خبر و دیدگاه

مردم افغانستان اعتماد شان را نسبت به هرنوع تحول از دست می دهند

 

افغانستان امروزبه عنوان جغرافیای کهن، تاریخ وسرنوشت سیاسی پیچیده ای دارد که با ناهمواری ها و ویژه گی های جغرافیایی اش بی شباهت نیست. درسال های آخرقرن هجده هم که امپراطوری پارینه بریتانیا در هیأت کمپنی هندشرقی در سرزمین هندوستان راه باز کرد، وهمزمان رقابت امپراطوری تزاری روس و انگلیس برسر تسلط برثروت های جنوب آسیا وآسیای میانه و ایران آغاز شد، ثبات، توازن سیاسی و نظم اجتماعی درقلمرو شاهان افغان متزلزل گشت.

از آن زمان تا کنون عمر صلح و ثبات درفاصله میان جنگ ها وکشمکش ها درین خطه، بیش از چهل سال نبوده است. اما کشمکش های دوره جنگ سرد، که درواقع میراث قرن نوزدهم میان قدرت ها بود، برتقدیر سیاسی افغانستان چنان لنگر انداخت که طولانی ترین جنگ قرن بیستم را به وجود آورد؛ جنگی که دامنه آن تا دهه نخست قرن بیست ویکم نیز گسترش یافته و آینده جنگ و بازی های قدرت ها درین میدان کوهستانی و خطرناک هنوز نا پیداست.

پس منظر تجارب تاریخی نشان می دهد که انگیزه های خارجی جنگ دراز مدت درافغانستان، چندین برابر نسبت به زمینه های داخلی آن بزرگ و کثیرالجوانب بوده است. حالا به تمام بازیگران جهانی و منطقه ای که از زمان مداخله نظامی اتحاد شوروی سابق به میدان رقابت افغانستان پا نهادند، روشن شده است که درین کشور محافظه کار وعمیقاَ سنتی، که هرخارجی و مماثل سیاسی بیرونی را به چشم اشباح نگاه می کنند، هیچ کس برنده واقعی و یک طرفه نخواهد بود.

چرا افغانستانی ها کشور های خارجی را به چشم اشباح نگاه می کنند؟

شفاف ترین پاسخ به این سوال آن است که بی اعتمادی افغان ها نسبت به خارجی ها، ثمره بیش از یک قرن مدیریت بیمار، کج فهمی، نادیده گرفتن مصالح مردم و استفاده های کوتاه از گروه ها و نخبه گان سیاسی درین کشور بوده است.

قرن بیست و یک، اهمیت شگفت انگیز افغانستان را درامر تعیین موازنه در روابط جهانی، آن چنان برجسته کرده است که درسال های اخیر، ده ها کشور دنیا از دور ونزدیک، برای تثبیت حضور درین چهار راه استراتیژیک قلاب انداخته اند و هریک به میزان توان وتوقع شان، خواهان سهم و بیمه کردن منافع راهبردی شان اند. هیچ یک از بازیگران درموقعیتی قرار ندارند که این میدان سرنوشت را نادیده بگیرند و یا رشته اختیار آن را مانند گذشته به متحدان یا رقبای منطقه ای خویش واگذار کنند. پالیسی سازان این کشور ها به خوبی آگاه اند که درنهایت امر، فقط زبان مشترک، توافق، و روش اعتدالی دایمی می تواند، به درامه به ظاهر ناتمام جنگ وزورآزمایی افغانستان پایان دهد.

منطق منافع حیاتی بازیگران شرق و غرب، بی تردید مانند ماشین خود کار، فعالیت دارند تا سرانجام راه حلی برای ختم مسابقه تاریخی درافغانستان پیدا شود. من به حیث یک ناظر افغان، که در آوان جوانی، هفت سال تمام را درزندان های رژیم تحت الحمایه اتحاد شوروی سابق سپری کرده و بیست سال تمام درعرصه جنگ وسیاست و ادبیات مشغول بوده ام، نظریات خود را در باره موقعیت کنونی افغانستان قبل از دوره دوم انتخابات این گونه توضیح می دهم:

درسی سال اخیر، از زمانی که نخستین دور علنی جنگ گرم درشرایط جنگ سرد در گره گاه افغانستان آغاز شد، تغییرات عمیق وقهقرایی درافغانستان رونما شده است. بازگشت به صلح وتفاهم حداقل به اندازه سال های جنگ، به زمان و امکانات نیازدارد. درین مدت کشور ما از مسیر طبیعی توسعه و سلامتی اجتماعی وروانی خارج شده است. بازیگران جهانی و منطقه ای، با آزمایش های مختلفی درین سرزمین رو به رو شده اند. درهمین میدان، برد وباخت های مقطعی زیادی مشاهده شده است؛ اما باید اعتراف کنیم که برنده گان اصلی درعین حال، بازندگان اصلی جنگ افغانستان نیز بوده اند. وقتی افغانستان به منبع خطر مبدل گشت، پایه های توسعه و تمدن دیگر کشورها را با خطر و اضطراب رو به رو کرد. حالا به نظر می رسد که بازیگران منطقه ای وجهانی، ناگزیراند، درمرحله جدید رقابت درافغانستان، پیش از هرکاردیگر، زیرساخت های منهدم شده و ارزش های از دست رفته را درین سرزمین سر از نو احیا کنند و عصبیت های جنگی وحساسیت های اجتماعی و فقر را از میان بردارند. درغیر این صورت، خطرریشه دار ونهادینه شده درحساس ترین نقطه استراتیژیک آسیا، مرز ها را درهم می شکند وآرامش همسایه ها و جهان را تهدید می کند. اما باید صراحت داد که اهمیت افغانستان تنها از جهت خطرساز بودن وضعیت آن نیست؛ بلکه اهمیت کلیدی و انکار ناپذیر کشورما برای بقای تمدن سیستم جهانی اقتصاد و تأمین انرژی حیاتی نیز فوق العاده تعیین کننده است.

بدین ترتیب، کشورهای منطقه و قدرت های بزرگ نیاز دارند تا افغانستان را به طور مشترک، برای منافع پایدار همه جهان، به یک دهکده صلح و ثبات واعتماد مبدل کنند. این مسأله به آسانی قابل درک است که اگر جهل وبی سوادی، فقرو بی عدالتی و ویرانی درافغانستان نمی بود، چه گونه انسان های مسلمان راضی می شدند که خود را انتحار کنند و خطرمرگبار ترس وتخویف دایمی را درمنطقه دامن بزنند؟

روانشناسی انتحار درافغانستان نشان می دهد که مدیریت جهانی با شکست اخلاقی وتمدنی رو به رو است واین بحران می تواند درآینده، منافع و آرامش همه را با چالشی غیرقابل درمان رو به رو کند. پدیده انتحار به ساده گی قابل تعریف است. رشد نا متوازن اقتصادی و پشت پا زدن به نیاز های دیگران. وحشت عملیات های انتحاری نسبت به جنگ رویاروی درجبهات، به مراتب عمیق ترو لرزاننده تراست. انتحارتنها خودکشی فرد انتحار کننده نیست، کشتن دیگران و طولانی کردن قدرت ترس وتهدید دایمی درهمه جا است. پس دنیا نمی تواند فقط به منافع خودش فکر کند.

بعضی قدرت ها خیال می کنند که اگر مدیریت انتحاری ها را در دست خود داشته باشند، درمقام امتیاز گیری از رقبای استراتیژیک دست بالا خواهند داشت. اشتباه مدیران جنگ درهمین جاست. اگر انتحار، ضدیت با درک و خرد و ارزش های انسانی است، این ابزار هیچ مرز و مصلحت ودوست و دشمن را نمی شناسد. وقتی اراده و عاطفه انسانی از جاده عقل ومنطق خارج می شود، منطق مدیریتی خود را نیز تخریب می کند. از سال ها به این سو شاهد هستیم که تروریزم وافراطیت، چه گونه دست هایی را که به دهان شان لقمه گذاشته بودند، گاز گرفتند؟

وضع موجود پاکستان شاهد صدیق مدعای ما درین زمینه می تواند باشد. آیا کسانی از مقامات پاکستان گمان می بردند که روزی، جنگ ووحشت افغانستان به دره زیبای سوات انتقال کند و شش صد مکتب و مدرسه را درآن جا از کار بیاندازد؟ آیا این آغاز یک ماجرای بزرگ و ترسناک درجنوب آسیا نیست؟

ما عقیده داریم که جنگ از افغانستان به بیرون کشیده می شود. منطق جنگ مزمن واستخوان شکن درین امرنهفته است که زبانه های آتشین آن، دیر یا زود خرمن های خشک دیگران رانیز لیس می زند. خطر ادامه جنگ افغانستان، یک شوخی رسانه ای نیست. این جنگ از دایره مدیریت و شوخی خارج می شود. تضاد منافع قدرت های شامل درین رقابت، خود به خود دریای آتش را به خارج از مرز های افغانستان سرازیر می کند. آن دوره ای که قدرت ها تلاش می کردند تا جنگ را در دهکده منزوی مانند افغانستان حفظ کنند، سپری شده است. سی سال چنین کردند؛ اما مضمون جنگ بر سر انرژی آینده وموقعیت تعیین کننده جغرافیایی، به مضمون جنگ جاری افغانستان، ماهیت جدید اعطا کرده است.

ما بدین باوریم که منافع عمومی در محور افغانستان ایجاب می کند که رقابت های منفی با جهان غرب درین کشور، جایش را به سرمایه گزاری مشترک خالی کند تا تفاهم واعتماد مشترک درمنطقه حاکم شود. درین هفت سال اخیر، اشتباهات عدیده ای از سوی کشور های متمدن درافغانستان مشاهده شده است. این کشور ها درظاهرامر افغانستان را به درستی درک نمی کنند و همه چیز را به چشم اشباح می بینند. آنان به جای روشنگری و توسعه اقتصادی واجتماعی، به بازی های ذات البینی و رقابت های سنتی و تعقیب اهداف اعلام ناشده خویش مشغول شدند. این کشور ها به جای مبارزه با اشباح ترور و خطر، عادات مزمن نوع اروپایی ودیدگاه های منزوی شان را که از روی مسموعات و تبلیغات غیرواقعی درباره افغانستان به دست آورده اند، از اروپا وامریکا به این جا منتقل کرده اند.

هدف از حضور بیش چهل کشور درافغانستان ظاهرا مبارزه با خطر تروریزم است. این یک شعار جدید است؛ اما پالیسی ها و اهداف کهنه خویش را در پس شعار های جدید پنهان می کنند و خود باعث رشد افراطیت می شوند. از همین جاست که خطر به جای آن که کاهش یابد، فربه تر می شود.

دروضعیتی که افغانستان بعد از سرنگونی طالبان دارای دولت منتخب، مجموعه قوانین ونهاد های مدنی بوده است، انگلیس ها بدون مشوره با متحدان جهانی ودولت افغانستان، خلاف موازین مبارزه با تروریزم، به طور سری با طالبان سرگرم گفت وگو و معامله بودند. رهبران انگلیس به طورآشکار از طالبانیزم و ناگزیری جامعه جهانی برای پذیرش افراطیت طالبانی درافغانستان سخن گفتند و حتی نظامیان ارشد آن کشورافاده می دادند که شکست طالبانیزم درافغانستان یک امرناممکن است وباید به تفکر طالبانی فرصت جولان دو باره داده شود. به راستی، انگلیس ها درهلمند به جای پیشبرد مبارزه با افراطیت، تلاش کردند تا تنور خشونت وافراطی گری را حفظ کنند. این چه رازی است که با خروج نظامیان انگلیس از شهر بصره عراق، صلح و آرامش به بصره بر می گردد؛ اما جنگ در ولایت جنوبی هلمند علی رغم ماموریت جنگی هشت هزار نظامیان انگلیس که برای مبارزه علیه تروریزم طالبانی و القاعده درآن جا مستقر اند، نه تنها کاهش نیافته بلکه اشکال پیچیده و دوام دار به خود گرفته است؟

بدین ترتیب، ماشین جنگی طالبان که می باییست در نتیجه به کار گیری ظرفیت پیشرفته جنگی ارتش مجهز انگلیس از کار می افتاد، مانند گذشته فعال باقی مانده است. بقایای طالبان که می باییست پس از ساقط شدن حکومت شان با برنامه ریزی هوشمندانه، تنویر می شدند وتشویق می شدند تا به ارزش های مدنی و قانونی روی آورند، انگیزه جدیدی برای ادامه تخاصم کسب کردند.

سوال این جاست که آیا انگلیس ها هنوز هم مانند گذشته اراده دارندکه به هر طریق ممکن، زمینه های مؤثربرای کشیدن دهلیز عبور استراتیژیک به سوی ثروت های آسیای میانه را برای خویش حفاظت کنند؟

با توجه به واقعیت جاری در افغانستان، برای همه این پرسش ها در نظر اول ممکن است به آسانی پاسخ مثبت دریافت شود؛ اما اثبات این که جواب های این سوال ها ممکن است منفی باشند، خیلی دشوار است. ما که درچنین وضعی، به سوی انتخابات دوم ریاست جمهوری درافغانستان چشم دوخته ایم، بدون زحمت می توانیم توضیح دهیم که ائتلاف جهانی کشور ها برای تأمین صلح پایداردرافغانستان، هنوز درباره این که آینده افغانستان چه گونه باید ترسیم شود، به اجماع و رضایت مشترک نرسیده اند.

من باوردارم که افغانستان و کشور های آسیای میانه حداقل از نظر آینده اقتصادی سرنوشت یکسان دارند. در قدم اول، تعیین سرنوشت ثابت برای افغانستان، به این معنی است که باید این کشور به حلقه وصل مفید برای تأمین منافع همه کشور های منطقه وجهان مبدل شود تا احتمال خطر و تهدید از جانب افغانستان به کشور های دیگر از بین برود. آنگاه کشورهای بزرگ منطقه نیز نیازی نخواهد داشتند تا از ادامه جنگ و افراطی گری درافغانستان، کشورهای آسیای میانه را از عواقب این جنگ بترساند واز طریق دیگری بخواهد منافع حیاتی خویش را در حوزه ثروت های بزرگ این ناحیه، ضمانت کند. ازنظر ما کشور های ترکمنستان، قزاقستان، افغانستان، ازبکستان و تاجکستان صاحب ثروت های طبیعی بزرگی اند که باید به نفع پیوند اقتصادی منطقه ومنافع عمومی به کار انداخته شود. این طرح ودیدگاه به ساده گی زمینه برچیدن بساط جنگ، رقابت منفی و بازی ها به شیوه دوران جنگ سرد را مساعد می کند.

فشرده طرح ما این است که جنگ درهیچ حالتی نباید به سوی آسیای میانه صادر شود. حال وقت آن رسیده است که آتش جنگ، رشد افراطیت و دامن زدن به عصبیت تروریزم درافغانستان خاموش شود. درغیراین صورت، جنگ افغانستان تنها در محدوده افغانستان باقی نخواهد ماند. خصوصیت جنگ افغانستان نسبت به سال های دهه نود وقبل ازآن تغییر کرده است و راه رهایی ازآن، خاموش کردن آن است.

رخ سیاسی رقابت درافغانستان

درین سال ها سیمای سیاسی افغانستان نیز در واقع تکرار چهره جنگی آن بوده است. رقابت منفی خاموش، در عرصه ساختار سیاسی قدرت نیز ادامه یافت و استراتیژی جامع، یک پارچه و عمومی درصحنه حکومت داری تدوین نشد. همان طوری که حضور و بازی کشور های مختلف دربخش نظامی، به صورت یک جریان نامشخص ادامه یافت، بازتاب سیاسی آن ( البته به شکل گسترش فساد) درسطح جامعه، اقتصاد، حکومت داری، بازسازی ونظام سازی نیز مأیوس کننده بوده است. آن چه درین میان بسیار مایه نگرانی وخطرناک جلوه می کند، نارضایی عمیق مردم، خستگی ، بی اعتمادی و بی تفاوتی سراسری درکشور است.

اکنون مردم افغانستان مانند سال های جنگ دردهه هشتاد ونود میلادی اعتماد شان را نسبت به هرنوع تحول وآینده بهتر کم کم از دست می دهند. با این حال کشمکش های سیاسی به شیوه دوره های جنگ سرد و سال های جنگ داخلی دهه نود کماکان وجود دارد. درحالی که مردم در نتیجه زورآزمایی نا متوازن و متفاوت قدرت های حاضر در صحنه بحران افغانستان به ستوه آمده اند.

سخنرانی مولف در کنفرانس بین المللی “بحران افغانستان: سناریوهای ممکن انکشاف” که بتاریخ ۸ اپریل به ابتکار مرکز مطالعات افغانستان معاصر در مسکو برگزار گردید.

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا