فرهنگ و هنر

نقش استعمار در ناتوان کردن زبان و فرهنگ پارسی در دو سده ی گذشته

narrowweb
هر چند مسأله استعمار مطلبی آنقدر ها تازه نیست، جنبه های سیاسی و اقتصادی تسلط استعماری به دقت و بار ها تشریح وتوصیف شده است، اما به جنبه ی فر هنگی آن کمتر توجه و پرداخته شده است. استعمار یک سیستم اجتماعی است، که چون هر سیستم اجتماعی دارای زیر بنای اقتصادی خاص و روبنای سیاسی، ایدیولوژیکی متناسب با آن و درخدمت آن است. فرهنگ استعمار، مظهر تسلط ایدولوژی استعمار، در جوامع مستعمره است. پس هیچ مبارزه ی ضد استعماری وجود ندارد که در آن مسأله فرهنگی مطرح نباشد.

سالهای دراز است که استعمار با تکیه بر تفوق تکنیکی اش بر دنیا فرمان میراند، اما از وقتی که استعمار خود را تمدن معرفی کرد، لازم آمد تا غارت خلق های تحت تسلطش را در قالب ( فلسفی) هم بگنجاند وایدولوژی استعماری پدیدآمد: یعنی رسالت پخش تمدن در جهان! اما تمدن تنها تکنیک نیست، پس استعمار با اختراع افسانه ها، جعل تاریخ و فرهنگ جوامع، تمام ریشه های بومی را به یک جامعه، بیک سنت، بیک قومیت وبه یک تاریخ وصل میکند، یکی پس از دیگری بریده می شود، که این تنها از راه یک شستشوی مغزی، همگانی و سیستما تیک میسر است. پس استعمار نه تنها حق تفسیر تاریخ بومی، بلکه حق تدوین آنها را هم به انحصار خود در آورده. استعمار گران تاریخ نوشتند، تاریخ اختراع کردند وهمین تاریخ جعلی را بخور مردمان بومی دادند، که نتیجه ی این جعل تاریخ و این شستشوی مغزی در جوامع مستعمراتی پیدایش « انسانهای مستعمراتی » بود. آدمهای بی ریشه وبته، بی هیچ خاطره یی از گذشته، بی دور نمایی برای آینده، معلق در اضطراب و دلهره ی حال. این یک روی سکه مسخ فرهنگی است. اما روی دیگرش: استعمار برای حفظ و حراست این سیتم دروغ وجعل وشیادی، نیاز به پاسبان و نگهبان دارد و برای حفظ تسلط فرهنگی- ایدولوژیک اش، به  یک« پایگاه فرهنگی » نیاز دارد.

علت وجودی قشر صاحب امتیاز و انگل صفتی که تصویر مستقیم وتمام قد بورژوازی کاذب در زمینه فرهنگی است، درهمین نیاز استعمار نهفته است. این قشر صاحب امتیاز و انگل صفت واین پایگاه فرهنگی، همان نخبه گان وبرگزیدگان مستعمراتی می باشند، که به عنوان قشر اجتماعی و درمتن جامعه ی استعماری در موقعیت خاص قرار می گیرند و نقش آنها حفظ تسلط ایدولوژی استعماری است. وقتی فرهنگ اصیل بومی خفه شد و از میان رفت، جای خالی آن بوسیله همین ( نخبگان)، با مخرب ترین، منفی ترین، منحرف ترین وجوه  فرهنگ استعماری پر ساخته می شود. آنگاه استعمار به ساده گی موفق به کشیدن مرز های جغرافیایی، زبانی و ملیتی می شود.

از چنین دیدگاهی مبارزه ی ضد استعماری ابعاد بسیار وسیعی پیدا می کند، واز این روست که مسأله مبارزه ی فرهنگی – ایدولوژیکی با استعمار چندی است که به حق در دستور روز پیشگامان جنبش ضد استعماری جهان قرار گرفته است، یعنی مبازره یی است سراسری وکامل، مبازره ایست اقتصادی، سیاسی وهم چنین فرهنگی و ایدولوژیکی.

در چنین نبردی چگونه می توان  سنگری چنین پراهمیت را در دست دشمن باقی گذاشت؟ چطور می توان دشمن را در جبهه ی اقتصاری وسیاسی منکوب کرد، ولی در جبهه ی فرهنگی کاری به کارش نداشت؟ سنگر فرهنگی محکم ترین و پر مقاومت ترین سنگر استعمار است. استعمار امروز سنگر سیاسی را زود خالی میکند و استقلال ظاهری به مستعمراتش ( اعطاء) می نماید، اما آنچه مقابله با آن بسیار دشوار و درهرحال بسیار طولانی است، همین سنگر فرهنگی است.

اگر از من بپرسید که فرهنگ چیست؟

میگویم: فرهنگ عبارتست از کوشش هر اجتماع انسانی برای رسیدن به غنا وبه یک شخصیت.

آیا فرهنگ می تواند ملی باشد؟

فرهنگهای ملی با همه ویژه گی خود، از نظر قرابت، گروه به گروه مجتمع می شوند، این قرابت فرهنگها واین خانواده های بزرگ فرهنگی، اسم دارند و این اسم ” تمدن ” است.

ببینید، یک فرهنگ ملی فرانسوی داریم و یک فرهنگ ملی ایتالیایی یا انگلیسی یا اسپانیایی یا آلمانی و روسی و این فرهنگها ها در کنار گونا گونی واقعی خود، وجود مشترک چشم گیری دارند که درمجموع می توان از یک تمدن اروپایی سخن گفت، همین گونه در قاره افریقا و امریکا لاتین.

موس جامعه شناس فرانسوی تمدن را اینطور تعریف میکند:

“مجموع پدیده های به قدر کافی متعدد وبقدر کافی مهم که در تعدادی قابل ملاحظه یی از سرزمین ها بسط یافته باشند.”

می توان از این مطلب چنین نتیجه گرفت که فرهنگ بسوی ویژه گی میل میکند و تمدن به سوی کلیت، وفرهنگ تمدنی است خاص یک ملت که هیچ خلق وملتی دیگری در آن شرکت ندارد، مهر این خلق یا ملت بنحوی پاک نشدنی به روی این فرهنگ خورده است، تمدن و فرهنگ دو جنبه ی یک واقعیت را نشان میدهند، تمدن بیرونی ترین محیط فرهنگ است وفرهنگ هسته داخلی و ویژه ترین جنبه ی تمدن می باشد.

اگر بخواهیم فرهنگ را از بیرون تعریف کنیم، میگوییم که : مجموع ارزشهای مادی و معنوی که درطی تاریخ، توسط یک جامعه بوجود آمده است. البته مقصود از ارزش ها عناصر گوناگون اند، از فن گرفته تا نهاد های سیاسی و از عنصر اساسی چون زبان گرفته تا مد، از هنرگرفته تا علم ومذهب.

اما موضوع گفتمان امروز ما عنصر اساسی فرهنگ، زبان است که استعمار برای ناتوان ساختن زبان یک حوزه تمدنی، چگونه سرنوشت تراژیک و غم انگیزی را برایش رقم میزند.

زبان همزمان با پیدایش انسان بوجود آمده، هم وسیله ی افهام و تفهیم بین انسان هاست وهم ماده تفکر و دانش و هم ابزار انتقال اندیشه، تجربه و فرهنگ انسان وهم معرف هویت فردی و تاریخی انسان است. به سخن زبان شناس مشهور، نوام چامسکی ” زبان ابزار آزادی بیان و اندیشه را در دست انسان می گذارد.”

تاریخ و فرهنگ هیچ قوم وهیچ ملتی را نمی توان از تاریخ زبان آن جدا کرد. فرهنگ هر سرزمین در پیوستگی زبانش بازتاب میابد، زبان شفاهی یا نوشتاری بخش مهم فرهنگ یک ملت را تشکیل میدهد. اما زبان پارسی نه تنها زبان وهویت یک ملت را بازتاب میدهد  بلکه زبان مشترک و فرا ملتی یک حوزه ی تمدنی را بازتاب میداد.

گزینش و استفاده زبان پارسی بر اساس ادبیات نوشتاری و توانایی پاسخگویی آن به نیاز های دیوانی، علمی، ادبی ومعاشرتی در درازنای سده ها به هیچ وجه امر تحمیلی و اجباری نبود. بلکه مردم در یک تجربه ی تاریخی بر پایه ی ضرورتهای زندگی  آنرا به عنوان زبان مشترک وعمومی با گویش های اندکی مختلف بطورطبیعی پذیرفتند.

زبان پارسی مانند بسیاری زبانهای زنده دنیا داری لهجه ها وگویش های مختلفی است. تاجیکی، دری و پارسی لهجه های یک زبان واحداند و به هیچ روی تفاوت در آنها از نظر ریشه و منشا نیست، بلکه تفاوت درلهجه هاست که نتیجه سرنوشت تاریخی متفاوت است.

با دریغ اتخاذ تصمیم نام زبان پارسی به دری و تاجیکی به ترتیب در افغانستان وآسیای میانه ریشه در سیاست های استعماری داشت وهدف این نام گذاری ها جدا ساختن پارسی زبانان از همدیگر بود، تا نیات نیک تاریخی و فرهنگی.

این زبان پارسی یادگاری است جاودان ازپیوستگی و خویشاوندی این مردم در گذار روزگار تا به امروز. اینکه مردم بدخشان، در آنسوی آمو دریا، قادرند با ساحل نشینان خلیج فارس به زبان یگانه گپ بزنند قصه  و افسانه نیست، بلکه نشانه ی بقا و جان سختی این زبان است، باید به یگانگی و دوام این زبان باور داشت.

بی تردید مردمان تاجیکستان، ایران، افغانستان باهم قرابتها و مشترکات تاریخی، فرهنگی، زبانی و ادبی فراوانی دارند و افتخارات گذشته ی ایران باستان و خراسان ارثیه ی مشترک همه است، اما گروهی ازفرهنگیان ایران همه مفاخر زبان پارسی و میراث گذشته ی فرهنگی را به نام ایران امروز معرفی میدارند، در حالیکه سرزمینی که امروز بنام ایران نامیده می شود، پاره یی از ایرانی کهن است که فرودسی در شاهنامه از آن نام می برد.

جغرافیای ایران کهن خاکهای ایران کنونی، افغانستان و جاهای دیگر را دربرمیگیرد، اما ( مقدرات سیاسی جهان آنرا پاره پاره کرد) وتنها  یک پاره یی ازاین سرزمین ، تنها یک پاره از آن، یا یک بر پنجم آن اسم قدیم را حفظ کرد است که همین ایران امروزی می باشد. دوستان ایرانی ما به همین اعتبار همه ی مفاخر کهن را ولو درحوزه ی جغرافیای کنونی افغانستان ، تاجیکستان، ازبیکستان و ترکمنستان باشند، ایرانی می نامند، ولی از این عنوان ایران کنونی با مرز های سیاسی فعلی مراد می کنند و اگر بگوئیم مولانا جلال الدین، رابعه، بوعلی سینا  بلخی وسنایی غزنوی بودند، انگار که ملکیت شخصی ایران امروز را دزدیده باشیم. بدین  ترتیب جای افتخار برای دیگران باقی نمی ماند، درحالیکه مراکز قدرت در طی هزاران سال اخیر عمداً در بخارا، سمرقند، بلخ غزنه و مرو و هرات بوده است.

به باور من انتساب کردن بزرگان فرهنگ و ادب زبان پارسی بر اساس زادگاه، پرورشگاه و یا آرمگاه آنها به نام این و یا آن جغرافیا سیاسی امروز، جز پارچه کردن پیکر ومیهن بزرگ زبان ادب و فرهنگ پارسی، چیز دیگر نیست. آنها به یک جغرافیای گسترده  ی فرهنگی و قلمرو حوزه ی تمدنی تعلق دارند، نه به یک قوم و یا محدوده مرز های سیاسی معاصر. بهتر است آنها را به نام « بزرگان زبان و ادب پارسی ( دری)  و میراث گران سنگ ادبیات پارسی را « تاریخ ادبیات زبان پارسی » یاد کرد وانصاف و واقع بینی را رعایت کرد.

در افغانستان کنونی مسأله زبان به یکی از محور های عمده ی گفتمان سیاسی ومبارزاتی میان گروههای سیاسی و فرهنگی کشور مبدل شده است. پرداخت به این مسأله چنان با ارزش است که بر بسیاری موضع گیری های سیاسی گفتمان های دانشگاهی، نشرات و گروههای سیاسی و قومی سایه انداخته است .این موضوع دررسانه های درون وبرون مرزی کشور و رسانه های گروهی جهان نیز بازتاب گسترده  یی دارد.

سیاستهای تفرقه انداز وحکومت کن استعمار در تبانی با شوونیست های  پشتون تبار سالهاست که با هویت تباری و هویت زبانی ملیت های دیگر در جنگ و ستیز اند و پیوسته تبلیغ می نمایند که زبان پارسی دری برای افغانستان زبان بیگانه و تحمیل شده از سوی پارس دیروز و ایران امروز است.  همه میدانند درپشت چنین نظریاتی، نیات شوم سیاسی خوابیده است.

خراسان کهن و فرارود بر اساس کاوشها و بازیافتهای باستان شناسان که از دیر گاه در آن انسان بود وباش داشته است. این مرز و بوم مهد پیدایش یکی از درخشانترین و کهن ترین تمدنهای جهان بوده وباشندگان آن دارای تمدن و فرهنگ چندین هزاره ساله اند که گنجینه های فکری ومعنوی آن در مراحل مختلف به زبانها وگویش های گوناگون نگارش یافته است.

پژوهشهای شماری زیادی از دانشمندان  بیانگر آنست که سرزمینهای خراسان باستان و ماورالنهر زادگاه و پرورشگاه زبان  پارسی دری است. زبان پارسی دری از نگاه زبان شناسی به خانواده ی بزرگ زبانهای هند و اروپایی بخش هند و آریایی تعلق دارد. در خراسان و فرارود پیش از یورش اعراب به زبان پارسی دری سخن می گفتند. در این نوشته هرکجا سخن از خراسان میرود، مراد از خراسان بزرگ باستان است که بلخ، هرات، نیشاپور، مرو  از زمره ی آستانهای بزرگ آن بود همچنان خاکهای افغانستان کنونی ، بخشهای خاوری ایران امروزی، صحرای ترکمن تا کناره های رود جیحون (آمو) را دربر می گرفت.

مسلم است که زبان پارسی دری در دوره ی پیش از اسلام در فرارود و خراسان رایج بوده ویک شبه در دوره ی صفاریان و ساسانی ها  به وجود نیامده است . این زبان با پیشینه ی چند قرنی امکان نداشته است که در مدت کوتاهی سراسر خراسان را فراگیرد وبه عنوان زبان علمی و ادبی که در آن شعر سروده و نثرنگاشته می شد، عرض وجود کند. البته بدون تردید همان گونه که پروفیسور ژوبل مطرح میکند، “زبان پارسی دری منحصر به خراسان و فرا رود بود، که در ایران کنونی معمول نبود، حتی یک شعر و رساله دراین زبان در ایران دیده نشده است.”

به گفته شمس رازی ” زبان پارسی دری لغت اهل بلخ و بخارا ” گفته شده است. ابن مقفع که خود اهل پارس است تنها زبان مردم خراسان و بویژه بلخ را دری میداند، مقدسی که خود به شهرهای خراسان و ماوالنهر سفر کرده است، زبان بلخ را بهترین زبان می داند.

ملک الشعرا بهار می نویسد : که زبان پارسی دری اصلاً لهجه یا گویش اهالی ماوالنهر( فرارود) ، بلخ، سمرقند و بخارا است که بعداً گویش زبان پارسی دری در نواحی ایرن که قلمرو اصلی آن نبوده انتشار یافته است.

داکتر محمود افشاری یزدی ادب شناس و مورخ ایران با روشنی می نویسد : زبان دری پیش وبیش از آنکه به ایران تعلق داشته باشد از آن افغانستان و تاجیکستان است. به علت آنکه زادگاه و پرورشگاه آن خراسان قدیم و ماورالنهر ( بخارا و سمرقند ) و بلخ و غزنه بوده است. رودکی و عنصری وهمچنان فردوسی پرورش یافتگان خراسان کهن بوده اند. چند صد سال پس از آنها حافظ و سعدی در فارس ظهور کردند.

با کشف کتیبه ی بغلان در سال ١٣٣. خورشیدی از یک معبد کوشانی از سرخ کوتل بغلان  ( در ٢.. کیلو متری شمال کابل) کشف گردید، این سنگ نبشته به زبان پارسی دری و رسم الخط با رسم الخط یونانی ( از نوع خمیده کوشانی) با زبان تخاری یا دری قدیم نوشته شده است، کاملاً پرده از روی حقیقت برمیدارد، که ٢… پیش در تخارستان تاریخی، دری  زبان تکلم و تحریر و ادب دربار بوده است.

واصف باختری استاد مسلم زبان و ادب پارسی: این نظر را که دری برگرفته از دربار و یا دره باشد رد می نماید و میگوید دری زبان تخاری است و از دهری یعنی تخاری گرفته شد و سپس دری شده است. همچنان زبان پارسی را متعلق به پارس ندانسته که اصلاً پارتی بوده  وسپس پارسی شده و پارت یکی از نام های کهن خراسان است. در تمام کتب علمی ( پارت)  به معنی خراسان کهن آمده است.

زبان پارسی مانند بسیاری زبانهای زنده دنیا داری لهجه ها وگویش های مختلفی است. تاجیکی، دری و فارسی لهجه و گویش های یک زبان واحدند وبه هیچ وجه تفاوت در آنها از نظر ریشه و منشا نیست. این زبان فاخر، زمانی زبان مشترک یک حوزه ی تمدنی بود، همین گسترده گی و پویایی این زبان خشم و حسادت استعمار را برانگیخت و در ناتوان ساختن  زبان پارسی با کشیدن مرز های سیاسی، مذهبی، تباری و نام گذاری های جداگانه یی تحمیلی تفرقه انداخت وحکومت کرد. سرگذشت تراژیک این زبان بس غم انگیز است که اندکی باآن می پردازم.

بر رغم اینکه عربها پس از فتح خراسان در برابر زبان پارسی با تعصب قومی و ستیز مذهبی برخورد کردند، الفبای زبان عربی را جاگزین آن نمودند، دبیره (خط) عربی را بعنوان خط رسمی تحمیل کردند وسعی نمودند که این زبان را به  حاشیه برانند، اما فرهنگ و زبان پارسی در بستر زمان پایداری کرد. خراسانیان در این راستا به تاریخ خویش برگشتند و درپایگاه زبانشان ایستادند، با همان دوچیز با مسلمانان دیگر متفاوت بودند.

با ظهور طاهر پوشنجی ٨٧٢- ٨٢١میلادی، یعقوب لیث صفاری  و سامانیان رستاخیز بزرگی در ترویج وبه کار بردن زبان پارسی دری به جای عربی آغاز شد و به تدریج آراستگی گرفت که دوره ترویج زبان و ادب دری است. زبان پارسی دری در دوره ی سامانیان که تاجیک تبار بودند به مثابه یک زبان معیاری و رسمی استحکام گرفت و درمدت کوتاه از محدوده ی یک زبان قومی به فراقومی گذار نمود و به زبان مشترک و عمومی برای تمام مردم منطقه که از هر تیر و تبار بودند تبدیل شد ودر بخش زبان نوشتاری و ادبی جدی وپیگیر بودند، سامانیان زبان وفرهنگ ملی را عامل نیرومند پایداری در برابر مهاجمان  می دانستند و اثار فراوان علمی، فلسفی و تاریخی به زبان پارسی دری نوشته و برگردان شد، شعر شناسان آنرا یکی ا زبهترین دروه های ادبی میدانند.

داریوش آشوری درکتاب باز اندیشی زبان پارسی، در باره عهد سامانیان می نویسد: ” خدمت بزرگی که امیران سامانی به قوم ایرانی کردند زنده داشتن زبان پارسی در نگارش بود.  با این کار ما با آنکه اسلام آوردیم، عرب نشدیم، باری این قدراست که زبان پارسی ماند و ما پارسی زبان ماندیم.

زبان و ادب پارسی در عهد غزنویان ( ۵٨٣- ٣٨٩ هجری ق) که ترک تبار و پارسی زبان بودند، راه کمال پیمود وبه شبه قاره ی هند راه یافت. در در دوره ی که حسنک وزیر سلطان محمود بود همه دفاتر را به زبان پارسی برگرداندند. دربار غزنویان مرکز بزرگ زبان و ادب پارسی بود.

ابو قاسم فردوسی محور ادبیات این دوره است. با سرودن شاهنامه نه تنها کاخ بلند زبان پارسی را، بلکه حماسه ی آریانا را چنان پی افگند که بنیان آن هرگز از باد وباران و گذشت روزگاران سستی و خلل نیافت. زبان پارسی در هند رونق بیشتری یافت و در امر همبستگی ملی و فرهنگی هند نقش با اهمیتی را بازی کرد.سپس نقش شاهان گورگانی در امر رشد زبان پارسی درهند برجسته استعهد بابر دوره ی طلایی زبان پارسی در هند به شمار میرود. درهمین دوره زبان پارسی را بر اساس فرمانی (٩٩. هجری ق )   به عنوان زبان رسمی و اداری هنداعلام گردید. همردیف با آن درعهد غوریان که تاجیکان بومی پارسی زبان بودند، بوسیلۀ آنها زبان پارسی راه خود را درهند باز کرد ودر کمترین وقت بقدری مورد استقبال هندیان قرار گرفت که زبان فارسی یگانه زبان تحصیل وزبان تفاهم وزبان ارتباط جمعی گردید. سخنوران، شاعران و دولتمردان آثار شان را بازبان پارسی می نوشتند. ارتباط سیاسی واداری میان لندن و دهلی وبین سه بخش اعظم شبه قاره ای هند، به زبان پارسی صورت میگرفت.

انگلیسها پس از اشغال شبه قاره  ی هند نخست در ١٨۴۴ م زبان اردو  را به جای زبان پارسی پیش کشیدند. آنها نهضت زبان پارسی را یک جهش خطرناک فرهنگی وسیاسی ضد منافع استعماری خود شناسایی نمودند.آگاهانه در پی نابودی زبان پارسی اقدام کردند. تاآنکه درسال ١٨٣٨ م. چارلز تری ویلیان ناگهان زبان انگلیسی را زبان رسمی مستعمره ی خود اعلام  و کاربرد زبان پارسی را منع قرار داد.

هنگامی که ازعلامه لاهوری چنین پرسیدند: ” شما که هندی هستید (آن زمان هنوز هند و پاکستان جدا نشده بود) چرا به زبان پارسی شعر میگوئید؟ درپاسخ گفت: من خود پاسخ این  پرسش را نمی دانم که برای سرودن این اشعار از زبان پارسی الهام می گیرم، واصلاً روح من پارسی است…. “

غالب دهلوی که به پدر شعر اردو معروف است، دریکی از اشعار خود اعتراف می کند که شعر پارسی بمراتب غنی تر از شعر اردو است وحتا جایی با افتخار می گوید:

” فــــارسی بین تا ببینی لاله هــای رنگ رنگ

بگذر از اردو که آن مجموع بی رنگِ من است ! “

باوجود اینکه زبان فارسی درحال حاضر زبان رسمی پاکستان نیست بلکه اردواست. ولی بشدت تحت تاثیر پارسی بوده وواژه های پارسی زیادی در آن موجود می باشد. اکنون بعنوان یک زبان فاخر در بین نخبگان بویژه در زمینه هنر و موسیقی (موسیقی قوالی) رواج دارد. بخاطرتاثیر بسیار زیاد زبان پارسی درپاکستان، بنیان گذاران پاکستان تصمیم گرفتند که  سرود ملی  آنکشور کاملاً به زبان پارسی سروده شود.

ترکان سلجوقی زبان پارسی را در آنا تولی ( آسیای صغیر یا ترکیه امروزی ) گسترش دادند. زبان ادبی و دیوانی دربار خلفای عثمانی سالها زبان پارسی بود. شاهان صفوی و قاجار که ترک تبار بودند،همه مکاتبات شانرا به زبان پارسی انجام میدادند که  زبان ارتباط مردمان با یکدیگر بود و هم زمان به عنوان زبان گفت وگو، زبان رسمی مردم نیز به شمار می رفت.
سه ضربه ی اساسی بر پیکره ی زبان پارسی در سده ی بیستم وارد آمد. از سویی با فروپاشی امپراتوری عثمانی و پیروزی ترک های جوان و دنبال کردن اندیشه ی بی پایه و بی بنیاد، پان ترکیسم از سوی وارثان امپراتوری عثمانی ، «ترک سازی» در آسیای کوچک، روندی خشن و قهرآمیز به خود گرفت.در نتیجه حاکمان ترکیه کوشیدند تا پس از تغییر خط و جانشین کردن زبان محاوره به جای زبان ادبی، پیوندهای ژرف زبان ترکی با پارسی را گسسته و مخلوق جدیدی به وجود آورند.

سرنوشت زبان پارسی در تاجیکستان تراژیک تر از همه است . بلشویک ها پس از تحکیم حاکمیت خویش در آسیای مرکزی در نیمه ی اول سده ی بیستم، نخست خظ پارسی را به لاتین و سپس به سیریلیک ( دبیره روسی) تبدیل کرده و زبان روسی را به عنوان زبان رسمی اعلام داشتند. همچنان بلشویک ها از جمله ی شهر های تاریخی تاجیک ها ، بخارا، سمرقند و … را به شیوه ی « تیرتقسیم» و جزء قلمرو ازبکستان ساختند، بدین ترتیب روسها آگاهانه تاجیکان و زبان آنها را از قلمرو گسترده ی فرهنگ و زبان پارسی جدا کردند.  بلشویک ها در مدت کوتاهی دوبارخط پارسی را در تاجیکستان عوض کردند . خط پارسی بار نخست در سال ١٩٢٩ به خط لاتین و بار دوم در سال ١٩۴. به خط سیریلیک روسی تبدیل گردید. آنها زبان پارسی را زبان فیودالی، اشراف و اعیان نامیده و اعلام داشتند که ” انتشار شعر دوره ی فیودالیسم، دیگر جز وظایف ما نیست ونباید حزب در انتشار آن یاری کند.”

بگفته ی محمد جان شکوری بخارایی، (پژوهشگر تاجیک ) برخورد طبقاتی نسبت به زبان پارسی از یک سو و فشار زبان روسی به عنوان زبان توانمند وحاکم در قلمرو اتحاد شوروی دهه ٢. و ٣. قرن ١٩میلادی زبان پارسی را درتنگنا قرار داد و آنرا به زبان عامیانه و برگردان (ترجمه ) تبدیل کرد. مسأله زبان در تاجیکستان بخش مهم هستی ملی است. ازهیمن رو پارسی زبانان تاجیکستان برای احیای زبان و فرهنگ ملی خویش به پارسی زبانان افغانستان و ایران رو آوردند.

