چهره ها

«آن کلکانی عیار بود نه دزد سرگردنه»

habibullah

 

سرنامۀ بالانام اولین سخن از جناب محمد فرهاد در کتابیست که توسط دانشمند محترم آقای عبدالشکور حکم زیر همین نام یاد، تهیه و ترتیب گردیده است. این کتاب  از جانب مرکز نشراتی «فضل» در پشاور پاکستان به دست نشر سپرده شده است.

محمد فرهاد می نویسد:

“محمد قدیر سراج کم گوست  و خوش گو. نکته سنج است ونکته یاب، دوستش دارم چونکه به قول اقبال« کرم کتاب» است وبر او سخت گیرم چون سخندان است.”

چندی پیش قدیر کبیر سراج  اندر باب  حبیب الله کوهدامنی ونادرخان نگارشی  آراسته  ودر شمارۀ ۲۲۴ امید به چاپ رسانیده بود. در آن برداشت ویادداشت : گرامی قدیر سراج از بیان نام حبیب الله کوهدامنی اجتناب ورزیده بود. به جای نامش اورا با صفات ونامهای چون « سقوی » « دزد » « دزد سرگردنه » به خواننده معرفی نموده بود.مگر در هرجمله که ازنام نادر ذکر میشود اورا با واژه های « اعلیحضرت » نادرشاه ، نادر« شاه » و(زعیم  ملی ) یاد نموده بودند.

تا جائیکه تاریخ گواهی میدهد آن پدر کوهدامنی نام پسرش را « دزد » نه بلکه « حبیب الله » انتخاب ونهاده بود. به این صورت آن پدر این حق را برنسلهای پسین به ویژه به واژه نگاران روشن بین  دارد که هنگامیکه از فرزندش یاد میشود نامش، یعنی حبیب الله نبشته گردد وبه انتخاب حق نام گزاری آن پدر کوهدامنی از روی آئین نگارش ورسم فرهنگ باید وقعی گذاشته شود.

راستش وقتی نامهای مخالفین دربارهای محمد زائیان راکه با صد بدنامی وهزاران زشت نامی درتاریخ های درباری و گه گاه در نگارشهای امروزین جلوه گر میگردد، چندان شگفت زده نمیشوم چرا؟چونکه پادشاهان وامیران سده های معاصر میهن در هر روز وهر ماه تلاشیده اندکه  که چرخ تاریخ کشور را به شالودۀ سجل وسوانح شخصی ، فامیلی وقومی خویش بنانمایند. تا باشد که هوش وروان خواننده را به سوی خود میلان داده باشند.

اگر بدون پیرایه سخن گفت این امیران وپادشاهان در هر جا که مخالفین سیاسی خودرا یافته اند از کم زدن وزبون نشان دادن آنان به شیوه ها ی گوناگون نامردی ونامرادی دست زدندد ودشمنان سیاسی خودرا پست ، خوار وبی نسب به جهانیان معرفی نمودند. از بری این چنین کاری هر امیر وهر پادشاه حاتم طائی گردید و خزانه بیت المال گنج بی صاحب گشت . واز خزانۀ بیت المال  به کیسۀ هرکه تاریخ نگار درباری بود وبه گلوی هر مداح بازاری  سکه ها ریخته شد تاتاریخ  یکنواخت قومی تدوین  گردد. وسجل امیران رنگین نگاه شود از برای نمونه :توسط تاریخ دبیرستانها، که در زیر چشمان وزیر معارف سردار محمد نعیم به چاپ میرسید درمغزهای نوجوانان دانشجو کوبیده میشد که جوانی که نادرشاه را از پا درآورد یک غلام بچه بود. وآنهم غلام بچه ایکه هویت واقعی اش چندان هویدا نبود .

با چنین سخنان کینه توزانه ودشمنانه ،دربا ودرباریان می کوشیدندکه در مغز دانشجویان شخم زنند وتخمی بکارند که گویا انسان پدر داشته ودستر خوان پدر دیده، هیچگاه نادرشاه را به آن دنیاگسیل نمی داشت.

( با دریغ فراوان از قلمدلدادگان  ودلبران دربار تا کنون نخوانده ام که می پرسیدند ویابپرسند که اگر پدر عبدالخالق چندان معلوم نبود واو بی نسب بود پس چرا تنها به جهت کردار عبدالخالق پدر ، ماما وعموی او پس به پس سر زده شدند وکاسۀ سر دوستان عبدالخالق تکه تکه در کنج زندان ها پوسانده شد .؟).

به همین گونه  برای سالیان درازی بلی گویان دربار از برکت بدست آوردن کرسیهای دولتی ویا از ترس زورگوئی سرداران  رساله ها نوشتند، وکتابها چاپ نمودند که حبیب الله کوهدامنی « دزد » بود .

بخاطراینکه حبیب الله رابیشتر در دیده ها کم زده باشند ودرتاریخ کم جلوه داده باشند، درگفتگوها نامیدنش « بچۀ سقو» .درنیافتم که «سقو» بودن چه عیبی داشته است ؟ آیا سقوی نمودن هزاران بارشایسته تر نمی نماید نسبت اینکه از برکت آب جبین وآبله  دستان مردان زندگی طفیلی ارثی شاهانه برای سده ها داشت باشیم ؟

ندانستم که سقوی بودن به مراتب  پسندیده تر نمی نمود ونمی نماید نسبت به اینکه تیمورشاه زنباره ویا به سان امیر دوست محمد خان چاکر انگریز ومانندشاشجاع نوکر فرنگ بود؟

فخر می باید به قناعت آن سقو و (سقو) ها که با نان جوین وسفرۀ خشکین ساختند لیکن هرگز غذای رنگین  درکاسۀ زرین انگریز نخوردند. نیکا شهرا ! که چنین آب آور بلند همت در دامان خود خوابیده دارد.اگر از جفاهائیکه زورگویان به تاریخ کشور روا داشته اند بگذشت نکتۀ اساسی در پیشگاه چشمان ما می ایستد که : دوست گرامی قدیر کبیر سراج درگنارش خود جستان وشتابان داوری نموده وحبیب الله را شتابزده ویکسره « دزد سر گردنه »قلمداد نموده است.در حالیکه برخلاف گفتاردرباریان محمد زائی وفرزانه  قدیر سراج آن انگورپرور کوهدامنی « دزد سرگردنه » نبود روستائی ای بود ساده گو، جوانمرد بود وساده رو، کاکه بود وراستگو ،ناخوان بود مگر پخته گو.

بسا ارزشهای پایمردی ووفاداری راکه خواننده  ای خراسان کنونی درتاریخ تشنه وار جستجو میکند درکار وکردار امیر حبیب الله میتوان سراغ نمود.همان ارزشهای ساده ونایابی را که بسا پادشاهان وامیران معاصرکشور کم وبیش فاقدش بوده اند وبرای بدست آوردن آرمانهای زیر ناف وسرشکم خراسانیان را بیسواد، زندگی را دوزخ وخراسان را چون حصار نای زندان تنگ وتاریک نگه داشته بودند.

اگر به راستی راجع به آن جوانمرد کوهدامن امیرحبیب الله داد سخن آورد وبه چشمان خواننده خاک نزد، هیچ دورانی بهتر از زمان حکومت حبیب الله نمیتواند نکته پژوهش جهت ارزیابی شخصیت حبیب الله قرار گیرد. سرشت مرد را درآن روزگار باید به آزمون گرفت که در روی کرسی قدرت سیاسی کشور زانو زده بود. همان کرسی که از بهر بدست آوردنش یک شهزادۀ باسواد (زمانشاه) چشمان برادر را کور کرد وآن دیگری در زندان روان فرزند نابود کرد وآن دیگری گلوی عمو را درارگ تادم مرگ توسط عاملان خود فشرد.

باید دید وارزیابی کرد که در آن  هنگام که حبیب الله بیسواد روی همان کرسی سرخودرا تکیه زده بود به مقایسۀ دیگر امیران پیشین وپسین او چگونه فرمانروائی کرد. آن گاه در بارۀ حبیب الله در دادگاه تاریخ میتوان سنگین وهمه جانبه سخن آورد وبنیادین وبی طرفانه نگاشت.

دم نقد این رویدادهای تاریخی زیرین  میتواند حبیب الله را در دیگاه یک خواننده یک جوانمرد استوار وپایمرد پایدارشناساند، جوانمرد وپایمردی که آب انگور وبوی گندم سرمست وچشم سیرش بار آورده بود:

۱ ــ زمانیکه حبیب الله قدرت سیاسی را در کابل بدست گرفت به گفتۀ مرحوم قاسم رشتیا«یک دسته خواهران » جوان امان الله در ارگ موجود بود، آن کوهدامنی نه تنها نگذاشت که دستان دشمنان امان الله به دامان آن دختران جوان برسد بلکه پاسدار آبرو وعزت شان گردید.

درین هنگام  شاه امان الله خود در قندهار سنگر گرفته  وبه سوی کابل لشکر کشید وبرای گرفتن تخت وبدست آوردن سرحبیب الله کمر بست.حبیب الله در حالیکه حریفش را با تمام قوت در قندهار یافت  از خواهران جوان امان الله وسیلۀ سیاسی نساخت. آنان را جهت خورد نمودن امان الله گروگان نگرفت. اقارب دختران راخواسته ودوخواهر جوان امان الله را بدست هر قوم وقریب شاه سپرد(رشتیا۱). آیاچنین حرمت گذاشتن به زنان وزنان دشمنان وچنان از خودگذری را به جز در حبیب الله درکدام امیر وشاه دیگر درتاریخ معاصر کشور میتوان سراغ کرد؟

کنون برمی گردیم به برگ دیگری ازتاریخ :

سردار داؤد پسر عم ظاهرشاه بود، این دو دریک فامیل بزرگ شده بودند ودریک چهار دیوار زیسته یکی بنام شاه ودیگری زیرنام نخست وزیر برای سالهای  روی اسپ روزگار سوار ودر کارزار کشور پای  گذاشتند. ودر هر ماه وهر سال باتمام فامیل خود روی یک میز نان صف می آراستند. پیوند این دو سرداروفامیلهای ایشان به دانجا کشیده بود  که ازدواجها صورت گرفته بود.مگر در سال ۱۳۵۲  زمانیکه سردار داؤود شاه را برکنار وخودرا مرد میدان معرفی نمود همان فامیل شاه را در ارگ گروگان وزندانی گرفت.سردار آن فامیل را گروگان نگهداشت به خاطر همان کرسی که حبیب الله کلکانی روستائی در برابر امن الله می جنگید، وخواهران امان الله را برای نگهداشت همان کرسی گروگان گرفته بود ،تا استعفا نامۀ شاه از روم نیامدفامیل شاه را در ارگ گروگان نگهداشت که داشت.

آن بود پاسداری یک  روستائی کوهدامنی  از خواهران جوان امان الله  در ارگ که امروز بنام « دزد سر گردنه » دشنام نثارش میشود واینست گروگان گیری  سردار داؤد ملقب به « رهبر» در برابر اعضای خانوادۀ خودش.

۲ ــ زمانیکه افراد قبائلی  جنوبی ( داخل وخارج مرز ) به رهبری نادر خان در برابر حبیب الله می جنگیدند.اعضای فامیل نادرشاه به شمول خانم شاه محمود خان که دختر حبیب الله شهید بود ونامش صفورا ولقبش قمرالبنات بوده  ودر ارگ نزد آن کوهدامنی زندانی بود (کوشان ۲۳۳).

حبیب الله زمانی فامیل نادر را به زندان افگندکه  شاه محمود خان که توسط او به حیث رئیس تنظیمۀ جنوبی مقرر شده بود برخلاف حبیب الله با نادردست به فعالیت زد.با آن هم آن باغبان کوهدامنی موی اعضای فامیل نادر وشاه محمود را خیانت نکرد ودر سخت ترین نبردهای شباروزی  در گرداگرد ارگ در برابر آتش توپخانۀ نادر حبیب الله امنیت فامیل نادر را در ارگ به دوش خود گرفت ونگذاشت که آسیبی به آنها برسد.

حتی در ایام شکست وعقب نشینی از ارگ حبیب الله فامیل نادر وصفورا قمرالبنات را از برای اهداف سیاسی وحتی نجات جان خویش گروگان نگرفت وباخود به کوهدامن نبرد. بدینگونه گروگان گیری زنان خلاف رسوم نیاکان ما و وفرهنگ روستائی اوست.باچنین حرمت گزار ی در برابر زنان وازخود گذری در برابر زنان دشمنان حبیب الله چنان کرد که در زندگی سیاسی تنهاپهلوانان راستین از خویش به یادگار گذاشتند  مانند آنکه در واژه های آهنگین فردوسی ودقیقی آمده است.

کنون برمی گردیم به روزگار دیگر تاریخ :

پس از اعدام حبیب الله ، نادر به جان فامیل او افتاد. نادر زمانی به اسارت آن باغبان پیشه دست یازید که  از حریفش حبیب الله جز نام ونشان خبری نبود وآن کوهدامنی سر زده شده بود.مگر در امان اسارت گیری نادر روش قوم گرائی خودرا که دوستم قدیر کبیر سراج که کنون میخواهد درنبشته اش نادیده گیرد وناچیز جلوه دهد،آشکارا در کردارپیاده نمود. چنانکه: زوجۀ اول حبیب الله بی بی سروری ویا (بی بی سنگری)  که در فرهنگ فارسی ـ دری پرورش یافته بود واز کوهدامن بود وبا دو دخترش در زندان افگنده شد.ووارثین حکومت نادر تا توان داشتند این دو دختر را برای بیست سال در زندان نگهداشتند وسپس برای بیست سال دیگر آنهارا دور از کوهدامن به بلخ تبعید نمودند.

اگر این زن کوهدامنی با دودختراز شمال کشور نمی بودند ودر فرهنگ فارسی دری پرورش نمی یافتند واندک ارتباط خونی ویافرهنگی با محمد زائیان می داشتند، آیا نادر اینان را برای چهل سال وتاپایان عمر در زندانها وتبعیدگاهها شکنجه می کردند ؟ هرگز نه! واینست ثبوت تاریخی این ادعا :

نادر زوجۀ دوم حبیب الله را که  بینظیر نام داشت ومادراندر آقای عزیزالله واصفی بودنه در زندان افگند ونه مجازات نمود. نادر بینظیر را آزار نرساند. چون آن خانم محمد زائی بود واز تار وپود قوم وفامیل نادرشاه به شمار میرفت. نادرشاه نه تنها بی نظیر را به زندان نه افگند که در ازدواج این خانم با پدر عزیزالله واصفی مرحوم عبدالرشید الکوزی کوشید. آقای الکوزی که از قندهار بود وبا نادرخان ارتباط قومی داشت به زودی در حکومت نادر از جاه وجلال برخوردار گردید. ( کوشان ۲۱۱)

آیا کنون وقت به پختگی اش نرسیده که سراج دانشور به این باور آید که رگ رگ حکومت نادر وبند بند روشهای سیاسی ایشان برپایۀ تعصب قومی ومنطقوی بنا یافته بود؟ اگر پاسخ نی باشد ودوستم سراج تا هنوز منکرروش قوم گرایانۀ نادریان باشد ،نگارنده براین کمینۀ گمنام خورده گیرند. باردیگر پیرامون تعصبات قومی نادریان تاریخوار نگارش خواهد امد که با خواندنش مردم دنیارا گریه وخوانندگان را به سوگ وسراج بادرد را ناله آید که چه ناروا نبودکه در روند هفتاد سال در زیر چتر « شاه سایۀ خدا»برهمشهریان وروستایان دستان بسته روا پنداشته نشد!چه ناروائیهای نبودکه حتی در قوطی شیطان نمیتوان یافت.

آن باشد روش انسانی حبیب الله باغبان در برابرفامیل نادرشاه وخانم شاه محمود خان واین بود جفاکاری نادرشاه وتعصب قومی در برابر زن وفرزند حبیب الله.

۳ ــ وقتی نیروهای حبیب الله داخل کابل شد  سر ومال کابلیان دست نخورد وخانه ها غارت نگردید و ارگ سالم پائید.

برمی گردیم به رویداد دیگری از تاریخ :

زمانیکه نادرشاه که نیمی از نیروی آ نرا افراد قبائلی خارج از کشور تشکیل می داد به کابل رسید وحشت زده وجنون آمیز دهشت زده ودیوانه وار در خانه های بسا کابلیان ریختند وهر آنچه در شهر رودابه کابلی بود به جنوبوی وآنسوی مرز جنوبی به یغما بردند ( فرهنگ ۶.۲) گویا کابل شهر عشق غنیمت جنگی بوده باشد.

حتی نیروهای قبا ئلی قالین های ارگ شاهی را  که از وقت امیر حبیب الله کوهدامنی در ارگ باقیمانده بود با کاردها پارچه پارچه نموده ومیان خود تقسیم نمودند. ازدست چپاول افراد قبائلی در ارگ ظرف وفرش نماند ونادرشاه مجبور شد که برای چندین روز در ارگ نپاید ودر خانۀ یکی ازخویشاوندان خود به سر ببرد.

آیا اینگونه وحشت نیروهای قبائلی در کابل از کردار دزدان سر گردئه  که بر بیابانهای مرو می تاختند چه تفاوتی داشته  ودارد؟آیا نیروهای قبائلی دزد گونه و چپاولگرانه رفتا ر ننمودند ؟یا کردار وروشهای قبائلی و روش حکومت نادری چون گذشته بالاتراز داد تاریخ به شمار می آید؟ آن  بود روش ودولتداری یک  روستائی  چشم سیر هنکامیکه از دروازۀ شمال به ارگ  قدراست ودم راست رسید که در تاریخ سراداران نامش به صفت « دزد » پالش می یابد. این باشد  غارت نادر وافراد قبائلی در کابل که هیچ تاریخ سرداری از آن  دزدی وچپاول یاد نبرد.

۴ ــ  در تجلیل از جشن آزادی کشور حبیب الله به پیشگاه مردمش بی آلایشانه گفت : « استقلال نه ازمن است ونه ازامان الله بلکه از شما ولس است » .

نگاه شود درتاریخ کشور آیا میتوان شاه ویا امیری را به جزآن برنای کوهدامن یافت که  که چنان بی آلایشانه وچنان فروتنانه  حق وجان نثاری مردم را  به درگاه مردم اعتراف کرده باشد؟ به جز امیر حبیب الله دیگر مردی به آنچنان اقرار وگفتار در تاریخ نیابید . افزون برگفتار بالا درجشن ازادی کشور حبیب الله به گسیل فرمانی پیام داد که تا به امروز هیچ قدرتمندی در تاریخ انسان فرمان نداده است. در همان جشن آزادی او پیام تبریکی به امان الله  در روم مخابره نمود واز اینکه آزادی کشور به رهبری اش  گرفته شده بود به آن شاه تبریک گفت( رشتیا ۱).این گونه کردار را گویند سخاوت وفتوت یعنی کاکه گی !!

کنون برمی گردیم به رویداد دیگری در تاریخ : نادرشاه که روی قدرت آمد درهر درب ودیوار که  نامی از امان الله یافت با میلۀ تفنگ تراشید ودرهر کتابخانه وکتاب که نشان امان الله دیده شد آن کتاب وکتابچه به آتش کشیده شد. آن کتاب وکتابچه سوزیهای نادر وفامیل  نادر از پی دگرگون کردن تاریخ کشور یاد از مؤرخ ونقاد تبریزی  احمد کسروی میکند.در دربار نادر همان گونه  کتابها  به آتش کشیده شد که کسروی از برای فرونشاندن نفرتش به عطار ومولوی خیام وسعدی دیوان های بزرگ به آتش کشید وکتابها خاکسترنمود وجشن کتاب سوزان برپا داشت . مگر کردار نادر ووارثین او پی دستکاری  به رویداد های تاریخی درکتاب سوزی به پایان نمی یابد وبرای نمایش کیش شخصیت نادرشاه یکه تاز پنداشتن او در تاریخ کشور در روی منار استقلال در کابل چنین نگارش فرمان داده شد : « به یادگار ورود کامیابی یگانه وطن پرست ملت خواه محمد نادر خان سپهسالار که عموم ملت افغانستان آزادی خودرا به قوۀ شمشیر این مرد از انگلیس در سال ۱۲۹۸ شمسی حاصل نمودند»( فرخ ۴۴۲) همیگونه سیاه کاری ودست کاری نادر ونادریان را درتاریخ وفرهنگ کشور قدیر کبیر سرج اندیشمند « اشتباهات اندک » نادر در نبشته اش خوانده است .

اگر اینگونه  سیاه کاریها ونابکاریهارا « اشتباه اندک » خواند پس به پا خاست کمربست ودر راه رشد تا دریافت که اشتباهات بزرگ در تاریخ انسان چه بوده باشد ؟

۵ ــ حبیب الله که زمام امور را گرفت با گفتار ساده روس را اخطار داد که بخارا را آزاد خواهد کرد وچون نوبت به انگریز رسید پاسخ او چنین بود  که :  « دروازۀ صندل » را دوباره از هند خواهدآورد ( غبار ۸۳۷ ) واین اشارۀ حبیب الله بدین معنی بود که شانۀ پهن آن روستائی زیر یوغ انگریز نخواهد رفت .

اکنون برمی گردیم به رویداد دیگر تاریخ :

نادر چون به کابل رسید جهت خوشنودی روسان تمام مهاجرین ومجاهدین بخارا را در شمال کشور قین وفانه نمود.کار نادر بدانجا پایان نگرفت ، بلکه ریشۀ مقاومت ضد روسی را درشمال کشور نیز خشکاند وهر انسان سمت شمال کشور ( مانند سید منصور مزاری که در پیشاپیش جوانان بلخ  چون قاری عالم خواجه وایشان شریف وغیره بهر آزادی بخارا وسمرقند می رزمیدند ) به دار نادر زده شد ویا در کنار مهاجرین بخارا چون سیاه بیگ به هیرمند وقندهار تبعیدکنان روانه شدند.

همان ضربت کاری نادریان به مقاومت بخارایان بود که روسان آرام آرام در آن سوی آمو لنگر انداختند ودر انتظار نشستند تا روزی به کام رسند وزمان به « شهزادۀ سرخ » برادر زادۀ نادر سردار داؤود رسد تا خراسانیان نیز چون بخارایان دسته دسته بمیرند. نادرشاه بهر خوشنودی روسان چنان کرد  که گفته شد، مگر نادر از آغاز تا انجام دولتداری در سایه انگریزان پر وبال کشید.اندرین باب مثالهای فراوانی است ونگاه شود به کارهای پژوهشگران وتاریخ نگاران غیر درباری واز آنجمله داکتر آدمک.یک مثال برجستۀ دیگر که تا کنون نگارش نیافته جهت بیان این راز وساز نادرشاه با انگریزا ن درین نبشته می آید :

در زمانیکه نادر نیروهای قبائلی آنسوی مرز را درپشاور جهت نبرد در برابر حبیب الله بسیج می نمود، نادرشاه برای هفته ها در بازار قصه خوانی پشاور اقامت گزیده بود. در آن زمان پشاور ومناطق قبائلی (که پسانها آنرا سیاستمداران هندی پشتونستان نامیدند) کاملا زیر فرمان انگریز بود.مگر نادر با روان آسوده وبدون کدام دغدغه ای  در پشاور ماند ونیرو آماده می کرد.وازهمان پشاور نقشه های جنگی وعملیات نبرد را تدارک دید.

آنزمانیکه نادر به قدرت رسید یکی از روشنفکران میهن غلام محی الدین خان آرتیزاده از کابل به پشاور رفت تا در برابر نادرازهمان پشاور برزمد مگر انگریز مجالش نداد ودر نزدیک بالاحصار پشاور کشته شد ( رشتیا ۱۵ ).

در رونداین دهه های پی درپی آیا جوانان دبیرستان  ویا دانشگاه کامیاب به خوانش این سر گذشت درد آور اما فخر آفرین آرتی زاده در تاریخ های سرکاری شده اند ؟ هرگز نه! چونکه بیان سرگذشت آرتی زاده  گز به گز نشان میدهد که تا به چه حد در سایه وهمکاری انگریزان در بازار قصه خوانی پشاور نادرشاه جهت گرفتن کابل به کارهایش آب وتاب بخشید.

آن روش آشتی ناپذیر یک روستائی کوهدامنی در برابر روسان وانگریزان واین بود دودسته خدمتگزاری یک درباری نادرشاه در برابر ان دوقدرت بیگانه.

۶ ــ وقتیکه حبیب الله قدرت سیاسی را درکابل بدست گرفت افراد شکست خوردآ غند شاهی را که بیشتر ایشان از قندها بودند وبه طرفداری از امان الله در برابرحبیب الله می رزمیدند تمجید نموده وآن افراد اسیر را « دشمنان باغیرت ونمک به حلال » خطابیده و وفاداری ایشان را به شاه امان الله آفرین گفت ( فرهنگ ۵۸۶) حبیب الله به هیچ یک از آن غند اسیر آزار نرساند. این گونه گفتار وکردار راگویند ازخودگذری وجوانمردی !!

برمی گردیم به گوشۀ دیگری از تاریخ :

زمانیکه نادرخان به قدرت رسید نخست سر شخصیتهای برجستۀ کشور ووفادار به امان الله را جدا کرد. به گونۀ مثال شاه ولی محمد خان دروازی که چهرۀ شناخته شدۀ سیاسی به سویۀ جهانی بود باهمکاری دو وزیر دیگر فیض محمد ذکریا وعبدالاحد خان وردک مایارمحاکمۀ دروغین شده وپس از چندی به دار کشیده شدند. ضربۀ نادری با به دارکشیدن توقف نیافت  وپس از کشته شدن دروازی نادرونادریان رفتند وهستی دروازی را مال حکومت خاندانی خویش اعلام نمودند.  آن فشار اقتصادی را هم کمتر دانستند  وبه ابتکار دیگری دست زدند : دروازه های مکتب را به رخ کودکان یتیم دروازی بستند وبه امید اینکه دیگر سری  درین خانوادۀ بدخشی بالا نشود واستعدادی درآن نروید.

دوم مردی چون محمد گل مهمندرا که نه به فرهنگ کوهدامنی میساخت ونه به رسوم سمت شمال احترام می گذاشت به کوهدامن روان کردند تا کوهدامنیهارا از کمر زین واز پانعل وازکله سرزند.

نادر گذاشت که دست قبائلیهای درون وبیرون مرز کشور به دامان دختران وزنان کوهدامن برسد وزنان وفرزندان  کوهدامن  بنام غنیمت حتی به آنسوی مرز جنوبی رسید (مصاحبۀ فرهاد بارشتیا در روی نوار. این مصاحبه به شکل کتاب چاپ خواهدشد کاپی نوار در کتابخانۀ شخصی مرحوم رشتیا در سویس موجود است ).

مگر شامگاه در کوهدامن به پایان نرسید. به قول نگارش رشتیا «قتل دست جمعی » مردمان کوهدامن بدست  نیروهای قبائلی در شمال کشور انجام گرفت (رشتیا ۱۴) در انبان نفرت کوهدامنیان چکیده شدند.

باچنین قتلها وغنیمت گیریها ی دختران وزنان نادر تخم نفاق وبدبینی را در میان باشندگان میهن آگاهانه کشت نمود. با اینهمه بیدادگریها درکوهدامن، فرزانه قدیرکبیرسراج سرزدنهای نادر را با خیال آرام در نگارش خویش جهت حاکمیت مرکزی حکومت نادرشاه روا می پندارد. شگفتا! من نمی دانستم که روش دریدن انسانان وسینه چاک نمودن آدمیان ، دلباخته ها درمیان بعضی از کتابخوانان داشته است .

قدیر کبیرسراج برای اینکه  بستن ، شکستن وکشتنهای نادرشاه را درکوهدامن نمای قانونی داده باشد گام دیگر به پیش میگذارد وادعای بلند بالائی میکند که درآن ادعا مواز ین پژوهش قالب بندی نشده است. ادعائیکه حتی بایک سند تاریخی پشتوانه داده نشده است :مقاومت کوهدامنیان را در باربر ستم دستگاه نادری غرمستقیم با واژۀ  « اشرار » در نوشته اش رنگ وپیوند میدهد.بیاد استکه « اشرار » خطاب سوغات دولتهای یک جانبه وبیگانه در زادگاه ما بوده است که با به کار بردن این واژه  خلق الله را آرزو داشتندبفریبند ؟

یک کوهدامنی دوکوهدامنی ویا صد کوهدامنی درشمال کشور زیر چکش قرار نگرفته بود ، سخن از تمام کوهدامن است. تمام باشندگان کوهدامن سرکوب گردیده بودند.. آیا تمام باشندگان کوهدامن « اشرار  » بودند؟

پیش از «اشرار» نگاری آیا دوستم آقای قدیرکبیر سراج در پای سخنان چند تن از کوهدامنیان  موسپید زندان دیده وزندگی برباد رفته نشسته وگذشته را پرسیده است ؟ ویا چه نیاز است که پی دفاع سربسته از نادر چون به رعیت وقعی قائل شد؟ خاک بردهنم . در اصل که اینگونه باید میشد : « خود کوزه وخود کوزه گر وخود گل کوزه ».

بقیه ای از سرگذشت درد آوروآدم افگن کوهدامنیان را به گفتۀ پدران ما « مشت نمونۀ خروار»  به قلم بدست روزگار عبدالرشید بینش واگذارم تا  بیان دارد که  چگونه در برابردیدگان پدر کوهدامنی او در زندان ، برادر بزرگ بینش با تیل داغ شکنجه شد !

چگونه در پیش مادر بینش ودربرابر نگاه های کودکانۀ بینش  گوشواه های خواهر جوان او به امر افراد نادری کشیده شد ۱ چگونه هستی بینش ها به جرم کوهدامنی بودن تاراج شد ! ویا چگونه حق مکتب رفتن برای همیشه از بینش خورد سال گرفته شد.

شاید داشتن این گونه سرگذشتها یاران اندوه وقلم هایشانرا به گریه آرد که آن کوهدامنیانیکه در شکنجه گاه نادر باتیغ وتفنگ های قبائلی مرزی برچه کوب گردیده بود « اشرار» ویاغیان نبودند. آن کوهدامنیان انگبین آورندگانی بودندکه  که فقط میخواستند آزادی انسانی خویش را در سایۀ تاکستان روستا از دست ندهند. به خاطر همین آرمان آنان همدردی قوم صافی را با خود داشتند !

آن کوهدامنیانیکه ایستادن را برسکوت، پایداری رابر بردگی ومردن را به بندگی شایسته انگاشتند.هریک در جوانمردی یک حبیب الله بودند ودر کاکه گی یک امیر حبیب الله .شاد باد روان شان در تۀ هر تاکستان وجاویدان باد رزم شان در بزم هر جوان !

آن بود روش از خود گذری یک جوان کوهدامنی در برابر افراد شکست خوردۀ غند شاهی واین بود ستمگاری نادرشاه  در برابرمامورین امان الله ویورش وچپاول افراد قبائلی در کوهدامن به رهبری نادر.

۷ ــ زمانیکه حبیب الله در شهر کابل سنگر گرفت به پیمانی که روی قرآن پاک نموده بود پادشاه سه روزۀ کشور برادرشاه امان الله را عنایت الله خان را آزار نرساند وبه سوگندی که حبیب الله پاکدین روی کتاب پروردگار نموده بودحرمت گذاشت وعنایت الله خان راگذاشت که آسوده با فامیلش از ارگ خارج وکشور را ترک گوید( غبار۸۲۵) با چنین کاری حبیب الله قرآن را برای ضربه زدن به حریفان سیاسی خویش نفروخت وپیمان خودرا روی قرآن آفریدگار نشکست.اینگونه پیمان نگهداری وخویشتن داری را دراوج قدرت چکامه سرایان دُرگو مینامند بزرگمنشی وپاکدلی!

برمیگردیم به زمان دیگری از تاریخ :

وقتیکه نادرشاه قدرت سیاسی را درکابل بدست آورد برای به چنگ آوردن حریف سیاسی اش حبیب الله برروی قرآن مُهر نمود که اگر آن کوهدامنی تسلیم شود اورا آزار وگزند نخواهد رساند. حبیب الله مُهر نادر را در قران ضمانت دانسته  به کابل آمد  ، ولی نادر سخن پردگار را فروخت تا آن کوهدامنی را بدست آرد وخلاف پیمان ومُهرش درکتاب آفریدگار حبیب الله را بدست سران قبائلی طرفدار خود سپرد ، اورا با یارانش در ارگ تیرباران نمود وخلاف کرامت انسانی جسد بی روان آن کوهدامنی از ارگ بر روی خاک کش کشان به چمن حضوری برده شد.ودر چمن حضوری جسد تیرخورده وچنماری شدۀ او ویارانش را به دار کشیدند.جسد خونبار حبیب الله ویارانش را برای روزها به دار گذاشتند به هدف اینکه چشمان همزبانان  حبیب الله را سوزانده باشند.

آن بود حرمت گزاری یک بیسواد کوهدامنی در برابر قرآن که امروز بنام « بچۀ سقو » پست وزبون شمرده میشود واین بود قرآن فروشی نادرشاه که تا هنوز هم در پارۀ  از نگارشها ارادتمندانه « زعیم » نامیده میشود !

*****

با آنهمه رویدادهائیکه در بالا آمد ، نادر برازندگیهائی هم داشت که نمیتوان از آن چشم پوشید.از آنجمله میتوان ازپختگی اش در امور لشکری ، زیرکی  وتدبیرش نام برد. مگر روش کینه توزی قوم پشتون را در برابر بقیۀ باشندگان میهن وسیلۀ سیاسی ساختن ، با انگریز ساختن ، مجاهدین بخارا را سر زدن ، پیمان شکستن وقرآن فروختن اوست که  نادر را در دوشنبه وپنجشنبه بازار در تاریخ ونگارش ،مرد نامطلوب وغیر قابل اعتمادجلوه میدهد. بااینکه حبیب الله سواد نداشت وبرای رهبری سیاسی خراسانیان ساخته نشده بود، گزارشات ورویداد هائیکه در بالا آمد اورا بانشاندادن جوانمردی وراستگوئی  در مواقع خیلی حساس سیاسی نگینه وار در میان خیل امیران دوسدۀ کشور می درخشاند.

بیشتر ازین رویداد های سیاسی بیان شده برخلاف نگارش فرهیختۀ فرزانه قددیر کبیرسراج گواهی میدهد که آن فرزند کوهدامن « دزد » وار و« دزد» گونه حکومت نکرد بل در زمان رهبری از خویش قناعت به نفس، شیوۀ مردی از زنان وزنان دشمنان پاسداری بی تعصبی ، وفا به پیمان ، وحرمت به قرآن خدا از خود به یادگار گذاشت.

این شیوه های از خود گذری، قناعت پسندی ،ساده زیستی جوانمردی ، چشم سیری وبی آلایشی امیر حبیب الله است که برکارکردها وکارنامه های بسی امیران محمد زائی چربی میکند. در نتیجه آن جوان کوهدامنی ازحاشیه به متن تاریخ کاکه وار می جهد ویک جانبه همین ناپختگی گزارشات کتاب امکان چاپ را در زمان حکومت نادر فراهم ساخت.به یاد باید داشت که هیچ کتاب تاریخی که همه جانبه رویدادهای حکومتهای محمدزائی هارا بیان کرده باشد در زمان حکومتهای محمد زائیان در روند دوصد سالۀ اخیر اجازۀ چاپ را حاصل نکرده است. مگر کتاب « بحران ونجات » که در بارۀ کارکردهای نادر نیز بود در زمان دولتداری نادر اجازۀ چاپ را حاصل نمود چرا؟ چونکه رویدادها برپایۀ احساسات نگارش یافته بود وزد وبند های سیاسی نادشاه در کتاب بیان نشده بود.

همین کتاب روان شاد انیس را که نادر باخوشی وخوشنودی چاپ نمود وپایگاه تبلیغات سیاسی خود قرار داده بود پس از مدتی ازبازار وکتابخانه ها برداشت .در آن کتاب عکس غلام نبی خان چرخی چاپ شده بود زمانیکه نادر در ارگ غلام نبی خان چرخی را توسط سر یاور خود سید شریف کنری با ضرب قنداق تنفنگ از پا درآورد دیگر نخواست که ازغلام نبی خانچرخی نام ونشانی به یادگاربماند.وبه همین جهت امرجمع آوری کتاب بحران ونجات را صادرنمودتا ازپخش عکس غلام نبی خان چرخی درکشور جلوگیری شودوهم نام چرخی ازمغزها زدوده گردد.

امید است که نویسندگان تازه نفس برکتاب بحران ونجات نگاهی افگنده  ودرباب کمی وبیشی آن برداشتها نگارند.

از همین کتاب:

امیر حبیب الله در شعر شاعران

شعری از عارف چاه آبی در مدح امیر حبیب الله (۱)

مرحبا ای پادشاه غازی کشورستان

حبذا ای شهریار پردل صاحب قران(۲)

ویسرأ ولات جنگی از شکوه هیبتت

خون دلها برلب آوردند جای برگِ پان

عاقبت از هیبت شمشیر عالم گیر تو

لابه شیر برتانیــــه در هنــــــــدوستان

روس را گردیده روشن بود از طرزجدید

خاک حسرت ریخت برچشمش سپهراز کهکشان

جرمنی از صولت تیغ تو می لرزد چوبید

مرغ جانش کرده گم امروز راه  آشیان

خطبۀ نام ترا خواند از منبر خطیب

اشک شادی غازه شد برچهرۀ پیر وجوان

دشمن از خمیازۀ تیغ تو هرجا غم درون

دوست از اندازۀ مهر تو هرجا شادمان

بعدازین کابل سزد باشد عروس مملکت

دید برتخت عدالت چون توشاه کامران

خارپشت ماهی اندر بحر سوزد خس

برق تیغت گر شود روز مصاف آتشفشان

هر دلیریها که ظاهر ساختی در روز جنگ

تاابد برصفحۀ جنگ آوران ماندی نشان

ای غیور پردل صاحب شکوه شیر گیر

دیدۀ انصاف را بکشا بسوی عاجزان

رستم دستان گر از زور تو یابد آگهی

پا بیرون هرگز نمی آرد زملک سیستان

نقد جان از کیسۀ تن ریخت دشمن را بخاک

گرم شد هنگامۀ بازار شمشیر وکمان

تیغ کین از بهر دین حق بر آری از نیام

گردن تسلیم پیشت خم کنند گردن کشان

دشمنت را بعد ازین قطع نفس خواهم نمود

چون مرا از مدح نامت تیز شد تیغ زبان

دیدی آخر پنجۀ شیران کوهستان زمین

زد گریبان فلک را چاک همچون کهکشان

تخت کابل شد زفیض مقدمت ای پاکدین

روضۀ باغ جنـــــــان ، خطـــــۀ دارالامان

آفرین بر داد وبر انصافت ای عیسی نفس

آب عدلت مردۀ صدساله   را بخشد جان

از عنایت ای شهنشاه ولایت گیر، گیر

از میان خاک ذلت دست ما افتادگان

صله خواهان را زجود ای خسرو فیروز روز

بین اقران سرفرازی ده به گنج رایگان

جز دعا در کیسه ام زادره، شوقت نبود

بسکه می بستم به طرف قبلل مقصد میان

تخت کابل از قدوم شاه زینت گیر شد

ذره تا خورشید می بالد زمین تا آسمان

معدلت آمد به کار ای خسرو عالم پناه

سینما نبود تماشا ، گاه شیران جهان

ازسموم برق آتش خیز تو روز مصاف

برزمین اعضای دشمن ریخت چون برگ خزان

می سزد گویم بهار عیش روز جنگ را

تیغت از خون مخالف گشت شاخ ارغوان

یاد عدل وهمت بازوی انصافت بخیر

در عرق خواباند نام حاتم ونوشیروان

از پی ناموس دین وقوم چون بستی کمر

شادمان شد خاطر غمدیدۀ افغانیان

جستم از پیر خرد تاریخ سال فتح جنگ

سر به جیب فکر برد آن هادی روشن روان

بعد از ختم دعای خیرمقدم گفت باد

تاج شاهی بر سر غازی حبیب الله خان

باید این معنی به آب زر نویسی «عارفا»

تا زتو در صفحۀ آفاق  ، ماند داستان

شد به تحسین عالمی از جرئت سید حسین

خون خصم از تیغ او شد همچو آب ا ز جو روان

نسبتش پاک وطلایش بی غش وصاف ونجیب

حق تعالی ساختش سرکوب خیل سرکشان

هر طرف روآورد این صفدر صاحب شرف

بخت دولت همرکاب وفتح ونصرت همعنان

لشکر اسلام را سالار می باید چنین

خطۀ اسلام را  ، فرخنـــــده شاهی همچنان

تختۀ شطرنج عالم راست این شاه  و وزیر

از پی مات عدوی شرع بازی امتحان

 

برگرفته از کتاب مذکور توسط : د. وفأ معصومی

 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(۱)  دیوان عارف چاه آبی صفحۀ ۲۷۷ ــ ۲۷۸

(۲)  در تبریکی جلوس امیر حبیب الله برتخت پادشاهی افغانستان »

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا