خبر و دیدگاه
پاسخ به کاوه شفق
پاسخ به کاوه شفق
در یک کامنت که اشاره به نوشته ای من “عورت یا هراس از تن و زن: نگاهی روانشناختی” دارد، کاوه شفق به نکاتی از این نوشته به دید انتقادی نگریسته است. اول: اینکه چرا تنها به پیشینه ای تاریخی تکیه شده است. دوم: اینکه انسانِ امروز شاهد به قدرت رسیدن زنان می باشد مانند مارگرت تاچر، اندیرا گاندی، انگلا مرکل و غیره بانوان. اگر برداشت امروزی همان برداشت تاریخی تورات و انجیل باشد، این موفقیت دستگاه دین را می رساند و نه موجودیت “مکانیزم دفاعی غیر شعوری” در انسان یا در انسان جامعه ای اسلامی. سوم: اینکه اگر زن ستیزی ملا هبت الله را به “مکانیزم دفاعی غیر شعوری” محدود نماییم، در عمل ما به زن ستیزی مشروعیت می دهیم و مسئولیت را از انسان گرفته به تکامل طبیعی محول می کنیم و به این طریق خط بطلان به “تغییر و تکامل” کشیده ایم.
در ذیل به هر یک از این پرسش ها می پردازم:
اول تکیه به تاریخ: انسان به حیث یک حیوان نتیجه ای جریانی طولانی تطور بیولوجیکی و اجتماعی است. ظرفیت ها، استعداد ها، سوگیری های شناختی و تمایلات انسان در طول این تطور شکل گرفته اند و بدون توجه به تاریخِ تکوین آنها درک ما از رفتار انسان ناقص خواهد بود. نکته ای مهم در نگاه تاریخی، نوع نگاه ما به زمانِ تاریخی است. زمان تاریخی زمان خطی فیزیک نیست که از نقطه ای در گذشته آغاز می شود، از زمان مجازیِ حال می گذرد، به سوی آینده در حرکت است و برگشت نا پذیر است. وقایع در جهان فیزیکی فقط در زمان وقوع شان تاثیر گذار اند. مثلاً گیلاسی از روی میز می افتد و به روی سطح اتاق تکه تکه می شود و این تکه ها در اتاق پراکنده می شوند و به حالت سکون در می آیند. واقعه تمام شده است و جریان برگشت ناپذیر علت و معلول پایان یافته است.
زمانِ تاریخی بیشتر شکل لایه های بر هم نهاده را دارد. وقایع گذشته ای دور رفتار فردی و اجتماعی را می تواند تعیین کند. صدمه های روانی دوران کودکی می توانند در زمان پیری مشکل ساز شوند، عشق جوانی می تواند نا گهان زنده شود. در حافظه ای جمعی جوامع هم می توانند گذشته های دور به شکل شعار های متراکم داد خواهی یا ایده آل سازی گذشته ها تاثیر به سزایی روی رفتار گروه ها داشته باشند. نتیجه این که زمانِ تاریخی برگشت پذیر است چون که شکل لایه های روی هم نهاده یا موازی را دارد. تجارب نسل های گذشته همراه با افکار، ترس ها و امید ها روی هم قرار گرفته اند، هر یک با دینامیزم و ریتم خود شان. به قول راینهارت کُزَلِک (1923-2006)، مؤرخ آلمانی “زمانِ تاریخی”، یعنی تاریخ انسان شامل “لایه های زمانی تکرار شونده” با دوام و ریتم معین اند که در تعامل با هم کنش انسان را “مشروط می کنند، تحدید می کنند و ممکن می سازند.”
در اینجا باید متوجه باشیم که لایه های زمانی تکراری یا موازی به مفهوم قانونمندی طبیعی نیست که مستقل از انسان ها و شرایط زندگی شان عمل کند. دقیقاً تاریخی بودن روان انسان قدرت فراتاریخی یی که پشت وقایع قرار داشته باشد را رد می کند. تغییر در لایه های تاریخی تغییراتی در ساختار های تکراری یا لایه های دیگر را همراه دارد ولی به ندرت به معنای محو لایه های گذشته است. مثلاً اگر رسانه هایی مانند خط، رادیو، تلویزیون و انترنت را از یک سو و تحولات ساختاری، اقتصادی و اجتماعی را از سوی دیگر در نظر گیریم، که آنها چگونه روی بافت های روانی ما تاثیر می گذارند، مشاهده می کنیم که تغییرات به شکل لایه ها روی هم قرار گرفته اند. مثلاً در عصر انترنت ما هنوز از رادیو، تلویزیون استفاده می کنیم و گاهی هم با دست خود چیزی می نویسیم و کتاب کاغذی را هم می خوانیم. در تاریخ اجتماعی، انسان تاریخ ساز است ولی نه به دلخواه خود بلکه به قول کارل مارکس (1818-1883) تحت شرایطی که به وی به ارث رسیده است و مستقل از اراده اش می باشد. یعنی هر نسل آنچه به ارث رسیده را باید از آنِ خود کند، پیش از اینکه بتواند کوشش به تغییر آن نماید.
از آنچه ذکرش رفت، اهمیت تاریخی بودن روان ما آشکار می شود. یعنی اکتسابات فیلوجنتیک (تطور نوع) و اکتسابات فرهنگی لایه های کهنه و جدید روان ما همزمان در انسان امروزی عمل می کنند. اکتسابات فرهنگی توسط زبان و اجتماعی سازی اطفال از یک نسل به نسل دیگر انتقال داده می شود. اکتسابات فیلوجنتیک توسط جینوم ما انتقال می یابد.
دوم: قدرت زنان در عصر مدرن به معنای محو لایه های کهنه ای روان ما در انسان مدرن نیست. درست است که تحولات 300 سال گذشته در جهان غرب باعث تغییراتی در موقعیت زنان شده است، ولی همه می دانیم که هنوز در سیاست و اقتصاد نقش زنان برازنده نیست. لااقل به نفوس شان هیچ تناسبی ندارد. انسان مدرن با وجود دیدن این تحولات تمایل هراس از زن را در خود حمل می کند و بین زن و مرد بی اعتمادی وجود دارد که نتیجه ای لایه های کهنه ای ذهن ما از یک سو و رابطه ای نزدیک با مادر از سوی دیگر می باشد و این زمینه تاثیر گذاری ادیان و ایده ئولوجی ها را میسر می کند. هراس از زن یعنی مکانیزم دفاعی غیر شعوری. مکانیزم دفاعی به معنای میخانیکیت طبیعی نیست که فطری عمل کند، بلکه وسیله ای ترس زدایی توسط من (ایگو) به مقابل رانش های او (اِد) است.
پروژه ای نا تمام روشنگری در این 300 سال گذشته نتوانسته طوری که تصور می رفت رفتار انسان را عقلانی کند. مشکل این پروژه در اتکای آن به عقل است که لایه ای نازک و آسیب پذیر در انسان است. در مقابل اش نیروی عظیم هیجانات و عواطف قرار دارد که میلیون ها سال کهنه تر و قوی تر از آن است و در خدمت بقای نوع انسان بوده است. این لایه است که اراده می کند و عقل کوشش می کنند اراده را پیاده کند. یعنی نظام عاطفی ما (سیستم لمبیک در مغز) اراده می کند، عقل تدبیر می کند و در آخر اگر سیستم عاطفی قبول نکرد، عقل تسلیم می شود. به همین دلیل است که انسان ها اعمال ضد عقلانی شان را منطق تراشی می کنند و توجیه می نمایند. وضعیت امروزی جهان شکست روشنگری را آشکار کرده است. البته ما راهی دیگر نداریم جز اینکه به عقلانیت جمعی متوسل شویم ولی انتظار زیادی نمی توانیم از آن داشته باشیم.
با وجود این همه اندیشه های پیشرفت و تکامل و تکیه به عقل محض، متفکرین روشنگری مردان و زنان عصر خویش بودند. بعضی از آنها حتی برده دار بودند، زن ستیز بودند، ضد یهود بودند و در پهلوی اندیشه های درخشان بعضی اندیشه های شان مانند برتری نژادی برای ما امروزی ها قابل قبول نیست. آنها به این تصور بودند که عقلِ محض کافی است تا سیر خطی رشد جامعه به پیش رود و علم و تخنیک مسائل انسان را حل خواهند کرد، انسان از صغارت بیرون خواهد شد، متمدن خواهد شد و ظرفیت عقب گرایی، هیجانی-عاطفی انسان و قابلیت برگشت به لایه های کهنه یا دوره های بدوی زندگی بشر و جوامع بشری را دست کم گرفته بودند.
با وجود پیشرفت های عظیمی که در همه ای بخش های زندگی انسان ها در این 300 سال اخیر بوقوع پیوسته است دانش عملی و یا عقل عملی انسان رشد متناسبی نداشته است. ما می توانیم به ماه سفر کنیم، هوش مصنوعی برنامه ریزی کنیم، زندگی انسان ها را طولانی سازیم و همه ای دیگر رفاه های موجود امروزی را سر و سامان دهیم ولی طوری که مشاهده می کنیم زندگی مسالمت آمیز برای ما هنوز چالش بر انگیز است. یعنی انسان هایی تعلیم یافته، دانشمند، سیاستمدار و غیره نمی توانند روی اصول اولیه (زندگی خوب چیست؟ در چه نوع جامعه ای می خواهیم زندگی کنیم؟) به توافق برسند. مشاجرات، اختلافات فکری و سیاسی و اخلاقی بین تعلیم یافته ها و دانش آموخته ها شدت بیشتری دارد تا مردم عام.
اگر جنبش روشنگری به دنبال جادوزدایی از جهان بود و ماکس وبر در قرن 20 از جادوزدایی صحبت می نمود، امروز در قرن 21 جهان دوباره جادوئی شده است. نه تنها در علوم طبیعی مانند فیزیک کوانتوم بلکه در باور های انسان های امریکایی و اروپایی ما شاهد آنچه به آن خرافات گفته شده است می باشیم. 75% از امریکایی ها به پدیده هایی باور دارند که مستقیم در مقابل یافته های علم مدرن است. 55% از آنها باور به “شفای روانی” دارند، یعنی میدان انرژی اطراف تن ما یا هاله دستکاری می شود تا مشکلات عاطفی و روانی ما که مربوط صدمه ها در گذشته است حل شوند. 41% به ادراک فراحسی باور دارند. 37% به خانه ها جن زده و 32% به اشباه و ارواح. 42% باور به جن زدگی دارند، 25% باور به این که ستاره ها در سرنوشت ما نقش بازی می کنند. 29% باور به ارتباط گیری با مرده ها، 24% به تناسخ 16% به چشم بد. شبیه این آمار را هم می توان در اروپا مشاهده کرد. رسانه های اجتماعی امروز وسیله ای برای شیوع خرافات شده است. دیده می شود که انسان ها حتی 300 سال بعد از جنبش روشنگری در یکی از پیشرفته ترین کشور های غرب به شکل غیر قابل باوری خرافاتی اند. مطالعات نوین اسطوره شناسی و روانشناسیِ دین نشان می دهند که انسان ها علاقه ای شدید به باور های خارق العاده و خرافی دارند و قرار نیست به این زودی همه ای آدم های با سواد خرافات زدائی هم بشوند. این البته یک بحثی برای خودش است که در اینجا به آن پرداخته نمی شود.
در هر صورت فهم و عقل محض تنها کار ساز نیست. انسان موجودی عاطفی و هیجانی است. امیالش، آرزوهایش، رانش هایش، اراده و انفعالش به مقابل عقلش قرار دارند و یا بهتر بگوییم عقل انسان در خدمت آنها است (شوپنهاور، نیچه، فروید). تنها پیش رفت های اقتصادی و تخنیکی و دانش کافی نیست. چیز بیشتری نیاز است. دانش و روشن شدن به درد نمی خورد اگر ما در درون خود تکانشی یا همان شهامت به کار بردن آن دانش را نداشته باشیم. شهامت موضوع عقلانی نه بلکه عاطفی است. برای اینکه انسان ها دانش خویش را با تمام قوا به کار گیرند باید بدانند برای چه ارزش هایی این کار را می کنند. ظرفیت متاثر شدن از آنچه در جهان می گذرد و انسان های دیگر را مبتلا می کند را باید داشته باشیم. این ظرفیت پیش فرض شهامت اندر استفاده از خِرد است که نقطه ای مقابل بی تفاوتی است. همین شهامت و ظرفیت متاثر شدن از مصیبت دیگران است که ما را از ماشین ها و روبات ها متمایز می کند. ولی به اثر نظام و فرهنگ حاکم انسان ها همدیگر را به حیث شی می بینند و با هم برخورد ابزاری دارند. تا زمانی که ما همدیگر را تنها به حیث وسیله برای ارضای نیاز های همدیگر بدانیم، استفاده از خِرد عملی برای اهداف نوع ممکن نخواهد بود و ما با همه دانشی که داریم، در صغارت به مفهوم کانت خواهیم ماند.
سوم: زن ستیزی ملا هبت الله ریشه در تاریخ طولانی اسلام دارد. هراس از زن به حیث مکانیزم دفاعی غیر شعوری شامل این ملا هم می شود و وجود مکانیزم دفاعی به معنای مشروعیت دهی به زن ستیزی نیست. طوری که ذکرش رفت ،مکانیزم دفاعی به معنای میخانیکیت طبیعی نیست، بلکه اکتساب فرهنگی است که نسل به نسل انتقال داده شده است. وجود مکانیزم دفاعی به معنای رد “تغییر و تکامل” نیست. من ترجیع می دهم از کلمه ای تکامل استفاده نکنم بلکه به جای آن از تطور استفاده نمایم که به نظریه داروین همخوانی بیشتر دارد. تکامل در طبیعت از نگاه داروین وجود ندارد. تکامل بار مثبت دارد که نتیجه انسان انگارانه ای جریان های طبیعی است. طبیعت غایت ندارد که تکامل کند. طبیعت در تطور است. اگر انسان خویش را گل سر سبد خلقت می داند خود شیفتگی اش را نشان می دهد (از نگاه بیولوجی تطوری). از نگاه ارزش دهی انسانی زندگی ما می تواند به لایه های گذشته بر گردد و هیچ تضمینی برای “تکامل” وجود ندارد. به قول چارلز تیلر، فیلسوف شهیر کانادایی ضمانت برگشت نا پذیری در تاریخ وجود ندارد. (there is no ratchet effect in history)
در پایان باید به این حقیقت اشاره شود که تصور اینکه خدا مرده است و یا به قول نیچه ما وی را کشته ایم یک توهم روشنفکری است. خدا زنده است و محکم لگد می زند. خدا چیزی جز نماد پدر در انسان نیست. پدر ما در لایه های نهفته ای روان ما زنده است و زیر آستانه ای عمل می کند.