اندیشه

آزادی و کثرت‌گرایی فرهنگی

freeedom
نگارنده: علی بزرگیان

تاریخ دو قرن اخیر به‌روشنی نشان می‌دهد که در نظام‌های توتالیتر و دیکتاتوری نه تنها کوششی برای پاسخ دادن به پرسش‌های فلسفی از سوی حکمرانان و شهروندان صورت نمی‌گیرد، بلکه دولت‌ها از طرح سؤال ممانعت می‌کنند و اجازه نمی‌دهند که قواعد، هنجارها و نهادها زیر سؤال بروند. از این بدتر، عادت طرح پرسش و انتقاد سازنده نیز کم‌کم از بین می‌رود. به‌همین دلیل در کشورهایی که عادت سؤال کردن و طرح پرسش‌های انتقادی در مورد مسائل وجود ندارد در حقیقت نوعی جزم‌گرایی فکری جایگزین سنت فلسفی انتقادی می‌شود.

در این‌جا از لابه‌لای اندیشه‌های سیاسی آیزایا برلین به‌رابطه تنگاتنگ میان آزادی و فلسفه پی می‌بریم. به‌گفته برلین آزادی خود شرط لازم طرح پرسش فلسفی است، ولی در عین حال آزادی خود مفهومی فلسفی است که محور اصلی هر نوع اندیشه انتقادی است. برلین معتقد است که دو پرسش اصلی در مورد مسئله آزادی وجود دارد. پرسش نخست این‌که: «چه کسی بر من فرمان می‌راند؟» و پرسش دوم: «تا چه حد من زیر فرمان هستم؟» این دو پرسش هر یک به‌نوبه خود تعیین‌کننده مفهومی از آزادی است.

در این‌جا به دو مفهوم «آزادی مثبت» و «آزادی منفی» نزد آیزایا برلین برمی‌خوریم که به‌گفته او مکمل یکدیگرند. زیرا به لحاظ تاریخی مفهوم مثبت آزادی که در پاسخ به پرسش «ارباب کیست؟» معنی می‌یابد. از مفهوم منفی آزادی به منزله جواب به پرسش «حدود اختیارات من چیست؟» برخاسته، ولی در طول تاریخ، فاصله میان این دو مفهوم به‌تدریج زیاد شده است. اتفاقی که از نظر برلین در این‌جا رخ داده تبدیل اندیشه آزادی در جریان تاریخ به آیین زور و ظلم و ستم است.

به‌عبارت دیگر، به‌گفته برلین مفهوم «آزادی مثبت» در سیر تاریخی بشریت از اصل معنی خود به‌دور افتاده، زیرا هر بار که این پرسش مطرح شده که «چه کسی بر من فرمان می‌راند؟» فرضیه عدم مداخله در سیاست در راه تأیید مرام‌های ایدئولوژیکی مورد استفاده قرار گرفته است. در حقیقت برلین بر این اعتقاد است که «آزادی مثبت» و «آزادی منفی» صرف‌نظر از زمینه‌های مشترکی که دارند، فارغ از این‌که کدام در معرض انحراف بیشتری بوده‌اند، به‌هرحال یکسان نیستند. بدین‌گونه می‌توان گفت که هر یک از این دو آزادی فی‌نفسه دارای هدفی جداگانه است که الزاماً با هدف‌های دیگر سازگاری ندارد. در چنین حالتی مسئله انتخاب و ترجیح پیش می‌آید. آیا باید در شرایط خاص جانب اکثریت را گرفت هرچند که به زیان اقلیت تمام شود؟ آیا باید از برابری و مساوات اجتماعی به زیان آزادی‌های فردی هواداری کرد؟

همان‌طور که می‌بینیم اساس مطلب تنها تشخیص مرز میان دو مفهوم مثبت و منفی آزادی نیست، بلکه کوششی در ایجاد تعادل میان این دو نیز هست. به‌گفته آیزایا برلین هرگاه آزادی مثبت به اندازه کفایت تحقق یابد، باید از آزادی منفی کاسته شود. اگر تعادل میان این دو مفهوم آزادی وجود داشته باشد، تحریف و تفسیر آن‌ها دیگر کار ساده‌ای نیست.

پس موضوع اصلی بحث برلین رد و نقد الگوهای فکری و فلسفی است که می‌کوشند تا با هماهنگ ساختن ارزش‌های گوناگون، آزادی گزینش و انتخاب را که زاییده تکاپویی زندگی است نابود سازند. زیرا به‌قول جان استوارت میل اگر انسان آزاد نباشد که بتواند به دلخواه خویش زندگی کند و هر راهی را که می‌پسندد، پیش گیرد پیشرفت تمدن بشری امکان‌پذیر نخواهد بود. هم‌چنین آن‌جا که اندیشه‌ها در بازار آزاد عرضه نشوند حجاب از چهره حقیقت برخواهد افتاد و فضایی برای ابتکار و خودجوشی و نبوغ و قدرت فکری و شجاعت اخلاقی باقی نخواهد ماند و چنین جامعه‌ای بنا به‌قاعده در زیر بار فشار رکود جمعی درهم خواهد شکست.

به‌عبارت دیگر به‌گفته آیزایا برلین اگر آدمی موجودی قائم به‌ذات است، یعنی موجودی که خود تعیین‌کننده ارزش‌ها و هدف‌های خویش است، در این صورت هیچ چیز بدتر از این نیست که با او رفتاری شود که گویی قائم به‌ذات نیست و همانند شیئی اسیر دست عوامل خارجی است. به‌همین دلیل از نظر برلین طرح مسئله آزادی انسان بدون پرسش در مورد مفهوم «خودمختاری» ممکن نیست. برلین در این‌جا با کانت هم‌عقیده است که می‌گوید: «هیچ‌کس نمی‌تواند مرا مجبور کند تا به‌سعادتی مطابق سلیقه او تن در دهم».

پس از دیدگاه برلین مقوله‌ای به‌نام «سعادت از پیش تعیین شده» وجود ندارد و هر کس آزاد است که تعیین‌کننده سعادت خویش باشد. از این‌رو برلین به این مسئله معتقد است که فرد آزاد و خودمختار موجودی متعالی است و ارزش‌های او همگی ثمره عمل و کنش آزاد اوست. چنین انسانی از نظر برلین مطیع و تابع نیست، بلکه از استقلال نظری و عملی برخوردار است و برای دست یافتن به آزادی خویش از عقل نقاد خود بهره می‌گیرد. در این‌جا آیزایا برلین با استناد به مقاله «روشنگری چیست؟» کانت و این شعار عصر روشنگری: «Sapere Aude» (این شهامت را داشته باش که بیندیشی)، پیروی از عقل و مبارزه با جهل و انجماد اندیشه را موضوع اصلی فلسفه آزادی می‌داند.

آن‌جا که کانت در مورد این موضوع تأکید می‌کند که همه آدمیان اهلیت برای حکومت عقلایی و تأسیس جمهوری را دارا هستند و بنابراین راه وصول به آزادی خارج از اراده انسان‌ها نیست. برلین نیز به‌نوبه خود معتقد است که میزان آزادی فرد یا ملتی در انتخاب زندگانی دلخواه خویش از طریق سنجش ارزش‌های جامعه به‌دست می‌آید. ولی فراموش نکنیم که از نظر برلین دست یافتن به چنین آزادی‌ای تنها از راه کثرت‌گرایی فکری و فلسفی امکان‌پذیر است، زیرا به‌گفته او هرچند که وحدت‌گرایی و ایمان به‌وجود ضابطه‌ای واحد مایه آرامش فکر و دل انسان‌ها را فراهم می‌آورد، ولی به‌هرحال این معیار هرچه باشد به‌سبب نرمش‌ناپذیری و ماهیت جزم‌گرایش در برخورد با تحولات تاریخی تبدیل به‌وسیله‌ای می‌شود برای توجیه خشونت‌ها و توحش‌های سیاسی و همانند پروکروست راهزن آمیخته با تخیلی اسطوره‌ای سرچشمه می‌گیرد، افراد جامعه و عقایدشان را روی میز تشریح ایدئولوژی لت‌وپار می‌کند.

در حالی‌که از نظر برلین فلسفه کثرت‌گرایی معتقد به تکثر در غایات و مقاصد انسانی است و از رقابت و برخورد همیشگی و دائمی آن‌ها آگاه است. فراموش نکنیم که از دیدگاه برلین کثرت‌گرایی و لیبرالیسم الزاماً مفاهیمی یکسان نیستند، زیرا برلین بر این عقیده است که برخی از نظریات لیبرال‌ها از ماهیتی کثرت‌گرا برخوردار نیست. به‌همین جهت برلین برخلاف فن هایک و میلتون فریدمن معتقد به هیچ نوع تعیین‌گرایی تاریخی عقاید لیبرالی نیست، بلکه بسط آن‌ها را می‌پسندد زیرا به‌گفته او به ما بیشترین فرصت و امکان انتخاب در مورد جامعه را می‌دهند. بنابراین از نظر برلین لیبرالیسم حاوی پاسخ‌های نهایی برای جامعه بشر نیست.

به‌همین دلیل نیز متفکری چون برلین از مخالفان سرسخت نظریه «پایان تاریخ» فوکویاما است که درواقع سقوط کمونیسم را نشانه‌ای از سیر جبری تاریخ به‌سوی دموکراسی می‌داند. مهم از نظر برلین عدم هم‌سانی و ناسازگاری پاسخ‌هایی است که افراد جامعه به پرسش‌ها می‌دهند و تا زمانی‌که فضای باز برای برخورد این ارزش‌ها وجود دارد، دموکراسی نیز امکان‌پذیر است.

به‌گفته آیزایا برلین وظیفه و تکلیف فلسفه سیاسی نیز آزمون و ارزیابی ادعاهای نظری گوناگونی است که خود را به‌عنوان اهداف آرمانی جامعه معرفی می‌کنند. به‌همین جهت فلسفه سیاسی نیز مانند دیگر بخش‌های فلسفه در پی روشن ساختن واژگان و مفاهیمی است که شکل‌دهنده دیدگاه‌های اجتماعی گوناگون است، و نه در جست‌وجوی راه‌ حلی یگانه برای مسائل انسانی. در نتیجه به‌نظر وی اعتقاد به راه حل نهایی در زمینه فلسفه سیاسی توهمی بیش نیست. زیرا برلین معتقد است که «هدف غایی زندگی چیزی جز زندگی نیست» و «طبیعت و تاریخ پر است از آشفتگی و به‌هم‌ریختگی تصادفی و بی‌معنا». به‌همین دلیل قهرمان برلین و اندیشمندان و هنرمندانی که او به توصیف زندگی و آثار آنان پرداخته است، همگی کسانی هستند که نه به حقایق غایی و مطلق معتقدند و نه در پی نظریه‌ای وحدت‌گرایانه از زندگی و جهان هستند.

برای مثال از نظر برلین کثرت‌گرایی فرهنگی هردِر (Herder) شایان توجه و قابل مطالعه است. موضوع اصلی اندیشه هردِر تنوع گسترده سنت‌های ملی و فرهنگی است. هردِر از جمله متفکرانی است که موضوع «روح ملی» را برای نخستین‌بار مطرح می‌کند و به‌همین جهت تفوق ملتی بر ملت دیگر را به شدت نفی می‌کند. هردِر معتقد است که هر ملتی محق است راه پیشرفت را به شیوه خویش بپیماید. ولی ملت از نظر هردِر با دولت تفاوت دارد.

ملت به‌اعتبار هردِر موجودیت فرهنگی مردمی را تشکیل می‌دهد که به زبان واحدی سخن می‌گویند، در سرزمین واحدی زندگی می‌کنند و دارای آداب و رسوم واحدند و گذشته جمعی واحدی دارند. بنابراین هردِر عنصر فرهنگی را از عنصر ژنتیکی مهم‌تر می‌داند. به‌همین جهت نیز هردِر مانند هگل معتقد نیست که هر ملتی تنها یک‌بار سهم فرهنگی خود را ایفا می‌کند و سپس از صحنه تاریخ خارج می‌شود. برای هردِر مهم این است که ما با ملت‌های دیگر آشنا شویم، زبان‌های آن‌ها را بیاموزیم، کتاب‌های‌شان را بخوانیم و با ترس‌ها، آرزوها و دیگر تصورات جمعی و قومی آن‌ها آشنا شویم.

این بینش هردِر درواقع مرکز ثقل اندیشه کثرت‌گرایی برلین است. برلین نیز معتقد است که فرهنگ‌های گوناگون آرمان‌های متفاوت دارند و این آرمان‌ها که تشکیل‌دهنده ارزش‌های غایی این فرهنگ‌ها هستند، در همه فرهنگ‌ها یکسان نیستند. بنابراین برای درک این‌که چرا ملتی در موقعیت تاریخی خاصی هدف مشخصی را دنبال می‌کند، مستلزم آشنایی با ریشه‌های فرهنگی آن ملت است. آشنایی با فرهنگ‌های گوناگون موضوع اصلی اندیشه کثرت‌گرایی برلین را تشکیل می‌دهد که محور واقعی هرگونه اندیشه درباره تمدن است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا