خبر و دیدگاه

شما خود را محکم کنید که دیگران تاب نیاوردند

fahimismaelmohaqeqdostum

روزگاری در یک از محلات کابل خانوادهء بود که همهء اعضای آن در عروسی های مردم می رقصیدند. پدر پسران و دیگر اعضای خانواده همه کسب و کارشان  این بود. این خانواده مشهور به رقاصه های محل بودند و هیچ عیب و نقصی در این کار آنها به نظر نمی رسید. به عبارت دیگر این از کسب و عادت مخصوص ایشان گشته بود.

سال های سال گذشت؛ روزی پدر ایشان به فکر افتاد و آنها را گرد هم جمع کرد و گفت: دیگر بس است. تا بکی ما و شما رقاصه گی کنیم، من پیر شده ام و شما هم جوان شده اید، دنیا تغییر کرده است و دیگر شرم است که به این کار ادامه بدهیم!

همه قبول کردند و تعهد نمودند که دیگر به این رقاصه گی ادامه ندهند و قسم باقی مردم با آرامش و وقار در عروسی ها شرکت کنند.

روزی یکی از مردم محل محفل عروسی تشکیل داد و این خانواده را هم به محفل دعوت کرد. اعضای این خانواده با وقار و آرامش در محفل شرکت کردند. وقتی ساز و سرود گرم شد و سازنده ها به آواز خوانی شروع کردند. ساز گرم و گرمتر می شد! بعد از چند دقیقه دیگر پدر خانواده نتوانست جلو ذوق و عادت خود را بگیرد و ناگهان در میدان در آمد و پای کوبی را آغاز کرد. در این اثنا چشمش به پسرانش افتاد که آرام و با وقار نشسته اند. یکباره به یاد تعهد خود افتاد و به پسرانش در هنگام رقص و پای کوبی چنین خطاب می کرد: «شما خود را محکم کنید! چون من تاب نیاوردم!!».

داستان انتخابات دور دوم افغانستان و پیوستن بعضی از چهره های معامله گر به صف کرزی، عینا به این داستان می ماند. آقای محقق، جنرال دوستم، سیاف، خلیلی و بعضی دیگران همیشه نقش پای کوبان را در بازار های ائتلاف های سیاسی افغانستان بازی کرده اند. این اشخاص هر وقت منافع خود را در جایی دیده اند، به همان دول رقصیده اند و چندی بعد هم در جانب مخالف قرار گرفته اند و به دول دیگری رقصیدن را آغاز کرده اند.

استاد سیاف و خلیلی روزگاری در جنگهای میان تنظیمی خود روزگار مردم را سیاه کردند و نام جهاد، مجاهدین و اسلام را هم بد نمودند. استاد سیاف هر روز در پهلوی هر گروهی قرار می گرفت، دلیل شرعی او هم وجود جنرال دوستم در گروه مقابل می بود. ولی امروز در پهلوی بدتران از دوستم مبارزه می کند؟

اینها هر کدام روزی در پهلوی احمدشاه مسعود شهید قرار گرفتند و به سرکوب مجاهدین حزب اسلامی و به زعم خودشان نابود کردن رقبای خود پرداختند. زمانی نگذشت که، ایشان در پهلوی همین حزب اسلامی که دشمن همهء شان بود قرار گرفتند و بر ضد دولت مجاهدین کودتا کردند و به جنگ های دوامدار پرداختند. خلاصه هر روز به رنگی جامه پوشیدند و کشور را ویران کردند… یک روز در مخالفت دولت اسلامی، روزی در موافقت او، روزی در دشمنی با دوستم و استاد مزاری، روزی در ائتلاف با اینها، روزی بر ضد مسلمان، روزی در پهلوی مجاهدین، روزی بر ضد ملیشه ها، صباح دیگر در پهلوی همین ملیشه ها، روزی به تکفیر کسی، روز دیگر در تقدیس همان شخص، چندی در تخریب جریانی، گاهی هم در استفاده از همان جریان و همین دور و تسلسل باطل

در همهء این پیوند ها و گسستن ها، این اشخاص منافع شخصی خود و فامیل خود را در نظر داشتند، حتی نه حزب و تنظیم خود را، و به قول عوام، در همان پله ای خود را می افکندند که کمی وزنه اش بیشتر می نمود.

بعد از اینکه طالبان به افغانستان یورش بردند و این طائفه را از حق وجود سیاسی محروم کردند و با وجود تلاش ایشان و عذر های مکرر، طالبان به ایشان گفتند: سلاح خود را تسلیم کنید و هر جایی که می خواهید غیر از افغانستان بروید!

این طایفه به حکم طبیعت منفعت جو و اپرچونستی خود، باز خود را در دامن آن شیر روزگار احمدشاه مسعود و پیر سینه فراخش استاد ربانی انداختند و برای مدت چند سال آرامش خاطری در دهانهء کوچک درهء پنجشیر، هوای خوش تالقان و فضای خروشان کوکچه به خود فراهم کردند. و منتظر روزی که ساحه برایشان بیشتر فراخ شود بار دوش جبهه متحد بودند.

در این مدت هم از میلیاردها افغانی آن پیر کهنه کار ماهیانه به عنوان سهم می بلعیدند و به عیش سیاسی خود ادامه می دادند.

این بود که فیل آقای بوش یاد افغانستان کرد و بهانهء خوبی بر این کار تراشید و به زور وارد این مصیبت گاه شد و این طائفه را همانند کور موش ها رام نمود و هریک سر به آستان سفارت امریکا به سجده نهادند و سر و پا خود را تسلیم کردند. با این آستان بوسی برای مدتی کوتاه به کرسی های قدرت تکیه زدند.

تا اینکه نمایندگان آقای بوش (خلیل زاد و کرزی) برای جلب و جذب خودی ها (یعنی شخصیت های فاشیست افغان ملتی) به دور خود آغاز کردند و اکثر ادارات را «به قول آقای سیاف» از پرچمی های پشتون نسب پر نمودند.

مارشال صاحب دیگر معاون انتخاب نشد و مایوسانه اشک ریخت و گفت: «این کشور را دیگران اداره می کنند و کرزی هیچ کاره است»، محقق صاحب با افتضاح از کابینه به دور انداخته شد و شعار قومیت و حق قومی را سر داد و از بی عدالتی های کرزی گفت و نعره کشید.

اسماعیل خان از هرات جبری کوچ داده شد و پسرش را هم به عنوان اخطار در نزد چشمانش قربانی کردند. او هم «وجود طالبان را رحمت الهی خواند و گفت: «خدا طالب را قوت بدهد! اگر طالبان دوباره جان نمی گرفتند امریکایی ها همهء ما مجاهدین را به گوانتانامو می فرستاد»،

دوستم هم متهم به چیز کردن اکبر بای شد و ممنوع الخروج اعلان گردید.

خانهء های استاد سیاف هم تلاشی گردید…و برای همیش زبان درازش کوتاه گردید…

کابینهء دولت از مجاهدین و حتی ولایات خانه تکانی شدند….

خلاصه هر کس طور تعجب آوری، قسمی که خود باور نمی کردند زبون گردیدند…

دیگر جار و جنجال این طایفه بلند شد که؛ «آقای کرزی تک قومی حرکت می کند و دولت را تصرف نموده و استبداد پیشه کرده است، فساد اداری فراگیر شده است، مواد مخدر می فروشد، برادرانش قاچاق بر هستند، مجاهدین را کنار زده و از این قبیل حرفها…»

این بود که باز دوباره در پهلوی پیر کهن سال و با خرد قرار گرفتند و در سایهء برکت او جبهه ملی را تشکیل دادند و به مخالفت آقای کرزی بر خواستند…

تا اینکه دور اول آقای کرزی رو به اتمام شد و در آستانهء انتخابات دور دوم، چهره های نو از مجاهدین پا به عرصهء مبارزات گذاشتند و خواستند حقوق از دست رفتهء مجاهدین را از کام استبداد و حلقهء تنگ فاشیستی کرزی بیرون آورند.

در اوایل این طایفه معامله گر به این کاندید مجاهدین امیدوار بودند و خود را موافق نشان دادند.

اما آقای کرزی با به جلو انداختن ذهن نابغه آقای سیاف در تخریب جریان ها، خواست این طایفه را دوباره فریب بدهد و با وعده های واهی و گرم کردن صدای دهل قدرت به سوی خود جذب کند. آقای سیاف هم نقطهء ضعف این گروه را از سالها قبل تشخیص داده است و از همان راه وارد معرکه شد و موفق گردید. به عبارت دیگر ساز و سرود را خود گرم کرد و رگ های آموختهء این طائفهء معامله گر را به حرکت در آورد. همان رگ منفعت جویی….

آقای کرزی هم روزی به محقق بیست فیصد چوکی ها را وعده می دهد، به فهیم هم معاونیت اول را تضمین کرده است، به خلیلی هم به گفتهء خودش «همان پست تیمم» را ضبط کرده است و برای باقی امثال جنرال دوستم و دیگران هر روز یک جایی را در هوا وعده می دهد. این طایفه هم دیگر رگهای بد عادت شان به پریدن آمده است و خود را گرفته نمی توانند و هر یک به نوبه خود وارد میدان می شوند.

پس باید برای ایشان یکی از بزرگان شان بگوید: چون داکتر عبدالله عبدالله برای اعادهء حیثیت مجاهدین وارد میدان شده است، اگر چند ما نتوانستیم در برابر طرفند های آقای سیاف «همان ساز قدرت و منفعت» تاب بیاوریم، پس شما خود را محکم کنید!

ملت، بخصوص مجاهدین ان شاء الله این بار دیگر از به رقص آمدن این طایفه فریب نمی خورند و رای خود را به کسی می دهند که حق ایشان را می خواهد. نه به کسانی که بنام حق ایشان تجارت سیاسی می کنند و برای موتر لوکس خریدن به فرزندان و خانواده های شان از نام اسلام، مجاهدین و قوم تجارت می کنند و سالها است که این ملت را بسوی کنده هلاکت و بد بختی می رانند!

* محکم ترین دلیل هم برای گفته های بالا مناظرهء آقای کرزی  با اشرف غنی احمد زی و آقای بشر دوست به تاریخ ۱۶ اگست روز یکشنبه از تلویزیون ملی بود. بی چاره در همهء گفتارش حرفی جدید و یا علمی نداشت، چه رسد به برنامه که اصلا به معنای آن نمی فهمد. و همان حرف های عامیانه و بی مفهوم هفت سالهء گذشتهء خود را تکرار می کرد و در مقابل دو تن دیگر«اشرف غنی و بشردوست» به طفل بی سوادی می ماند که برای ریاست جمهوری یک کشور بحران زده یک افتضاح است و بس!

* مسلمان از یک سوراخ دوباره گزیده نمی شود. حدیث پیامبر گرامی اسلامی. نباید ملت مجاهد دوباره به ادامهء بد بختی رای بدهند.

* کسانی که احمق هستند اشتباه خود را تکرار می کنند. ولی هوشیاران چیزی جدید انتخاب می کنند. گفتار یک فیلسوف یونانی.

* آزموده باز آزمودن خطاست. سعدی علیه الرحمه.

* رضایت بر ادامهء فساد به معنایی نداستن و کم عقلی است. ولی در انتخاب جدید حد اقل امیدی برای بهبودی است. خودم

* آنکه ناموخت از گذشت روزگار ـــ هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار. سعدی

* انتخاب یک زعیم بی اراده و بی تقوا از جانب ملتی، به معنای سویهء پست آن ملت است. خودم

*  در ملتی که قهقرایی زندگی می کند، دانشمندان محتاجان اند و بی دانشان در ریاست اند. خودم

* رئیس یک کشور اسلامی باید از همه برتر در علم و تقوا باشد. دستور اسلامی

* زعیم ملت مسلمان باید در رویش نور تقوی نمایان باشد. اما کرزی از سیمایش کراهیت می بارد.

* زعیم خوب را از اطرافیان آن شناخته می شود. اطرافیان واقعی کرزی در قدرت در هفت سال گذشته بدترین مردمان این کشور و نادان ترین ایشان بوده اند…

* انتخاب کرزی برای بار دوم از دو حال خالی نیست؛ یا تقلب و یا عدم درک عالی ملی…

* انتخاب کرزی برای بار دوم، یعنی ادامهء بد بختی  ها…

و هزاران منفیات دیگر که گفتنش همه وقت زیاد می خواهد، اما عاقلان را اشاره کافیست!

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا