خبر و دیدگاه

فرهنگ ملی ما کدام است؟

wahdat_meli
با آمدن دموکراسی اوغانی [دموکراسی اوغانی یک دموکراسی ویژه است. چون دموکراسی اروپایی دارای ارزشهایی است که در عمل پیامد ها و کار آیی هایی نیکویی هم داشته است که از سوی مردم به راه انداخته شده و بازنگری میگردد.] نامواژه هایی چو: دولت ملی، حاکمیت ملی، فرهنگ ملی، امنیت ملی  و  . . . بر زبانها جاری است ولی هیچکدام در پیوند با ملت بار معنایی ویژۀ  خودشان را بیان نمیدارند. از کار برد دیگر این نامواژه ها چشم میپوشم و به نامواژۀ  “فرهنگ ملی” نگاهی می افگنم تا دیده شود کاربرد این  آمیزه “ترکیب” در کشور چی گونه  است.

اگر ملت را مردمی بدانیم که در یک گِردۀ جغرافیای سیاسی دولتی معین ،  با نادیده گرفتن تبار و دیار شان ، باهمدیگر زنده گی به سر میبرند ، آنگاه این ملت در سدۀ بیست ویکم باید دارای این ویژه گیها باشد:

•  دارای  فرهنگ فراگیری  باشد  که کم از کم  بخش بزرگ جامعه با آن موافق باشد.

•  همه بدون  داشتن برتریهای قومی ،  در دولت مرکزی مشارکت داشته باشند  و در تعیین خط مشی آن  ، آزادانه رای دهند  . مرز دشمن و دوست را باید کار سازنده ، شایسته گی و دلسوزی آنان به مردم ، تاریخ و فرهنگ پر کشش کشور ، تعیین نماید  نه  زد و بند های سیاسی و قومی.

• حقوق همه شهروندان  در برابر  قانون  رعایت و ضمانت  گردد.

•  فرهنگ ملی سراسری ، فرهنگهای محلی را  رشد دهد و آنها را بارور گرداتد.

پس وقتی برای تبیین ملت این ویژه گیها ضرور است، می توان گفت برای ملت شدن، فرهنگ ملی ضرورت است. فرهنگ ملی عبارت از فرهنگیست که درآن هماهنگی و همدلی همه گانی موجود باشد. فرهنگی  که در  درازای سده های بیشمار بر روح و روان باشنده گان یک جفرافیای سیاسی، اثرات پایدار و سزاوار افتخاری را پرورده باشد و نمایندۀ کلیت یک واحد سیاسی باشد که دولتی آنرا نماینده گی تواند کرد.  در یک کشور نمیتوان به شبه فرهنگها  و یا به فرهنگهای هر محل اتکا کرد و آن را فرهنگ ملی شمرد بی آنکه ببینیم آیا جامعه به اصالت چنین فرهنگی آشنا و باور مند  است یا نه ؟ فرهنگ ملی فرهنگ عام یک کشور است که بیشترینه مردم کشور ، آن را از خود بدانند.

اگر به چنان فرهنگی که بعد همه گانی تر نداشته باشد، بگرویم و آنرا  به زور و تحمیل بر مردم بقبولانیم آنگاه واحد فرهنگیی را زیر نام کشور واحد دارا نخواهیم گشت و کشور از هم خواهد پاشید. زیرا عامل تحمیل همواره بر خلاف روند فرهنگ پذیرش عمل میکند نه در همنوایی با آن که در نتیجه شبه فرهنگهای نا پایداری به میان خواهد آمد که هم اکنون ما شاهد آن هستیم. ما هم اکنون فرهنگ ملی نداریم. فرهنگ موجود ما فرهنگ شترگاو پلنگیست. وقتی رییس جمهور کشور بر خلاف همه موازین  بین المللی در خارج زبان ملی ندارد که به آن صحبت کند و به زبان بیگانه بیانیۀ رسمی خود را بیان میکند، وقتی  به جای فرهنگ ریشه دار تاریخی کشور، فرهنگ  نام نهاد  “افغانی” جا میگیرد؛ آنگاه کشور ما  در جهان امروز، دارنده و نمایندۀ هیچ دستاوردی از گذشته شناخته نشده و نخواهد شد.

چون گذشته یی نداریم و داشته هایمان هم از آغازین سالهای سدۀ بیستم پا فرا تر نمی گذارد .که درآنهم دست پری نداریم . امروزه جوامع بشری مدنیتهای حوزۀ ما را چون مدنیت ایران ،  مدنیت خراسان یا مدنیت هند ، به خوبی میشناسند و به آن ارج میگذارند ولی  جهان چیزی را به نام مدنیت افغانی یا پاکستانی به رسمیت نمی شناسند چون مضمون و ماهیت آن ها تا هنوز  روشن نیست . ازین جاست که همسایه های ما  با سؤ استفاده از وضعیت نا به هنجار موجود در کشور ، با زرنگی  همه چیز  را از کف ما ربوده اند . نیمش مال پاکستان است  ونیمش مال ایران ! وقتی دولتی با نام و فرهنگ ویژه و با دلسوزی و آگاهی لازم ، وجود نداشته باشد ، کار های فرهنگی فروغ آفرینشی و فناوری لازم را از دست میدهند . هرچند فرهنگ را زورمندان و دولتمردان نمی آفرینند و آفرینش فرهنگ کار ملتهاست که هم از نگاه چونی کیفیت  و هم از نگاه  چندی کمیت آنرا می پرورند و پیشکش مینمایند . ولی این یک روند بسیار طبیعی و آزمون شده است که در راهبرد آن و سمت دادن به آن ، دولتها کار آیی فراوانی  خواهند داشت . دولتهای افغانستان در یک قرن اخیر از گذشتۀ پدرام کشور بریده و کوشیده اند  تا مردم از آن بیگانه گردند.

دلایلش هم بسیار روشن است. زیرا آن فرهنگ که بسیار ریشه دار و غنامند است، سر در تاریکی قوم محوری خم نمیکند و با اندیشه های متحجر وایستا در نا هماهنگی قرارمیگیرد. از ین جاست که برخی ازمحور های قبیله پرست و کوتاه اندیش، پرداختن به فرهنگ گذشته را بزرگداشت از استخوان پوسیدۀ نیاکان قلمداد میکنند و بر آن میتازند. ولی هر ابجد خوانی میداند که اینان چه خواب وخیالی  برای فردای کشور در سر دارند .کسانی که پدر مادر را دیده اند و در دامان آنان با فرهنگی ویژه و ریشه داری پرورش یافته اند باید  از پدر مادر خود به نیکویی یاد کنند تا استخوان آینده گان شان همچنان  با حرمت ، دوام زنده گی خود را داشته باشد . وقتی ما – ملت خراسان شخصیتهایی چون زردشت پیرو راستی وداد ، جمشید ، فریدون ، رستم ، شهید بلخی ، رابعه ،  دقیقی ، فردوسی ، ناصر خسرو ، پور سینا ، بیهقی ، مولوی ، جامی ، علی شیر نوایی ، را در دامان خود پرورانده باشد چگونه میتواند ازانها چشم بپوشد و آنها را به هیچ بگیرد ؟  خراسان گهوارۀ زبان فارسی دری ، مهد عزت و آبروی کشور ، سرزمین تقوا و طهارت و پرورشگاه دانشی مردان و زنان ویادگار دلاوران  بزرگ چون رستم ، ابومسلم و خاندانهای برمک و غیره است ، چگونه سخن و کردار وگفتار و پندار نیکوی آنان را فراموش کنیم . در فرهنگ ملی هر کشوری قله هایی از نام آورانی بزرگ پرورده میشود که پسانها هرکدام از آنها شاخص هویتهای ملی کشور های شان می گردند .  به گونه نمونه در ایتالیا ، دانته و . . دراسپانیا سروانتس  و،  . . .در انگلیس شکسپیر ، داروین ، چالز دیکنز و .  .  ، در آلمان گویته ، هانریش هاینه ، شیلر و . . . ، در فرانسه ، دکارت ، ویکتور هوگو ، مولیر ، بودلر ، بالزاک و. . . . در روسیه تولستوی ، گوگول ، چخوف سولژنیتسین و . . که در میان خانواده بشری کشور ما هم از این گونه دستاوردهای فرهنگی و انسانی بی بهره نبوده و نیست . . ولی آیا در کشور ما در دولتهای قبیله وی پسین ، گاهی کسی شنیده است که گفته شده باشد مولوی ویا ناصر خسرو یا فردوسی  یا بیهقی ، یا علیشیر نوایی یا ملافیض محمد کاتب ، هویت ملی  ما را  میسازند؟

باری شنیده بودم که آقای  رهنورد زریاب هوس کرده بود که او را دولت آفای خرم برای گرفتن جایزۀ نوبل کاندید کند . بیچاره زریاب نمیدانست که درین کشور اگر الفبای زبان خروس را میدانستند به خروس میگفتند که آقا ! ازین پس به زبان پشتو اذان بده . ورنه جریمه میشوی.

حتا غرب نشینهای دیموکرات ! ما  گاهی عوامفریبانه از تلویزیونهای برون مرزی به بهانه های ( تهاجم فرهنگی و واژه های ایرانی  ) با زبان بی زبانی میخواهند بگویند : ای مردم شما بستر فرهنگ نیاکان تان را فراموش کنید  و آنچه را که آقای خرم و مافیای فرهنگی ( دوهمه سقاوی ) میگویند ، به کار ببرید !  اینان از رواج بی رویۀ پول و لباس پاکستانی در شهر جلال آباد و ترویج فیلمهای مبتذل پاکستانی ، سخن نمی گویند . از رواج  « دانشگاه » ،  « واژه » و « ویژه » بیشتر دلنگرانند و میهراسند ! و نا آگاهانه  فکر میکنند که این واژه ها ایرانیست ! . مگر میتوان یک زبان واحد را به ایرانی و افغانی یا دری و فارسی ! تقسیم کرد ؟ باز فایدۀ  این تقسیمات در چیست ؟ اگر واژه ها پل رابطه میان ملتها قرار گیرند ، چه ازین   بهتر ؟ مگر زبان انگلیسی در همه جای جهان  انگلیسی نیست ؟ و مگر زبان عربی در همه جای جهان عربی نیست ؟ ولو که در انگلیس گفته شود یا در امریکا ؛ در تونس گفته شود یا در مراکش . اینان این را نمیخواهند بگویند که کشور ما مستحق نامهای تاریخی خود است که اکنون بیشتر آنها را از ما گرفته اند و کسی نیست که به آن حتا فکر کند . که دارندۀ  فرهنگ بزرگ باستانی هفت هزار ساله است . اینها را نمی گویند چون میدانند که گفتن آن  ، فرهنگ قبیله را زیر سوال میبرد .
در مجلس جر وبحث ،  یکی از اراکین متعصب دولت وقت ، بر جناب میر غلام  محمد غبار شورید که تو ایرانی هستی حق حرف زدن نداری ! آن بزرگوار ازان اتهام ناروا  سخت بر آشفت و گفت . هفت پشت من در شکر دره مدفون اند برویم تا نشانت دهم . ولی از تو که این میگویی میخواهم دو گور از نیاکانت را به من نشان بدهی تا باور کنم که از این خاک میباشی !. مگر امروزه هنوز از این گونه یاوه ها از این و آن  شنیده نمیشود ؟ از همین روست که فرهنگ جعل میخواهد بر فرهنگ اصیل کشور چیره گردانده  شود.  به گفته مولوی:
ازکجا جوییم علم از ترک علم ؟             از کجا جوییم سلم ؟ از ترک سلم ؟
از کجا جوییم هست؟ از ترک هست؟     از کجا جوییم سیب از ترک دست ؟

در گذشته دولتهایی  مانند دولت  صفاری ، سامانی و غزنوی و تیموری را داشتیم که در ساختن بنای  فرهنگ عظیم کشور ما و کشورهای همسایه ، نقش سزاینده و شکوهمندی را بر دوش کشیدند . تا جایی که برای آوردن یک شاعر نام آور زبان دری ، از سرزمین دیگر ، به گونۀ ویژه ، پیلی را با زرق  وبرق خاصه میفرستادند تا او را به پایتخت قلمروشان غزنه ، بیاورد و برای جلب دانشمندی ، از فرستادن فرمانهای دولتی ،تا فراهم آوری هر گونه آرامشی ، زنده گی و کار آنان را دادگرانه ضمانت میبخشیدند  و گاهی برای نوشتن کتابی شصت هزار درم میبخشیدند . از آنست که ما بخود میبالیم . ولی اکنون آیا از این گونه افتخارها در کتابهای درسی ما جلوه یی را میتوانیم سراغ کرد تا فرزندان این آب و خاک از آنها بیاموزند و آن راه را دنبال کنند؟ و اگرنمیتوانیم سراغ کرد آیا از خود پرسیده ایم چرا ؟ علتش در چیست؟

گفتن این نکته شایسته است که درین فرهنگ گسترده دامان و در جغرافیای خراسان بزرگ همه باشنده گان این مرزو بوم ، سهم شایسته داشته اند. نمیتوان گفت که تنها یک قوم یا یک ملت آفرینندۀ آنست. پس ما همه کسانی که در این واحد فرهنگی زیست داشته ایم ، باید در پی آن باشیم که چگونه میتوانیم باز به آن سر افرازیها و افتخارها ، دست یابیم و در نگهداشت آن بدنۀ بزرگ فرهنگی بکوشیم  و نه به بهانه های جاهلانۀ قومی و سمتی آنرا از خود بیگانه بدانیم و مفت و رایگان به همسایه ها ببخشیمشان . شعار وحدت خواهی نیک آنست که برای ما افتخار بیافریند ، نه آن که ما را از هم بپاشد و آنچه را که داریم از ما بگیرد.

ما حق نداریم در سدۀ دانش وتکنالوژی برتر ، بر حقیقت پشت کنیم و برامید های یکسو گرایانه و برتریخواهانه بیندیشیم. اینکار نه تنها ناروا وغیر عملی است که زنده گی آیندۀ فرزندان ملت را هم به سوی نیستی و بدبختی خواهد کشاند . {کاری که نویسنده گان (دوهمه سقاوی) انجام داده اند }.

اکنون که به کمک  جهانیان،  شرایطی فراهم گشته تا از لب پرتگاه نیستی به سوی زنده گی بر گردیم  ، بهتر است خردمندانه بیندیشیم و واقعیتهای کشور و تاریخ را از نظر  دور نداریم . خوب را خوب ، بد را بد سیاه را سیاه و سپید را سپید بگوییم  . تا فرصتهای پیش آمده برای یگانه گی ملی و پایه گذاری فرهنگ ملی ، به بیهوده گی از دست ما نرود . در همین جا گفتن این نکته را نیز ضروری میدانم که نباید از گفتن واقعیت های تاریخی و  ملی ترسید  وبه بهانه های غیر علمی به کتمان آن کوشید . اگر آنرا امروزنگوییم فردا باید بگوییم پس چه بهتر که از هم امروز آنرا در برابر دادخواهی جامعه و تاریخ قرار دهیم تا راه برون رفت از نا هنجاریهای کنونی سنجیده و فراهم آید .  ولی درین کار به هیج صورت حق نداریم از احساسات واهی کار گیریم و حقیقت را کتمان نماییم  .من کمتر دیده ام که نویسنده گان ما در بارۀ مصیبت  طالب بنویسند و بر او نفرین کنند که در شرایط صلح به دستور بیگانه دست به دهشت افگنی میزنند و کشور را به سوی هزج و مرج میکشند که برای ما و جهان معاصر بدبختی آور گشته است .

وحشت آفرینی و انسانکشی در سدۀ دانش ، مگر پذیرفتنیست؟ این گونه رفتار و کردار و پندار ، مگر نه برضد آرمان ملی کشور است ؟ یوغ حکومت وحشت و جنایت آنانرا کشیدن مگر مصلحت ملی مردم است ؟ پس چرا نباید آنرا نکوهش کرد و کسانی را که بر آن آسیای استخوان سای و خرد ستیز آب میریزند ، افشا نکرد؟ سکوت ما مگر بر آن ظلام خونین نمی افزاید ؟ ملت سر افرازی را به سوی بربریت و  برده گی کشاندن  خود جنایت دیگری است . خامه یی که نتواند این را بگوید و سکوت کند ، چه اثر و ارزشی خواهد داشت ؟.باج دادن به دشمنان بشریت و به ویژه ملت ما ، گناه است . کسانی که با خون ملت با آبروی زن و مرد کشور بازی کردند  معامله با آنان  به معنای برا ئت دادن آنان نیست ؟ آنهم از نام مردم افغانستان . این جفاییست بزرگ در حق مرد م افغانستان  . چه تاجک ، چه پشتون چه هزاره چه ازبک و ..

دستاورد ها را از هرقومی و از هر زبان و هر نژادی که باشد چه ازین آب و خاک بر خاسته باشد یا نه باید ، ارج نهاد و به آن بالید  و پلیدیها و نا رواییها را از هر جنسی که باشد ، رد نمود . زیرا فرهنگ آفرینی با فرهنگ ستیزی یکی نیست . نویسندۀ آگاه و آفرینشگر وسیاستمدار ورزیده ، یا فرهنگ نیک می آفریند یا سیاست خوب  و یا  در مرداب سکوت و جعل  ، سقوط میکند و  سیاه را سپید میگوید  . فرهنگ وقتی به رشد و بالنده گی میرسد که کشور دارای یک نظام  با پایه های مردمی باشد  . مردم سالار باشد و  حقیقت گرا . این نخواهد شد مگر آن که دشواریهای سیاسی  : چون برتری جویی قومی ، سود ملی را برای سودشخصی زیر پا کردن ، ،حقیقت را نگفتن ، وابسته گی به یک  ایدولوژی  غیر ملی  – از سر راه کشور دور گردد .

هم اکنون، کشور از دیدگاه ساختاری در سر آغاز پذیرش راه دموکراتیک قرار گرفته است  ومیدانیم که دموکراسی راهیست که از گذشتۀ خود کامه گی و پامال کردن حق شهروندی مردم نمیگذرد . ما اگر به عنوان انسانهای معاصر، آزاده و پایبند نهاد های انسانی و جهانی هستیم باید  بکوشیم از خویشتن یادگاری از نیکی وسرافرازی برجا گذاریم ونه واژگونۀ آن . به گواهی تاریخ کشور ما پس از به قدرت رسیدن نظام قبیله یی ابدالیها ، که در آن نقش ملکها و خانها در انداز کشور برجسته بود و دولتهای توتالیتر هم یکی پی دیگر همان راه را پی گرفتند و بقای خود را درنظام بی نظم آن ، جستجو کردند ، در پی آمد آن در کشور دولتهایی که بتوانند پاسخ گوی خواستهای واقعی ملت ومردم باشند  ، نه تنها پا نگرفت که بحرانی از پی بحران دیگر، جامعه را فرا گرفت که بدبختاند تا اکنون که شعار آزادی و دموکراسی سرداده میشود ، دامنۀ بی سروسامانی و بی سر انجامی ، همه جا گسترده شده است . ( این گفته بسیار عوامفریبانه است که گفته میشود : در کشور همه جا نظام قبیله حاکم است . نظام قبیله بسته به قبایل افغانستان است نه همه  . در مناطقی که مردمان آن از لحاظ رشد اتنیکی خود به سطح ملت ارتقا کرده اند ، نمیتوان  آنان را بسته به نظام قبیله خواند . )  مددگاران جامعۀ بین المللی نیز اگر در زیر کاسه نیمکاسه یی دیگرنداشته باشند ، در یافتن سر کلاوه ، حیران مانده اند و با چند بی سر و پایی به نام طالب درگیر .

به باور من هیچ دولتی نمیتواند از بحران جاری سیاسی و اجتماعی جلوگیری کند مگر آنکه  در نخستین گامها ، این دشواریها را از سر راه خودش بر ندارد:


۱- نظام قبله وی را در مناطق قبایلی  بر اندازد . دولت بکوشد خود با مردم در رابطه باشد نه آنکه از راه نفوذ  قبیله سالاران قوم و تقویت آنان.

٢- خط دیورند را به رسمیت بشناسد  . چنانکه تا کنون در عمل به رسمیت شناخته است . تادست اندازیها و بهانه جوییهای پاکستانیها از میان برود و مردم مجال رشد و انکشاف یابد.

۳- در کشور نظام فدرالی را بر قرار سازد تا اقوام باشندۀ کشور از جنگ و جدال میان قومی که تو حق کمتر داری و من حق بیشتر ، دور گردند وهر قومی برای آبادانی و پیشرفت در ایالت خود ، آزادانه کار و کوشش نماید . دولت مرکزی که نمایندۀ همه خواهد بود ، از راه گزینشگری ( انتخابات ) آزاد به میان خواهد آمد. ( در طرح فدرالیزم ، قوانین دولت مرکزی ، از سوی هر ایالت پذیرفته میگردد  و به گونۀ یکسان تطبیق میگردد .) ، ( از سیستم فدرالی بوی تجزیه شنیدن ، کار دماغهای بیمار است و نا توان  . مگر کشور هایی که با این شیوه عمل کرده اند ، تجزیه شده اند ؟).

۴- نام کشور را که به یک قوم ویژه تعلق دارد ، تغییر دهد تا شوونیزم  وبرتری جویی یک قوم بر اقوام دیگر از میان برداشته گردد . این کشور ، کشور اقلیتهاست . درین کشور هیچ اقلیتی اکثریت نیست و هرگز نیوده است . پس  باید همه اقلیتها در خانۀ مشترک ، خود را دارای حق برابر و احترام برابر احساس کند و در پیامد ، تبعیض از میان برود . خراسان ، نام پیشین کشور که یک نام خجسته و بسته به همه اقوام کشور بوده و هست میتواند جاگزین خوبی  باشد تا در شکوهۀ آن ، همه خود را چون گذشته در یک محدودۀ جغرافیایی ، باهم برابر و  برادر بدانند . و افتخارات این نام  به همه  برسد.

۵- به همه فرهنگهای محلی احترام گذاشته شود و یک زبان سراسری با نظر داشت به سوابق تاریخی آن ، در پهلوی زبان ایالتی هر ایالت  ، اجباری گردد . تا از سربلندیهای گذشتۀ کشور که متعلق به همه میباشد ، پاسداری گردد.

۶- پیش بردن مبارزۀ آشتی ناپذیر با دست پرورده گان بیگانه چه طالب چه القاعده چه زیر هر نام دیگر، که بر ضد نیکبختی .و آرامش مردم سر به شورش بگذارد.

مادامی که در کشور این شش  اصل، عملی نگردد ما دارای فرهنگ ملی، دولت ملی، حاکمیت ملی و امنیت ملی نخواهیم گشت و هیچ زمامداری چه دموکرات چه خود کامه، به گسترش عدل و داد اجتماعی پیروز نخواهد گشت. چه داکتر عبدالله بیاید  چه آقای کرزی یا هرکسی دیگر.  تو خواه از سخنم پند گیر خواه ملال.

 


نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا