شعر

من یاغیم دیگر

freedom_art

 

بر لبانم غنچه لبخند پژمرده است

نغمه ام دلگیر و افسرده است

نه سرودی، نه سروری

نه هم آوازی نه شوری

زندگی گویا ز دنیا رخت بر بسته است

یا که خاک مرده روی شهر پاشیده است

این چه آئینی؟

چه قانونی؟

چه تدبیری است؟

من از این آرامش سنگین و صامت عاصیم دیگر

من از آهنگ یکسان و مکرر عاصیم دیگر

من سرودی تازه می خواهم

جنبشی، شوری، نشاتی، نغمه ای،

فریاد هایی تازه می جویم

من به هر آئین و مسلک کو، کسی را از تلاش اش باز دارد یاغیم دیگر

من ترا در سینه امید دیرین سال خواهم کشت

من امید تازه می خواهم

افتخاری آسمان گیر و بلند آوازه می خواهم

کرم خاکی نیستم اینک تا بمانم در مغاک خویشتن خاموش

نیستم شبکور کز خورشید روشنگر بدوزم چشم

آفتابم من که یکجا، یکزمان ساکت نمی مانم

با پر زرین خورشید افق پیمای روح خویش

من تن بکر همه گلهای وحشی را نوازش می کنم هر روز

جویبارم من که تصویر هزاران پرده در پیشانیم پیداست

موج بی تابم که بر ساحل صدف های پری می آورم هر روز

کرم خاکی نیستم من آفتابم

جویبارم من موج بی تابم،

تا بچند اینگونه در یک دخمه بی پرواز ماندن؟

تا بچند اینگونه با صد نغمه بی آواز ماندن؟

شهپر ما آسمانی را بزیر چنگ پرواز بلندش داشت

آفتابی را به خواری در حریم ریشخندش داشت

گوش سنگین خدا از نغمه ی شیرین ما پر بود

زانوی نصف النهار از پایکوب پر غرور ما،

چو بید از باد می لرزید

اینک آن آواز و پرواز بلند،اینک این خاموشی سنگین و تاریک؟

اینک آن همبستری با دختر خورشید

و این هم خوابگی با مادر ظلمت؟

من هرگز سر به تسلیم خدایان هم نخواهم داد

گردن من زیر بار کهکشان هم خم نخواهد شد

زندگی یعنی تکاپو

زندگی یعنی هیاهو

زندگی یعنی شب نو، روز نو، اندیشه نو

زندگی یعنی غم نو، حسرت نو، پیشه نو

زندگی بایست سرشار از تکان و تازگی باشد

زندگی بایست در پیچ وخم این راهش ز الوان حوادث رنگ پذیرد

زندگی بایست یک دم “یک نفس حتی”

ز جنبش وا نماند

گر چه این جنبش برای مقصدی بیهوده باشد

زندگی هم چنان آب است

آب اگر راکد بماند،

چهره اش افسرده خواهد گشت و بوی گند میگیرد

در ملال آبگیرش غنچه لبخند می میرد

آهوان عشق از آب گل آلودش نمی نوشند

مرغکان شوق در آیینه تارش نمی جوشند

من سر تسلیم به درگاه هر دنیای نادیده فرو می آورم جز مرگ

من ز مرگ از آن نمی ترسم که پایانیست بر طومار یک آغاز

بیم من از مرگ یک افسانه ی دلگیر بی آغاز و پایانست

من سرودی را که عطری کهنه در گلبرگ الفاظش نهان باشد نمی خواهم

من سرودی تازه خواهم خواند، گوش کسی نشنیده باشد

من نمی خواهم به عشقی سالیان پابند بودن

من نمی خواهم اسیر سحر یک لبخند بودن

من نه توانم شراب ناز از یک چشم نوشیدن

من نه توانم لبی را بارها با شوق بوسیدن

من تن تازه، لب تازه، شراب تازه

من عشق تازه می خواهم

قلب من با هر تپیدن یک آرمان تازه می خواهد

سینه ام با هر نفس یک شوق تازه، یک درد بی اندازه می خواهد

من زبانم لال

حتی یک خدا را سجده کردن، قرن ها او را پرستیدن نمی خواهم

من خدای تازه می خواهم

گرچه او با آتش ظلمش بسوزاند سراسر ملک هستی را

گرچه او رونق دهد آئین مطرود وحرام می پرستی را

من بناموس قرون بردگی ها یاغیم دیگر

یاغیم من، یاغیم من، کو بگیرندم، بسوزندم

گو بدار آرزوهایم بیاویزند

گو بسنگ نا حق تکفیر

استخوان شعر عصیان قرونم را فرو کوبند

من از این پس یاغیم دیگر

من یاغیم دیگر

 


نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا