خبر و دیدگاه

بشردوست و مأمون، نمی‌فهمند که نمی‌دانند

bashardost_mamoon

اینجا افغانستان سرزمین نیرنگ‌ها و ترفند‌هاست. هرکه هرگونه جامه بپوشد و هویت کاذب برای خود سازد، می تواند برای خود جایگاه باز کند. برژنسکی راست گفته بود که افغانستان سرزمینی است که سیاست مداران آن از برآمد آفتاب تا غروب آن هزار جامه عوض می کنند و خود را گونه‌یی دیگر می‌بخشند. این متن در باره‌ی آنانی است که هر روز بالای مردم بیچاره‌ی ما تحمیل می‌شوند و حرف‌های پا درهوا خود را زیر عنوان کارشناسان مسایل سیاسی و منقطه‌یی به خورد مردم ما می‌دهند.

شمار آنانی که نمی دانند چه می‌گویند و چه خواهند گفت، در شهر خاکستر زده و بلا زده‌ی ما بی‌شمار هستند؛ اما در میان آنانی که هیچ چیز برای گفتن ندارند، آقای بشردوست و رزاق مامون گوی سبقت حرف زنی‌ها و دیدگاه های پا درهوا را از همه ربوده اند و گویی کسی درین شهر دیده‌ی بینا ندارد تا کج بحثی‌ها و نا فهمی این‌ها را بداند. این دو کارنشناس در برنامه‌ی سیاسی “صدروزنخست” در تلویزیون طلوع که در رابطه به جنگ هلمند بود، نشان دادند که آبروی این ملت و آنانی را که خود را اندک چیز فهم می دانند، بردند.

هنگامی کسی را می‌بینم که در جهان ابر گفتمان ها و تحلیل‌های دقیق و فلسفی می آید و یک ساعت وقت پر ارزش مردمان سیاه بخت و گرسنه این سرزمین را می گیرد و به گونه‌ی حرف می‌زند که گویا جهان گره‌های نا باز شده‌ی خشونت در ضمیرشان نهفته است و برای ارایه‌ی دیدگاه های شان هیچ اندیشه نکرده اند، به گفته های روشنفکران جهان معاصر، تکه های بدنم کم می شود و خود را در گورستانی دفن شده می یابم. من به عنوان یک شهروند کم سواد و سیاه و سفید بین این شهر، هنگامی‌که گفت و شنود های ترفند فروشان قرن و مزدبگیران معاصر را در برنامه ی تلویزیون طلوع دیدم، گمانم این شد که درین سرزمین دیگر کسی از میان این مردم از قبیله‌ی روشنایی و فرهنگ فرزانگی حرف نخواهد زد. هرچند این همه آفت ها را می توان منوط به هنجارهای کاکایسمی که در جامعه‌ی ما موجود است دانست؛ اما باید این نکته را یاد آور شد که تابو پرستی‌ها و پندارپرستی های این آقایان دوباره سرنوشت تابوگرایی را به بار خواهد آورد.

جامعه‌یی‌که شهریاران آن باور و دیدگاه مرده‌ی تاریخ را می پرستند و از تفکر نوین جهان مانند مردگان بی‌خبرند، باید چنین کارشناسان داشته و چرندیات اینگونه جزم اندیشان قرن رسانه های آن را باید پر کند. مشکل مردم ما تنها در بی‌سوادی و بیچارگی‌شان نیست، بل یکی از معضل های انسانی و دشوار این است که تابو های کهنه و نا فهم نمی‌خواهند بپذیرند که نمی‌دانند و حرف های شان پوچ و بی معناست. در برنامه‌یی که آقای بشردوست و رزاق مامون داشتند حرف می‌زدند، مرا به تفکر مرده‌ی تاریخ برد و از آینده‌ی هرچند نیمه روشن شده یکسره نا امید ساخت.

نمی‌دانم چرا کسی صدای متفاوت بدر نمی کند؟ چرا فرهنگ نقد و اعتراف به وجود نمی آید؟ مگر چگونه کشوری است که تا هنوز مرز تابو های سیاه را مردمان آن طی نکرده اند؟ و چرا کسی در پی تعهد و حرف های انسانی، بیدارگر و روشنگرانه نیست که آدم های جسور آمده اند و به جای مردمان ما اندیشه می کنند و حرف هایی را بیان می کنند که در هیچ معیاری نمی‌گنجد. تهدیدهای بزرگ و مردم ستیز کسانی مانند این تابو ها است که مردم در گیچی و هوچی گری گرفتار اند و کسی راه را نمی داند که به کجا ها خواهد رفت.

آقای بشردوست این مرد عوام‌فریب و سطحی اندیش قرن که تنها در فریب و نیرنگ بی‌سوادان این کشور معروف است، و جز خودش و حرف های بی تاثیرش دیگر کسی او را به عنوان اندیشمند سیاسی نمی شناسد، یک زمان می آید اکت ها و رفتار های گاندی گونه انجام می دهد و زمانی از اوج عقده‌ها و پندار پرستی ها به آینده نگاه می کند و گاهی هم به عنوان راهبرد معاصر و کارا پنج هزار سرباز می فرستد تا رییس نهاد استخباراتی کشور همسایه را که دارای نیروی اتومی و فوج انبوه است و در منطقه هم یک تازی می کند، اسیر کرده به سزای اعمالش برساند.

و یک بار مجاهدین را قاتلین طالب‌ها می خواند و به نحوی از تفکر طالبانی که متروک شده‌ی قرن است ، دفاع می‌کند و مهمترین برنامه و راهبرد او بلند بردن معاش ملا امامان مساجد است نه راهبرد معاصر دیگر. او نمی داند که سیاست پوپلیستی و عوام فریبانه‌ی او که تنها در هفت سال در محور خودش می چرخد و کسی هم در کنار او از اهل سواد و نخبه های کشور نیست.

آقای بشردوست هنگامی‌که در پرسش‌ها و دیدگاه عملی و خردی قرار بگیرد تنها راهی که برای فرار از خرد و دانش دارد این است که لباس‌های طرف بحث را به عنوان یک بازرگان معروف، قیمت گذاری می کند و از کروات او به عنوان پول نان چند کارگر یاد می کند؛ اما کسی از او پرسان نمی کند که در درون خیمه‌ی عوام فریب اش چه اژدهای هفت سری پنهان دارد و کی‌ها از وی حمایت می کنند؛ آنهم در کشوری‌که همه‌ی وجود آن‌را نهاد های استخباراتی گرفته آیا می‌توان خیمه او را مبرا از مزدوری ها و نیرنگ ها شناخت.

گویا چشم های این مرد پوپلیست تنها سیاهی‌ها و نیمه خالی گیلاس آب را می بیند. من چند باری‌که ایشان را دیدم، با شناختی که از سیاست مداران و علوم رفتار شناسی انسان دارم، چیزی جز فریب و نیرنگ در ایشان ندیدم. من او را بلای درون خیمه و پدر کاکایسم تاریخی مردمان بی‌سواد این کشور می‌خوانم. او آفت الآفات سرزمین ماست؛ زیرا بدون برنامه و دیدگاه منسجم در راستای نظام و بحران افغانستان، بدون داشتن گروه همکار و مدبر، در نبود عقل تصمیم گیرنده و مدیریت فعال و سنجیده شده، تنها از موضع بی سوادان این جامعه از روی احساسات و شعار گمان می کند که او و عقلش راه حلی مناسبی برای بحران افغانستان است.

بشردوستی که می‌خواهد آگاهانه از جبر تاریخ و اکراه آن با چشم‌های بسته‌یی عبور کند، توفان های سنگینی را که بالای این ملت آمده نمی خواهد بازرسی کند و نیز قتل‌های لشکر کیبل و تحجر را می خواهد برای لایه‌های تاریخی بخشایشگری کند و از آن سیاهی یادی نکند، نیرنگ بازی ماهری است که نمی داند خود عملن تفکر مرده‌ی طالبانی دارد و هر از گاهی که در گفت و شنود قرار می گیرد، از طالب های خرد ستیز دفاع می کند؛ طالب هایی‌که اگر روزی در دوران قدرت شان او را اسیر کنند، استخوان هایش را درس های عبرت آموز خواهند داد؛ زیرا در نظرگاه آن‌ها بشردوست و حامد کرزی هر دومساوی به آنانی است که دیکته پذیر هستند.

حمایت آقای بشردوست از طالب ها به مثابه‌ی این حقیقت تاریخی است که گویا نهاد های استخباراتی در پشت صحنه ازین چهره هوچی گرا و بلوا فروش حمایت می کنند و او را با چهره فریب بخشش یگانه راه ترفند چهارمی می دانند تا بتوانند یک بار دیگر از لباس های تره کی مانند ها وارد کار زار سیاست شوند.

هراس من از آن است که فردا خدای ناخواسته نشود چنین عقل هایی برای سرنوشت مردمان من تصمیم بیگیرند که حالت ازین هم بدتر گردد. تا هنوز تمام کنش ها و منش های بشردوست نشان می‌دهد که خودپرست و انحصارگرا ترین انسان زمین است. او با بلواگری و عوام فریبی می خواهد زالو وار به مردم ما چسپیده و خون آن‌ها را بنوشد؛ زیرا احساسات هیچگاه نمی تواند جایگاه عقل و تدبیر ‌را بیگرد و بجای آن درست کار کند.

حرف واضح و آشکار است که ادراک حسی هم زاده ی عقل بیدار و دکاک است نه احساسات مرده یی چون بشردوست. پیام فلسفی جهان معاصر برای این گونه مهره ها این است که تابو گرایی و هوچی گری‌، دیگر مال قرن انسان پسامدرن نیست. ما پس ازین شهروند روشنایی ها هستیم و در دوران زندگی ما پستی ها تاریخ همه نقد شده اند و دیگر تفکر های مردم فریب جای پای نخواهد داشت.

اکنون نوبت به تابوی قدرت پرست و مزد بگیری دیگر آقای مامون رسیده است. مرا حرف ها و دیدگاه پا در هوای این آقا به جهانی می برد که در آنجا هیچ کسی اهل سواد و بینش نیست. نمی دانم چرا آقای مامون به گذشته ی خود نمی نگرد تا خود را با تمام روایت های سکوتی اش دریابد و بداند که چقدر متعهدانه کار کرده است و چرا این آقا نمی داند که نمی داند! یا نمی فهمد که نمی فهمد! کدام عقل به گفته‌ی مولوی ولو عقل نابیدار می پذیرد که آنچه رزاق مامون در برنامه های گفتمانی و پرسشی می گوید مبانی تیوریک و خردی دارد.

کدام عقل می پذیرد که عملیات هلمند برای پایان دادن حکومت کرزی است که آقای مامون در برنامه‌ی صد روز نخست این دیدگاه را با شجاعت بی معنایی ابراز می دارد؛ گویی در برابر خود دیگر ذهن و بینش بیدار تر را ندارد و یکه تاز میدان فکر و اندیشه، او است و بس. مگر این حمایت ها و نادیده گرفتن آرای مشروع رقیبان حامد کرزی توسط استیلاگران مدرن چه را می رساند؟ حتا خود آقای مامون دهل کسانی را در دوران انتخابات می زد که امروز بر اساس تقلب و مزدوری ها آمده اند و مانند او در نبود عقل شان برای مردم برنامه ریزی می کنند. من در این نوشته در صدد شناساسی یک آفت هستم و آن اینکه در جامعه ی ما باید مرگ تابو ها و سردمداران کاکایسم آغاز یابد و باید با تابو های حق سکوت گیر پدرود گفته شود. عقل این‌ها اگر راهی را و یا زمینه‌یی را می‌توانست ایجاد کند، دراین چهل سال دیده می شد.

یکی از چالش‌های خردی و معرفتی دولت کنونی در پهلوی وابستگی‌ها و ناکارگی‌های که دارد این است که چنین منتقدان پندارپرست، عقل اصلاحی نظام بوده اند، و از نظرگاه خود بی آنکه اندیشه و نظری کنند، به ارایه اندیشه خود پرداخته اند. جناب مامون! من آگانه می گویم نمی توانم شما را به عنوان کسی بشناسم که تعهد و اندیشه ی مردمی دارید و هر چیزی‌که می گوید مبانی فکری و تجربی دارد؛ زیرا شما نمی دانید که غرق در پندار پرستی ها و هوده گویی های هستید که شما می خواهید بلواگری کنید و مانند پوپلسیت معروف شهر گرسنه‌گان به تابو گری و پوچی گری های خود ادامه دهید.

ما حرف ها و دیدگاه های شما و آقای بشر دوست را در باره ی مارکسیسم و نظام سرمایه داری در برنامه‌ی طلوع شنیدیم، همه گواه این بودند که شما چقدر از دایره‌ی اندیشه و تعمق تاریخی در باره‌ی چند مکتب تاریخی برخوردار هستید. من مارکسیست نیستم و از نظریه‌ی مرده‌ی تاریخی مارکس هم خوشم نمی آید، اما این به این معنا نیست که در باره‌ی سینسیمون و تزس های فویرباخ و وضعیت طبقاتی کارگر هنگلس چیزی ندانم و هنگامی‌که شما در باره‌ی این دو مکتب می فرمایید، می دانم که نمی دانید یا که اشتباه می گویید. شما با آقای بشر دوست اعتراف به تابو بودن خود کردید و نمی دانید که در باره‌ی مارکسیزم با حرف زدن تان آبروی رفته‌ی کارل مارکس را دوباره از لحاظ تیوریک بردید و به افراد چیز فهم و ارباب ذوق نشان دادید که اینجا گفتمان و کارشناسی سیاسی یعنی چه؟

هنگامی‌که می‌آیید در برنامه‌ی سیاسی طلوع عقده گشایی می کنید و بدون اینکه درنگ به گستره‌ی پرسش ها کنید بی‌مایه‌ترین حرف هارا به روی یکدیگر باد می‌کنید، ما را چاره‌یی جز عصیان نوشتاری در برابرتان نیست و نمی دانید که در خانه‌ی هر بیننده‌ی این کشور، فرزانه‌یی شاید زندگی کند و شما را به دیده‌ی خرد و روشنایی تماشا دارد تا مسخرگی ها جریان نیابد و شما را مردم به مسخره نگیرند؛ زیرا پوف و پتاق کرده، یکدیگر را به بحث و گفتمان علمی دعوت می کنید؛ ولی هنگامی‌که آغاز به بی‌جا گویی‌ها می‌کنید نمی‌دانید که بی پایه‌ترین و خرد ستیز ترین تحلیل‌ها را دارید که تعهد و دقت را نمی‌شناسد.

به هرحال، نظام یکه‌سالار و قانون نشناس کنونی، تنها برایند دیکته پذیری‌ها و بحران ها نیست؛ بلکه موجودیت شماواره کارشناسان نیمه آماتور و منتقدان بی‌حرف، پهلوی ندانم کاری‌های این دستگاه را فربه ساخته است. من دیگر آقای بشردوست را با بلواگری‌ها و حرف های خرد ستیزانه اش که جز عقده تاریخی چیزی نیست به رسمیت نشناخته و شما را که نمی دانید چگونه چند جمله‌ی تحلیلی دور از مسخرگی را بیان دارید، اگر دوباره بیبینم ترجیح می دهم که خودکشی “زمان” نکنم و خود را در عصر گفتمان های معاصر و ابرروایت‌های فلسفی به گیر عقده‌ها و بیان‌های پا در هوا ندهم و نگذارم که زمان و فرصت های شدن مرا متهم کند.

آقای مامون و جناب پوپلیست وعوام فریب مدرن، آقای بشر دوست! برایتان یک راه حل وجود دارد و آن اینکه مردانه باید اعتراف کنید که شما برای تحلیل‌ها و دیدگاه ها در باره‌ی مسایل حیاتی مربوط به سرنوشت سخت این مردم آفریده نشده اید و نمی‌دانید که حکم خرد و اندیشه‌ی ملی در زمینه‌ی بسیاری از مسایل چیست. نیاز نیست که برای تابو شدن و نهادینه‌سازی هویت کاکایسمی خود، لابی‌گری کنید، همه شما را می‌دانند که شما با حرف های دیروز خود هیچ رابطه‌یی ندارید؛ زیرا ما دیدیم که هزار جامه عوض کرده اید، یک روز کرزیی می‌شوید و روزی دیگر استخباراتی می اندیشید، و یا آقای بشردوست طالبی می اندیشد.

شما ها یک‌ثانیه اکت‌ها و رفتارهای آماتورانه‌ی روشنفکری می‌کنید و چند لحظه پس به حق سکوت ها می اندیشید. آنچه که از تحلیل‌های پا در هوای شما گرفتیم مجموعه پریشان‌گوی‌هایی بود که همه چیز داشت، جز تحلیل و برداشت‌های خردی و گفتمانی از جنگ هلمند.

من در حیرتم چگونه شجاعت و جسارتی است که شما نمی‌فهمید که همه در برابر آنچه می‌گویید آگاه اند. آقای بشردوست خوب بداند که با تفکر مرده‌ی تاریخ، و شیوه های دروغ‌گرایانه، ترفند فروشی‌ها و به جان زنی ها نمی شود قدرت سیاسی را گرفت. قدرت سیاسی در افغانستان نیاز به تدبیر، برنامه، تعهد، تفکرمدرن و تحجر ستیز دارد، نه هواخواهی طالب و نهاد های استخباراتی بیرونی. و شما هم جناب مامون! می‌شود ازین پس در برنامه‌ها اشتراک نکنید؛ زیرا من نمی‌توانم باور کنم که شما متفاوت تر از شبی که در باره‌ی جنگ هلمند حرف زدید اندیشه‌ها و باور های تازه را بیان دارید؛ چون شما نمی فهمید که نمی دانید.

 

برگرفته از ماندگار

 


نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا