نبرد نامتقارن طالبان و پاکستان؛ بازآفرینی آشوب در سایهٔ رقابتهای جهانی
سناریوی استانبول و دوحه عمداً و ظاهراً به بنبست رسید و اکنون هر یک از طرفهای این مذاکره نمایشی درحال چیدمان دستور کار تازهای برای رویارویی مستقیم نظامیاند. از منظر واقعیت میدانی، جنگ پیشرو بیش از آنکه به تقابل متوازن میان دو ارتش منجر شود، شکل جنگی نامتقارن خواهد داشت؛ اما همین عدم تقارن، نه تنها ماهیت عملیات بلکه گستره و پیامدهای منطقهای بحران را گسترش میدهد و عرصههای اقتصادی، سیاسی، امنیتی و دیپلماتیک منطقه را بهطور همزمان درگیر خواهد کرد. حتی واکنشهای محدودِ دو طرف، با هدف گرم نگهداشتن میدان نبرد، میتواند شبکههای ترانزیتی، بازارهای انرژی، مبادلات دیپلماتیک و جریانهای پناهجویی را به هم بریزد و باعث ایجاد کابوسهای چندجانبه برای ثبات منطقهای شود. طالبان اگرچه ممکن است به اجرای ظاهری مفاد توافقنامه دوحه متعهد بماند، اما در واقع جز بیثباتسازی منطقهای و میزبانی از رادیکالیسم سیستماتیک، گزینه استراتژیک دیگری در اختیار ندارد؛ همان ظرفیتهای محدود داخلی و پیوندهای منطقهای نیز برای نجات بلندمدتشان کافی نخواهد بود، زیرا فقدان مشروعیت بینالمللی، ضعف ابزارهای حکمرانی و وابستگی به منابع ناامن، این گروه را در موضع تدافعی قرار داده است. در مقابل، پاکستان در بهرهگیری از شبکههای نفوذ، ساختارهای اطلاعاتی و ظرفیتهای دیپلماتیک و اقتصادی، امتیازات معناداری دارد که بهسادگی میتواند فضای سیاست و امنیت را علیه طالبان تنگ کند و این امتیازات در صورت استفاده هماهنگ، به چالشهای بالفعل برای حاکمیت نیمبند طالبان تبدیل خواهند شد.
یکی از شقوق راهبردی قابل توجه برای اسلامآباد، بازگشت تدریجی همکاری استخباراتی با واشنگتن تحت پوشش مقابله با تروریسم است؛ این بازتعریف همکاری نه تنها مشروعیتِ عملیاتیِ حملات هدفمند را افزایش میدهد بلکه امکان تبادل اطلاعات و هماهنگی نظامی را در مرزها افزایش میدهد و طالبان را در معرض هدفگیریهای انتخابی قرار میدهد. تشدید حملات هوایی و پهپادی بر گذرگاهها و مناطق مرزی مانند کنر، ننگرهار و پکتیا، با هدف تضعیف پایگاههای لجستیکی و خطوط ارتباطی طالبان، میتواند ساختار فرماندهی و مدیریت میدان را دچار اختلال جدی کند و فشار نظامیِ برونمرزی را به بحرانهای انسانی و جابهجایی جمعیتی تبدیل سازد. همزمان، اسلامآباد قادر است از اپوزیسیونِ داخلیِ طالبان حمایت کند و با استفاده از مسیرهای جغرافیایی حساس مانند چترال، جریان مخالفان را بیمه و پشتیبانی کند؛ این عملیات نهتنها میتواند میدانهای جنگ داخلی را تشدید کند بلکه ساختارهای محلی قدرت را به نفع بازیگران ضدطالبانی تغییر دهد.
در سطح ابزارهای فرامنطقهای، کارت داعش و دیگر گروههای افراطی که برخی از آنها همچنان در سیطره یا نفوذ شبکههای اطلاعاتی پاکستان قرار دارند، قابلِ بازی است؛ ایکاشف این ظرفیت، همزمان ابزار خطرناکی است که میتواند بهسادگی به یک آتشفشان غیرقابلکنترل تبدیل شود، اما اسلامآباد در کوتاهمدت از این کارت برای مشروعیتبخشی به عملیات امنیتی و تضعیف اعتبار طالبان بهره خواهد برد. دستگاه دیپلماسی پاکستان نیز میتواند با بلندگوی بینالمللیِ محکومیتِ طالبان، شکاف و تقسیم درونیِ این گروه را تشدید کند و همصدایی منطقهای و جهانی علیه آنان شکل دهد؛ این فشار دیپلماتیک در کنار تحریمهای اقتصادی هدفمند، توانِ باقیمانده حکومت طالبان را فرسایش میدهد. استفاده از جریان حقانیها یا گروههای ذینفوذ در تشکیل جبهههای متحد با مخالفان طالبان، نشاندهنده گرایش اسلامآباد به مهندسی شبکههای محلی علیه ساختار رسمیِ طالبان است؛ این راهبرد شبکهای میتواند جبهههای متعددی در برابر طالبان باز کند و مانع از تثبیت سریع هرگونه کنترول مرکزی شود.
کارتی که کمتر بهصورت نظامی اما بسیار مؤثر است، اهرم مهاجران است؛ پاکستان میتواند با مدیریت جریانهای مهاجرتی و کنترل کمپها، فشار اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بر قلمروهای تحت کنترل طالبان وارد کند و از بار تحمیلی مهاجران بهعنوان فشارِ نرم و چابک علیه حکومت ناتوانِ کابل استفاده نماید. در کنار آن، مسدودسازی گذرگاههای کلیدی مانند تورخم، سپین بولدک و چمن، دستِ تجاری طالبان را تنگ خواهد کرد و اقتصاد نیمهرسمیِ پشتِوانِ حکمرانیِ آنان را هدف قرار میدهد؛ این قفلِ اقتصادی میتواند باعث کاهش منابع مالی، کمبود تامین کالا و در نتیجه کاهش مقبولیت محلی طالبان شود. ترکیب فشارهای اقتصادی، دیپلماتیک و نظامی در یک چارچوب هماهنگ، ریسک تبدیل تنش به یک بحران فراگیر را بالا میبرد، زیرا هر حرکت کنترلی پاکستان میتواند پاسخهای نامتقارن از سوی شبکههای ایدئولوژیک و ضدِ پاکستان در داخل خاک افغانستان تولید کند و دور جدیدی از بیثباتی ایجاد نماید.
پیوند دادن این گزارهها به تصویر استراتژیکِ گستردهتر، حاکی است که معادلات آینده نه صرفاً درباره پیروزی یا شکست میدانی یک طرف، بلکه درباره رقابت برای شکلدهی به قواعد بازی منطقهای خواهد بود. بازیِ اسلامآباد عمدتاً تلفیقی از عملیات سخت و نرم است؛ سخت برای تخریب ظرفیت عملیاتی طالبان و نرم برای مشروعیتزدایی و مهندسی سیاسیِ پساجنگ. این ترکیب میتواند در کوتاهمدت کارآمدی داشته باشد، اما در میانمدت ریسکهای بازتولید افراطگرایی، افزایش بیثباتی مرزی و هزینههای انسانی و اقتصادی برای همه بازیگران منطقهای را بههمراه خواهد داشت. از منظر پیامدهای ژئوپلیتیک، هرگونه تشدید نظامیِ کنترلشده میتواند وارد فاز رقابتهای بزرگتر شود و بازیگران فرامنطقهای را وادار به بازتعریف مواضع خود نسبت به افغانستان سازد؛ در چنین وضعیتی دیپلماسیِ هوشمند و ایجاد کانالهای شفاف بین قدرتها برای جلوگیری از بسطِ تصادفیِ درگیری ضروری بهنظر میرسد، اما فعلاً ارادهای منطقهای برای چنین مدیریت جمعی دیده نمیشود.
در جمعبندی، سناریوی جنگ میان طالبان و پاکستان، هرچند از منظر تسلیحاتی و ساختاری نامتقارن است، اما توانایی ایجاد بحرانهای چندبعدی را دارد؛ طالبان با منابع اندک و گزینههای محدود، در برابر پاکستان که مجموعهای از کارتهای اطلاعاتی، نظامی، اقتصادی و دیپلماتیک را در اختیار دارد، در موضع ضعفی قرار گرفته است. اگر بازیگران منطقهای و فرامنطقهای بهسرعت وارد کنشهای متقابل شوند، خطر کشیده شدن تعارض به حوزههای مجاور و حتی تبدیل آن به بحران منطقهای واقعی بسیار جدی است. در چنین بستری، تنها فرمانِ عقلانی، کاهش تنش، مهار ابزارهای خارج از کنترلی مانند گروههای افراطی و حفظ مسیرهای حیاتیِ انسانی و تجاری است؛ در غیر این صورت، آنچه در کوتاهمدت یک منازعه مهندسیشده جلوه میکند، در میانمدت به مجموعهای از بحرانهای اقتصادی، انسانی و امنیتیِ پیچیده بدل خواهد شد که کنترل آن برای هیچیک از طرفها آسان نخواهد بود.