مسأله هویت تباری و زبانی در افغانستان کنونی و مبارزه قبیله گرایان در برابر زبان پارسی:

ازدهه اول سده ی هژدهم میلادی عشایر پشتون دربخشهای خراسان (قندهار) به قدرت رسیدند وزبان پارسی را به عنوان زبان رسمی لشکری وکشوری پذیرفتند. این امر تا دوران دودمان محمد نادرشاه (١٩٢٩م) پیوسته برهمین روال باقی ماند. درزیر به چند نمونه اشاره می کنیم:

بی تردید، یکی از بُرُوز مشکلات عمده سیاسی ـ اجتماعی ونفاق ملی، میان مردم ما در یک صد سال اخیر و بویژه ازدهه ٢. تا دهه ٨. قرن بیستم میلادی، مسأله ی چگونگی برخورد با هستی وگویش زبان رسمی پارسی، از سوی حاکمان تک تبار قدرت گرای شوونیست  وگروههای سیاسی وابسته و روشنفکران دنباله رو بی هویت بوده است. این قشر صاحب امتیازوانگل صفت واین پایگاه فرهنگی، همان نخبه گان وبرگزیدگان مستعمراتی انگلیس می باشند، که به عنوان قشر اجتماعی و درمتن جامعه ی استعماری در موقعیت ویژه یی قرار می گیرند و نقش آنها حفظ تسلط ایدولوژی استعماری انگلیس ها است .

تا پیش از حکومت امیر جبیب الله خان، زبان ملی پارسی در سطح کشور، به شکل کاملاً طبیعی، جا افتاده بود که، در برقراری ارتباط وتفاهم مشترک عمومی میان ملیت ها و قبایل و دگرلایه های مختلفۀ اجتماعی جامعه بکار می رفت.آنها، زبان پارسی را، به عنوان زبان مادر وزبان رسمی وهمگانی یا زبان مشترک وزبان اصلی، زبان علم ومعرفت وزبان حوزۀ تمدنی فرهنگ شرق پذیرفته بودند، به این دلیل که قدرت وعظمت زبان پارسی مبتنی بر ادبیات نوشتاریی کهنسال و قدرتمند و تکامل یافته ای را، خود مشاهده میکردند.

مگر با تأسف ودرد که نخستین گام شعور ی ـ ضد ملی برای ترویج اندیشه ی قوم برترواستقرار فرهنگ و حاکمیت قبیله(افغان) وخواست بازتاب آن فرهنگ در گویش محلی پشتو، از سال های ١٩١١ م. ببعد دررویکرد های فکری محمود طرزی (خُسُرامان الله خان) وهم تباران او زیر عنوان (ناسیونالیسم ونوگرایی ) درلباس اسلام تجلی یافت.وسرانجام، سنگِ تهداب این اندیشه ضد ملی در جرگه بزرگ (لویه جرگه) سال ١٩٢٣ م. بوسلۀ امیر امان الله خان گذاشته شد.*

امان الله خان “… اعلان کرد که میخواهد زبان پشتو را در کشور تعمیم نماید بعد انجمنی را بنام بحث پشتو (مرکه پشتو) برای انکشاف زبان مذکور تأسیس نمود،… “

با وجود اینکه محمود طرزی بار ها در نوشته های خود اززبان فارسی واهمیت فراملتی آن بحث ها نموده وتأکید می کرد که زبان رسمی ودولتی ما زبان پارسی باشد، اما درواقعیت امر او ودوستانش از تریبون سراج الاخبار (١٩١١تا ١٩١٨م.) وازحنجره ی  قدرت حاکم، با درک ذهنی وآلودگیهای نفسانی اندیشه های تک تباری خویش را ظاهراً در چهرۀ آزادی خواهی و مدرنیته ودرباطن برای ترویج اصول حاکمیت سراسری پشتونها تقویه ورشد زبان پشتودرکشوری که سه حصه جمعیت آن به لحاظ نژادی افغان (پشتون) نبودند زیرکانه وریاکارانه واژه « افغان »را بر مبنای دین وجغرافیا تعریف کردند وتبلیغ نمودند.

به فکربیمار و ذهنی او، پشتو یا  افغانی تبلور اصالت ملی و  ریشه ی کلیه زبانها  و زبان واقعی ملی دانسته می شد.بدین ترتیب این زبان باید برای کلیه گــــــروه های قومی در افغانستان آمـــــوزش داده شود… [ آموزه هاوانگاره های ایلی وقبیله یی محمود طرزی درمورد تغییرکاربرد موقعیت اجتماعی گویش محلی پشتو که براستقلال آن تأکید می ورزیدند با شدت و حدت وتعصب بیشتر،] دردهه ١٩٣. م به اجرا گذاشته شد وبا جدیت تمامتر تا دهه ١٩۵. که پشتو زبان رسمی وملی افغانستان گردید، ادامه یافت.”

حکومت های دست نشانده ی انگلیس با ذهنیت قبیلوی و تفکر فاشیستی هویت تاجیکی مارا مسخ کردند و گفتند هرکس از افغانستان است افغان است، در شناسنامه ی ما نوشتند افغان، و سپس  زبان پارسی را تضیعف نمودند وجایش زبان پشتو را زبان ملی و رسمی کشور قرار دادند، زبانی که تا چند سال پیش رسم الخط نداشت، آثارعلمی  و ادبی وغنای فرهنگی  نداشت، چنانچه یک نفر زبان شناس فرانسوی بنام پروفیسور ( بنوونیس) که مهمان آرشیف ملی و انجمن تاریخ بود، در مورد زبان پشتو نوشت که: زبان پشتو یکی از زبانهای مرده جهان و در حالت نابودی است که بیشتر از ۶. سال بقا ندارد. این نظر بنوونیس حکومت های فاشیستی قبایلی را پریشان حال ساخت و ناشیانه درپی نابودی زبان پارسی برآمدند.

متوحش تر ازین، زمانیکه محمد نادر خان در سال ١٩٢٩ م.همرا با برادرانش در کابل قدرت را به کمک ملیشه های مسلح ساخت هند برتانوی، غضب نمودند. از آغاز حاکمیتش بدون عزت نفس وحرمت گذاری به مردم آزادیخواه میهن ما، به زبان توپ وتفنگ، کارد وبرچه وقین وفانه صحبت کردند.

“… تعمیم زبان پشتو وطرد سایر زبان ها را… بعنوان سیاست فرهنگی در محل تطبیق گذاشتند. قدم اول دراین راه توسط فرمانی برداشته شد که درشمارۀ ٣مارچ ١٩٣٧راجع بزبان پشتودر جریده ی اصلاح نشر شد… بلافاصله کورس های تدریس پشتودرتمام دوایر کشور تأسیس گردید… دستور داده شد که تدریس درسراسر کشور اززبان پارسی به زبان پشتو تحویل شود… که دراثر آن معارف افغانستان برای ده ها سال به عقب افتاد وجوانان غیر پشتون از دست یابی به گنجینه ی  ادب پارسی که رکن عمده ی  فرهنگ شان بود بطور قهری محروم ساخته شدند… “

اما درفصل سوم  قانون اساسی مذکور زیر عنوان  حقوق ووظایف اساسی مردم  در مورد زبان های افغانستان، سیاست تبعیض آلود ونفاق برانگیزی اتخاذ گردید بنحوی که از جمله زبانهای افغانستان زبان پشتو به عنوان یگانه زبان ملی کشور معرفی شده ودولت افغانستان تنها موظف به  انکشاف وتقویۀ زبان ملی پشتو  گردید. دراین زمینه به قانون اساسی ظاهرشاه توجه کنید:

واضح است که روشنفکران قبیله گرا برای تئوریزه و عملی کردن سیاستهای خود به اندیشه های ایلی پرستی (زبان پشتو، قوم افغان، ابداع اسطوره های تباری) احتیاج داشتند و نیز مرکزگرایی را با بخت و اقبال خود همگون میدیدند. همکاری و قرابت این دو اندیشه بدوی تا امروز آنقدر ادامه یافته است که دیگر بتوان اندیشه ی  نژادپرستی شونیسم افغان  را با مرکزگرایی حاکمیت سیاسی درافغانستان مترادف دانست.

در فرجام  باید گفت: فرهنگی که بوسیل ی زبان پارسی بازتاب می یابد حقا که وابستگی به کدام نژاد خاص ندارد. مردمان سرزمین باستانی و خراسانی ما اعم از: ازبک ها، هزاره ها، بلوچ ها، عرب ها، پشتون ها، تاجک ها، هندو ها وسایر گروه های خرد و کوچک اجتماعی در فرآیند وسیر زمانی طولانی تاریخ به زبان پارسی سخن گفته اند، وبرای رشد وتکامل آن کوشیده اندوبزرگترین فرهنگ حوزه ی  تمدنی شرق را به میراث گذاشته اند.شایسته است که هرشهروند کشور بتنهایی، خود را صاحب اصلی آن بداند وخود را پارسی گو ازدیگران بنامد.

 

_______

آویزه ها :

١ – امه سه زر

٢- مسأله زبان در افغانستان  ( نجم الدین کاویانی)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا