهرت نداشتم            عشق تو اینقدر به جهانم فسانه ساخت

او که عشق را رهنمای خود قرار داده و محبوب را وسیله اصلی قطع منازل می شناسد و از فیوضات پرتو جمال محبوب با بال عشق پرواز ملکوتی می نمایند، و به منظور دیدار محبوب چراغ انتظار خود را روشن گذاشته

می گوید:

پیر گردیدم دوتا شد پیکرم لیکن هنوز          همچون مینای می از شوق تو قلقل می کنم

ناامید از مقدم جانان نه­ام تاشام مرگ         کـی چــراغ انتظــار خــویش را گـل می کنم

عشقری که از عشق ناامید نشده بود بلکه با امواج توفان زای عشق در مسیر زندگی پر جوش و خروش، رهسپار رونده­ گان راه فلاح و بقا شده و به مدارج عالی نایل آمده بود. چنانچه خود فرموده است:

زنـــده باشی یــار من آییــنه وارم سـاختی          پارسا و صوفی و شب زنده دارم ساختی

تــا نبودم آشــنایت ذره از من عــار داشت          قـطره یی بودم  تو بــحر  بیکرانم سـاختی

پیر و برنا این زمان آید دعا خواهد ز من           از کمـــال حسن خود حاجت برآرم ساختی

خام کــار افتـــاده بودم سالـــها از تنـــــبلی          چست و چالاکم نمودی پخته کــارم ساختی

و تمام مشکلات و دغدغه های درونی خود را از راه عشق از بین برد.

چنانکه می­فرماید:

عمر ها بودم اسیر مشکلات زنده گی            عشق  آسان کرد آخر کار دشوار مرا

 

او که همه­ای هستی و دارای خود را در راه عشق به مصرف رسانیده، چهار خانه­اش در شهر کابل و پغمان فروخته شد اما شاد بود. آنگونه که خود می گوید:

دوی اول به نرد عشقبازی           گرو شد خانۀ بارانۀ من

او عقیده داشت که انسان های وارسته و حقیقی مرگ ندارند و مرگ انسان وقتی است که از بیم خطر و هوای نفس تن به پستی و زبونی دهد.

تـو مکن تهدیدم از کشتن که من               تشــــــنهء زارم بخــــــون خـویشـــتن

آزمودم مرگ من، در زنده گیست               چون رهم زین زنده گی، پاینده گیست

و راستی هم که مرگ انسان در راه حق و عشق به کمال انسانی و خدمت به عالم بشریت روشنگر حقیقت و زینت بخش تاریخ زندگی است.

عشقری در عرفان و خداشناسی و محبت به حضرت ختم مرتبت حضرت محمد (ص) و خاندان پیامبر اکرام و اصحاب­اش آنقدر دلباخته بوده که در لابلای اشعارش هویدا است.

تاحال در مورد عشقی صحبت داشتیم که از دو طناب نوری چشم یک انسان شروع و به عشق جمیل جمال ذات اقدس منتهی می شود و آنقدر به عشق حضرت تعالی غرق شده بود که از دنیا و آنچه از دنیا است می برد و به یک عالم دیگری غرق می شود که تمام ثروت و دارای خود را از دست می دهد و ۷۰ سال تمام عارفانه و فقیرانه زندگی کند. عشق او را به عزت و کمال و به جاه و جلال رسانید تا جای که شاه و کدا ادیب و عارف همه و همه عزت او را داشتند به دیدنش می­آمدند.

او که به محبوب حقیقی و جایگاه معنوی رسیده بود رضایت خود را چنین بیان می کند:

 

شکر بی اندازه گویم کردگار خویش را               بعد عمری دیده­ام امروز یار خویش را

در دم آخـــر ســـربــالینم آمــد یارمــن                یافتــم یکــباره مــزد انتظــار خویش را

گــر نیـامــد عــزیزم از ســـفر سال دگـر                میرسانیدم بــدامــانش غبــار خـویش را

                                     دلــبر مــن در دل من رفت وآمد می کند                 خالــی از اغیار تا کردم کنار خویش را

یـار را کندم به صد نیرنگ از چنگ رقیب              عــاقبت از خویش کردم گلعذار خویش را

 

 

__________

پی نوشت ها:

  1. زمانی کریم ، شرح جامع مثنوی معنوی، دفتر اول،ص ۵۸
  2. وجودی حیدری ، مصاحبه محقق،  کتابخانه عامه، کابل، ۱۵ دلو ۱۳۸۸
  3. وجودی حیدری ، مقدمه از خاک تا افلاک عشق، کابل، مطابع دولتی، ۱۳۷۰
  4. همان
  5. دکتر آریانفر شمس الحق، شخصیت های کلان افغانستان ص ۳۴۱
  6. حیدری وجودی، مصاحبه محقق، همان
  7. همان
  8. مهـدیــزاده کابـلـــی، سایت دانش نامه­ی آریانا، ۲۹ نومبری ۲۰۰۸
  9. همان
  10. همان
  11. وجودی حیدری ، مقدمه از خاک تا افلاک عشق، همان
  12. سایت BBC، به مناسب سی و یکمین سالروز وفات صوفی عشقری.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا