خبر و دیدگاه

آزادی عقیده وحکم ارتداد در اسلام

khawernia
احمد ذکی موسی

 

همانگونه که از عنوان فوق دانسته می شود، مسالۀ مورد بحث دارای دو بخش است:

بخش اول، عموماً بستگی به آزادی عقیده وبه ویژه به آزادی عقیده پیش از پذیرش اسلام دارد. در چنین حالتی هیچ اشکالی در آزادی اعتقاد وپذیرش هر دین وآئینی دیده نمی شود. به این معنی که هر کسی خواه یهودی باشد یا نصرانی ویا مجوسی می تواند به باورهای دینی خویش پاپند باشد ودر میان مسلمانان زندگی کند بدون اینکه کسی او را مجبور به ترک دین وآئین اش نماید. وتاریخ اسلام گواه براین واقعیت است، چنانچه که تمام پیروان ادیان ونحله ها که پیش از اسلام در جوامعی که توسط مسلمانان فتح گردید بود بر آئین خویش باقی ماندند وکسی هم مزاحم آن ها نشد وتاکنون هم چنین است.

هرگاه این حق برای غیر مسلمانان ثابت باشد برای مسلمانانی که دارای باورهای گوناگونی اند ودر دائرۀ اسلام قرار دارند، این حق از باب اولی ثابت خواهد بود. طوریکه درتاریخ اسلام فرقه های کلامی زیادی وجود داشتند که پیرامون موضوعات متعددی با هم اختلاف داشتند وهر ازگاهی به بحث وگفتگو باهمدیگر می نشستند وگاهی بحث های شان شدت وحدت بیشتر به خود می گرفت، اما هیچ یک ازعلما به منع گروهی ویا عقیده ای فتوا ندادند، واینکه در برخی موارد تجاوزها واذیت هایی از برخی گروه ها بالای دیگران بخاطر عقیده وباورهایشان صورت گرفته اینگونه برخوردها براساس فتوا یا رأی علما انجام نپذیرفته است، بلکه نتیجۀ تعصب عوام الناس بوده ویا برخی از زمامداران برای استفاده های سیاسی به این اختلافات دامن زده وباعث بوجود آمدن فتنه در میان مسلمین گردیده است. چنانچه در حادثۀ فتنۀ خلق قرآن، امام احمد بن حنبل مورد اذیت وآزار حکومت وقت قرار گرفت وابن جریر طبری برای این که امام احمدبن حنبل را محدث می دانست تا فقیه و در مسائل اختلافی فقهی به رأیش وقعی نمی گذاشت مورد غضب پیروان متعصب امام احمد بن حنبل قرار گرفت وفقهای مالکی مورد غضب “عبیدی ها” و سپس در سالهای نخستین حکومت “موحدین” قرار گرفتند.

بخش دوم، قضیۀ آن عده از اشخاصی است که با ارادۀ خویش به اسلام می گروند سپس مرتد می شوند که در ذیل به این مساله به طور مفصل خواهیم پرداخت.

قضیۀ ارتداد ومجازات مرتد از جمله مسائل دشوار در فقه اسلامی به حساب می آید؛ چنانچه فقه قدیم این دشواری را با روش متداول آن عصر ومطابق اوضاع واحوال آن زمان وجو سیاسی حاکم آن روز حل وفصل نمود. اما از فقه نوین متوقع است تا بیشتر از گذشتگان در این زمینه بحث کرده ورأی واجتهاد خویش را بیان دارد. واین چیزی است که صورت گرفته اما بنابر ترس وهراسی که بخاطر اجماع ویا شبه اجماع علمای گذشته که قائل به قتل مرتد اند، این مساله به طور واضح برای همگان بیان نشده است.

پیش از اینکه دیدگاهم را در این مورد بیان کنم، به توضیح برخی از قضایا در ذیل می پردازم تا پیش درآمدی برای فهم ودرک موضوع مورد بحث ما باشد:

۱-قرآن کریم در چندین جا از ارتداد ومرتدین نام برده بدون اینکه مجازات دنیوی ای در زمینه بیان کند. ازجمله خداوند می فرماید:” وهرکس از شما که از دینش برگردد و در حال کفر بمیرد، پس اعمالشان در دنیا و آخرت تباه شده و ایشان اهل دوزخ اند و در آن برای همیشه خواهند ماند”(بقره:۲۱۷). ودر جای دیگر می فرماید:”شیطان اعمال کسانی را که بعد از آشکار شدن راه هدایت مرتد شدند و بازگشتند، در نظرشان بیاراست و در گمراهی نگاهشان داشت”(محمد:۲۵).

واین را نیز می دانیم که قرآن کریم در ارتباط به جنایت هایی که از منظر اسلام خطر آن ها کمتر از ارتداد است مجازات هایی ذکر کرده است مانند: مجازات قتل، دزدی، زنا وحرابت، پس چگونه در ارتباط به مجازات مرتد – در حالیکه از آن چندین بار یادآوری نموده – چیزی نگفته وهمواره از مجازات اخروی سخن زده است؟ آیا سکوت قرآن از مجازات دنیوی مرتد گویای این حقیقت نیست که ارتداد، مجازات دنیوی ندارد ویا اینکه امر آن با جنایت های دیگری که در قرآن برمجازات های آن ها تصریح شده متفاوت است؟

۲-آنچه در تاریخ وروایات، ثابت وهویداست این است که ارتداد از اسلام یکی از روش های بازی کردن با دین وجنگ روانی به راه انداختن بود که کفار برای متزلزل ساختن مسلمانان وایجاد فتنه واضطراب در میان پیروان دین مبین اسلام به چنین ترفندهایی دست می زدند تا از این طریق بر پیکر دعوت اسلامی لطمه وارد کنند وقرآن کریم نیز این روش ماکرانه آن ها را هویدا کرد واز چهرۀ طراحانش پرده برداشت. خدواند می فرماید:” و گروهی از اهل کتاب گفتند: به آنچه به مومنان نازل شده است اولِ روز ایمان بیاورید و در پایان روز به آن کافر شوید تا شاید آنها از دینشان برگردند”(ال عمران:۷۲). وقرآن کریم از روش منافقین در این زمینه چنین حکایت می کند:”هرگاه با کسانی که ایمان آورده اند روبرو شوند، می گویند: ما ایمان آورده ایم، و چون با شیطان های خود خلوت گزینند، می گویند:ما با شما هستیم، بی گمان ما مسخره کنندگان هستیم”(بقره:۱۴) وهمچنان می فرماید:”هر آینه خداوند آنان را که ایمان آوردند سپس کافر شدند و باز ایمان آوردند ، سپس کافر شدند و به کفر خویش افزودند نخواهد آمرزید و به راه راست هدایت نخواهد کرد”(نساء:۱۲۷).

۳-برخی از احادیث ورویدادهای تاریخی ای که در این زمینه وارد شده پرده از جنبۀ دیگر جنبش ارتداد در صدر اسلام بر می دارد. ارتداد در آن روزها تنها خروج از دین به دین دیگر، ویا تنها تغییر دراندیشه وباورهای دینی نبود بلکه ارتداد یعنی انتقال از صف اسلام به صف دشمنانش واز لشکر اسلام به لشکر کسانی که در برابر اسلام ایستاده بودند، بود. واین چیزی است که برخی از روایات صحیح نبوی به آن اشاره کرده است. در روایت بخاری ومسلم وترمذی از عبدالله ابن مسعود آمده است که رسول خدا گفت:«لا یحل دم امرئ مسلم یشهد أن لا إله إلا الله وأنی رسول الله إلا بإحدى ثلاث؛ النفس بالنفس, والثیب الزانی, والمارق لدینه التارک للجماعه».

“خون هیچ مسلمان که شهادت به وحدانیت خدا وگوهای دهد که من پیامبر خدا هستم حلال نیست مگر سه گروه: قاتل، زانى محصن، و آن کس که دین خود را رها کند و از جماعت مسلمین بیرون رود”.

آنچه که در این حدیث قابل تأمل است این است که این حدیث تنها به خارج شدن از دین اکتفا نکرده بلکه علاوه بر ارتداد، ترک جماعت مسلمانان را نیز افزوده است. واین زیادت (التارک للجماعه) بدون فائده نبوده وبر حکم آن نیز تاثیرگذار است.

مفارقت ویا خروج از جماعت، به معنی سرکشی وبغاوت ومحاربه به حساب می آمد. وگاهی مرتدین به جبهۀ دشمنی که در حال جنگ با مسلمانان بود می پیوستند. واین چیزی است که صریحاً در روایت های دیگر این حدیث وارد شده است. ابوداوود ونسائی از عائشه روایت می کنند که رسول خدا گفت:« لا یحل دم امرئ مسلم یشهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا رسول الله إلا بإحدى ثلاث رجل زنى بعد إحصان فإنه یرجم ورجل خرج محاربا لله ورسوله فإنه یقتل أو یصلب أو ینفى من الأرض أو یقتل نفسا فیقتل بها ».

“خون هیچ مسلمان که شهادت به وحدانیت خدا و نبوت پیامبر اسلام مى دهد حلال نیست مگر سه گروه: زانى محصن، که سنگسار می شود و آن کس که دین خود را رها کند وبه محاربه با خدا ورسول برخیزد او کشته ویا به دار آویخته ویا تبعید می گردد ویا قاتل، که در برابر مقتول کشته می شود “.

ودر روایت نسائی وطحاوی در مشکل الآثار ازعائشه روایت شده که :”… أو رجل یخرج من الإسلام لیحارب الله عز وجل ورسوله فیقتل أو یصلب أو ینفى من الأرض”.

“… یا مردی که از اسلام خارج می شود وبا خدا ورسولش به جنگ بر می خیزد، این شخص کشته می شود ویا به دار آویخته می شود ویا تبعید می گردد”.

این روایت ها همگی “مقیِّد” ومبین روایت هایی اند که قتل مرتد در آن ها “مطلق” وبدون قید وارد شده است. واین تقییدات وزیادت ها همه اش صحیح اند ودر نفس موضوع وارد شده اند.

ادله واوضاع واحوال گذشته اجمالاً به این تاکید دارد، ارتدادی که به آن مرتد کشته می شود – چنانچه که از احادیث وآثار وارده در این موضوع دانسته می شود- همان ارتداد مرکب است، یعنی ارتداد به اضافۀ محاربت ویا توطئه در برابر حکومت وجامعه اسلامی. واینگونه ارتداد است که به جنگ ونفاق وتلاعب به دین وطغیان علیه مسلمین می انجامد.

با در نظرداشت سخنان فوق می توان اذعان کرد که مجازات “ارتداد مرکب” را نمی توان از باب حدود تلقی کرد بلکه این مجازات را می توان از باب تعذیر ویا سیاست شرعی ویا تصرف حکومت بر اساس مصلحت دانست. وبرخی اوقات دراینگونه ارتدادها مجازات حرابت تطبیق می گردد چنانچه حدیث عائشه که قبلاً ذکرگردید بیانگر این حکم بود. وتمام این مسائل بر اساس وضعیت حکومت اسلامی ووضعیت مسلمانان از نگاه قوت وضعف  واستقرار ویا فتنه و…واز نگاه اعمالی که همراه با ارتداد صورت می گیرد وخطرهایی که شخصیت دولت اسلامی را تهدید می کند نیز سنجیده می شود.

اما ارتداد “غیرمرکب” یا بسیط ویا مجرد به ارتدادی گفته می شود که شخص با اختیار خویش از دین خارج می شود خواه این سخن را به زبان آورد یا خیر.(اما در پی توطئه ونفاق افگنی وخیانت به دولت وجامعه اسلامی نیست) اینگونه ارتداد آن ارتدادی نیست که در قرآن وسنت از ان یاد آوری شده است، فلذا به باور من اینگونه ارتداد مشمول مجازات “مرتد مرکب” نیست. بلکه اینگونه ارتداد مشمول به نصوص ودلائل دیگری است که واضح ترین آن ها قول خداوند است که (لا اکراه فی الدین)” در قبول دین هیچ اکراهى نیست”.

این آیت به طور قاطع وشامل حکم می کند که مجالی از اکراه در دین نیست ودین بر اساس اکراه قائم نمی شود واکراه درآن نفعی هم ندارد؛ برای این که دین و مذهب با روح و فکر مردم سر و کار دارد و اساس و شالوده اش بر ایمان و یقین استوار است خواه و ناخواه راهى جز منطق و استدلال نمى تواند داشته باشد، واین واقعیتی است که برهمه هویدا وآشکار است. وخداوند هم در این زمینه می فرماید:” اما خداوند ایمان را در نظرتان گرامی داشته است و آن را در دلهایتان آراسته است ، و کفر و نافرمانی و گناه را در نظرتان زشت و ناپسند جلوه داده است، فقط آنان(که دارای این صفات هستند ، یعنی ایمان در نظرشان محبوب و مزیّن، و کفر و فسق و عصیان در نظرشان منفور و مطرود است) راهیابند وبس”(حجرات:۷). وچنانچه در حدیثی از پیامبر آمده است که می فرماید:” به پروردگاری خدا، و دین اسلام، و پیامبری محمد – صلى الله علیه وسلم – خشنودم”. اکراه را راهی بر باورهای درونی نیست وجز اجبار چیز دیگری را به ارمغان نمی آورد.

اگر اکراه راهی برای مداخله در قبول دین می داشت ومردم را به زور داخل دین می کرد ویا به زور بر دین نگه می داشت، هر آیینه خداوند خود چنین کاری را انجام می داد؛ برای اینکه ذات باری تعالی توانای حقیقی بر اکراه است واوست که انسان ها را هدایت می نماید ویا دلهای شان را به سوی کفر سوق می دهد وتوانای حقیقی هم از آن اوست که همۀ انسان ها را به سوی خویش بکشاند، اما به مقتضای حکمتش چنین کاری را انجام نمی دهد چنانچه خود می فرماید:”اگر پروردگارت می خواست، تمام مردمان کرۀ زمین جملگی (به صورت اضطرار و اجبار) ایمان می آوردند (امّا ایمان اضطراری و اجباری به درد نمی خورد). آیا تو (ای پیغمبر !) می خواهی مردمان را مجبور سازی که ایمان بیاورند؟”( این کار نه صحیح و سودمند است و نه از دست تو ساخته است) (یونس:۹۹). “بگو براى خدا دلیل رسا (و قاطع) است (بطورى که بهانه اى براى هیچکس باقى نمى گذارد) اما اگر او بخواهد همۀ شما را (از طریق اجبار) هدایت مى کند(ولى چون هدایت اجبارى بى ثمر است این کار را نمى کند) (انعام:۱۴۹) “اگر خدا می خواست( که او را به یگانگی بپرستند، ایشان را با قدرت و قوت خویش وادار به این کار می کرد و از خود اختیاری نمی داشتند، وهرگز) شرک نمی ورزیدند (ولیکن آنان را به خود واگذاشته است تا به اختیار نه به اجبار راه یزدان یا راه شیطان را در پیش گیرند) و ما تو را مراقب( اعمال و مسؤول افعال ) ایشان نکرده ایم و ما تو را مکلّف نساخته ایم که احوال آنان را اصلاح و امور ایشان را روبراه سازی”(انعام:۱۰۷).

وقتیکه خداوند مردم را مجبور به ایمان به خویش نکرده در حالیکه مالک ظاهر وباطن همگان اوست وبرای پیامبرش هم اجازه اجبار کسی را نداده همانگونه که می فرماید:” پس تذکر ده تو فقط تذکر دهنده اى. تو مسلط بر آنها نیستى که مجبورشان (بر ایمان) کنى”(غاشیه:۲۲)” آیا تو (ای پیغمبر !) می خواهی مردمان را مجبور سازی که ایمان بیاورند؟”(یونس:۹۹).

پس چگونه متولیان امور مسلمین را امر کند که برای ایمان ویا باقی ماندن در دین اسلام کسی را مجبور کنند ویا اگر کسی از آن خارج شد زیر فشار قتل وی را به اسلام برگردانند؟!

نویسنده:پروفسور احمد الریسونی

برگردان به فارسی:احمدذکی “خاورنیا

نوشته های مشابه

‫۳ دیدگاه ها

  1. من سوال و نظر آقای کریم را اینطور طرح مینمایم. یکتعداد انسانها دین باور اند و یکتعداد انسانها مثل ولتر خدا باور اند. یعنی به خدای عالمیان مطابق تعریفی که خود شان از خدا دارند باور مند اند اما به دین یهودیت، عیسویت و یا اسلام باور ندارند. حکم در مورد اینطور آدمان چه خواهد باشد.

  2. دراین نوشته درست واضح نشده است که اگر کسی از دین اسلام خارج شود یعنی به دین اسلام باور و اعتقاد حودرا از دست داده باشد ولی به وجود خدا البته خدائی که مولوی و دیگر عرفا معرفی میدارند و نه خدائیکه ادیان معرفی داشته اند باور مند باشد. پس در مورد او چه حکم جاری شده میتواند.

  3. اعلامیه جهانی حقوق بشر همراه با دو میثاق بین المللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و حقوق مدنی و سیاسی مهمترین اسناد بین المللی حقوق بشر را تشکیل میدهند. این اسناد به این دلیل از مهمترین و با اعتبار ترین سند در سیاره زمین بحساب می آید که توسط کشور های جهان به تصویب رسیده است. در ماده اول این سند آمده است که تمام ابنای بشر آزاد زاده شده و درحرمت و حقوق باهم برابر اند. عقلانیت و وجدان به آنها ارزانی شده و لازم است تا با یکدیگر برادرانه رفتار نمایند. این سند درسال ۱۹۴۸ به تصویب رسید و بتمام کشورهای جهان لازم است تا آنرا در عمل تطبیق نمایند.
    بنأ” با موجودیت چنین سند معتبر که از طرف کشورهای جهان مربوط به ادیان و عقاید گونه گون به امضا رسیده است، تشویش رفع میباشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا